محبت به پیامبر(ص) عامل عاقبت به خیری

فارسی 945 نمایش |

مردی روغن زیتون می فروخت و در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه زندگی می کرد. آن حضرت را بسیار دوست می داشت، به گونه ای که هر وقت صبح می خواست به سوی محل کارش برود، نخست به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله می رفت و سپس به فروشگاه خود روانه می شد. روزی پس از دیدار  پیامبر، به محل کار خود رفت، ولی اندکی نگذشت که شتابان به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگشت، وقتی حضرت او را دید، با دست به او اشاره کرد که بنشین. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: چرا امروز برای دومین بار اینجا آمدی؟ گفت: ای پیامبر اسلام! سوگند به خدایی که تو را به راستی به پیامبری فرستاد، یاد تو آن چنان قلبم را فرا گرفت که نتوانستم به سوی محل کارم بروم، بی اختیار بازگشتم، تا بار دیگر تو را زیارت کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله برای او دعا کرد و فرمود: به خیر باشد. این رفت و آمد هم چنان ادامه داشت، ولی چند روز گذشت، اما هیچ خبری از او نشد. آن حضرت از یاران پرسید: فلانی کجاست؟ خبری از او نیست. شخصی عرض کرد: ما نیز مدتی است که او را ندیده ایم. پیامبر صلی الله علیه و آله برخاست و همراه یاران به محل کار او روانه شدند، اما او را ندیدند. از همسایگان جویای حال او شدند، عرض کردند: ای رسول خدا! او از دنیا رفت او در نزد ما شخص امانتدار و راستگو بود، ولی یک کار ناپسند داشت و آن این که چشمش پشت سر زنان بود. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «رحمة الله والله لقد کان یحبنی حبا لو کان نخاسا لغفرالله له»، خداوند او را بیامرزد، سوگند به خدا او به گونه ای مرا دوست داشت که اگر (فرضا) نخاس (فروشنده انسان غیر برده) می بود، خداوند او را می آمرزد و می بخشد.

منـابـع

محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 668 تا 669

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها