تقسیم بندی داستان حی بن یقظان

فارسی 1204 نمایش |

حی بن یقظان، عنوان کتاب و نام قهرمان یک رشته داستان فلسفی (است)، که بعضی از حکمای اسلام در بیان مقاصد حکمی یا عرفان تألیف کرده اند. قصه حی بن یقظان را ابن طفیل اندلسی (م- 581) با بیانی لطیف تصنیف کرده است، و آن قصه از نوع داستان روبنسون کروزوئه مبتنی بر معانی و نکات فلسفی است. دور نمایه داستان، سیر و حرکت انسانی است پرورش یافته در جنگل، دور از غوغا و محیط، و آزاد از تحمیلها و قید و بندهای خارجی و ذهنی دیگر، که با پای طلب و تأمل راه می سپرد و به منزل مقصود می رسد. به عمد داستان را اینگونه پرداخته اند تا هر انسانی طالب و جویایی بتواند خود را در جای قهرمان داستان بگذارد، و به حالت کودکی و طفولیت درآورد و همینگونه، پای   بپای او، پیش رود و سیر  کند... تا صاحب «نفس متحول» و «عقل متطور» گردد. از اینجاست که سیمون اوکلی کتابی را که درباره حی بن یقظان نوشته است، «تطور العقل الانسانی فی حی ابن یقظان» نامیده است. لیکن باید به یاد داشت که در سیر این داستان، تنها عقل متطور نمی گردد، و از اطوار و مراحل گوناگون نمی گذرد، بلکه نفس انسانی و شعور و خودیت او متحول می گردد، و از مرحله درک موانع به رفع موانع می رسد، و از مرتبه «حضور همه چیز» و «غیبت حقیقت» می گذرد و به مرتبه «غیبت همه چیز و حضور حقیقت» نایل می گردد.

باری، قصه زیبای حی بن یقظان را، فاروق سعد، در مقدمه خود بر آن خلاصه کرده و سیر و سرگذشت قهرمان داستان را به هفت دوره تقسیم نموده است. در اینجا ترجمه خلاصه ای از همان خلاصه را از نظر می گذرانیم. هر جا عباراتی در میان نشانه « » می آوریم، از ترجمة استاد بدیع الزمان فروزانفر است.

دوره نخست- در این دوره، حی شیرخوار است و رها شده در ساحل یا جزیره ای. ماده آهویی که عقاب بچه او را ربوده و ناله حی را شنیده است می رسد، او را به خود می گیرد و شیر می دهد و پرستاری می کند.
«آن ماده آهو که پرورش او را برعهده گرفته، به چراگاهی افتاد انبوه و فراخ نعمت، و فربه شد و شیر او بسیار گشت، چنانکه به خوبی غذای آن طفل را کفایت می کرد، و پیوسته با او به سرمی برد. و جز به جهت چرا از او دور نمی شد. و آن طفل با ماده آهو آنچنان الفت گرفت که هرگاه دیر می آمد سخت می گریست و خود را پیش او در می افکند....».
حی اندک اندک هفت ساله می شود. تا این مدت یاد گرفته است که چگونه بانگ حیوانات را تقلید کند و چگونه خود را بپوشاند، و چگونه با چوبدستی از خود و خوراک خود نگهداری کند.

دوره دوم- دراین دوره، ماده آهو می میرد. حی جسد او را تشریح می کند تا سبب مرگ او را دریابد و حقیقت حیات و مایه حیات را بفهمد.
«دانست که آن مادر مهربان شیرده، آن چیزی بود که از جسد مفارقت گزیده و تمام آن اعمال از او صادر می شده است نه از این جسد بیکاره از کار مانده، و فهمید که جسد آلت دست اوست و به منزله آن عصاست که برای قتال وحوش آماده کرده بود...».
در اینجا قوه ها و استعدادهای او، از راه تذکر، عاطفه، تطبیق، دقت و تمیز دادن میان چیزها، اندک اندک آشکار می شود و راه استفاده از این قوه ها را درمی یابد، و با تشریح جسد ماده آهو به معرفت حسی و تجربی دست می یابد...

دوره سوم-  در این دوره، حی آتش را کشف می کند، و می آموزد که آتش را چسان پیدا کند و بگیراند و به کار برد و نگاه دارد. از اینجا با حرارت غریزی و روح حیوانی آشنا می شود.
«یک روز چنان اتفاق افتاد که آتشی در نیستان، از راه احتکاک و به هم سودن نی های بوریا روشن گردید...»

دوره چهارم- در این دوره، حی به اندیشه شناختن دیگر اجسامی می افتد که در عالم هست، به وحدت (بساطت) و کثرت (ترکیب) در جسم و روح پی می برد، و درمی یابد که اجسام در ماده همگونند و در صورت گوناگون. در اینجا اجسام را به دو دسته تقسیم می کند: سبک و سنگین. با دقت در چگونگی پیدایش اجسام و فعل و انفعال آنها، درصدد پیدا کردن علت حوادث و رویدادها در عالم طبیعت برمی آید.

«و زان پس، راه دیگر در پیش گرفت و اجسام که در عالم کون و فساد است از قبیل حیوان با انواع مختلفی که دارد، و نباتات و معادن و اقسام سنگها و خاک و آب و بخار و برف و تگرگ و دود و شبنم همه را تصفح کرد، و آنها را دارای اوصاف بسیار و افعال مختلف و حرکات متفق و متضاد یافت. و در این باره دقت نظر و تأمل بکار برد و دید که آنها در بعضی صفات متفق و در بعضی دیگر مختلفند. و از جهت اتفاق، واحد و یگانه، و از جهت اختلاف، غیر هم و متعددند. و گاه خصایص اشیاء و جهات انفراد و جدایی آنها را در نظر می آورد. و از این رو به چشمش کثیر و بیرون از شمار می نمود، و وجود، چنان منتشر و پراکنده به نظرش می آمد که ضبط آن ممکن نمی گردید، و نیز وجود خود را کثرت پذیر می دید... و زان پس تمام انواع حیوان را در فکر خود حاضر می ساخت و ژرف می نگریست... بعد انواع نبات را با اختلافی که دارد به نظر می آورد... و زان پس به اجسامی که جان ندارد و تغذیه و نمو نمی کند از قبیل سنگ و خاک و آب و هوا و شعله آتش نظر می افکند... و همچنین سایر اجسام را از حیوان و جماد نظر کرد و دید که حقیقت وجود هریک مرکب است از معنی جسمیت و امری زاید بر جسمیت. و آن امری زاید بر جسمیت، و آن امر یا بیش از یک چیز و یا شیئی واحد است. و بدین اندیشه و تأمل صور اجسام بر وی آشکار گردید. و این اولین برقی بود که از عالم روحانی بر وی تافت، و در این هنگام، حی به بیست و هشت سالگی رسیده است.

دوره پنجم-  در این دوره، به فکر شناختن فضا می افتد. به آسمان خیره می شود و به ستارگان و افلاک می اندیشد. می بیند که ستارگان نیز جسمند و در مداری کروی در حرکت. اینجاست دارای یک سلسله شناختها و آگاهیها، درباره ابدیت و حادثات می شود، و به راز وجود اشیاء و صور و انواع آنها و صفات و غرایز و زیباییهای آنها پی می برد.

«بعد از این دقت، هرگاه موجود را دارای حسن، یا رونق. یا کمال، قوت، یا بالجمله یکی از فضایل می دید، به اندیشه می رفت و پی می برد که اینها همه بخشش و فیض و صنع آن فاعل مختار است (جل جلاله) و یقین می کرد که او، در حد ذات خود، از اینها عظیم تر و کاملتر و تمامتر و نیکوتر و تابناک تر و زیباتر و پاینده تر است...».

دورة ششم-
در این دوره، حی 35 ساله است. دیگر سخت به اندیشیدن و تعمق و استنتاج می پردازد و از اندیشیدن در خود، به این نتیجه می رسد که روح غیر از بدن است، و سرانجام هریک، جز آن دیگری است. جسم چیز چندانی نیست، جهت ثقل است و نزول. برعکس آن، روح است. روح است که همواره می خواهد خدا را بشناسد. حی در این مرحله روزها و شبهای بسیار را به تأمل و تفکر می گذراند تا بر او آشکار می شود که سعادت حقیقی به علم حقیقی و شهود حقیقی است: شهود حق، و آن انسان به ابدیت می پیوندد که خدا را بشناسد. بدینسان حی به سر سعادت و راز وجود پی می برد.

«چون دانست که ذاتش نه همین هیکل جسمانی است که به حواس ادراک می شود، و پوست بدن بدان احاطه دارد، باری جسم به چشمش خوار آمد. و در آن ذات شریف که به وسیله آن، موجود شریف واجب الوجود را درک نمود، به تفکر پرداخت.....».

دورة هفتم- در این دوره، حی سر سعادت را دریافته است. می داند  که رهایی از شقاوت و گرفتاری در دام ماده، به دوام توجه به خدا و مشاهده جمال و جمال الاهی است. از این رو می کوشد تا به کمال نایل آید، یعنی مقامی که بتواند در آن، دائم التوجه باشد و غرق در مشاهده گردد و همه چیز را جز خدا فراموش کند، حتی خود را. از این رو برای خویشتن حدودی و تکالیفی می نهد: غذا اندک می خورد و ساده، و برای همگونی با اجسام سماوی (ستارگان و افلاک)، به حرکت دوری می پردازد، پیرامون جزیره..... و چون می نگرد که ستارگان نورانی و پاکند به نظافت جسم و پاک کردن خویش دست می یازد. سپس می کوشد تا علاقه خویش را از محسوسات یکجا ببرد، و همواره با همه هستی خویش متوجه ذات باری گردد. برای اینکه بتواند با همه وجود خویش به یک چیز بیندیشد و به معنای صحیح، فکر کند، و از دام صورتهای ذهنی و خیالی برهد، در حالات تفکر سخت غرق می گردد و مبادی اندیشیدن را رعایت و عمل می کند.

«و پیوسته در گوشه مغاره مخصوص خویش آرمیده بود، در حالی که سر به زیر افکنده و چشمها را بسته و از همه محسوسات و قوای جسمانی روی برتافته داشت. و همه و فکر او متمرکز و متوجه بود به واجب الوجود، بی آنکه پروای غیر داشته باشد و به شائبه شرکی آلوده شود. و هرگاه چیزی به خیالش می رسید از عرصه خیال می راند و دورش می کرد. و خود را بدین ریاضت برآورد و مرتاض ساخت و مدتی دراز رنج برد. چنانکه روزها می گذشت که غذا نمی خورد و حرکت نمی کرد. و در خلال این مجاهده سخت، گاه چنان می شد که همه ذوات از فکر و ذکرش غایب گردید، مگر ذات خودش که وقتی در مشاهده موجود حق به واجب الوجود استغراق می یافت، همچنان حاضر بود و به غیبت محجوب نمی گردید. و از عروض این حال دریای غم فرو می رفت، چه می دانست که خود دیدن و حاضر خویش بودن، مشاهده را مشوب می دارد و ملاحظه واحد حق را با نوعی شرک مقرون می سازد. و همچنان جویای آن بود که از خود فانی گردد، و به مقام اخلاص در مشاهده حق نایل آید، تا این مطلب بزرگ، تیسر پذیرفت. و آسمانها و زمین و آنچه درون آنهاست و تمام صور روحانی و قوای جسمانی و قوای مفارق از مواد، و عقول کلی که به واجب الوجود عارفند، از ذکر و فکر وی غایب و محو شدند. و ذات خودش هم در پی آنها رفت و غایب گردید، و همه از هم ریخت، و ناچیز گشت، و فرو گسست، و گرد وجودشان از دامن وحدت محض برخاست، بپراکند و جز واحد حق که موجود واجب الوجود است هیچ برجا نماند.... «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار». پس سخن حق را فهم کرد و ندایش را شنید... و هم در آن حالت خویش مستغرق گشت و آنچه هیچ چشم نبیند. و هیچ گوش نشنود، و به دل هیچ بشری خطور نکند..».

بدینگونه حی با سیر و اندیشه و ریاضیت و تأمل به کمال و معرفت کامل می رسد. آنگاه ابسال بدان جزیره می آید و با حی آشنا می شود... حی سپس با او از آن جزیره برون می گردد و به درون مردمان می رود، و به وظایف «الاهی – اجتماعی» خویش متوجه می شود. و دیگر رخدادها و پیشامدها که باید در متن «حی بن یقظان» ابن طفیل بخوانید «یا در ترجمه خوب یاد شده».

منـابـع

محمدرضا حکیمی- دانش مسلمین– از صفحه 219 و صفحه 228 تا 234

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها