مسائلی درباره آزادی و انسانهای مورد تعلیم و تربیت

فارسی 712 نمایش |

درباره آزادی و انسان های مورد تعلیم و تربیت، چهار مسأله اساسی داریم که بدون حل و فصل معقول آنها، نمی توان کار قابل توجهی درباره آن انجام داد:

مسأله یکم- آیا انسان های مورد تعلیم و تربیت – مثلا از ده تا بیست سالگی- معنای آزادی و ارزش آن را می دانند، یا آنچه که برای آنان مطلوب است، رهایی از قیودی است که مانع از اجرای خواسته های لذت بخششان است (خواسته های طبیعی محض و ابتدایی و خام)؟ اگر افرادی بسیار معدود را – در حد استثناء هستند- کنار بگذاریم، اکثریت قریب به اتفاق انسان ها، حتی از بیست سالگی به بالا هم، معنای آزادی و ارزش آن را نمی دانند، چه رسد به نونهالان نورس که بین ده و بیست سالگی حرکت می کنند. حقیقت این است که- همانگونه که در بیان اجمالی پنجگانه متذکر شدیم- آنچه که معمولا برای انسان ها مطلوب است، رهایی از قیودی است که مانع اجرای خواسته های لذت بخششان می باشد (خواسته های طبیعی محض و ابتدایی و خام). اگر این مسأله بطور جدی مطرح شود- چنانچه اگر انسانی وجود داشته باشد، چه باید کرد؟ یعنی چگونه این انسان ها را باید از عشق به رهایی از قیود مانع اجرای خواسته های لذت بخش نجات داد و آنها را به مرحله رشد آزادی معقول که با اختیار( خیر جویی) به ثمر می رسد، وارد ساخت؟ به نظر می رسد، پاسخی جز این وجود ندارد که: باید به هر وسیله ممکن، شخصیت انسان ها تقویت شود و تقویت شخصیت – فقط و فقط – با تعلیم اصول فطری و قوانین عقلانی زندگی در ارتباطات چهارگانه ( ارتباط با خدا، ارتباط با جهان هستی، ارتباط با انسان های دیگر و ارتباط با خویشتن) و قرار دادن انسان ها در مسیر گردیدن با آن اصول و قوانین امکان پذیر است. مقصود از «اصول فطری»، آن کلیات تجریدی نیست که تنها  رشد یافتگان جوامع از آن برخوردارند که در هر قرنی تعدادشان حتی به شماره انگشتان هم نمی رسد، بلکه منظور، اصیل ترین بایستگی ها و شایستگی هاست که با ساده ترین و قابل پذیرش ترین قضایا مطرح می شود، مانند قبح دروغ، خیانت در امانت، تعدی به حقوق دیگران، ظلم در هر شکل ممکن، حیله و تزویر، و ریاکاری، چند رویی، کوشش و فرصت طلبی برای سود شخصی خود که به ضرر دیگران تمام خواهد شد، و فدا کردن عقل و درک و شعور و وجدان در زیر پای شهوات. درک قبح  و وقاحت و ناشایستگی این پدیده ها که مستند به فطرت پاک انسان هاست، نیازی به شناخت کلیات تجریدی درباره موضوعات و محمولات امور مزبور ندارد و نیز برای درک ضرورت و شایستگی تمایل به نیکی ها، صدق وصفا، عدالت، بیدار شدن وجدان کار و احساس تکلیف، بدان جهت که تکلیف است، و همچنین شجاعت و پاکدامنی و معرفت گرایی، جز به تحریک وجدان و فطرت، به چیزی دیگر احتیاج نیست. به عبارت روشن تر، برای تقویت شخصیت انسان ها که بتوانند معنا و ارزش آن را بداند، نیازی به حفظ و تحقیق نمط های آخر اشارات ابن سینا وجود ندارد، بلکه کافی است ذهن فرزندان و هر انسان مورد تعلیم و تربیت را با طرق مناسب، به مثل ها و قضایای بدیهی، به فطرت و عقل سلیمشان متوجه ساخت. اگر شخصیت فرزندان به ترتیبی که گفتیم، تقویت شود، قطعی است آنان تدریجا طعم آزادی معقول را خواهند چشید، و در اندازه ای که شخصیت آنان با عمل به اخلاقیات والاتر بیشتر تقویت شود، از درک و اجزای آزادی معقول بیشتر بهره مند خواهند شد.

مسأله دوم-حقایق و واقعیات پیرامون فرزندان چیست که اگر آزاد باشند، از آن حقایق و واقعیات، در استیفای حق انتخاب بهره مند خواهند شد؟ بدیهی است که انتخاب آزاد خواسته های اشخاص در یک محیط، در آن حقایق و واقعیاتی انجام خواهد گرفت که وجود دارد، به این معنا که هر انسانی در آن محیطی که زندگی می کند- خواه ساده یا پیچیده و متنوع، خواه خوب یا بد – در برخورداری از انتخاب آزاد، موضوعاتی را انتخاب خواهد کرد که در آن محیط قابل دسترس است. به عنوان مثال، شخصی که در یک آبادی کوچک دور از شهر زندگی می کند، عوامل زندگی او و هر چیزی که او در آن محیط می تواند آن را مورد تصرف قرار دهد، مانند زمین برای زراعت، درخت برای پروراندن، حیواناتی که برای او مفید است، حرکت های محدود از آبادی خود به آبادی دیگر، انتخاب همسر، یا مثلا استفاده از معدن و غیر آن، محدود و معین است، بنابراین چنین شخصی اگر بخواهد از حق آزادی انتخاب خود استفاده کند، بدیهی است در مورد همان اشیاء که شمردیم، استفاده خواهد کرد، نه در هزاران حقایق و واقعیاتی که در یک شهر بزرگ موجود است. از سوی دیگر، انتخاب آزاد یک انسان به اطلاعات و معلومات و خواسته ها و آرمان های او بستگی دارد. هنگامی که یک انسان شانزده یا هجده ساله، با معلومات اندک و خواسته های طبیعی محض و آرمان های احساساتی خام، بخواهد انتخاب آزاد انجام بدهد، از همین معلومات و خواسته ها و آرمان ها استفاده خواهد کرد، نه از معلومات یک متفکر بزرگ مطلع و دارای خواسته های معقول و آرمان های والای انسانی، روی این اصل است که مقام های مسئول تعلیم وتربیت باید این نکته را مراعات کنند و در عمل تعلیم وتربیت، آن مقدار آزادی انتخاب را به فرزندان بدهند که آنان شخصیت قرار گرفته در مجرای رشد و کمالشان را تباه نسازند.
مثال: اگر پیرامون یک کودک، انبار بنزین و کتابخانه و دیگر اشیاء با ارزش قابل احتراق وجود داشته باشد، یا نباید به این دلیل که می تواند بخاری را برای استفاده از گرمایش روشن کند، کبریت به دستش داد و یا این که اگر ضرورتی ایجاب کند که کبریت به دست او داده شود، قطعا باید شخص یا اشخاصی مواظب آن کودک باشند تا مبادا با تکیه بر آزادی در انتخاب، آتش به انبار بنزین و کتابخانه بزند و چه بسا که خود را نیز بسوزاند.

مسأله سوم- آیا برای معلمانی که راهنمای عبور انسان های مورد تعلیم وتربیت از موقعیت «می خواهم» ابتدایی و خام به موقعیت آزادی معقول هستند، شرایطی وجود دارد یا نه؟ بی تردید، یکی از مهمترین موارد قانون «چیزی را که نداری، نمی توانی بدهی»، همین مورد است. وقتی معلم مسأله ای را نمی داند، چه طور می تواند آن را به دیگری تعلیم دهد؟! زمانی که مربی خصلتی را ندارد، چگونه می تواند آن را در دیگری ایجاد کند؟! بنابراین، آن معلم و مربی که می خواهد تعقل را در انسان ها تقویت نماید و قوه عقل را در مغز آنان به فعلیت برساند، نخست باید خود از قوه عقل و برخورداری از فعالیت صحیح آن بهره مند باشد. همچنین، برای ساختن انسان حق شناس و حقیقت گرا، خود مربی باید حق شناس و حق گرا باشد. اگر ما بخواهیم عوامل محرومیت انسان ها را از داشتن اخلاق  پسندیده و عشق به علم و معرفت، تحت محاسبه در آوریم، قطعی است اگر این محرومیت دو عامل داشته باشد، یکی از آن دو، محرومیت خود معلمان و مربیان از «معرفت و گردیدن» خواهد بود. این عامل بوده است که انسان های فراوانی را نه تنها  از معرفت و گردیدن دلسرد کرده، بلکه آنان را ضد آن دو بال پرواز برای کمال می نماید.

مسأله چهارم- آیا راهی وجود دارد انسان هایی که در دوران تعلیم و تربیت توانسته اند آزادی معقول را به دست بیاورند و با روشی معقول از حق گزینش استفاده کنند، وقتی وارد جامعه می شوند، امواج جامعه آنان را با کوبیدن به این صخره و آن کوه انداختن آنها در سنگلاخ ها و خارستان ها نابود نسازد؟ پاسخ این سوال بسیار با اهمیت این است: آری، آن عبارت است از هماهنگی متصدیان سیاست (مدیریت) جامعه و قوانین و توجیهات فرهنگی در به وجود آوردن فضایی که نتیجه تعلیم و تربیت های سازنده را در جامعه محو و نابود نسازند. براین اساس، باید گفت: وحدت و هماهنگی همه ابعاد حیات انسان ها- همانگونه که به عنوان مبنای اصلی اسلام است- باید از همه دیدگاه ها به جریان افتد تا تعلیم و تربیت سازنده نیز به نتایج خود برسد. این یک تصور بدیهی است که یک جاندار فعالیت های زندگی خود را با سلامتی و صحت همه اعضای بدن خود می تواند انجام بدهد و با کوچکترین نقص در یکی از اعضا، به همان مقدار وکیفیت، فعالیت زندگی جاندار مختل می شود. اما قضیه وحدت ابعاد حیات انسانی- از این مسأله که گفتیم- بسیار فراتر می رود و آن این است که با ورود اختلال به یکی از ابعاد حیات انسانی، ابعاد دیگر نیز مختل می گردد؛ به این معنا که اگر بعد اقتصادی انسان در حال انفرادی و در حال جمعی، غیر منطقی باشد، حقوق و سیاست و اخلاق و همه عناصر فرهنگی او نیز غیر منطقی خواهد بود، و اگر بعد حقوقی یک انسان یا یک جامعه، بی اساس و ظالمانه باشد، بدیهی است که بقیه ابعاد نیز ظلمانه بی اساس خواهد بود.

اگر وضع انسانی را درست مورد توجه قرار بدهیم، خواهیم دید اساسی ترین نقش را در اصلاح و تنظیم همه ابعاد انسانی و به فعلیت رساندن وحدت و هماهنگی آنها، همان تعلیم و تربیت به عهده دارد که متأسفانه اهمیت شایسته آن را تاکنون برای مردم جوامع قابل درک نساخته اند. بنابراین، این که می بینیم حتی با اهمیت دادن به مسأله تعلیم وتربیت، نتایج مطلوب بدست نمی آید و همین که انسان های مورد تعلیم وتربیت وارد جامعه می شوند، با انگیزه ها و عوامل موجود در جامعه، رنگ آمیزی و توجیه می کردند، به جهت ناهماهنگی پدیده ها و ابعاد انسان در جامعه با مفاد تعلیم وتربیت هاست. با این حال، یک نکته بسیار مهم در این مبحث وجود دارد، که اگر مراعات شود، مطمئنا تعلیم وتربیت را بارور خواهد ساخت و آن اینکه: این قضیه را که «تو انسان به تنهایی، هم فردی و هم اجتماعی، هم قطره ای و هم دریایی، هم معلولی و هم علتی»، حتما و حتما در تعلیم و تربیت بگنجانیم و به انسان مورد  تعلیم وتربیت بفهمانیم و برای او قابل پذیرش بسازیم که تو به جهت داشتن قدرت های متنوع، می توانی در زیر عوامل محیط و اجتماع متلاشی نشوی و موجودیت خود را حفظ کنی، به قول طغرایی:

و إنما رجل الدنیا و واحدها                                من لا یعول فی الدنیا علی رجل

«و جز این نیست که مرد دنیا، و یگانه مرد دنیا، کسی است که در دنیا به هیچ مردی تکیه نکند».

و به قول حافظ

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                           ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است

ای فرزند عزیز! ما مولوی را آدمی شوخ نمی دانیم که می گوید:

از تو ای جزئی ز کل ها مختلط                           فهم می کن حالت هر منبسط

انسان باش تا انسان ها به تو تکیه کنند، و چون انسانی، امکان ندارد انسان ها را به جهت تکیه بر خودت تحقیر کنی و سد راه کمال استقلالی آنها باشی.

منـابـع

محمدتقی جعفری- حقوق جهانی بشر – از صفحه 410 تا 414

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها