بررسی مساله آزادی رفتار

فارسی 619 نمایش |

شاید بتوان گفت بیش از یک قرن است برخی از جوامعی که خود را متمدن نامیده اند، این آزادی را به طور مطلق – چه با وسایل معمول بیان و چه در تدریس های دانشگاهی و هرگونه وسایل تبلیغی – ترویج نموده و گاه نیز آن را یکی از افتخارات ترقی و اعتلای جوامع خود تلقی کرده اند. جمله ای که این آزادی را بیان می کند، این است: «فقط مزاحم حقوق دیگران مباش، سپس هرچه می خواهی، بکن». 

در مقابل این جمله ضد انسانی، بایستی در نظر بگیریم که مشاهدات و تجارب دائمی اثبات می کند که هرگز چنین نبوده  است که تمایلات و خواسته های انسان – به طور عموم موافق عقل و منطق با واقعیات باشد، زیرا آن قسمت از خواسته ها و تمایلات صد درصد موافق عقل و منطق با واقعیات، در اقلیت است و به افرادی  اختصاص دارد که پایبند دین و اخلاق و ارزش های عالی انسانی هستند. این همه جرم ها و خیانت ها و جنایت ها  و حق کشی ها، که سطور کتاب تاریخ بشری را پر کرده، با خواسته ها و تمایلات بشری انجام گرفته است زیرا اگر اراده (خواسته و تمایل) در کار نباشد و کار از روی جبر انجام بگیرد، جرم و خیانت و حق کشی محسوب نمی شود. پس ثابت شد که جمله «هرچه می خواهی، بکن» بنیان کن ترین سفارشی است که به بشریت داده شده و عاملان این سفارش را می توان «چنگیزهای ارواح آدمیان» نامید.

ممکن است گفته شود: همه جرم ها و خیانت ها و جنایت ها، از مزاحمت و تعدی به حقوق دیگران ناشی می شود و در جمله مذکور، عدم مزاحمت و تعدی به حقوق دیگران، شرط آزادی مطلق رفتار ذکر شده است. پاسخ این اعتراض روشن است، زیرا زمانی که اراده (می خواهم) یک انسان برای هرگونه رفتار، آزاد قرار داده شد، معنای آن این است که برای جان و روج آن انسان هیچ اصل و قانونی که مراعاتش برای آن انسان واجب باشد، وجود ندارد!! نتیجه چنین بی پروایی و بی اصل و قانون بودن ذات انسانی، این است که انسان درباره خودش (جان و روان و مغز خویشتن) هر کاری انجام بدهد، آزاد و بی مهار است؛ یعنی او می تواند از میگساری گرفته تا خودکشی، تمام جرم ها و خیانت ها و جنایت ها را درباره جسم و جان و روان و مغز خویشتن انجام بدهد!! اکنون این سوال مطرح می شود: آیا می توان کسی را که کمترین حق و قانونی برای خویشتن قائل نیست، الزام کرد که او باید حق و قانون دیگران را بپذیرد؟! یا می توان کسی را که مراعات حق و قانونی را درباره خویشتن لازم نمی داند، درباره دیگران الزام کرد که باید حقوق و قوانین آنان را مراعات کند؟!

کسانی که می گویند: «تنها مزاحم حقوق دیگران مباش، سپس هرچه می خواهی، بکن»، مانند این است که به کوه آتشفشان توصیه می فرمایند: تو در درون خود تمام فعل و انفعالات را انجام بده، و سر تا سر، مواد گداخته باش، ولی لطفا به مزارع و خانه ها و کلبه های مردم تعدی  مفرما!! این اشخاص باید بدانند شخصی که از درون فاسد می شود، محال است برای انسان های دیگر حق حیات و حق کرامت و حق آزادی قائل شود. اصلا چنین شخصی «حق»، «حکم»، «حیات»، «کرامت» و «آزادی» را نمی فهمد، چه رسد به این که آن ها را مراعات کند. در حقیقت، این اشخاص فاسد، تجسمی از تزاحم و تعدی و خیانت و جنایت های بالقوه هستند که کمترین انگیزه ای، برای به فعلیت رسیدن پلیدی های آنان کفایت می کند. علاوه بر آن می توان گفت: کسانی که جمله «هرچه می خواهی، بکن» را توصیه می کنند، نه تنها افرادی را در جامعه مانند کوه آتشفشان می سارند، بلکه به خود آن افراد هم خیانت می کنند، زیرا آنان با توصیه به آزادی مطلق رفتار، عقل و خرد، وجدان و نیروهای عامل تکامل و ترقی انسان را سرکوب می کنند تا بتوانند به راحتی این قرن را «قرن دیوانگی» بنامند و اگر خدای نخواسته، جنگ یا جنگ های خانمان سوزی شعله ور شد و میلیاردها انسان را خاکستر کرد، هیچ کسی مسئولیت آن را به عهده نگیرد و به هرکسی که مراجعه کنید تا علت شعله ور شدن آتش جنگ را بپرسید، پاسخی جز این نخواهید شنید: «شما از دیوانگان چه انتظاری دارید؟».

همانگونه که آزادی بیان بر دو قسم عمده تقسیم می گردد: «آزادی مطلق» و «آزادی معقول»؛ عین این تقسیم در مورد «آزادی رفتار» هم صدق می کند. یعنی آزادی رفتار بر دو قسم عمده تقسیم می شود: «آزادی معقول رفتار» و «آزادی نامعقول رفتار». یا می توان گفت: 1- آزادی رفتار معقول 2 - آزادی رفتار نامعقول، زیرا اگر رفتار مستند به اصل و قانون و اراده برانگیخته از تمایلات طبیعی قانونی باشد، آزادی در چنین رفتاری، آزادی معقول است، و اگر رفتار به هیچ اصل و قانون و تمایلات طبیعی قانونی مستند نباشد، آزادی در چنین رفتاری، نامعقول است.

ممکن است گفته شود: « این چه تکلیفی است که شما به انسان ها الزام می کنید که باید رفتار خود را مطابق اصل و قانون بسازند؟! وقتی انسان مزاحم دیگری نباشد، دلیلی ندارد خود را در تنگنای این اصل و آن قانون بفشارد».

پاسخ این گفتار بسیار روشن است: زیرا اولا مگر خود انسان یک موجود قابل ترقی و اعتلا و رشد و کمال نیست؟ ما می دانیم و همه مکتب ها و متفکران نیز پدیرفته اند که انسان فقط با پیروزی از عقل و وجدان رسالت های الهی است که می تواند از منطقه حیوانات جدا شود و بالااتر برود، و او نمی تواند هم انسان خواهان رشد و کمال باشد و هم به هیچ یک از احکام عقلا و وجدان و رسالت های الهی اعتنایی نکند و رفتارهایش بر انگیزه هوی و تمایلات بی مهار باشد!!

می گویند: یک متفکر بزرگ برای تحقیق در شخصیت آدمی، سخت کوشش و تلاش می کرد. روزی یکی از آشنایان او وارد محل کارش شد و پرسید: استاد بزرگوار! چه می کنی؟ استاد پاسخ داد: درباره شخصیت انسانی مشغول تحقیق هستم. آشنا گفت: استاد: کار بیهوده انجام می دهی و وقت خود را هدر می دهی، زیرا مردم در میدان ها و رقاص خانه ها و قهوه خانه ها و کوچه و بازارها، حتی در خود آموزشگاه ها، مشغول دریافت سود و لذت خویش یا مشغول تحصیل مقدمات آن دو هستند و کسی پیدا نمی شود که به تحقیقات شما اعتنایی داشته باشد. استاد، کاغذ و قلم را بر زمین نهاد و گفت: آه، مگر من انسان نیستم؟مگر برای شناخت شخصیت خویشتنم، یک عمر تحقیق و تفکر زیاد است؟ برخیز و برو که «وقت تنگ و می رود آب فراخ»!

ثانیا، آیا شما می توانید تصور کنید یک انسان در یک جامعه زندگی کند و خطر پولادین پیرامون آن انسان کشیده شود تا تأثیر و تأثر او از جامعه به کلی قطع شود؟! اگر چنین تصوری داشته باشید، قطعا باید در انسان شناسی خودتان با سرعت و به طور جدی تجدید نظر کنید، زیرا انواعی از ارتباطات که انسان ها با یکدیگر دارند- از ارتباط جنسی گرفته تا ارتباط مدیریت و آموزش و سیاست و حقوق و ده ها امثال این ارتباطات – نمی گذارد یک انسان در جامعه، مانند یک انسان در خلأ محض زندگی کند. کسانی که منکر سرایت بیماری ها و پلیدی های روانی هستند، هنوز در شناخت انسان، حتی گام های اولیه را بر هم برنداشته اند. اصل سرایت را در بیت زیر از ابوالعتاهیه بخوانید:

ما یــصـلح الناس و أنت فاسد                          هـــیهات مــــا أبــــعد مــــا تکـــابد
مادامی که تو فاسد هستی، مردم صالح نخواهند شد. اگر چنین می اندیشی که با وجود فاسد بودن تو، مردم دیگر می توانند صالح باشند، بسیار دور از واقعیت می اندیشی و خلاف واقعیت تلاش می کنی.

به نظر می رسد، بیماری مهلک «هرچه می خواهی انجام بده و تنها مزاحم دیگران مباش»، از تفکیک نابخردانه مذهب، اخلاق، حقوق و سیاست از یکدیگر ناشی شده است و مدتی با بیمار ساختن ارواح مردم جوامع، آنان را به تبعیدگاه پوچ گرایی (نیهیلیسم) می راند و تا موقعی که این تفکیک در میان جوامع رواج داشته باشد، محال است برای مردم از حق عدالت، آزادی معقول، خرد، وجدان، عشق اعلا انسانی و هدف اعلای زندگی سخنی به میان آورد.

برای تکمیل مبحث، داستان تفکیک مذکور را از زبان رابرت هوگارت جاکسون- دادستان دیوان کشور ممالک متحده آمریکا بشنوید:

به نظر یک نفر آمریکایی، اساسی ترین اختلافات در رابطه میان قانون و مذهب قرار دارد. در غرب، حتی در آن کشوری که عقیده محکم به تفکیک مذهب از سیاست ندارند، سیستم قانونی را یک موضوع دنیوی می دانند که در آخر مقتضیات وقت، رل بزرگی بازی می کند. البته نفوذهای مذهبی در تشکیل قوانین خیلی موثر و قوی بوده اند. قانون عبرانی پنتاتوک که پنج کتاب اول تورات باشد، تعلیمات مسیح و قوانین کلیسایی، هر کدام کمکی به فکر قانونی ما کرده اند. در ازمنه پیش، غیر معمول و غیر عادی نبود که سیاستمداران با نفوذ و قضات و قانونگذاری را از میان مشایخ کلیسا انتخاب کنند، ولی با وصف همه این ها، قانون باز به صورت یک امر دنیوی باقی مانده است. مجالس مفننه برای وضع قانون و دادگاه ها برای اجرای آن بوجود آمده اند. این ها  تأسیسات این جهانی به شمار می آیند که با دولت سرو کار دارند. مسئول آن می باشند، نه با کلیسا و مذهب و از این رو، قانون در آمریکا، تکالیف مذهبی معین نمی کند، بلکه در حقیقت، هشیارانه آن ها را حذف می کند. قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودی با اجرای وظایف اخلافی دارد. در حقیقت، یک شخص آمریکایی، در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است یک فرد پست و فاسد هم حیث اخلاق باشد...

منـابـع

محمدتقی جعفری- حقوق جهانی بشر – از صفحه 300 تا 304

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها