نامه امام سجاد (ع) به عالم درباری (زهری) در نکوهش همکاری با ظالمان
فارسی 3099 نمایش |محمد بن مسلم معروف به «زهری» از علما و پارسایان بود و همچون حسن بصری، ظاهری خوش و باطنی تیره داشت، به گونه ای که از علمای دربار امویان شده بود و طاغوتهای اموی برای فریب دادن مردم از وجود او سوء استفاده می کردند. امام سجاد علیه السلام نامه مفصلی برای او نوشت. او را موعظه و امر به معروف و نهی از منکر کرد و او را از پیوستن به دربار ستمگران برحذر داشت، برخی فرازهای نامه این است:
«...رفت و آمد و تماس تو با طاغوتیان، معنایش امضا کردن اعمال آنهاست و او را به روش خود دلگرم تر و جری تر می نماید... با این دعوت ها که از تو می کنند می خواهند تو را مانند قطب آسیا، محور ستمگری خود قرار دهند و ستمکاریها را بر گرد وجود تو بگردانند، تو را پل اهداف شوم خود، نردبان گمراهیهای خویش و مبلغ کژیهای خود سازند و به همان راهی بیندازند که خود می روند. (هشیار باش که)می خواهند با وجود تو (در دربار) علمای راستین را در نظر مردم، مشکوک سازند و دلهای عوام را به سوی خود جذب نمایند.. ای عالم دین فروخته! کاری که به دست تو می کنند، از عهده مخصوص ترین وزیران، و نیرومندترین همکارانشان برنمی آید. تو بر خرابکاریهای آنان سرپوش می نهی و خاص و عام را به دربارشان متوجه می سازی... تو با کسی (خدایی ) طرفی که از کارت آگاه است و مراقب تو است و غافل از تو نیست. آماده باش که سفری طولانی نزدیک شده، گناهت را علاج کن که جانت سخت بیمار گشته، مپندار که من قصد سرزنش تو را دارم. من می خواهم تو را متوجه سازم که خداوند می فرماید: «تذکر بده که پند و موعظه به حال مومنان سود بخشد». چرا از این خواب (خرگوشی) بیدار نمی شوی؟ آیا این است حق شناسی ات که خداوند به تو علم و شناخت بدهد و حجت هایش را بر تو تمام نماید ولی تو آب به آسیای دشمن بریزی؟! بسیار ترس آن دارم که تو از آن کسانی باشی که خداوند در مورد آنها می فرماید: «أ ضاعوا الصبلاه و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» (سوره مریم/ آیه 59)، «نماز را ضایع کردند، و به دنبال هوس های نفسانی رفتند و به زودی به (کیفر) گمراهی خود می رسند». خداوند مسئولیت قرآن را به دوش تو نهاد، و علم آن را به تو سپرد اما تباهش کردی. شکر و سپاس خداوندی که ما را به آن بلاهایی که تو دست خوش آن هستی، گرفتار نساخت. والسلام!»
عجیب اینکه «زهری» این عالم درباری در بیدادگاه بنی امیه، مردی را مجازات کرد و آن مرد جان سپرد. زهری از ترسش فرار کرد (و به دنیای خود نیز نرسید.)
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 336 تا 338
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها