نگاهی به بیعت اول و دوم عقبه

فارسی 3506 نمایش |

با همه این مشکلات و کارشکنی های مشرکان پیامبر دست از کار خود نکشید. در زمان حج با قبایل مختلف ملاقات می کرد و اسلام را با آنان در میان می گذاشت. از قبیله کنده گرفته تا قبیله کلب و بنی حنیفه و هرکس به زیارت خانه خدا آمده بود همه جا دعوت خود را به هرکس که وارد مکه می شد اعلام می نمود و ابولهب همه جا در پی او حرکت میکرد و حرفهای او را تکذیب می نمود.

پیامبر و ملاقات با مردم مدینه

«سوید بن صامت» از طایفه اوس از مدینه برای حج به مکه آمده بود. پیامبر او را ملاقات کرد به اسلام دعوتش نمود و قرآن را بر او خواند. او آن را سخن خوبی شمرد و به مدینه بازگشت و مسلمان از دنیا رفت. پس از آن شخصی به نام «ابوحیسر» با جمعی از جوانان «بنی عبد الاشهل» وارد مکه شدند. پیامبر با آنان ملاقات کرد و به اسلام دعوتشان نموده قرآن برایشان خواند. یکی از آنان به نام «ایاس بن معاذ» به ابوحیسر گفت ما به مکه برای گرفتن هم پیمان آمده ایم و این همان است که ما می خواهیم ولی ابوحیسر به او پاسخ مثبت نداد. ایاس پس از مدت کمی از دنیا رفت اما بستگانش نقل کردند او همچنان (لا اله الا الله) و تکبیر می گفت تا از دنیا رفت.

بیعت عقبه اول

سال دیگر به هنگام مراسم حج، پیامبر با گروهی از اهل مدینه- که بعدا به انصار معروف شدند-  ملاقات نمود و این در عقبه بود، این گروه از طایفه خزرج بودند. آنها را به خدا و اسلام دعوت کرد چون این گروه شنیده بودند که یهودیان می گفتند خداوند پیامبری را در همین ایام مبعوث می سازد و ما با کمک او، شما خزرج را از میان برخواهیم داشت، به یکدیگر نگاه کردند و گفتند این همان پیامبر است. به آن حضرت پاسخ مثبت دادند، تصدیقش نموده گفتند بین مردم ما اختلاف شدید است، امید است خداوند به وسیله تو، وحدت را بین ما حاکم سازد. اینان هفت نفر بودند: اسعد بن زراره، عوف بن حارث، رافع بن مالک، عامر بن عبد حادثه، قطبه بن عامر، و جابر بن عبدالله. پس از پایان مراسم حج آنان وارد مدینه شدند از پیامبر برای مردم سخن گفتند و به اسلام دعوتشان کردند تا نام اسلام بین مردم مدینه آشکار شد. در سال بعد در ایام حج 12 نفر در عقبه با آن حضرت ملاقات نمودند (و بیعت نمودند، این را بیعت عقبه اول می نامند)، به هنگام بازگشت، پیامبر مصعب بن عمیر را برای تعلیم اسلام و قرآن همراه آنان فرستاد. مصعب به خانه اسعد بن زراره وارد شد، کسانی که مسلمان شده بودند اطراف او را گرفتند. او شروع به تبلیغ اسلام کرد، مصعب با روش خاص خود مردم مدینه را به اسلام دعوت نمود تا آنجا که هیچ خانه ای از طایفه عبد اشهل باقی نماند مگر اینکه مرد یا زنی مسلمان شد و او همچمنان به دعوت خود ادامه داد تا جمع زیادی در مدینه به اسلام گرودیدند.

بیعت دوم عقبه

گسترش اسلام  در مدینه بین انصار موجب آن شد که جمعی تصمیم بگیرند مخفیانه در سفر حج با پیامبر ملاقات کنند و درباره امور خود و دعوت آن حضرت به مدینه با او صحبت نمایند. این جمعیت 72 نفر بودند 70 مرد و 2 زن که مخقیانه و به صورت بسیار سری پس از گذشتن دو ثلث از شب یکی یکی در مکان مشخص شده به حضور آن حضرت رسیدند. عباس عموی پیامبر نیز با آن حضرت بود. در مورد اینکه باید از پیامبر به خوبی دفاع کنند بسیار سخن گفتند، آنها وعده همکاری را دارند و پیامبر نیز وعده وفاداری داد. کلماتی که در این جلسه رد و بدل شده جالب و پربار است. عباس سخن را آغاز کرده گفت: «ان محمدا منا حیث قد علمتم  فی عز ومنعه وانه قد ابی الا الاانقطاع الیکم فان کنتم ترون انکم وافون له بما دعوتموه الیه و مانعوه وانتم ذلک وان کنتم ترون انکم مسلموه فمن الان فدعوه فانه فی عزه ومنعه»، «مقام و موقعیت محمد آنچنان است که می دانید او در نهایت عزت و قدرت است و از او به خوبی دفاع می شود، ولی اکنون تصمیم جدی گرفته که در بین شما باشد، اگر می دانید به آنچه دعوتش می کنید وفادارید و از او دفاع می کنید، بسیار خوب، ولی اگر او را به دست دشمن می سپارید از همین الان رهایش کنید که او در عزت و قدرت خواهد بود». انصار به رسول خدا عرض کردند آنچه از ما می خواهی بفرما. «فتکلم وتلا القرآن ورغب فی السلام ثم قال تمنعونی مما تمنعون منه نسانکم وابنانکم»، «سخن گفت، قرآن تلاوت کرد، آنها را به اسلام ترغیب نمود سپس فرمود باید همانگونه از من دفاع کنید که از خانواده و فرزندان خود دفاع می کنید». «براء بن معرور» دست او را گرفت و گفت: «والذی بعثک  بالحق لنمنعنک مما نمنع منه ازرنا  قبایعنا یا رسول الله فنحن والله اهل الحرب»، «سوگند به کسی که تو را به حق مبعوث ساخت ما از تو همانگونه دفاع می کنیم، که از فرزندان و ذریه خود، با ما بیعت کن ای رسول خدا که ما به خدا سوگند مرد جنگیم». ابوالهیثم ابن یتهان گفت: «یارسول الله ان بیننا وبین الناس حبالا وانا قاطعوها یعنی الیود فهل عسیت ان اظهرک الله عزوجل ان ترجع الیقومک و تدعنا»، «ای رسول خدا بین ما و بین مردم (یعنی یهود) رابطه ای بود که گسسته ایم، نکند هنگامی که خداوند تو را بر دشمنانت  پیروز ساخت به سوی قوم و قبیله خود برگردی و ما را تنها  بگذاری؟» «فتبسم رسول الله(ص) وقال: بل  الدم والهدم الهدم انتم منی وانا منکم اسالم من سالمتم واحارب من حاربتم وقال رسول الله اخرجوا الی اثنی عشر نقیبا یکونون علی قومهم فاخرجوهم تسعه من الخزرج وثلاثه من الاوس»، «رسول خدا تبسم کرده فرمود: خیر خون در برابر خون، و هدم و خرابی در برابر هدم و خرابی خواهد بود (هرچه بر سر شما آمد بر سر ما نیز خواهد آمد). شما از من هستید و من هم از شما، با هرکس صلح کردید صلح خواهم نمود و با هرکس نبرد نمودید، نبرد خواهم نمود، اکنون دوازده نفر را به عنوان سرپرست و مسئوول انتخاب کنید و به من معرفی نمائید که هر کدام مسئوولیت طایفه خود را بر عهده بگیرند. آنها نه نفر را از خزرج و سه نفر را از اوس معرفی کردند».

در اینجا عباس بن عباده با دور اندیشی به نکته جالبی اشاره کرده، گفت: «یا معشر الخزرج هل تدرون علام تبایعون هذا الرجل تبایعونه علی حرب الاحمر والاسود فان کنتم ترون انکم اذا نهکت اموالکم مصیبه واشرافکم قتلا اسلمتموه فمن الان، فهو والله خزی الدنیا والاخره وان کنتم ترون واخون له فخذوه فهو والله خیر الدنیا والاخره. قالوا فانا ناخذه علی مصیبه الاموال وقتل الاشراف فمالنا بذلک یا رسول الله قال: الجنه قالوا ابسط یدک فبایعوه»، «ای خزرجیان، متوجه هستید که بر چه چیز با این مرد پیمان می بندید؟! و آنچه من احساس می کنم این است که شما بیعت می کنید بر مبارزه با همه انسانها، سیاه و سفید، اگر می دانید آنگاه که اموالتان ازبین رفت بر خود مصیبت می شمارید و یا اگر اشرافتان به قتل رسیدند او را رها خواهید کرد از هم اکنون بیعت نکنید که رسوایی دنیا و آخرت را به دنبال خواهد داشت، اما اگر می دانید به پیمان خود وفادار خواهید ماند گرداگرد او را بگیرید که خیر دنیا و آخرت در آن است. گفتند ما با او پیمان می بندیم هر چند اموالمان در این راه از بین برود و اشراف و بزرگانمان کشته شوند اما سوالمان از رسول خدا این است که در برابر این فداکاری چه خواهیم داشت؟ فرمود: بهشت! عرض کردند دستت را دراز کن تا بیعت کنیم». این پیروزی بزرگ موجب شد مردم مکه به مسلمانان فشار بسیار طاقت فرسایی وارد کنند و همین جا بود که پیامبر به مسلمانان مکه دستور داد به مدینه هجرت کنند.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی –پیام قرآن 8 – از صفحه 29 تا 34

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها