نگاهی به اسراف ها و فسادهای مالی در عصر عباسیان

فارسی 2704 نمایش |

در عصر خلافت عباسیان، مخارج سنگین همسران خلفا و فرزندان آنها و مبلغ گزاف خرید و نگاهداری کنیزکان زیبا و لباس های فاخر و.... و از همه مهمتر ولخرجی ها و رشوه های  فراوان که در هنگام رسیدن به خلافت برای بیعت با آنان می پرداختند، هرکدام رقم های سنگین و سرسام آوری را تشکیل می داد که فشار آن، تنها بر دوش توده مردم مسلمان بود. آن هم توده مردمی که خرج ماهیانه یک خانواده متوسط آنان در همان دوره، بیش از 25 درهم نبود؛ یعنی به طور متوسط از روزی 1 درهم تجاوز نمی کرد. درحالی که مخارج متوکل فقط برای مصارف شخصی اش در سال، رقمی بالغ بر 500/502/76 درهم بود. این فسادها و اسراف ها نه تنها خلفا، که وزرا و امرا و دیگر کارگزاران و عمال دولت را هم در بر می گرفت، چرا که «الناس علی دین ملوکهم». به گوشه هایی از این فسادها و اختلاس ها اشاره می شود.

* «واثق» در سال (229هـ) عده ای از منشیان دولت را به زندان انداخت و از آنان اموال زیادی را مصادره نمود. از «احمد بن اسرائیل» 80/000 دینار، از «سلیمان بن وهب» (منشی ایتاخ) 400/000 دینار، از «حسن بن وهب» 14/000 دینار، از «ابراهیم بن ریاح» و منشی هایش 100/000 دینار، از «احمدبن خصیب» و منشی های او 1/000/000 دینار، از «نجاح» 60/000 دینار و از «ابوالوزیر» 140/000 دینار گرفت.

* «متوکل» 40 روز پس از خلافت، بر«ابوالزیات» وزیر خود (وزیر برادرش واثق) غضب کرد و او را از وزرات عزل و همه اموال و دارائی های او را مصادره نمود و به جای او «ابوالوزیر» را به وزرات منصوب کرد، اما چیزی نگذشت که در همان سال (233هـ) بر او نیز خشم گرفت و اموال او و برادرش و منشی اش را مصادره کرد و بلاخره به مبلغ 200/000 دینار با او مصالحه کرد.

* به نقل «طبری» هنگامی که «متوکل» بر«عمربن فرج رخجی» یکی از منشیان بزرگ دولت، غضب کرد و اموالش را مصادره نمود، از خانه اش 50 بار شتر، فرش های گرانبها  به همراه اموالی دیگر آوردند. قیمت اینها را تا 120/000 دینار نوشته اند. از برادر او نیز 150/000دینار مصادره شد.
دکتر «شوقی ضیف» می گوید: در خانه یکی از منشیان حکومت که این اندازه فرش های گرانبها باشد، دیگر در خانه وزرا و خلفا چه اندازه از این فرش ها بود، خدا می داند.

* «متوکل» در سال (237هـ) بر قاضی القضات خود «احمدبن ابی دواد» خشم گرفت و تمام املاک و اموال او را مصادره نمود و فرزندش « ابوالولید» و سایر فرزندان او را به زندان انداخت. « ابوالولید» 120/000 دینار و جواهراتی به ارزش 20/000 به خلیفه داد و تعهد کرد 16/000/000 درهم از فروش املاک خود بپردازد تا آزاد شود. «متوکل» پس از برکناری «احمد بن ابی دواد» و مصادره اموالش، «یحیی بن اکثم» را به عنوان قاضی القضات منصوب کرد. اما جالب این که او را هم 3 سال بعد؛ یعنی در سال ( 240هـ) از کار بر کنار و مبلغ  75/000 دینار، و 4000 جریب زمین در بصره از وی به عنوان غرامت گرفت. جای سوال است که چگونه قاضی القضات در مدت 3 سال این اندازه ثروت اندوخته؟ شاعر چه نیکو گفته:

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی                          برآورند غلامان او درخت از جای

دکتر «شوقی ضعیف» در کتاب خود، ثروت های برخی وزرا، امرا و منشیان خلفای عباسی و درآمدها، زمین ها، اختلاس ها و رشوه های آنان، به همراه باغ ها، منزل های وسیع، وضعیت خانه، اثات، کنیزان، خدمه، محافظین مسلح و خوراک و پوشاک آنان ارائه می دهد. او در پایان می افزاید: این گونه اموال دولت اختلاس می شد و به غارت می رفت،  دزدان و غارتگران کسانی نبودند جز وزرا  و منشیان و امرا، آنها در نهایت خوشی و خوشگذارانی بودند، و توده مردم در نهایت فقر و سیه روزی و نا امیدی دست و پا می زدند؛ گویا هیچ حکومتی در کار نیست، بلکه حکومت خود در نهایت فساد به سر می برد.  به گفته او دستگاه خلافت و کارمندان دولت غرق در فساد و رشوه بودند به طوری که بدون اغراق می توان ادعا کرد بیشتر کارمندان دولت به خصوص مأموران مالیات و خراج، غرق در اختلاس و رشوه بودند. وزرا هم برای رسیدن به وزرات، رشوه های کلان می دادند تا آنجا که بعضی ها برای دست یافتن به آن تا پانصد هزار دینار می پرداختند؛ چون می دانستند در اسرع وقت آن را جبران می کنند!

مناسب است اشاره ای هم به فقر و سیه روزی توده مردم؛ یعنی  کشاورزان، کارگران، فرهنگیان، خدمتکاران، و صاحبان حرف و صنایع کوچک داشته باشیم؛ همانانی که در حقیقت آنچه طبقه مرفه داشت از «کد یمین» و «عرق جبین» آنها بود و آنچه مرفهین بی درد به یغما می بردند در واقع چیزی نبود جز دسترنج اینان. گرچه در خلال آنچه آورده شد به وضوح وضعیت توده عموم روشن گشت و دیدم که بسیاری از قیام ها و شورش های این دوره، به خصوص «صاحب زنج» و بعدها «قرامطه»، فریاد و واکنشی در برابر این همه ظلم و چپاول طبقه حاکم و فقر و فلاکت توده های پابرهنه بود.

«جاحظ» (159-255هـ) که از مفاخر این عصر بود طی اشعاری، بیچارگی و تهیدستی خود را چنین به تصویر می کشد:

اقـــام بـــدار الخـــفض راض بــــحظه                         وذوالحرص یسری حیث لااحدید ری....
دانشمند در خانه ای پست زندگی کند و از بهره خود خشنود است، لیکن آزمند همچنان در وادی حرص پیش می رود و «رضای به قسمت» را کاری توهین آمیز می شمارد در حالی که، بدون رضایت، زهر در کام آدم است و جامی تلخ تر از صبر زرد در دستش». بی تابی کردم اما پاسخی نگرفتم و اگر خردمند بودم به مال  اندک قناعت می کردم. می پندارم ابلهان قوم، زندگی بهتری دارند و در خوشی و ناخوشی نیرومندترند. حوادث تلخ و شیرین بر آنان می گذرد، لیکن بی خبر از آنان کار خود را می کنند. از نظر زمانه، آدم مجرب و کاردیده با گوسفنده صفتان بی شعور یکسان است. اگر پروردگارم نمی خواست مرا پای بند شرف و جویای قله های کرامت و افتخار قرار نمی داد. من که مرگ را بر خفت ترجیح می دادم، ناچار شدم برای دریافت عطا و بخشش در برابر بعضی از آنان گردن کج کنم، همین که دیدم آنان برخورد خوب و چهره خندان را وسیله حفظ و نگهداری دارایی خود می کنند روی گرداندم و راه منزل پیش گرفتم. اینک مجددا هم پیمان درس و اندیشه  هستم. «جاحظ» که از بزرگان و ادبای عصر خود بود این گونه سیر فقر و حرمان می شود، درحالی که بی خردان و دولت مندان از همه گونه امکانات رفاهی بهرمند هستند و او ناچار می شود برای دریافت مقداری خوراک، گردن خم کند، اما پس از آن که در می یابد با این کار شرافت و کرامت انسانی خود را از دست می دهد خودداری کرده و مجددا به دامان اندیشه و علم پناهنده می شود. وقتی او چنین محتاج و فقیر باشد تکلیف دیگر دانشوران و فرهنگیان روشن است.

یکی دیگر از شاعرانی که فقر عمومی آن دوره را به تصویر  می کشد و تهیدستی  خود را بیان می کند «ابوالعیناء» است. او می گوید:

الحـــمدلله لیس لی فــــــــرس                 ولا علی باب منزلی حرس....

«خدا را سپاس که نه مرا اسبی است و نه بر درخانه ام نگهبانی. غلامی نیز ندارم که اگر او را بخوانم مانند برق به سویم بشتابد، فرزندم غلام من است و همسرم کنیزکم که مالک و همسر او هستم. لذا از همگان نومیدم و نیاز به دیدن چهره های عبوس ندارم. نه خوش  رو و نه به اخم، مرا بر در خانه خود نمی بیند.»

«حمداوی» نیز یکی از شاعران فقیر اما بلند طبع  آن دوره است که زیر بار حکومت نمی رود و از فقر خود چنین پرده برمی دارد:

تسامی الرجال علب خیلهم               ورجلی من بینهم حافیه

فــــان کــنت حاملنا ربــنا                    والا فارجل بنی الزانیـــه

«بزرگان هریک بر اسبی سوارند، و از آن میان این من هستم که پیاده می روم. پروردگارا! یا مرا نیز مرکبی عطا کن یا آن که زنازادگان را از مرکب های خویش  فرود آر.»

«یعقوب بن یزید تمار»، یکی دیگر از ادیبان آن دوره است. او در خانه ای متعلق به حکومت زندگی می کرد و هر 2 ماه می باید 70 درهم بپردازد، لیکن به دلیل تنگدستی امکان پرداخت اجازه را نداشت. وی احوال رقت بار خود را چنین به تصویر می کشد:

یارب لافرج مما اکابده                             بسرمن رای علی عسری و اقتاری....

پروردگارا! مرا گشایشی از مصائبی که بر اثر فقر و بی چیزی در «سامرا» می کشم نیست. قبل از مرگ آسایشی ندارم تا دل کم صبرم اندکی آرامش  یابد. 70 درهم – از آنها صیرقی درست و خالص می داند- بدهی، مویم را سپید کرده است. اجاره گیرندگان قبل از رسیدن موعد آماده اند تا یکایک، دراهم را وصول  کنند. همین که زمان پرداخت فرا می رسد، غم و اندوهم زیاد شده و اشک هایم مانند باران فرومی ریزند. هر روز می میرم و زنده می شوم و با پیدایش ماه نو، بدنم پاره پاره می گردد. مغربیان سیاه چرده که گویی چهره های خود را با قیر و زفت پوشانده اند به سراغم می آیند و اگر لحظه ای درنگ کنم در خانه ای را با پتک و تیشه می شکنند و اگر آشکار گردم، کمترین پیامد آن، کندن در و زندانی شدن است. در صورتی که همسایه بر من ترحم نکند. پس اگر با وامی مرا کمک  کنند آنان پول خود را گرفته می روند و گرنه فردا برهنه خواهم بود. از حراجی بپرسید که پیراهن هایم را در بازار به چند فروخته است؟ اگر هنگام مرگم بگویند: وصیت کن، به آنها خواهم گفت: شهادت می دهم که خدایم خالق و آفریننده است و احمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده خدا و فرستاده او است و 70 درهم، بدهی اجاره خانه ام می باشد.

شاعر، نهایت تهیدستی خود را که در حقیقت آینه تمام نمایی است از وضعیت آن روزگار، طی ابیات فوق به خوبی نشان می دهد. در زمانی که اندیشمندان و فرهنگیان جامعه این چنین در چنگال هیولای فقر له می شوند و قشر زحمتکش جامعه آن گونه به وسیله قدرتمندان جامعه استثمار می شوند، ثروت های جهان اسلام به سوی دربار سرازیر است تا خرج رقاصه ها و آوازه خوانان و دلقکان و مسخرگان و کنیزکان زیبا شود و بزم های شبانه پر از گناه و نکبت «عباسیان» را رونق دهد.

منـابـع

پورسید آقایی، جباری، عاشوری و حکیم- تاریخ عصر غیبت– از صفحه 94 تا 100

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد