اظهار نظر اینشتین در رابطه به روان انسان، پایه روشهای اخلاقی و نقد نظر او (2)

فارسی 704 نمایش |

با این ملاحظه در دروغ گفتن دو خلاف واقع مشاهده می گردد:

الف. کسی که دروغ می گوید در حقیقت خلاف آنچه را که در درون خود دریافته است ابراز می دارد. یعنی می گوید آنچه که در آیینه ذهن من نقش بسته است این است که می گویم در صورتی که آنچه که در آئینه ذهن او نقش بسته مخالف آن است. او منکر خودش است در صورتی که اگر به واقعیت نظر کند خواهد دید ذهن او خلاف آنچه را می گوید نشان می دهد و با این حال تغییری در واقعیت می دهد زیرا فرض این است که واقعیت خلاف چیزی است که او می گوید. او تطابق ذهن خود را به عنوان آیینه با حقیقتی که آن آئینه نشان می دهد منکر می شود. در حقیقت یک خلاف پدیده طبیعی ایجاد می کند. برای مثال در صورتی که فلان نامه را نوشته است می گوید من ننوشته ام. او هنگامی که نامه را می نوشت کاملا متوجه بود که نامه را می نویسد و پس از آن که نامه را تمام کرده باز می داند که او نامه را نوشته است. این نوشتن نامه پدیده ای بوده که در جهان هستی وجود پیدا کرده است. او فعال می خواهد این پدیده را نادیده بگیرد پس واقع را تغییر می دهد. و این که انسان قدرت تغییر واقع رادر شوون مربوط به خود دارد غیر از این است که در شوون انسانی واقعیتی وجود دارد و تمام واقعیت ها ساخته و پرداخته خودش می باشد و یا این که بگوییم این مربوط به عواطف و تمایلات او می باشد. مطلب به این شکل ساده لوحانه نباید طرح شود. هر کاری که از انسان سر می زند یا او از دیگران می بیند در حقیقت یک پدیده به پدیده های جهان با همان مشخصات اضافه می شود. ما انسانها این توانایی را داریم که واقعیات را به نفع خود توجیه کنیم و بگوییم فلان کار شده یا نشده است. در واقع خلاف آن بوده است که ما خبر می دهیم. ما با این خبر دادن دروغین واقع را به شکل دیگر درمی آوریم. نه این که دروغ و راست یک عده امور قراردادی بوده باشند. بنابراین رسیدگی به دروغ و سایر مسایل اخلاقی از این جهت کاملا قابل رسیدگی علمی خواهد بود. حتی از آن جهت که برای انسان مسلم شده که قانون ذهن انسانی آن است که واقعیات را به طور صحیح منعکس نماید، هر چه که خلاف این قانون انجام بگیرد واقعیات را مشوش تر خواهد نمود. خلاصه فرق است بین این که واقعیات تابع جریان طبیعی خود بوده باشند و این که واقعیات دیگری قابل به هم زدن بوده باشند. دروغ از قسم دوم است.

ب. بقایای اجتماع واقعیتی است که ما بایستی در وجود و تنظیم آن کوشش نماییم. این معنی موقعی درست خواهد شد که ما بتوانیم به انسانها بفهمانیم که دروغ واقعیات را به هم می زند. بعضی دیگر از مسایل اخلاقی که مربوط به آزادی انسان و عظمت وجدانی آنهاست از یک عده پدیده هایی ناشی می گردد که آنها واقعیت دارند و یک پدیده قراردادی نمی تواند در طول اعصار و قرون به وجود خود ادامه داده و اصول یکنواختی را در انسانها نمودار بسازد. همین نکته را اینشتین در آخر مقاله یادآور شده است.

2- می گوید: مع هذا دستورهای مذکور را می توان به وسیله تفکر منطقی و معلومات علمی مربوط و معقول ساخت.

این جمله را که ایشان بیان می کند بدون شک با قطع نظر از بیان گذشته ما نامفهوم خواهد بود زیرا تفکرات منطقی و معلومات علمی نمی تواند روی موضوعات غیرواقعی تکیه نماید. همین مطلب که ما می توانیم دستورهای اخلاقی را در سلسله تفکرات منطقی و علمی وارد نماییم کاشف از این است که آنها ریشه واقعی دارند اگرچه واقعیت آنها از قبیل واقعیت پدیده ها و روابط جهان فیزیکی خارجی نمی باشند.

3- در جملات بعدی می گوید: آیا این قضایا بنا به نظر و میل شخصی بیان شده و یا مبتنی بر منابع موثق و مستندی است؟ آیا از تجارب اشخاص به وجود آمده است و یا آن که به طور غیرمستقیم تحت تاثیر آن تجارب قرار می گیرد؟ از لحاظ منطقی محض کلیه قضایای بدیهی از جمله قضایای اخلاقی اختیاری و استبدادی است.

این جملات را که در این جا نقل نمودیم اگر به طور صحیح مقصود متفکر مزبور را برساند مورد تایید است زیرا از آن جهت که قضایای بدیهی و قضایای اخلاقی را یکنواخت و قابل مقایسه می داند مطلب متینی را ادا می کند، اگرچه با عبارت اولی سازش ندارد ولی این که قضایای بدیهی اختیاری و استبدادی است، احتیاج به تامل زیادی دارد زیرا اگر مقصود این است که بداهت و نظری بودن قضایا بسته به نظر اشخاص است یعنی ممکن است قضیه ای نسبت به یک فرد بدیهی بوده باشد و در عین حال همان قضیه نسبت به فرد دیگری نظری بوده باشد، این مطلب کاملا صحیح است. و در هر دوران این پدیده محسوس است که همه قضایا به همه اشخاص یکسان جلوه ننموده ولی این مطلب را استبدادی و اختیاری گفتن صحیح به نظر نمی رسد زیرا قضیه ای که در یک فرد جلوه می کند او از بداهت آن قضیه بدین شکل دفاع می کند که واقع از همین قرار است نه این که من آنرا ساخته و پرداخته ام. و به عبارت روشن تر هر کس خود را تماشاگر جهان واقعیات می داند نه بازیگری که خود می سازد و به دیگران نیز تبعیت از آن را توصیه می کند. به عقیده ما اینشتین با این عبارت می خواهد بگوید: انسان در شناخت حقایق هم بازیگر است و هم تماشاگر، چنان که نیلز بوهر می گوید و این مطلب صحیح است. از این نکته نیز نباید غفلت نمود که انسان به عنوان تماشاگر به صنه جهان و انسان وارد می گردد اگرچه دانسته یا ندانسته خود او هم جزء همان واحدهایی می گردد که مورد تماشای او قرار گرفته است ولی باز می خواهد مقدار بازیگری خود را منها نموده واقعیت را آن چنان که هست تماشا نماید. و تا حدی هم در این اصرار خود ذیحق است و می توان گفت تا اندازه ای هم موفق گشته است. اگر انسان با همین حالت دو پهلو یعنی بازیگری و تماشاگری به شناخت حقایق قناعت می کرد، این مقدار در مفاهیم زمان و بعد مکانی و اجزاء کوچک جهان هستی تلاش نمی کرد. و به عقیده ما این تلاش برای این است که حقیقتا بازیگری خود را منها نموده واقع را آن چنان که هست بیان کند. نیز اگر ما درباره اصول اخلاقی این روش را اختیار کنیم که این قضایا بنا به نظر و میل شخص یا اشخاص بیان شده است باز خواهیم دید که مجبور هستیم آنها را به عنوان یک واقعیت موجود بپذیریم زیرا چنان که خود ایشان هم تذکر می دهند این نظر و میل اشخاص در امتداد قرون و اعصار بروز نموده و به طور دایم هستی خود را به رخ ما کشیده اند. البته رنگ آمیزی های شخصی را نادیده نمی گیریم ولی رنگ آمیزی شخصی غیر از اصول و هسته های اولیه است. همچنان که نیروی عقلانی اشخاص غالبا در شناخت قضایا و تشخیص آنها رنگ آمیزی مخصوصی به خود می گیرند و این رنگ آمیزی مخصوص را مانع از وجود نیروی عقلانی نمی دانیم.

4- می گوید: قضایای اخلاقی را از نظر روان شناسی و علم تکوین به هیچ وجه نمی توان اختیاری دانست بلکه قضایای مذکور نتیجه تمایل ذاتی ماست که برای احتراز از رنج و اضمحلال داریم.

در این مساله نیز اینشتین عینک قبلی را که به عنوان مشاهده انسان ها به چشم خود زده بود، زمین گذاشته دوباره همان عینک فیزیکی را به چشم خود می زند و ظاهرا انسان یا فراموش می شود یا رنگ خود را عوض می کند. مگر روان شناسی بایستی اصول خود را از جهان فیزیکی بگیرد تا قانون اصیل آن را در انسان هم جاری بداند؟ به طور قطع نه! زیرا چنین چیزی ما را در همان روش های فلسفی و طبیعت شناسی کلاسیک اسیر می کند. موقعی که خود روان انسانی را مورد بررسی قرار می دهیم آزادی را در او می بینیم اگر جهان فیزیک قهر نموده و راهش را از ما جدا کند ما مانع نیستیم زیرا ما از اول هم می بایست راه های مشترک و متمایز خود را از جهان فیزیکی یعنی مغزهای با عظمت فیزیکدانان اثبات می کردیم. ما با مشاهده درون خود آزادی را دریافته ایم و از همین نکته دریافته ایم که جهان درونی برای خود قوانین مخصوصی دارد نه این که جهان برونی تسلیم قوانین بوده ولی جهان درونی هیچ گونه قانونی نمی شناسد. این طور نیست ولی دو قلمرو از همدیگر متمایز است. با این حال که این متفکر پدیده اخلاق را به عنوان یک مساله علمی قبول نموده است باز در اینجا عباراتی از او دیده می شود که قابل تامل می باشد.

5- او می گوید: نبوغ معنوی بشر که افراد پر استعداد مظهر آنانند این امتیاز را دارد که قضایای اخلاقی را چنان مستحکم و متین بیان کند که هر فردی آنها را به آسانی قبول کند به طوری که شالوده آنها را در تجارب عاطفه ای بی شمار خود استوار می پندارد.

این که نبوغ معنوی بشر می تواند قضایای اخلاقی را قابل قبول جلوه بدهد مخصوص به قضایای اخلاقی نیست. بیان واقعیات از هر قبیل که بوده باشد در فرا گرفتن و بهره برداری از آنها بسیار موثر است. و به عبارت روشنتر هنگامی که می خواهیم واقعیتی را برای انسانهای دیگر بیان نماییم اختلاف این بیان را در اشخاص کاملا مشاهده می کنیم ولی فرض این است که آیا واقع می تواند تابع بیان اشخاص بوده باشد یا نه؟ البته ممکن است نظر ایشان این معنی بوده باشد که چون مسایل اخلاقی مربوط به انسانهاست در مسایل مربوط به انسانها بیان نبوغ آمیز موثر است. ولی بایستی در نظر گرفت که قابله هر مقدار هم که ماهر بوده باشد از موجود نر نمی تواد بچه بزایاند بلکه موجود ماده ای که احتیاج به کمک قابله دارد هر مقدار که قابله ماهرتر بوده باشد از نظر پزشکی کودکی سالمتر و بدون عوارض آسیب رساننده به دنیا قدم خواهد گذاشت. جملات اخیر این متفکر بسیار قابل توجه است و در مساله مورد نظر ما بایستی دقیقا مورد دقت قرار بگیرد.

6- او می گوید: حقیقت مسلم چیزی است که گذشت زمان و تجارب نسل های متعدد خلاف آن را نشان نداده باشد.

ولی بایستی به این جمله اضافه نمود که گذشتگان هر مقدار که افراد زیادتری داشته اند درباره آن حقیقت باید بازیگر نبوده باشند وگرنه درک و بازیگری آنها برای من کدامین واقعیت را می تواند ایجاد یا اثبات نماید؟ از همین جا روشن می شود که التزام گذشتگان به مبادی اخلاق نه به عنوان قرارداد دوران خودشان بوده بلکه در هر دوره واقعیتی برای مردم در یک ریشه اصیل می روییده است که مسایل اخلاقی خود را از همانجا بهره برداری می کردند.

منـابـع

محمدتقی جعفری –اخلاق و مذهب – صفحه 90-97

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد