جنگ جمل به روایت سیف و حضور قعقاع، صحابی ساختگی در آن
فارسی 2599 نمایش |طبری از سیف چنین روایت میکند: در زمان خلافت علی بن ابیطالب مردم کوفه همداستان شدند تا به یاری امام برخاسته با وی به بصره روند، ولی ابوموسی اشعری که از زمان عثمان استاندار کوفه بود از حرکت آنها بجانب بصره جلوگیری بعمل آورد. این کار باعث شد که زید بن صوحان به ابوموسی سخت پرخاش کرد، و بین آن دو سخنان تندی رد و بدل شد! بالاخره قعقاع برخاست و گفت: من ناصح و دوست دار همه شما هستم، میخواهم که بر سر عقل آئید و سخن مرا بشنوید، زیرا حرفی که میزنم عین حقیقت است. آنچه را که استاندار- ابوموسی اشعری- گفت سخن حق است ولی در دسترس نیست، اما گفتار و سخنان زید از آنجا سرچشمه میگیرد که خود در این آشوبها دست داشت پس هیچ چیزی را از او نپذیرید –سخن حق، و حقیقت مطلب اینست که مردم بیشک نیازمند به حکومت و خلیفه میباشند، تا او با تمام قوا به اصلاح جامعه بکوشد و رعایت نظم اجتماعی را بنماید، و دست ستمگران را کوتاه کند، و داد مظلومان بستاند. اینک علی به امر حکومت بر مردم پرداخته به نیکوترین وجهی آنان را به همراهی با خود فرا خوانده است، او مردم را به اصلاح میخواند پس بسوی او بشتابید و مطیع و فرمانبردارش باشید.
سفیر صلح
و نیز روایت کرده است که: قعقاع بن عمرو، نخستین فرماندهی بود از فرماندهان سپاه کوفه که به علی پیوست. و چون در «ذی قار» به خدمت علی رسید، آن حضرت او را فراخواند و به رسالت نزد بصریان گسیل داشت و به او فرمود: ای فرزند حنظله این دو مرد را ( کنایه از طلحه و زبیر) ملاقات کن (سیف میگوید که قعقاع از اصحاب رسول خدا بوده است) و آندو را به همبستگی و همگامی با جامعه اسلامی فراخوان، و سرانجام دوگانگی و جدائی از جامعه را برایشان خاطرنشان ساز. آنگاه فرمود: در پاسخ آنچه که از آنها می بینی و میشنوی چه خواهی گفت، جائیکه دستوری خاص در آن مورد از ما نداشته باشی؟! قعقاع در پاسخ گفت: طبق دستورات آن دو را ملاقات خواهیم کرد، و چنانچه از آنها موردی دیده شد که از تو دستوری مخصوص نداشتیم، به رأی و اجتهاد خود آنرا علاج خواهیم کرد، و با آنان به هرچه سزاوار باشد بر طبق آنچه دیده و شنیده ایم سخن خواهیم گفت. علی در پاسخ گفت: تو در خور این کاری، برو! قعقاع بسوی مأموریت خود شتافت، و چون بخدمت آنان (عایشه، و طلحه، و زبیر) رسید و با ایشان سخن گفت، عایشه ام المومنین سخن او را پذیرفت، و طلحه و زبیر نیر موافقت کردند و گفتند: آفرین! درست میگوئی، و حق همین است، و با ایجاد صلح و آشتی بین دو دسته موافقت کردند. چون قعقاع با نوید صلح و آشتی بخدمت علی بازگشت، علی برخاست و بر منبر برآمد و سخنرانی کرد و در ضمن آن گفت: همه شما اینرا بدانید که من فردا از اینجا حرکت میکنم، شما هم آماده حرکت باشید. ولی هرکس که علیه عثمان (رض) اقدامی کرده است نباید با ما حرکت نماید و سفیهان مرا از تعقیب خود بی نیاز کنند...
شورای سبائیان
سبائیان با شنیدن خبر صلح بین دو سپاه، شتابزده گرد یکدیگر نشستند و به رای زنی پرداختند و پس از گفت و شنود بسیار، در آخر عبدالله فرزند سبا پیشنهاد کرد که شبانگاه بدون آنکه هیچیک از سران دو سپاه دریابند، آتش جنگ را روشن کنیم و دو لشکر را بجان یکدیگر اندازیم. این رأی مورد موافقت همه سبائیان قرار گرفت و پس از قرار و مدار لازم متفرق گردیدند. از این طرف دو سپاه درمقابل یکدیگر صف آرائی نمودند، علی و طلحه و زبیر فرماندهان واحدهای مختلف سپاه خود را احضار کرده به آنها آگهی دادند که بین دو دسته پیمان صلح بسته میشود و جنگی در کار نیست، و در نتیجه سپاهیان دو طرف به امید صلح و آشتی، آن روز را به خرمی به شام آوردند ولی در تاریکی همان شب بود که سبائیان تحت رهبری عبدالله آتش جنگ را برافروختند و دو سپاه را بجان یکدیگر انداختند.
نبرد قعقاع
جنگ آغاز گردید و در گرما گرم آن قعقاع با تنی چند از یارانش چون از کنار طلحه میگذشت شنید که میگوید: ای بندگان خدا! بسوی من آئید، شکیبا باشید، شکیبا باشید. قعقاع به طلحه گفت: تو زخم برداشته ای و توانائی خود را از دست داده ای، به خانه باز گرد. و نیز طبری از قول سیف روایت میکند: قعقاع بن عمرو در آن هنگامه نبرد به شماتت اشتر پرداخت و به او گفت: به جنگ باز نمیگردی!؟ و چون اشتر پاسخی نگفت، قعقاع در دنباله سخن خود گفت: ما-مضریها- در جنگ و برابری با هم، از دیگران واردتریم، آنگاه به نبرد پرداخت و چنین رجزی را شروع به خواندن کرد: «چون به آبشخوری آلوده درآئیم، آنرا پاک و مصفا سازیم، و کسی را یارای آن نیست تا به آبی که ما بدان دست یافته از آن جلوگیر باشیم دست درازی کند.» و نیز طبری روایت میکند که زفر بن حارث آخرین کسی بوده که به میدان تاخت و به جنگ مشغول شد، که قعقاع خود را برابر او رسانید و به نبرد پرداخت. تنور جنگ پیرامون شتر عایشه سخت زبانه میکشید، و بگرد آن شتر از قبیله بنی عامر مردی کامل باقی نماند که بسوی مرگ نشتابد و بخاک و خون در نغلطد، آنگاه قعقاع بن عمرو فرمان داد تا شتر عایشه را پی کردند و پس از کشته شدن شتر، عایشه هم او بود که فرمان عفو عمومی داد و به لشکریان گرد خود گفت: شما در امانید!! سپس او و زفر بن حارث تنگهای شتر را از یکدیگر دریدند و هودج عایشه را از روی آن برداشتند و آرام بر زمین نهادند، و در پیرامون آن به پاسداری پرداختند. چون شتر عایشه سرنگون شد همه مردم ( هواداران جمل) روی بگریز نهادند و آتش جنگ بیک باره فرو نشست، و این خود بفضل وجود قعقاع مضری تمیمی عمری حاصل گردید که هیولای جنگ رخت بر بست و داس اجل از کار بازماند.
افتخار نبرد جمل از اول تا به آخر آن به تمیم باز میگردد، از گشایش باب دوستی و آشتی بین سردمداران قوم، و همچنین پس از اینکه سبائیان به سرکردگی عبدالله سبا در دل شب آتش جنگ را جوانمردانه دامن زدند، و زحمات قعقاع را بباد دادند و جنگ برادر کشی براه انداختند، و تفرقه و اختلاف را بین مسلمین ایجاد کردند، باز هم قعقاع بن عمرو تمیمی است که همت میکند و این آتش که میرفت نسل عرب را براندازد بسر پنجه تدبیر خاموش میسازد و با کشتن شتر عایشه نبرد را پایان داده، عفو عمومی هم جناب ایشان صادر میفرماید.
طبری در اینجا از قول سیف، گفت و شنود عایشه و قعقاع را چنین روایت میکند: عایشه به قعقاع بن عمرو گفت بخدا قسم ! آرزو دارم که بیست سال پیش از این مرده بودم! و علی (ع) نیز به قعقاع چنین گفت، سخن عایشه و علی(ع) هر دو یکی بود! و نیز روایت میکند: علی بن ابیطالب (ع) قعقاع بن عمرو را مأموریت داد تا دو مردی را که بر در خانه عایشه شعری سروده و بدان وسیله به ام المومنین جسارت کرده بودند گردن بزند! زیرا یکی از آن دو خوانده بود: ای مادر! پاداش تو نافرمانی ماست. و دیگری خوانده بود: ای مادر! توبه کن که خطا کردی. علی (ع) پس از صدور این دستور به قعقاع گفت: نه، آنها را به سختی مجازات میکنم، سپس فرمان داد تا لباس از تن آن دو برگرفتند، و بر هرکدام صد تازیانه زد!
این مختصری بود از آنچه طبری از قول سیف بن عمر، در موضوع جنگ جمل و عوامل و وقوع آن، و خدمات برجسته و فعالیتهای چشمگیر قعقاع بن عمرو تمیمی، قهرمان افسانه ای او روایت کرده است. و همین مطالب را ابن اثیر و ابن کثیر از طبری گرفته و در تاریخهای خود ثبت کرده اند. چه ابن کثیر در آغاز سخن میگوید: سیف بن عمر چنین گفته.... و در پایان آن مینویسد: این مختصری است از آنچه ابوجعفر طبری.... .
ابن خلدون نیز در پایان داستان جمل خود نوشته است: این خلاصه ای است از جنگ جمل بنابر روایت ابوجعفر طبری... مورخین دیگر نیز افسانه سیف را از طبری اقتباس کرده اند از آن جمله میرخواند است که در روضة الصفا مطالب طبری را در جنگ جمل آورده است.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- یکصد و پنجاه صحابی ساختگی– از صفحه 223 تا 228
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها