ماجرای فرستادگان یزید به سوی عبدالله بن یزید، پس از شهادت امام حسین (ع)
فارسی 8732 نمایش |طبری و دیگران گویند: هنگامی که حسین علیه السلام به شهادت رسید، ابن زبیر در مکه قیام کرد و شهادتش را عظیم شمرد و کوفیان را مذمت کرد و اهل عراق را ملامت نمود و پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم، گفت: «همه مردم عراق – جز اندکی - حیله گر و بد کردارند، و کوفیان شروران اهل عراق اند! آنها حسین را دعوت کردند تا یاری اش کنند و پشتیبانش باشند؛ اما هنگامیکه بر آنان وارد شد بر او شوریدند و گفتند: «یا دستت را در دست ما می گذاری تا تو را کت بسته نزد ابن زیاد بفرستم که حکمش را درباره ات اجرا کند، یا با تو می جنگیم»، و به خدا سوگند او و یارانش خود را در کثرت کوفیان قلیل دیدند- اگر چه خدای عزو جل هیچکس را بر غیب خود و اینکه او کشته می شد آگاه نساخت – ولی او مرگ کریمانه را بر زندگی پست برگزید. پس رحمت خدا بر حسین و نقمت او بر قاتلان حسین باد! به جانم سوگند، مخالفت و عصیانشان با حسین می توانست چنان (دگرگون) شود که واعظ و بازدارنده آنها گردد، ولی آنچه مقدر شده نازل می شود و چون خدا چیزی را بخواهد دفع و رفع نگردد. آیا پس از حسین به این قوم اطمینان کنیم، قولشان را تصدیق نمائیم و پیمانشان را بپذیریم؟! نه، هرگز آنها را شایسته آن نمی دانیم! هان به خدا سوگند کسی را کشتند که شب زنده داری طویل و دیرپا و روزه داریش کثیر و پا بر جا بود. او به آنچه که اینان بر آن سوارند سزاورتر و شایسته تر بود، و در دین و فضیلت بر آنان برتری داشت. هان به خدا سوگند که او نه غنا و طرب را جایگزین قرآن کرد و نه آواز و لهو را جانشین گریه از خوف خدا نمود و نه شرب خمر را به جای روزه برگزید و نه پایکوبی و رقص و شکار را بر مجالس ذکر ترجیح داد- کنایه و اشاره به کارهای یزید – و زود باشد که نتیجه کارشان را ببینند!»
در این حال یارانش گرد او را گرفتند و گفتند: «ای مرد! بیعت ات را آشکار کن که پس از کشته شدن حسین – کسی باقی نمانده تا در این امر ( = حکومت) با تو ستیز کند!» و او که پیش از این در نهان از مردم بیعت می گرفت و چنان می نمود که پناهنده بیت الله است، به آنها گفت: «شتاب نکنید!» چون عمرو بن سعید حاکم مکه بود و آنان را به شدت زیر نظر داشت و در عین حال رفق و مدارا می نمود. و چون برای یزید بن معاویه ثابت شد که ابن زبیر در مکه به جمع نیرو پرداخته است با خدا عهد کرد که او را به زنجیر کشد و زنجیری سیمین برای در بند کردنش فرستاد. فرستاده یزید در مدینه با مروان حکم ملاقات کرد و او را از ماجرا با خبر ساخت و مروان گفت:
«خذها فلیست للعزیز بخطه و فیها مقال لامری متضعف»
«آن را بگیر که نشان عزیز نباشد بلکه پیامی است برای مردی که ضعیف نمائی میکند!»
رسول یزید از نزد مروان به سوی ابن زبیر رفت و بر او وارد شد و ماجرای مروان و تمثل او را بیان کرد و ابن زبیر گفت: «نه، به خدا سوگند که من آن ضعیف نما نیستم»، و آن فرستاده را با رفق و مدارا باز گردانید. کار ابن زبیر در مکه بالا گرفت و با او مکاتبه کردند و نوع مردم می گفتند: «پس از کشته شدن حسین علیه السلام هیچکس نیست که با ابن زبیر هماوردی و ستیز کند!» ابن اعثم و دینوری و دیگران در بیان خبر فرستادگان یزید به سوی ابن زبیر – به عبارت ابن عثم – گویند: ابن زبیر قیام کرد و مردم را به بیعت با خود فرا خواند و خبر آن به یزید رسید و او ده نفر از برگزیدگان اصحاب خود -که نعمان بن بشیر انصاری و عبدالله بن عضاءه اشعری از جمله آنها بودند – را خواست و به آنها گفت: «عبدالله ابن زبیر در حجاز شورش کرده و از طاعت من برون رفته و مردم را به دشنام دادن به من و پدرم فرا می خواند و عده ای پیرامون او گرد آمده و حمایتش می کنند اکنون به سوی او بروید و چون بر او وارد شدید حق او و حق پدرش را بزرگ بشمارید و از او درخواست کنید که ملازم طاعت گردد و جماعت را به تفرقه نکشاند. اگر پذیرفت از او بیعت بگیرید و اگر سرباز زد او را از آنچه بر حسین گذشت بترسانید، که نه زبیر پیش من از علی بن ابی طالب برتر است و نه پسرش عبدالله از حسین افضل؛ و نزد او درنگ نکنید من چشم به راه خبر شما هستم!» آن گروه به سوی مکه شتافتند و بر ابن زبیر وارد شدند و پیام یزید را به او رسانیدند و او گفت: «یزید از من چه می خواهید؟ من مردی مجاور این بیتم که از شر یزید و غیریزید به آن پناه آورده ام. اگر مرا در آن رها بگذارند می مانم و گرنه به سرزمینی دیگر می روم تا مرگم فرا رسد!» سپس دستور داد به آنها جای دهند و آن روز را در کنار او ماندند، فردای آن روز برای نماز صبح بیرون رفت و با یاران خود نمازگزارد سپس در حجر اسماعیل نشست و یاران به دورش حلقه زدند و هیئت نمایندگی یزید هم نزد او آمدند و سخنانی گفتند که او را به پیروی وطاعت یزید بکشانند.
راوی گوید: ابتدا نعمان بن بشیر به او گفت: «به یزید خبر رسیده که تو منبر می روی و او و پدرش معاویه را به تمام زشتی ها و پستی ها نسبت می دهی! در حالیکه خود میدانی که او امام است و مردم با او بیعت کرده اند، و ما برای چون توئی دوست نداریم که از طاعت برون روی و در جامعه تفرقه اندازی. علاوه بر آن که غیبت حرام است و خیری در آن نیست». در اینجا عبدالله بن زبیر سخنان او را قطع کرد و گفت: «پسر بشیر! فاسق غیبت ندارد و من چیزی جز آنچه که مردم دانسته اند درباره او نگفتم. اگر او بر همان راهی بود که امامان شایسته ( پیشین) بودند ما هم می شنیدیم و اطاعت می کردیم و ذکر جمیلش می گفتیم. و بعد، من در این بیت به منزله کبوتری از کبوتران مکه ام. آیا برای شما رواست که کبوتر حرم را بیازاید؟!»
راوی گوید: عبدالله بن عضاءه اشعری به خشم آمد و گفت: «آری، به خدا سوگند پسر زبیر! کبوتر مکه را می آزاریم و کبوتر حرم را می کشیم، پس زبیر، حرمت مکه کدام است؟! آیا به منبر می روی و امیرالمومنین را به انواع زشتی ها نسبت می دهی و سپس خود را به کبوتر حرم تشبیه می کنی؟!» سپس گفت: «آی پسر! تیر و کمان مرا بیاور!» تیر و کمانش را آوردند و او تیری برگرفت و بر چله کمان نهاد و کبوتر حرم را نشانه رفت و گفت: «ای کبوتر! آیا امیرالمومنین خمر می نوشد و فجور می کند؟ بگو آری. هان به خدا سوگند اگر بگوئی آری، این تیر من خطایت نمی کند. ای کبوتر! آیا امیرالمومنین میمون باز و پلنگ انداز و فاسق است؟ بگو آری. هان به خدا سوگند اگر بگوئی آری، این تیر من خطایت نمی کند. ای کبوتر! می پذیرید یا از طاعت برون می روید و در جماعت تفرقه می افکنید و در این حرم می مانید و نافرمانی می کنید؟ بگو آری». عبدالله بن عضاءه سپس رو به ابن زبیر کرد و به او گفت: «چه شده، چرا کبوتر چیزی نمی گوید؟ در حالی که تو گوینده این سخنان بر فراز منبر بودی! هان! به خدا سوگند پسر زبیر! من بر تو بیمناکم. و صادقانه به خدا سوگند می خورم که یا خواسته و ناخواسته با یزید بیعت می کنی و یا مرا در این سرزمین بطحاء با پرچم اشعریین ملاقات خواهی کرد.»
ابن اعثم ماجرا های ابن زبیر و عمرو بن سعید را نیز که به پیروی ابن زبیر انجامیده نقل کرده است.
طبری گوید: یزید عمرو بن سعید را از حکومت مکه عزل کرد و ولید بن عتبه را به جای او نصب کرد و او در سال 61 هجری حج را بر پاداشت و به دنبال ابن زبیر می گشت و او دوری می کرد و خود را نشان نمی داد تا آنگاه که ولید با حجاج از عرفه حرکت کرد. ابن زبیر نیز پس از او با اصحاب خود حرکت کرد و درباره ولید حیله ای ساخت و به یزید نوشت: «تو مرد بی شعوری را برای ما فرستاده ای که راه به جائی نمی برد و پند حکیم را نمی شنود! اگر مردی نرم خوی می فرستادی امیدوار می شدم که کارهای دشوار آسان گردد و تفرقه به اجتماع گراید!» و یزید ولید را برکنار کرد و عثمان بن محمد بن ابی سفیان را جایگزین او نمود.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد سوم)– از صفحه 238 تا 242
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها