وضعیت افراد مخالف با ابوبکر در خارج از مدینه

فارسی 2005 نمایش |

اولین بیعتی که پس از رسول خدا گرفته شد، بیعت برای خلافت ابوبکر بود که صحت بیعت با خلیفه عمر متوقف بر صحت آن است زیرا بیعت با او به دستور خلیفه ابوبکر بود. و نیز، صحت بیعت با خلیفه عثمان متوقف بر صحت بیعت با خلیفه عمر بود زیرا آن بیعت با دستور خلیفه عمر ستانده شد آنگاه که فرمان داد اعضای شورای شش نفره باید با کسی بیعت کنند که «عبدالرحمن بن عوف» با او بیعت می کنند و هر که مخالفت نمود او را بکشند. با ستیز و چیرگی در «سقیفه بنی ساعده» برای ابوبکر بیعت گرفته و سپس با مساعدت قبیله اسلم در کوچه های مدینه ادامه یافت و آتش به خانه فاطمه (ع) دخت رسول خدا (ص) برده شد. زیرا بیعت ناپذیران در آن متحصن شده بودند، و بنی هاشم تا آنگاه که دخت رسول خدا حیات داشت، بیعت نکردند. سعد بن عباده را به خاطر آنکه بیعت نکرد با دو تیر از پای در آوردند! این وضع و حال بیعت گرفتن در مدینه بود. اما در خارج مدینه، حال و روز کسانی که از بیعت با ابوبکر سر باز زدند و از دادن زکات به مأموران خلیفه خودداری نمودند، کشته شدن مردان و اسیری زنان و غارت اموال بود. چنانکه «مالک بن نویره» کارگزار رسول خدا و خاندان او از قبیله تمیم بدان مبتلا  گردیدند آنگاه که سپاه «خالد بن ولید»  شبانه بر آنها یورش بردند و چون سلاح برداشتند، سپاه خالد گفتند: ما مسلمانیم. یاران مالک نیز گفتند: ما هم مسلمانیم. سپاه خالد به آنها گفتند: اگر راست می گوئید سلاح را زمین بگذارید. آنها سلاح را نهادند و با سپاه خالد نماز گزاردند، ولی پس از نماز آنها را گرفتند و نزد خالد بن ولید بردند و او دستور داد مالک را گردن بزنند که مالک به همسرش نگاه کرد و به خالد گفت: «این زن مرا کشت!» - و آن زن بسیار زیبا بود- خالد گفت: «بلکه خداوند به خاطر برگشتن از اسلامت تو را کشت.» و مالک گفت: «من بر دین اسلامم!» و خالد پس از کشتن او دستور داد سرش را پایه دیگ کردند و در همان شب، در حالی که هنوز مالک دفن نشده بود، با همسرش همبستر شد!

همچنین بود حال قبایل کنده که چون «زیاد بن لبید بیاضی» کارگزار ابوبکر شتر یکی از جوانان ایشان را گرفت و آن جوان درخواست کرد شتر دیگری به جای آن بگیرد و وی نپذیرفت- چون نشان صدقه و مالیات بر آن زده بود- و آن جوان به نزد مردی از بزرگان کنده به نام «حارثه بن سراقه» رفت و به او گفت: عموزاده! زیاد بن لبید ناقه ای از من گرفته و آن را نشان کرده و صدقه نموده است و من آن را خیلی دوست دارم، اگر ممکن است با او صحبت کن شاید آن را رها نماید و شتر دیگری از من بگیرد. حارثه نزد زیاد رفت  و به او گفت: «اگر ناقه این جوان را به او بازگردانی و ناقه دیگری به جای او بگیری، احسان کرده ای.». زیاد گفت: «نشان صدقه بر آن زده شده  است.» گفتگوی آن دو بالا گرفت و حارثه به سوی شتران صدقه رفت و آن شتر را بیرون کشید و به آن جوان گفت: « ناقه ات را بگیرد و اگر کسی مزاحمت شد بزودی دماغش را با شمشیر به خاک می مالم» و گفت: «ما رسول خدا را تا زنده بود اطاعت کردیم و اکنون نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشین گردد، اطاعتش می کنیم ولی پسر ابی قحافه ] = ابوبکر[، به خدا سوگند طاعت او بیعتی بر گردن ما ندارد.» و بعد اشعاری سرود که از جمله آنهاست:

«اطعنا رســـول الله اذکان  بیــننا                                          فیا عجبا ممن  یطیع ابابکر»

«رسول خدا را تا در میانمان بود فرمان بردیم. و چه شگفت او راست که ابوبکر را فرمان می برد.»

و «حارث بن معاویه» از بزرگان کنده به زیاد گفت: «تو ما را به پیروی از کسی فرا می خوانی که عهد و پیمان و سابقه ای با ما و با شما ندارد». و زیاد به او گفت: «راست گفتی ولی ما خود، او را برای این کار برگزیدیم». و حارث به او گفت: «بگو بدانم چرا  اهل بیتش را از آن دور ساختید؟ آنها که سزاوارترین مردم بدان بودند، زیرا خداوند عزو جل می فرماید: «و اولوا لأرحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله» (سوره احزاب / آیه 6، «و خویشاوندان، برخی شان، در کتاب خدا، سزاوارتر از برخی دیگرند». و زیاد به او گفت: «مهاجران و انصار صلاح خود را بهتر از تو می دانند». و حارث گفت: «نه به خدا، آن را جز به حسادت از اهلش منحرف نساختید. دل و جان من نمی پذیرد که رسول خدا از دنیا برود و فرد شاخصی را برای پیروی امت از او تعیین نفرماید! ای مرد از نزد ما برد که تو، به ناپسند و ناپذیرفتنی فرا می خوانی». و سپس چنین سرود:

«کان الرسول هو المطاع فقد مضی                              صــــلی علیه الله لم یســــتخلف»

«تنها رسول خدا مطاع بود که از دنیا رفت. درود خدا بر او باد که جانشینی برای خود تعیین نفرمود».

زیاد شتران صدقه را پیش از خود به مدینه فرستاد و سپس خود رهسپار مدینه شد و ابوبکر را از موضوع با خبر ساخت و او وی را با چهار هزار مرد جنگی تجهیز نمود. زیاد به قصد «حضرموت» به راه افتاد و در مسیر خود قبایل کنده را غافلگیر می کرد و می کشت و اسیر می نمود. مانند «تیره بنی هند» که بر آنها یورش برد، بسیاری از آنان را کشت و زنان و کودکانشان را به اسارت گرفت. و «تیره بنی عاقل» که ناگهان بر آنها بتاخت و ایشان را محاصره کرد. زنان قبیله صیحه زدند و مردان آن اندکی جنگیدند و بعد گریختند و زیاد نیز اموالشان را در اختیار گرفت. و نیز، در سیاهی شب بر سر «تیره بنی حی» فرود آمد و دویست تن از مردانش را بکشت و پنجاه نفر را اسیر کرد و بقیه گریختند و او زنان و فرزندان را جمع آوری نمود. سپس «اشعث بن قیس» با او جنگید و در «شهر تیم» محاصره اش نمود و زنان و کودکان و اموال را از او گرفت و به صاحبانش بازگردانید. و بعد، خلیفه ابوبکر به اشعث نامه ای نوشت و از او دلجوئی نمود و اشعث به نامه رسان گفت: «رئیس تو ابوبکر، مرا به خاطر مخالفت با او، کافر می داند، ولی رفیق خود را که خویشاوندان و عموزاده های مرا کشته، کافر نمی داند». و فرستاده ابوبکر به او گفت: «آری اشعث! او تو را کافر می داند زیرا خداوند متعال تو را به خاطر مخالفت با جماعت مسلمانان کافر شمرده است» که ناگهان پسرکی از عموزاده های اشعث با شمشیر ضربتی بر او زده و وی را بکشت. و اشعث کار او را نیکو  شمرد. ولی بیشتر  یاران اشعث از این کار خشمگین شدند و او را رها کردند تا آنکه تنها حدود دو هزار نفر برای او باقی ماند. زیاد نیز برای ابوبکر نامه فرستاد و او را از کشته شدن فرستاده و محاصره بودن خود با خبر ساخت. ابوبکر برای چاره کار از مسلمانان نظرخواهی نمود و «ابوایوب انصاری» به او گفت: «این قوم تعدادشان بسیار است و چون تصمیم به جمع نیرو بگیرند، گروه کثیری را گرد می آورند. اگر در این سال سپاه را از سر آنان بازگردانی، امیدوارم خود آنها در سالهای بعد زکات را به میل خود به سوی تو بفرستند.» و ابو بکر گفت: «به خدا سوگند اگر پایبند شتری را هم که پیامبر بر آنها واجب کرده، از من بازدارند، پیوسته با آنها می جنگم تا به حق بازگردند، سپس به «عکرمه بن ابی جهل» نوشت که با کسانی از اهل مکه که دعوتش را می پذیرند به سوی یمن برود و در بین راه که به قبایل عرب می رسد آنها را به یاری برانگیزد. او نیز همراه با دو هزار سوار قریشی و موالی و هم پیمانان آنها حرکت کرد و سپس به سوی «مأرب» رفت. خبر او به گوش اهل «دبا» رسید و آنها خشمگین شدند و گفتند: «او را از جنگ با عموزادگان خود باز می داریم». و بعد کارگزار ابوبکر را اخراج کردند و ابوبکر به عکرمه نوشت به سوی آنها برود و درباره ایشان کوتاهی ننماید و چون از کارشان آسوده شد، آنان را اسیرانه نزد او بفرستد. عکرمه به سوی آنها رفت و با ایشان جنگید و محاصره شان نمود. آنان درخواست صلح کردند و اینکه زکات بپردازند. عکرمه نپذیرفت مگر آنکه تسلیم حکم او گردند. آنان پذیرفتند و عکرمه وارد قلعه ایشان گردید و اشراف و بزرگانشان را به تدریج کشت و زنان و فرزندانشان را اسیر کرد و اموالشان را گرفت و بازمانده را نزد ابوبکر فرستاد. ابوبکر نیز خواست تا مردان را کشته و زنان و فرزندان را تقسیم نماید که عمر به او گفت: «ای خلیفه رسول خدا! این قوم بر دین اسلامند و با همه وجود سوگند می خورند که از دین اسلام برنگشته اند»، و ابوبکر آنها را زندانی کرد تا آنگاه که مرد و عمر در عصر خود آنها را رها نمود. عکرمه پس از آن به سوی زیاد رفت و خبر آن به اشعث رسید و او به «قلعه نجیر»  پناه برد و زنان خود و زنان قومش را در آن گرد آورد. داستان وی به گوش قبایل کنده، یعنی کسانی که اشعث را به هنگام کشته شدن فرستاده ابوبکر رها کرده بودند، رسید. و آنها رها کردن عموزاده خویش را ننگ و عار خود دانستند و به جنگ زیاد شتافتند. زیاد از این واقعه به وحشت افتاد و عکرمه به او گفت: «نظر من آن است که تو اینها را در محاصره داشته باشی تا من بروم و با آنها روبرو گردم.» زیاد گفت: «نظر تو نیکوست، ولی اگر خدا بر آنها پیروزیت داد تا همه را نابود نکرده ای شمشیر را از آنان برمدار»، و عکرمه گفت: تا بتوانم در این باره کوتاهی نمی کنم». عکرمه رفت تا به آن قوم رسید و با هم درگیر شدند و جنگ میان آنها به توازن رسید و اشعث که چیزی از حرکت قبایل کنده نمی دانست و محاصره شان دراز مدت شده و گرسنگی و تشنگی به سختی بر آنها فشار آورد بود، از زیاد برای خود و اهل بیت و ده نفر از بزرگان اصحابش امان نامه خواست و آنچه خواسته بود مکتوب شد و زیاد آن نوشته را نزد عکرمه فرستاد و عکرمه قبایل کنده را از آن با خبر ساخت و نوشته را به آنها ارائه کرد. آنها نیز جنگ را رها کرده و بازگشتند. زیاد داخل قلعه شد و شروع به کشتن تدریجی جنگجویان کرد تا آنگاه که نامه ابوبکر به او رسید که تسلیم شدگان را به مدینه بفرستد و او بازماندگان را در غل و زنجیر کرد و به مدینه فرستاد.

منـابـع

علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد اول) – از صفحه 260 تا 266

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد