شبهه نزول وحی بر پیامبر اکرم و ایمان آن حضرت
فارسی 3457 نمایش |مخالفان عصمت حضرت رسول (ص) جمله ی «ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان» را در آیه ی «و کذالک أوحینا إلیک روحا من أمرنا ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان و لاکن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و إنک لتهدى إلى صراط مستقیم؛ همان گونه (که بر پیامبران پیشین وحى فرستادیم) بر تو نیز روحى را به فرمان خود وحى کردیم تو پیش از این نمى دانستى کتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى) ولى ما آن را نورى قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت مى کنیم و تو مسلما به سوى راه راست هدایت مى کنى.» (شوری/ 52) شاهد بر آن گرفته اند که پیامبر (ص) پیش از وحی، فاقد ایمان بود، و در سایه ی وحی ایمان آورد، و حال فاقد ایمان، از نظر عصمت، روشن است.
این گونه افراد، پیشداورانی هستند که قبلا مدعا را می سازند سپس به دنبال دلیل آن می روند وگرنه با اندکی دقت در مفاد آیه با توجه به آیات مشابه، می توان به هدف آیه پی برد و از جدال و ستیز با رجال وحی و آموزگاران الهی یعنی زبده ترین انسانهای جهان، دست برداشت. قبل از ورود به بحث نگاتی را یادآور می شویم:
نکته ی اول: مقصود از «روح» که به پیامبر وحی شده است همان قرآن است و اگر خدا قرآن را روح می خواند برای این است که قرآن مایه ی حیات اخروی انسان است، همان طور که روح در این جهان مایه ی حیات دنیوی است و قرائن موجود در خود آیه و ماقبل آن، این معنی را کاملا تأیید می کنند. و دلیل بر این مطلب اینکه مهم ترین محور بحث در سوره ی شوری همان مسئله ی «وحی الهی» است که به صورت یک فیض معنوی از آغاز آفرینش انسان تا زمان پیامبر خاتم (ص)، جریان داشته است.
گذشته بر این، در آیه ی ماقبل، طرق سه گانه ی سخن گفتن خدا با پیامبران مطرح گردیده چنانکه می فرماید: «و ما کان لبشر أن یکلمه الله إلا وحیا أو من وراى حجاب أو یرسل رسولا فیوحى بإذنه ما یشاء إنه على حکیم؛ در شأن خدا نیست که با بشری سخن بگوید مگر از طریق وحی (القاء به قلب) یا از پشت حجاب (همان گونه که با موسی در طور سخن گفت) و یا رسولی (مانند جبرئیل) می فرستد که به اذن او (خدا) آنچه را بخواهد وحی کند او بلند مقام و حکیم است.» (شوری/ 51)
علاوه بر این آیه «وحی کردن روح را» بر پیامبر، بر وحی روح بر سایر پیامبر عطف می کند و می فرماید: «و کذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا؛ همچنان که بر پیامبران پیشین وحی کردیم بر تو نیز به فرمان وحی نمودیم.» (شوری/ 51) از اینکه وضع پیامبر را بر وضع پیامبران پیشین عطف می کند و می فرماید: بر تو نیز مانند گذشتگان «روحی» وحی کردیم، می توان به خوبی حدس زد که مقصود از «روح» سخن خدا و کلام او است؛ درباره ی پیامبر اسلام به صورت قرآن و درباره ی پیامبران دیگر به صورت صحف و تورات و انجیل و زبور. خلاصه با توجه به سه مطلب زیر می توان فهمید که مقصود از روح، وحی الهی است.
1 ـ محور اساسی بحث در سوره، مسأله ی وحی است.
2 ـ آیه ی ماقبل، طرق سخن گفتن خدا را با بشر، توضیح می دهد.
3 ـ آیه ی مورد بحث گفتار خود را با جمله ی (و کذلک) آغاز می کند و وضع پیامبر را با وضع پیامبران پیشین یکسان معرفی می کند. در این صورت به طور اطمینان می توان گفت: «روحی» که به پیامبر وحی شده است همان قرآن و معجزه ی جاودان او است.
در برخی از روایات «روحا» به «روح القدس» تفسیر شده است ولی این تفسیر با ظاهر آیه مطابق نیست زیرا آیه می گوید: «ما به تو روحی را وحی کردیم» و روح، در آیه به حکم اینکه مفعول (أوحینا) است چیزی است که وحی شده است در حالی که روح القدس وحی کننده و پیام رسان است نه وحی شده.
جمله ی «ما کنت» و یا «ما کان» در زبان عرب غالبا در جایی به کار می روند که گوینده بخواهد امکان و توان، و یا شأن و شایستگی را از چیزی نفی کند و قرآن نیز این نوع جمله ها را در همین مقوله به کار برده است که نمونه هایی را یادآور می شویم:
الف: «و ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله؛ ممکن نیست نفسی بمیرد مگر به اذن خدا.» (آل عمران/ 145)
ب: «ما کان لنبی أن یغل؛ در شأن پیامبر نیست که خیانت ورزد.» (آل عمران/ 161)
ج: «ما کان للمشرکین أن یعمروا مساجد الله؛ بر مشرکان نیست که مسجدهای خدا را تعمیر کنند.» (توبه/ 17)
د: «ما کنت قاطعه امرا حتی تشهدون؛ بر من شایسته نیست که بدون حضور شما ( در چنین امر خطیری ) تصمیم بگیرم.» (نمل/ 32)
با توجه به این اصل، معنی جمله ی «ما کنت تدری ما الکتاب و الایمان» این است که اگر ما به تو وحی نمی کردیم در تو ای پیامبر، امکان آگاهی از کتاب، و دست یابی بر ایمان نبود.
نکته ی سوم: ظاهر آیه این است که پیامبر پیش از وحی قرآن، نسبت به ایمان، فاقد درایت و آگاهی بود و پس از نزول آن، بر علم و آگاهی دست یافت اکنون باید دید آن کدام نوع آگاهی از کتاب و ایمان است که فقط در گرو نزول وحی است و شأن پیامبر و هیچ انسانی نیست که بدون کمک وحی بر آن دست یابد و آگاهی از آن فقط و فقط در گرو نزول وحی امکان پذیر می باشد. در این جا دو احتمال وجود دارد:
الف: آگاهی مربوط به اصل نزول کتاب و اصل ایمان به خدای یکتا.
ب: آگاهی مربوط به مضامین و محتویات قرآن اعم از عقاید، معارف، قصص و داستان، احکام و وظایف، و ایمان به مطالب گسترده ی آن.
احتمال نخست چیزی نیست که آگاهی از آن در گرو نزول وحی بر پیامبر باشد، زیرا اهل کتاب از نبوت و رسالت او آگاه بودند و شخص پیامبر نبوت و رسالت خود را از نیاکانش شنیده بود و خدا و یکتایی او چیزی نیست که عقل بر آن حاکم نباشد و حنفیان زمان پیامبر بدون اینکه وحی بر آنها نازل شود، همگی موحد بودند، طبعا مقصود همان قسم دوم است که هیچ انسانی بدون اتکا به وحی نمی تواند از چنین اصول و معارف احکام و وظایف حتی قصص و سرگذشت صحیح پیامبران مطلع گردد و آگاه باشد و بر آنها ایمان بیاورد.
شکی نیست که پیامبر گرامی پیش از نزول وحی از تفاصیل معارف الهی و سنن تشریعی آگاه نبود و او در سایه ی وحی الهی از آنها آگاه شد و بر آنها آگاه شد و بر آنها ایمان آورد و این غیر از این است که بگوییم که پیامبر از هیچ چیز حتی از ایمان به خدا و یکتایی او آگاه نبود. شما می توانید مفاد آیه ی مورد بحث را هم در مورد (ما کنت تدری ما الکتاب) و هم در مورد (و لا الایمان) به کمک دو آیه ی دیگر به دست بیاورید.
الف: «تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت و لا قومک من قبل هاذا فاصبر إن العقبة للمتقین؛ این (سرگذشت پیامبران) از خبرهای غیبی است که به تو وحی می کنیم تو و نه قوم تو قبلا از آن آگاه نبودید، بردبار باش، سرانجام از آن پرهیزگاران است.» (هود/ 49) جمله ی «ما کنت تعلمها» در این آیه معادل جمله ی «ما کنت تدری ما الکتاب» در آیه ی مورد بحث است و مقصود از هر دو، آگاهی از تفاصیل مضامین کتاب الهی است.
ب: «ءامن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون کل ءامن بالله و ملئکته و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله و قالوا سمعنا و أطعنا غفرانک ربنا و إلیک المصیر؛ پیامبر به آنچه که از پروردگار وی به او نازل شده، ایمان آورد، و همچنین افراد با ایمان همگی به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران او ایمان آوردند، (می گویند) ما میان پیامبران او (از این نظر که همگی از جانب خدا آمده اند) فرق نمی گذاریم، می گویند شنیدیم و اطاعت نمودیم خدایا ما را ببخش و بازگشت به سوی تو است.» (بقره/ 285)
شکی نیست ایمانی که پیامبر با آن در جمله ی (آمن الرسول) توصیف شده است، ایمان پس از نزول وحی است، ولی متعلق آن، ایمان به اصل کتاب و یا ایمان به وجود خدا نیست، بلکه متعلق آن ایمان به چیزی است که بر او نازل شده است (بما أنزل) و آنچه بر او نازل شده همان اصول و معارف و قصص و سرگذشت و احکام و وظایف است، و یک چنین ایمان، پس از نزول وحی، به پیامبر دست داده است، زیرا ایمان متفرق به علم و آگاهی است، و چون چنین آگاهی بعد از نزول وحی بوده طبعا ایمان هم پس از آن بوده است.
بنابراین متعلق ایمان در جمله ی «و لا الایمان» با متعلق ایمان در آیه ی «آمن الرسول» یکی است و آن عبارت است از ایمان «بما أنزل إلیه من ربه؛ آنچه از خدا بر او نازل شده است.» ولی علت اینکه در آیه ی مورد بحث ایمان نفی شده و در آیه ی دیگر اثبات شده است این است که در آیه ی مورد بحث موضوع سخن حال پیامبر پس از بعثت است. با توجه به این قرائن و توضیحات هر نوع اندیشه ی ناروا درباره ی پیامبر (ص) نسبت به قبل از بعثت کاملا منفی است.
منـابـع
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 6 صفحه 99
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها