شهادت عبدالله بن عمیر کلبی در روز عاشورا
فارسی 5967 نمایش |طبری از قول «حمید بن مسلم» گوید: هنگامی که عمر سعد به سوی سپاه امام حسین (ع) یورش برد فریاد زد «ای ذوید! پرچمت را پیش آر». او پرچم را پیش آورد و عمر تیری بر چله کمان نهاد و گفت: «شاهد باشید که من اولین تیراندازم!» و در روایت مقریزی، گفت: «نزد امیر گواهی دهید که من اولین تیرانداز بودم!» طبری و مفید گویند: «سپس افراد سپاهش خیمه ها را نشانه گرفتند و آماده نبرد شدند و «یسار» غلام زیاد بن ابیه و «سالم» غلام عبیداله بن زیاد به میدان آمدند و حریف طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بریر ین حضیر از جای جستند که حسین علیه السلام به آن دو فرمود بنشینید. سپس «عبدالله بن عمیر کلبی» برخاست – او با همسرش «ام وهب» از کوفه بیرون آمده بود که در «نخیله» با سپاه خلافت روبرو شد و به او گفتند که این سپاه برای جنگ با حسین پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آماده می شود، و او گفت به خدا سوگند من برای جهاد با مشرکان بسی حریص و مشتاق بودم و اینک امید آن دارم که ثواب جهاد با اینانی که به جنگ با پسر دختر پیامبرشان می روند، برای من نزد خدا کمتر از ثواب جهاد با مشرکان نباشد. لذا نزد همسرش آمد و او را از آنچه شنیده بود و از تصمیم خود آگاه کرد. همسرش گفت: «راه درستی را برگزیدی. خداوند بهترین راه را فرا رویت قرار داده، چنین کن و مرا هم با خود ببر». راوی گوید: او شبانه با همسرش آمدند تا به حسین پیوستند- خلاصه، هنگامی که یسار و سالم مبارز طلبیدند، عبدالله بن عمیر کلبی برخاست و گفت: «یا ابا عبدالله! رحمت خدا بر تو باد! به من اجازه بده تا به سوی آنها بروم». حسین که او را مردی گندمگون و بلند بالا با بازوهای ستبر و شانه های پهن دید با خود گفت: «به یقین او هماورد آنهاست» و به او فرمود: «اگر می خواهی برو». راوی گوید: «او به میدان رفت و آن دو گفتند: تو که هستی؟عبدالله خود را معرفی کرد. آنها گفتند: تو را نمی شناسیم! باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بریر بن حضیر با ما مبارزه کند! در این حال! «یسار» پیشاروی سالم بود و عبدالله به او گفت: «ای زنازاده! تو از مبارزه با یکی رویگردان و خواستار مبارزه با دیگری که از تو برتر است می شوی؟ سپس بر او هجوم برد و زیر ضربات شمشیرش گرفت تا بی حال شد و همچنان مشغول او بود که «سالم» بر او یورش برد و (اردوگاه امام علیه السلام) فریاد زدند: «مواظب آن برده باش!» راوی گوید: عبدالله متوجه نشد تا سالم به او رسید و پیشدستی نمود و ضربه اول را فرود و او با دست چپ دفاع کرد و انگشتان دست چپش قطع گردید. سپس عبدالله بر او حمله کرد و ضربتش زد و هلاکش ساخت. آنگاه در حالی که آن دو را کشته بود این رجز را آغاز کرد:
ان تــــنکر ونــــی فـــا نا بن کـــلب حسبی ببیتی فی علیم حسبی
انــــی امـــــروه ذمـــــروه و عصب ولست بـــــالخوار عنـدالنکب
انــــــی زعـــــیم لک ام وهب بالطعن فــــیهم مـــقدما والضــرب
ضرب غلام مومن بالرب
اگر مرا نمی شناسید من از تیره کلب هستم. در شرافت خاندانم همین بس که از بیت علی ام. من مردی توانمند و پی استوارم و هرگز در سختی ها سست و ناتوان نیستم. ای ام وهب! من کفیل تو ( نیز) هستم در کوبیدن و پیش رفتن و ضربه زدن بر آنها ضربه زدن جوانی که مومن به پروردگار است.
در این هنگام همسرش «ام وهب» عمودی برگرفت و به سوی شوهرش رفت و گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد! آری، فراروی این پاکان ذریه محمد پیکار کن.» عبدالله به سوی او آمد تا به خیمه ها بازش گرداند و آن شیر زن دامن وی را گرفت و گفت: «من تو را رها نمی کنم تا با تو کشته شوم!» که حسین علیه السلام صدایش کرد و فرمود: «شما خانواده، حق مطلب را ادا کردید، رحمت خدا بر تو باد. نزد زنان باز گرد و با آنها باش که زنان از پیکار معاف اند»، و او به خیمه گاه بازگشت.
راوی گوید: شمربن ذی الجوشن به جناح چپ سپاه امام علیه السلام یورش برد و آنها ایستادگی کردند و او و یارا نش را هدف گرفتند. در این حال حسین و یارانش از هر سو مورد حمله قرار گرفتند و «کلبی» که در دو نوبت و هربار دو تن از سپاه یزیدیان را به هلاک رسانده بود، به شهادت رسید و کشندگانش هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تمیمی بودند. او دومین شهید سپاه حسین علیه السلام بود. آنگاه همسرش از خیمه بیرون شد و به سوی او رفت و بر سرش نشست و غبار چهره اش را زدود و گفت: «بهشت گوارایت باد» که، شمر بن ذی الجوشن به جوانی رستم نام دستور داد سرش را با عمود بکوبد و او چنان کرد و وی در جا به شهادت رسید.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 134 تا 136 و صفحه 138
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها