دلایل پیراستگی روح از ماده
فارسی 1221 نمایش |دانشمندان الهی برای تجرد روح از ماده، براهین دقیق فلسفی دارند که اگر به صورت فنی تقریر گردند هر گونه شک و شبهه را از دل ها می زداید. ما در این جا به برخی از براهین تجرد روح که جنبه همگانی دارد، اشاره می نماییم و کسانی که می خواهند در این مورد اطلاعات بیشتری به دست آورند، به کتاب های فلسفی مراجعه نمایند. اینک برخی از این دلایل:
دلیل اول: انطباق بزرگ بر کوچک محال است
یکی از خواص ماده این است که باید میان ظرف و مظروف نسبت خاصی حکمفرما باشد، و روی این اصل، چیز بزرگتر در ظرف کوچکتر جای نمی گیرد، زیرا ظرف پیوسته باید از مظروف بزرگتر باشد. انسان در چشم انداز خود، از هزاران تصویرهای بزرگتر از عدسی چشم و مغز خود، عکس برمی دارد و همه آن تصویرها را نزد خود حاضر و آماده می یابد، صفحه آسمان را با ستارگان بیشمار، با آن عظمت و بزرگی که دارد نزد خود حاضر و آماده می بیند. اکنون سوال می شود که این تصویر با آن عظمت، و یا صورت اقیانوس با آن بزرگی، در کجای مغز ما جای گرفته است؟ مگر نه این است که ظرف باید، بزرگتر از مظروف باشد در صورتیکه مجموع مغز و سلسله اعصاب ما، هزاران برابر از تصویرها کوچکتر می باشد. مادی می گویند: این تصاویر در مغز ما، بسان کتاب قطوری است که در میکروفیلم بسیار کوچک جای می گیرد، سپس به وسیله وسائل و علل، بزرگ شده، و ما آنها را بزرگ می بینیم. ناگفته پیداست که این پاسخ دردی را دوا نمی کند زیرا ما هرگز فعالیت های فیزیکی و شیمیایی مغز را منکر نیستیم، سخن در این است، پس از یک رشته فعل و انفعال که صورت های کوچک، به صورت های بزرگ تبدیل می شوند جای این تصاویر بزرگتر از مغز و اعصاب کجا است؟ و چگونه در مغز ما جای گرفته اند. یا باید انکار کرد و گفت در نزد ما چنین تصاویر بزرگ وجود ندارد، و یا این که برای این تصاویر جای و محلی پیدا کرد، فرض نخست مورد انکار هر دو گروه است، فرض دوم در صورت مادی بودن روح امکان پذیر نیست زیرا اگر شعور و اداراک همان فعالیت مغز و سلسله اعصاب باشد، و غیر از آن، عامل دیگری در کار نباشد، در این صورت ممکن نیست تصاویر بزرگ بر محل کوچک منطبق گردد. ولی در صورت تجرد روح و نفس، مشکل خود به خود حل است زیرا روح انسانی پس از یک فعالیت های مغزی و عصبی که همگی جنبه مقدمی دارد، می تواند در جهان دور از ماده، صورتی بزرگتر را خلق کند، و آن را مشاهده نماید و در آن جهان، ماده وجود ندارد، یعنی آن تصویر جرم ندارد اما آثار ماده آن جا هست مثلا تصویر دارای عرض و طول و رنگ ویژه ای است، و یک چنین تجرد را در اصطلاح دانشمندان «تجرد برزخی» می نامند یعنی در عین حال که مادی نیست، ولی مجرد کامل نیز نیست، بلکه حد وسطی است میان آن دو، و تمام تصاویر و اشیایی که انسان در خود دریافت می نماید، دارای چنین تجرد می باشند.
دلیل دوم: واقعیت انسان، خواص عمومی مادی را ندارد
موجود مادی، برای خود آثار و خواص ویژه ای دارد که هیچگاه از آن جدا نمی گردد. این آثار عبارتند از:
1. انقسام و تجزیه
هر موجود مادی، ذاتا قابل انقسام است و می تواند آن را به دو جزء مساوی یا غیر مساوی تقسیم کرد. انقسام ماده گاهی به صورت حسی است، یعنی با ابزار و آلات خاص، موجود مادی به دو نیم قسمت می شود ولی گاهی به اندازه ای ریز است که انسان برای تقسیم و دو نیم کردن آن، وسیله ای ندارد، اما می تواند آن را در عقل و اندیشه خود، به دو جزء تقسیم کند، مثلا همان موجود ریزی که با ابزار و ادوات نمی توان دو نیم نمود، می توان در اندیشه و فکر دو نیم کرد و این چنین گفت: شمال آن، غیر از جنوب آن، شرق آن غیر از غرب آن است. اگر در کتابهای فیزیک می گویند هرجسمی از اجزای «لایتجزائی» ترکیب یافته است، مقصود این است که به طور حس و با ابزار و آلات محدود فعلی، قابل قسمت نیست نه اینکه مطلقا حتی از نظر عقل نیز قابل انقسام نمی باشد.
2. در پوشش زمان
آگاهی از واقعیت زمان، به گفتگوهای گسترده ای نیاز دارد که به طور اجمال به آن اشاره می کنیم. معمولا «زمان» را چنین تعریف می کنند: زمان مقدار و اندازه حرکت است مثلا شما از خانه خود به سوی مدرسه حرکت می کنید، از آنجا که حرکت شما از خانه به مدرسه به طور دفعی انجام نمی گیرد بلکه مدتی طول می کشد که شما، خانه را ترک گویید و به مدرسه برسید، به این مدت که حرکت شما به آن اندازه گیری می شود زمان می گویند. از این جهت می گویند زمان، مقدار حرکت است. از این بیان روشن می گردد که هر چیزی که دارای تحول و تبدیل تدریجی باشد، قهرا برای خود زمانی خواهد داشت و خود حرکت، سازنده زمان خود می باشد، مثلا خشت خامی که در کوره می پزد و سرانجام به صورت آجر در می آید، چون دارای تحول و تبدیل تدریجی است قهرا برای خود زمانی لازم دارد و خود خشت با این تحول و حرکت تدریجی پدید آورنده زمان خود می باشد، و خود تحول، یک نوع حرکتی است مانند حرکت انسان از خانه به مدرسه، چیزی که هست دومی حرکت در مکان است، اولی حرکت در حقیقت و جوهر. عین این بیان در تحول و دگرگونی سلول «جنین» که در این مدت محدودی از حالت سلولی به صورت یک انسان کامل درمی آید، حکم فرما است و چون سلول دارای حرکت است قطعا دارای زمان نیز خواهد بود.
3. در پوشش مکان
اثر سوم ماده، داشتن مکان است. حقیقت مکان جز این نیست که جسمی فضای خالی را پر کند و ماده ای که دارای ابعاد و اجزاء است در تحقق خود فضای خالی را اشغال کند. اکنون برگردیم ببینیم که روح و روان ما که ما از آن به لفظ «من» تعبیر می کنیم در پوشش این صفات قرار گرفته یا وجود آن در قلمرو بالاتر و برتر از این ویژگیها است. ما وقتی روح و روان خود را در قالب « من» بررسی می کنیم می بینیم، نخستین صفت و اثر ماده را که همان انقسام و تجزیه است ندارد هرچه هم به خود فشار می آوریم که دریافت خود را (من) دو نیم کنیم می بینیم که قابل قسمت و دو نیم شدن نیست. شکی نیست که همگی یک چنین آگاهی داریم و واقعیتی به نام «من» پیش ما حاضر است ولی هرگز انقسام و تجزیه پذیر نیست و امکان ندارد که انسان «من» واقعیت خود را دو نیم سازد. اگر روح و روان ما مادی بود، باید واقعیت ما در پوشش صفات ماده قرار گیرد. این تنها من نیست که فاقد صفت انقسام است بلکه بسیاری از روحیات ما مانند حب و بغض و اراده و کراهت و لذت از هر نوع انقسام پیراسته می باشد. هرگاه چنین آگاهی ها از قلمرو ماده دور باشد، قطعا «من» که این آگاهی پرتو او می باشند و بوسیله آن درک می شوند باید از آثار ماده پیراسته و منزه باشد.
دلیل سوم: تصدیق یکی از عملیات روح، قابل تجزیه نیست
هنگامی که می گوییم این پارچه سفید است، در اینجا از چهار چیز حکایت می کنیم: 1. پارچه که به صورت یک امر مفرد در ذهن ما موجود است. 2. سفیدی که وصف بیانگر پارچه است. 3. گزارشی از سفیدی پارچه 4. اذعان به اینکه پارچه سفید است. شکی نیست که پارچه قابل قسمت می باشد و سفیدی به اعتبار محل آن، تجزیه بردار است، و نسبت نیز به اعتبار قیامش با طرفین مشمول تجزیه هست در حالی که تصدیق به اینکه این پارچه چنین است، به هیچ وجه قابل قسمت نیست. اگر واقعا فکر ما که از افعال روح ما است، مادی باشد باید آثار ماده که اثر بارز آن انقسام و تجزی است در تصدیق که فعل روح است تجلی کند، در حالی که در حقیقت تصدیق، هرچه هم بیندیشیم، چنین صفتی در آن نمی بینیم. روشن تر بگوییم: فکر و اندیشه از افعال و کارهای روح است، هرگاه اندیشه ای از اندیشه های ما به نام «اذعان» و «تصدیق» فاقد اثر مادی که همان «تجزیه» است، باشد، از اینکه اندیشه ما در این مورد، رنگ تجرد به خود گرفت باید صاحب فکر و اندیشه که همان روح و روان است با آن همجنس بوده و او نیز مجرد باشد. در این برهان، از تجرد فکر و اندیشه، بر تجرد روح پی برده ایم.
دلیل چهارم: یادآوری با مادی بودن سازگار نیست
یادآوری معلومات دیرینه یکی دیگر از دلایل تجرد روح و روان است. انسان در زندگی با حادثه هایی بزرگ و کوچک روبرو می گردد، پس از مدتی به یاد آنها می افتد و آنچه را که قبلا دیده یا شنیده بود به خاطر می آورد، و آن را «تذکر» می نامند و «تذکر» بازگشت به گذشته است نه علم جدید و نه آگاهی همانند گذشته، اگر محل ادراکات ما، همان اعصاب و سلول های مغز باشد، باید موضوع یادآوری به صورت یک امر ممتنع در آید زیرا به حکم اینکه بدن انسان و مغز و محتویات او پیوسته دستخوش تحول و تبدل است به طوریکه در هر هفت و یا هشت سال تمام سلول های گذشته عوض می شوند، در این صورت باید توجه به معلومات گذشته، به شکل «یادآوری» نه علم جدید و نه آگاهی همانند، ممتنع باشد، زیرا فرض این است که مغز با تمام محتویات خود که از آن جمله معلومات دیرینه ما بود با تمام خصوصیاتش عوض شده است و مغز و فکر همانندی، جایگزین آن شده است، همانندی که حامل فکر ما بوده و مشابه سلول های پیشین است نه عین آن، علمی که در آن جایگزین گردیده است علم مماثل است، نه عین آن. بنابراین باید بشر هیچ گاه ادراکی به نام یادآوری نداشته باشد یعنی توجه به عین علم گذشته ممتنع باشد، و تمام علوم، و ادراکات او ادراکی مشابه و مماثل گردند نه عین گذشته. درست است که سلو ل های گذشته اثر و محتوای خود را به سلول های نو و تازه می سپارند ولی اگر حقیقت اداراک عین همان آثار مادی باشد، باید یادآوری را به صورت علم جدید و یا علم مماثل با علم پیشین تلقی نماییم در صورتیکه دریافت ما از آن به صورت تجدید خاطره است. نه تجدید علم. این ها یک رشته دلایل علمی است که اگر به صورت صحیح و جامع الجهات مطرح گردند، هر نوع شک و تردید را از اذهان و درباره تجرد نفس از بین می برد.
منـابـع
جعفر سبحانی – اصالت روح از نظر قرآن – از صفحه 36 تا 42
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها