خاطراتی از استاد محمدتقی شریعتی از زبان محمدرضا حکیمی

فارسی 2926 نمایش |

یکی از مربیان بزرگ جامعه ما که رهنورد راه پیامبران بود استاد محمدتقی شریعتی است. برای شناخت ایشان بدون تردید باید روزگار ایشان را نیز شناخت. وی پس از شهریور 1320 به عرصه اجتماع گام گذاشت. در آن روزگار اندیشه دینی بسیار ضعیف بود و در مقابل حزب توده فعال بود و اندیشه های مارکسیستی دسته دسته جوانان را مجذوب می کرد. در آن دوران توده ای ها در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) نفوذ کرده بسیاری از معلمان و دبیران را با خود همسو ساخته بودند. به این طریق اندیشه های الحادی بدون کمترین مقاومت به دانش آموزان سرایت می کرد. استاد شریعتی نیز برای مبارزه با اندیشه های کمونیستی و مارکسیستی فعالیت را از مدارس جدید آغاز کرد. اهمیت مدارس در آن روزگار مانند دانشگاه در روزگار ما است. چون در آن هنگام این همه دانشگاه و دانشجو نبود و همه نگاهها به مدارس معطوف بود. به هر حال استاد شریعتی مرکز ثقل برنامه هایش را در مدارس قرار داد. علاوه بر ساعتهایی که در هفته درس می داد چهار ساعت و سپس هشت ساعت و دوازده ساعت بدون حقوق به مدرسه می رفت و درس می گفت تا بدین طریق راه را بر مخالفان ببندد و نسلهای جوان را از گرایش به الحاد نگاه دارد.

جالب اینکه وی رایگان و با تقاضای شخصی خودش این ساعتهای اضافی را درس می داد و هیچ انگیزه ای جز حفظ دین نداشت. وی می گفت: همین که درسم در کلاس تمام می شد با عجله به دفتر مدرسه می رفتنم تا در جبهه دیگری حاضر شوم زیرا دبیرهای توده ای با تبلیغ عقاید خود برخی از دبیرهای دیگر را تحت تاثیر قرار می دادند. پس ناچار می شدم که نگذارم آنان در دبیرهای دیگر نفوذ کنند.

استاد شریعتی برای تعلیم و تربیت دو وزنه گرانسنگ در دست می گرفت: قرآن و نهج البلاغه. قرآن را سر دست گرفت برای دعوت به خدای عادل و نهج البلاغه را در دست گرفت برای تحقق جامعه عادل. ایشان بدون کمترین مجامله عرض می کنم مرج البحرین (قرآن و نهج البلاغه) بود. حاصل پژوهشهای تفسیری وی در کتاب تفسیر نوین آمده است، اما افسوس که شرح ایشان از نهج البلاغه ضبط و ثبت نشد و آنچه از ایشان باقی مانده کمی از بسیار است. من در عمرم احدی را ندیدم که مانند استاد شریعتی تسلط بر نهج البلاغه داشته باشد. ایشان تقریبا دو سوم نهج البلاغه را در حفظ داشت و خطبه های آن حضرت را چنان شرح می کرد که گویا خود شنیده و در آن فضا حضور داشته است.

راز موفقیت استاد شریعتی در تعلیم و تربیت و ابلاغ رسالت این بود که به آنچه می گفت از دل و جان ایمان داشت. معنای «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه» همین است. کسی که دین لقلقه زبانش باشد یا وسیله معاشش توفیق نمی یابد. استاد شریعتی با همه سلولهایش به دین ایمان داشت و بدان پایبند بود. مرحوم آقای حافظیان (م: 1360) که از علمای باطن بود و باطنها را می دید می گفت: استاد شریعتی چهره ای ایمانی و نورانی دارد.

به هر حال دو ویژگی برجسته استاد شریعتی یکی دین باوری بود و دیگری زمان شناسی به اهمیت و مکانت دین از سر بصیرت رسیده بود. علاوه بر این نیازهای زمانش را می شناخت و با زبان زمان با مخاطبانش سخن می گفت. برنامه های آموزشی و دینی استاد شریعتی در چند جا جریان داشت: یکی در کانون نشر حقایق اسلامی که از حدود سال 1323 تاسیس شده بود. دیگری در مدارس و مدتی در داشنگاه بود، جای دیگر در مسجد هدایت تهران و هیئت احباب الحسین و حسینیه ارشاد بود. یک جا نیز در مشهد در منزل آیة الله العظمی میلانی بود که روحانیون نیز می آمدند، و خود آیة الله میلانی پای سخنرانی ایشان می نشست و با توجه گوش می داد. جای دیگر در جلسه های سیاری بود که هر هفته ادامه داشت. ایشان همه جا را جبهه تعلیم و تبلیغ دین کرده بود و از هیچ کوششی فروگذاری نمی کرد. پس از اینکه رضا شاه به امر انگلیسها کوشید تا اسلام را از میان بردارد و نتوانست، دوران پس از شهریور 1320 رسید و نقشی دیگر زدند. در این دوره دین را آزاد گذاشتند و ممنوعیت مجامع دینی را برداشتند، اما کوشیدند تا مذهبی را آزاد بگذارند که بصورت ارتجاعی درآمده بود و عوامل ناآگاه آن را در خدمت ظلم و جهالت آفرینی قرار داده بودند .اینجا بود که باید کسانی بپا می خاستند و دین راستین را می شناساندند و اعلام می کردند که دو اسلام وجود دارد: اسلام فریادگر و اسلام زبان بسته و اسلامی برای مردم مان و محرومان، و اسلامی در کنار زورگویان.

یکی از ابتکارهای استاد شریعتی برگزاری راهپیمایی از کانون نشر حقایق اسلامی بطرف صحن مطهر حضرت امام رضا (ع) در ماه محرم بود. این عزاداری با نظمی خاص و بصورت راهپیمایی بود. در صف اول روحانیون و در صف دوم دانشگاهیان و فرهنگیان بودند. مضامینی که خوانده می شد اشاره به مسائل روز بود و اعتراض علیه ظلم، همچنین پرچم ها و پلاکاردهایی که در دست بود مشتمل بر سخنانی از حضرت امام حسین (ع) در ضرورت مبارزه با رورگویان بود. این گونه عزاداری بازتابی گسترده در مشهد داشت و قشرهای تحصیلکرده را مجذوب می کرد. مانند این عزاداری و راهپیمایی فقط در عاشورای سال 1357 در تهران برگزار شد که منجر به سقوط رژیم پهلوی گردید.

همان طور که اشاره کردیم استاد شریعتی مدتی در منزل آیة الله العظمی میلانی (م: 1354 ش) سخنرانیهایی علمی و دینی داشت. یک سلسله سخنرانیهای ایشان به ماه رمضان رسید و برنامه شبهای احیا و قرآن به سرگرفتن را ایشان برگزار می کرد. من در یکی از شبهای احیا در محفل ایشان حضور داشتم و می دیدم که استاد چگونه می گریست. همه چراغها خاموش بود مگر چراغی نزد ایشان تا بتواند در پرتو آن دعا بخواند. با این چراغ می شد چهره ایشان را دید. و آنچه من می دیدم اشک بود و اشک که سراسر صورت ایشان را فرا گرفته بود.

روزی به خدمت استاد شریعتی رفته بودم که صحبت از کتاب کمدی الهی شد. ایشان فصلی مشبع در باب این کتاب گفتند و حتی به اهمیت نقاشیهای آن اشاره کردند که این نقاشیها فوق العاده است. سرانجام برخاستند و کتاب را از قفسه آوردند و به من امانت دادند و تاکید کردند که حتما این کتاب را که سه جلد بزرگ بود بخوانید.

استاد شریعتی زندگی را با فقر و قناعت و مناعت گذرانده بود. نه فقط از راه دین ارتزاق نمی کرد بلکه خرج دین نیز می کرد. ایشان می گفتند: یک روز رفتم خانه و دیدم مادر علی (ایشان به عیالشان می گفتند مادر علی) یک چادر شب پهن کرده و رویش نشسته است و هیچ چیز دیگر در خانه نیست. غذا برای ظهر نداشتند و عیالشان گفته بود هیچ چیز نداریم. استاد شریعتی می گفتند به مادر علی گفتم: همه جای خانه را بگرد شاید چیزی برای فروش پیدا شود. ایشان رفت و گشت تا سرانجام چند عدد زیر استکانی پیدا کرد. آنها را برداشتم و برای فروش به بازار رفتم. در بازار به مغازه ای رسیدم که این گونه اجناس را می خرید و می فروخت. همین که جلو رفتم دیدم صاحب مغازه آشنا است. خجالت کشیدم و رد شدم. دوباره به طرف مغازه رفتم و باز هم خجالت کشیدم و گذشتم. بعد فکر کردم که در خانه چیزی نیست و اگر این را هم نفروشم نمی توانم به خانه بروم و چیزی برای ناهار فراهم کنم. سرانجام بار سوم به همان مغازه رفتم و آن جنس را فروختم و با آن ناهار آن روز را تهیه کردم.

این فقر و تهیدستی استاد شریعتی در هنگامی بود که وی از بام تا شام برای دین تکاپو می کرد و از این سخنرانی به آن سخنرانی می رفت و هرچه به ایشان می دادند نمی پذیرفت. استاد شریعتی می فرمود که گاهی جوانان جلسه های قرآن برای خانواده ما از باغشان میوه می آوردند اما من عمد داشتم که نپذیرم. در آن هنگام اطراف مشهد پر از باغهای میوه بود. گاه هنگامی که برای چیدن میوه می رفتند مقداری هم برای خویشان و ایشان می بردند ولی استاد نمی پذیرفت. می گفت: در آن هنگام من توانایی آن را نداشتم که میوه بخرم اما از آنها هم نمی پذیرفتم زیرا توده ایها در گوش جوانان خوانده بودند که این مبلغان دین که دین دین می کنند برای دنیای خودشان است لذا من هیچ چیزی از مردم نمی پذیرفتم تا عملا اینگونه سخنان و اتهامات به مبلغان دین بی اثر شود.

گاهی استاد شریعتی در خانه معمم بود و اشخاص بسیاری که خدمت ایشان می رسیدند استاد را با لباس روحانیت زیارت می کردند. خود من نیز چند بار استاد شریعتی را در کسوت روحانی دیدار کردم ولی هنگامی که بیرون می آمد کت و شلوار می پوشید و کلاه بر سر داشت. در سفری آیة الله العظمی بروجردی به مشهد آمده بودند و در منزل حاج شیخ مرتضی عیدگاهی که شیخ المحدثین و رییس وعاظ مشهد بود به بازدید رفته بودند که استاد شریعتی نیز حضور یافتند. در آن مجلس چند نفر از آقایان روحانیون و منبریها به آیة الله بروجردی می گویند: چون آقای شریعتی آبرویی برای دین شده است حضرت عالی به ایشان بفرمایید که معمم شوند. (داخل پرانتز عرض کنم که خودشان اغلب نمی توانستند مانند استاد شریعتی شوند اما می خواستند وی هم لباس آنان شود!) آیة الله بروجردی پس از اندکی درنگ فرمودند: ببینیم خود ایشان چه می گوید. استاد شریعتی بی درنگ خطاب به آیة الله بروجردی می گویند: اگر من عمامه بگذارم باز باید بروم در مسجدها  و حسینیه ها با آنکه در آن جا می توانم به دین خدا خدمت کنم و دست جوانان را بگیرم. آیة الله بروجردی می فرمایند: پس به همین صورت خوب است لازم نیست معمم شوید. بعد دست بلند کردند و برای ایشان دعا کردند.

مناسب است در این جا خاطره ای را نقل کنم: روزی علامه امینی در یکی از سفرهای خود به مشهد مقدس بدون اطلاع قبلی به منزل استاد شریعتی می روند. استاد تعجب می کند که چطور آقای امینی بدون مقدمه به منزل ایشان آمده اند. پس از مقداری گفتگو علامه امینی به استاد شریعتی می فرمایند: چون جوانها بسیار تحت تاثیر شما هستند از شما می خواهم که یک کتاب در موضوع امامت بنویسید! حاصل این تقاضا کتاب خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت است که نخست آن را به صورت سلسله گفتارهایی در حسینیه ارشاد القا می کنند و سپس کتاب می شود. کسانی که این کتاب را خوانده اند حتی علامه شوشتری صاحب قاموس الرجال گواهی داده اند که در موضوع ولایت کم نظیر است.

دکتر شریعتی در طلاقت لسان و عذوبت بیان تالی تلو پدر بود. اساسا او ادامه راه پدر بود ولی با عنایت به عصر خود حسینیه ارشاد، در ادامه راهی بود که کانون نشر حقایق اسلامی آغاز کرده بود. آنچه دکتر شریعتی درباره امیرالمومنین علی (ع) می گفت به تقریب همان چیزهایی بود که از پدرش آموخته بود.

یک بار به دفتر حسینیه ارشاد رفته بودم تا استاد شریعتی را که از مشهد مقدس آمده بودند ملاقات کنم. پس از مدتی گفتگو در خدمت استاد خبر آوردند که سخنرانی دکتر شریعتی می خواهد آغاز شود. استاد شریعتی با من خداحافظی کرد تا ماخوذ به حیا نشوم و اگر بخواهم بروم مانعی نباشد. من گفتم: دوست دارم در سخنرانی دکتر حضور داشته باشم. با استاد به تالار حسینیه رفتیم و پای سخنرانی دکتر نشستیم و او به گفتن سخن پرداخت. در ضمن به مناسبت، ستایشی بی مانند از روحانیت کرد. در این هنگام استاد شریعتی رویش را به طرف من گرداند دیدم قطره های اشک پی در پی از صورتش جاری است. در آن حال گفت: آیا این شخص مخالف روحانیت است؟

آن سخنرانی دو ساعت طول کشید. آنگاه دکتر شریعتی رو به جمعیت کرد و گفت: اگر مایل باشید سخن را ادامه دهیم و اگر می خواهید باشد برای جلسه بعد. شنوندگان خواستند که دکتر شریعتی به سخن ادامه دهد. وی دو ساعت دیگر صحبت کرد و آن سخنرانی چهار ساعت به درازا کشید و همه گوش بودند و علاقه.... موضوع سخنرانی حج بود که بیانات او در این باره کم نظیر بود.

منـابـع

محمدرضا حکیمی- آنجا که خورشید می وزد– 104-113

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها