بررسی سه توجیه علیه هنرورزی در دین اسلام

فارسی 1982 نمایش |

در زیباشناسی اسلامی مباحث بسیاری هست که بارها و بارها تکرار می شوند. از آن جمله است بحث بر ارجحیت تکلف یا طبع (طبیعی بودن) که البته در زیباشناسی بسیاری از فرهنگ ها مطرح است، و به نظر نمی رسد بحثی اختصاصا دینی یا اسلامی باشد. محور این بحث عبارت از این است که چه اثری جذاب تر و گیراتر است، چه اثری با چه مصالحی بهتر از کار درمی آید و مخاطب از آنچه می بیند، می شنود یا می خواند حق دارد که چه انتظاراتی داشته باشد. برخی شاعران و نویسندگان بر سادگی تأکید داشته اند و برخی دیگر مجموعه ی گسترده ای از اغراق و مبالغه را پرورده اند. خواهیم دید که این بحث، که بحث جذابی هم هست، چگونه در حوزه های مختلف هنری بسط و گسترش یافته است. این بحث در نگاه نخست اختصاصا به دین ربط نمی یابد، اما خواهیم دید که دین با چه ظرافتی با آن ورود پیدا می کند. در نظر شماری از مسلمانان سه توجیه علیه هنرورزی وجود دارد:

1. تصویرسازی اخلاق عقل را زایل می کند

در اینجا باید یادآوری کنیم که اسلام دینی است که اهمیت فراوانی برای عقل قائل است و کارکرد عقل در دین را مهم می داند و می گوید فهم خود قرآن نیز بدون مدد جستن از قوه ی عقل میسر نیست. در زیباشناسی مسیحی نیز بحث بر سر تأثیر مخرب هنر در عقل، تاریخی طولانی دارد و شاید معروف ترین مصداق این قضیه تولستوی باشد. در اسلام نکته ی بسیار مهم اعتدال قوه ی درک است و همین ویژگی است که چنین موجب مقبولیت قرآن می شود، به گونه ای که یکی از نشانه های اعجاز قرآن ترکیب هماهنگ گفتار، نوشتار، صوت و حرکات در آن است. هرچیزی که حواس آدمی را کاملا تحت الشعاع خود قرار دهد، این اعتدال را بر هم خواهد زد. اما در جهان اسلام بوده اند کسانی که با این نظر مخالفت ورزیده اند. از آن جمله اند سعدی و مولوی که استعاره های تصویری را بسیار می پسندیدند.. سعدی سرچشمه بازنمایی طبیعت را الهام خداوندی می دانست و مولوی حتی از بازنمایی شخصیت ها و رویدادهای دینی در نقاشی دفاع می کرد. بدیهی است که مولوی در مقام شاعر بر قدرت قلم و کلام تأکید داشت، اما ظاهرا  بر این باور بود که آنچه نقاش می تواند با قلم مو انجام دهد برابر است با کاری که می توان با کلمات انجام داد.

2. تمرکز و امر بصری مانع از فهم واقعیت اشیا می شود

این نگرش مخصوصا در تفسیر عارفه ی زیباشناسی اهمیت می یابد. در این تفسیر، اعتبار امر بصری در مقام امر مادی بلافاصله مورد سوءظن قرار می گیرد، زیرا آنچه در مورد جهان اهمیت دارد باطن جهان است نه ظاهر آن. این تمایز ظاهر و باطن در تصوف و اندیشه ی اشراقی بسیار مهم است. البته باید توجه داشته باشیم که این به معنای واقعی نبودن یا مهم نبودن ظاهر نیست. اتفاقا تعداد زیادی از نقاشی های اسلامی بسیار واقع گرایانه اند و همین واقع گرایی را نشانه صوفیانه بودن آنها در نظر گرفته اند! البته برخی اندیشمندان مسلمان زندگی زاهدانه ای داشته اند، اما این افراد استثنا بوده اند و حتی صوفیان که قاعدتا باید ترک دنیا و ما فیها می کردند، روی همرفته چنین شیوه ای را در پیش نمی گرفتند. دنیا در چشم عارفان واهی نیست، بلکه فریبنده است، زیرا ما را به این گمان می اندازد که جهان فقط همان چیزی است که می بینیم و این سبب می شود که از درک حضور خداوند در جهان، و جهان در خداوند غافل بمانیم. آنچه در درک ما از جهان اهمیت دارد این است که بدانیم نگرش های معمول ما به جهان ما را به شناخت ذات واقعی آن راهبر نمی شود. مثلا ابن عربی می گوید ما به وحدت همه چیز و وحدت آنها با خداوند پی نمی بریم. اهمیت دادن به جهان ممکن است ما را از این حقیقت غافل کند، و یکی از جنبه های اهمیت بخشیدن به جهان بازنمایی آن در قالب هنر است. این انتقادی است که غالبا در فلسفه ی اسلامی بر قوه ی خیال وارد می شود. از دید فلسفه ی اسلامی، خیال فرایند ذهنی بسیار مهم و در عین حال بالقوه خطرناکی است. خیال ممکن است سبب شود که امر غیرواقعی را واقعی بدانیم، درست همانگونه که وقتی خواب دهشتناکی می بینیم از وحشت بیدار می شویم، زیرا خیال می کنیم آنچه در خواب دیده ایم واقعی بوده است. در چنین حالتی چیزها واقعی به نظرمان می رسند، و از آنجا که به حواس خود اطمینان داریم به شدت تحت تأثیر قرار می گیریم. هنر ترغیبمان می کند که آنچه را می بینیم و می شنویم واقعی بدانیم، زیرا ما را وا می دارد که بر بازنمایی های دیداری و شنیداری تمرکز  کنیم، در آنها فرو رویم و خود را به دست آنها بسپاریم. در چندین جای قرآن اشاره شده است که سلیمان جن ها را به خدمت می گرفت تا برایش چیزهای مختلفی بسازند (سبأ/12و 13). او برای آزمودن ملکه ی سبا قصری با کفپوش شیشه ای ساخت (نمل/44) که طبق روایت قرآن همچون آب به نظر می رسید. این کفپوش هرچه که بوده است با این هدف ساخته شده بود که ملکه را به اشتباه اندازد و او آن را آب بپندارد. بنابراین دشوار بتوان گفت که اسلام با به کارگیری خیال برای خلق تصاویر وهمی مخالف است. هرچه باشد باشد، سلیمان که خردمندترین انسان ها بود، از آفرینش هنری لذت می برد و در قرآن هم بر این کار او نقدی وارد نشده است. یادمان باشد که واقع گرایی در به تصویر کشیدن اشیا معانی متعددی دارد که همگی آن ها با این نوع نگاه به جهان مطابقت ندارد. در رئالیسم جادویی (رجوع شود به BLNK   )، امور مادی و این جهانی را به کمک نور، رنگ و صحنه پردازی دقیق به چیزی ارتقا می دهندکه در عین ابتذال و کم مایگی، فوق العاده است. چیدمان های دوئین هنسن نیز مباحث مختلفی را پیش می آورد، زیرا واقع گرایی بسیار دقیق آن ها این پرسش را در ما ایجاد می کند که زندگی های «بازنمایی شده» در آن ها اساسا چه معنایی دارند. در برخی مقاطع، هنر بسیار تصنعی و ساختگی و اغراق آمیز می شود. در این گونه موارد، اگرچه موضوع بازنمایی به شکل واقعی بازنمایی شده، باز هم برای بیننده مسئله ساز است، زیرا به نظر می رسد به مخاطب دهن کجی می کند و به او می گوید «خوب،  چیزی سر در می آوری؟» به هر چیزی که مدتی طولانی چشم بدوزیم، آن چیز برایمان جلوه ای متفاوت پیدا خواهد کرد و برایمان بسیار جالب خواهد شد، اما نه به دلیل جالب بودن خود آن چیز، بلکه به این  دلیل که زمان درازی را صرف نگریستن به آن کرده ایم. همین دلیل است که واقع گرایی در هنر اسلامی گاه با عرفان پیوند می یابد، زیرا تمرکز بر چیزها ممکن است این احساس را در شخص ایجاد کند که به ورای آن چیزها دست یافته است. اما حکمت این ماجرا چیست؟ یکی از احتمالات این است که تمرکز طولانی بر چیزی بیش از آن که به شناخت بهتر چیستی آن چیز منجر شود، درک شخص را از تجربه ی تفکر طولانی درباره ی آن چیز عمیق تر می کند. در واقع این نوعی تجربه است، و عرفان هم که بر اهمیت تجربه و معرفت حاصل از آن بسیار تأکبد می کند. بنابراین در پیوند میان واقع گرایی و عرفان، برخلاف آنچه به نظر می رسد، آنچه مطرح است خود ماییم تا شیء مورد نظر. این نکته را هم باید در نظر داشت که تمرکز بر یک شیء ممکن است نهایتا به تمرکز بر ذهن شناسا منتهی شود، و ذهن شناسا بیش از شیء آشکار – در این جا شیء هنری- به موضوع ادراک تبدیل شود. البته از دیدگاه دینی ممکن است این عمل نیز مردود باشد، زیرا شأن و مقام ما را به عنوان موجودات صاحب قوه ی شناخت بیش از حد مهم جلوه می دهد. به علاوه، ممکن است این نقد بر تجربه ی زیباشناختی وارد شود که ذهن شخص را از موضوعات دینی منحرف می کند و به موضوعاتی متوجه می سازد که ارزش معنوی چندانی ندارند. ابوالاعلی مودودی، نویسنده ی پاکستانی و دشمن سرسخت تصوف، در کتاب تجدید و احیای دین، رشد پدیده هایی مثل سلطنت، الحاد، شرک و زهدگرایی را، که اسلام با آن ها مخالفت است، با یکدیگر مرتبط می داند و می گوید تأثیر تخدیری تصوف اندیشه ی اسلامی را منحرف کرده است. به خصوص این که تصوف باعث رشد و گسترش هنرهای زیبا شده است، حال آن که به گفته ی او مسلمانان مطلقا از پرداختن به چنین کارهایی منع شده اند. مودودی می گوید تصوف از آن اعتدال مورد تأکید اسلام دور شده و در نتیجه به رشد حکومت ها و افکار غیراسلامی و متضاد با تعالیم قرآن یاری رسانده است؛ به ویژه آن که تصوف بر فرد و رشد معنوی او طی سیر وسلوک فردی متمرکز است و به لذت حسی حاصل از هنر بسیار بهار می دهد. بحث بین تکلف و طبع درست از همین جا آغاز می شود. صوفیان را شاید بتوان دشمن تکلف لقب داد؛ مثلا آنان معتقدند کار جهان طبق اصولی نسبتا ساده پیش می رود و هنر باید به این اصول توجه داشته باشد و آن ها را بازنمایی کند. از سوی دیگر، مخالفان صوفیان را به طرفداری از تکلف متهم می کنند. از دید برخی، کل مفهوم طریقت و شیخی که صوفی را در پیمودن این طریقت راهنمایی می کند، به علاوه ی تمام شرایط لازم برای طی طریق و رسیدن به مقصود  بسیار متکلفانه است. صوفی پیش از آن که بتواند وارد طریقت شود نخست باید مراحل آماده سازی را پشت سر بگذارد، جای درست و پیر مناسب و همراهان خوبی برای خود برگزیند و الی آخر، و این کارها ساده و طبیعی نیست. از دید برخی، هر نوعی بیان هنری این مراحل نیز به همین اندازه پیچیده است و بسیاری از نقاشی هایی که عده ای البته از روی حدس و گمان آن ها را به تصوف ربط داده اند به هیچ وجه طبیعی نیستند. البته نمی توان با قاطعیت گفت که هنر باز نمودی بیشتر یا کمتر از سایر قالب های هنری متکلف است. معمولا می گویند بازنمایی طبیعی و تجرید تصنعی است، اما چنین نگرشی ساده انگارانه است. بازنمایی ممکن است بسیار سردرگم کننده و پیچیده  باشد و اصولا فلسفه ی آن ایجاد تردید و تشکیک در نگرش معمول ما باشد. در مقابل، مثلا نقش اسلامی را که بسط ساده ی نقشی است هندسی برای پر کردن فضایی خاص و صرفا کارکرد تزیینی دارد می توان غیر پیچیده قلمداد کرد. به همین دلیل، این نقوش در مساجد و مقابر زیادی دیده می شوند، زیرا ذهن را از معنای اصلی آن مکان، که یاد خداست، منحرف نمی کنند، چرا که بسیار ساده و طبیعی اند. در بخش اعظم هنر اسلامی، مرز میان موضوع و پس زمینه ی اثر، مبهم است و همین امر نوعی تعادل بین پویایی و ایستایی به وجود می آورد. این بدین معنا نیست که این آثار ماهرانه نیستند و به دست هنرمندانی چیره دست ساخته نشده اند، بلکه تطابق کامل این آثار با کارکردشان شاید ناشی از این واقعیت باشد که ما را به پرسش هایی از جنس پرسش هایی که هنر بازنمودی به وجود می آورد روبه رو نمی کنند. این نقوش چون احساس و عواطف ما را درگیر نمی کنند، توجهی هم جلب نمی کنند و خیلی به چشم نمی آیند و ذهن را به جای دیگری می برند و به کارگیری شان در بناها نیز از همین روست.

3. پیامبر بت پرستی را تقبیح کرده است

هیچ شکی وجود ندارد که پیامبر اسلام مخالف بت پرستی بوده است و احادیث بسیاری در این زمینه از او نقل شده است. اما پرسش اینجاست که آیا این مخالفت شامل هنر و به ویژه هنر بازنمودی نیز می شود یا خیر. مطابق حدیثی مشهور، نگهداری تصویر مثل نگهداری سگ در خانه است و هر دو آنها مانع از ورود فرشتگان به خانه می شوند. با این حال، این مخالفت با نگهداری تصاویر معنای روشنی ندارد. شاید منظور حفظ سادگی درون خانه و کلا ساده زیستی بوده است. سگ در اسلام نجس است، اما دشوار بتوان تصویر را نیز جزو نجاسات قرار داد، مگر این که نگهداری و کشیدن تصویر را مصداق شرک و بت پرستی بدانیم. شاید هم کاربرد دینی تصاویر در مسیحیت و سایر ادیان مدنظر بوده است که خدا یا خدایان خویش را به تصویر می کشند. گفتنی است نهی استفاده از موسیقی در نماز و تلاوت قرآن در واقع نهی استفاده از نواهای مسیحی و یهودی بوده است. یعنی هدف حفظ وجه تمایز اسلام بوده است. دلیل دیگر احتمالا نکوهش باورهای ساکنان شبه جزیره ی عربستان بوده است که به چندین خدا معتقد بودند، کما اینکه در سوره ی اخلاص نیز این باور که خداوند مخلوق است و خدایان دیگری هم مثل او وجود دارند رد شده است. از سوی دیگر، در قرآن به کرات خصوصیات انسانی به خداوند نسبت داده شده است که قاعدتا باید از آن ها تفسیر نمادین داشت. بنابراین به تصویر کشیدن شخصیت های دینی وجهی ندارد و نمایش تصویر خداوند هم قطعا به هیچ وجه جایز نیست؛ اما با این حال تصاویر متعددی از شخصیت های مهم دینی، پیامبران و حتی خود پیامبر اسلام، احوالات بهشت و از این قبیل در دست است. در تصاویر پیامبر غالبا چهره ی او را پوشیده در حجاب می بینیم، به ویژه در تصاویر مربوط به واقعه ی معراج که پیامبر سوار بر براق از مکه به بیت المقدس و بالعکس سفر می کند (رجوع شود به هاتشتاین و دلیوس).  در برخی از این نقاشی ها، چهره ی پیامبر در سفر رفت مشهود است، اما در سفر برگشت حجاب دارد و این تلویحا بدین معناست که او در این سفر به چنان جایگاهی دست یافته است که دیگر قیافه و ظاهرش چندان اهمیتی ندارد. از طرفی تصاویر متعددی هم در دست است که چهره ی پیامبر را به وضوح نشان می دهند. در اینجا نیز همچون همه ی هنرهای دینی کوشش شده است تا ویژگی های اصلی دین تا جای ممکن نشان داده شود. می توان گفت همان گونه که زبان خود قرآن معمولا بازنمودی و تصویری است، این موضوع در مورد نقاشی و مجسمه هم صدق می کند. حتی به تصویر کشیدن خود پیامبر هم نباید منموع باشد، چون او نیز به هرحال- چنان که در قرآن هم آمده-انسانی بوده است مانند سایر انسان ها، و اگر او را چنان مقدس بشماریم که نتوان تصویرش را کشید، یعنی او را با خداوند هم مرتبه در نظر گرفته ایم و این با اصول محوری اسلام در تضاد است.

منـابـع

اولیور لیمن- مترجم: محمدرضا ابوالقاسمی – درآمدی بر زیبایی شناسی اسلامی – از صفحه 95 تا 101

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها