رابطه دین و سیاست
فارسی 4138 نمایش |سیاست
سیاست داراى معانى متعددى است، یکی از معانی آن حکومت و اداره امور جامعه است. در تعالیم اسلام از ارتباط دین و سیاست سخن رانده شده است ولی عده ای از عدم ارتباط دین با سیاست سخن گفته اند، آنها که در جدایى دین و دنیا سخن گفته اند، استدلال خود را بر آن بنا نهاده اند که یک دسته از امور، مربوط به آخرت و ماوراء طبیعت و دسته دیگر مربوط به دنیا مى باشد و دین تنها در امور دسته اول، مانند پرستش، توکل، دعا، توسل، و حداکثر ازدواج و دفن و عزادارى و مانند آن سخن گفته است و امور دیگر مانند خوراک و پوشاک و روابط اجتماعى و حکومت و سیاست، که بدون دیندارى نیز مى گذرد، مربوط به دنیاست لذا دین از آنها سخن نگفته است و امر آن را به دست خود انسان سپرده است.
عده ای گفته اند: جریان کلى جدا انگارى دین و دنیا، به جدایى روزافزون دین از سایر نهادهاى اجتماعى مى انجامد، نهادهایى مانند همچون حقوق، سیاست، اقتصاد، آموزش که پایه هاى اصلى ترتیبات زندگى اجتماعى راتشکیل مى داده اند، افرادی چون بازرگان، مسائل دین را به آنچه از دسترس دانش بشرى خارج است، اختصاص می دهند. بازرگان، معتقد است سیاست، در دسترس دانش است یعنى انسان مى تواند بدون دین، زندگى خود را سیاست کند لذا دین نباید از آن سخن بگوید و اگر هم گفته باشد، طفیلى است و امر آن به دست انسان و دانش اوست. اما واقعیت چیز دیگرى است، حیات و سعادت اخروى انسان در گرو چگونه زیستن او در این دنیاست. از دیدگاه اسلام، زندگى اخروى هر فرد توسط خود او و در این دنیاساخته مى شود.
قرآن، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنى دنیا و آخرت را، گاه در قالب «چهره انسان در آخرت»، گاه «تجسم اعمال» و گاه در بیان «عینیت پاداش و کیفر اخروى با اعمال دنیا»، بیان فرموده است. هر رفتارى که از انسان در این دنیا سر زند، در زندگى اخروى او مؤثر است و سعادت اخروى آدمى در گرو تصمیمات وى در همین دنیاست. از این رونمى توان عملى را یافت که تنها جنبه دنیوى داشته و در حیات آخرت موثر نباشد، و یاعملى که تنها جنبه اخروى داشته و در زندگى دنیا بى تأثیر باشد. از طرفى واضح است که رفتار، عادات و فرهنگ زندگى افراد جامعه تا چه حد متاثر از نوع و اهداف حکومت است. تاثیر حکومت بر فرهنگ زندگى مردم، حتى بیش از نقش تربیت خانوادگى است تا جایى که گفته اند «الناس على دین ملوکهم؛ مردم به دین و روش حاکمشانند.» و «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛ مردم به فرمانروایانشان شبیه ترند تا به پدرانشان.» (بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 78، ص 46، روایت 57، باب 16)
بنابراین اسلام که عبارت است از آنچه از جانب خداوند توسط نبى اکرم (ص) براى هدایت بشر فرستاده شده است و براى شناخت آن باید به قرآن، سنت و عقل مراجعه کرد و قرآن که اعجازش سند رسالت و آیاتش بى کم و کاست، وحى الهى است، مهمترین مرجع براى شناخت اسلام است، در امر سیاست دخالت دارد و مراد، این است که حوزه فعالیتهاى حکومتی، از قبیل نحوه تشکیل حکومت، اختیار قانون گذاری و تصمیم گیریهاى حکومتی، چگونگى مشارکت مردم در اداره جامعه، اختصاص اموال حکومتی و ارتباط با دول و ملل بیگانه و مسائلى از این دست که از آن، به حقوق اساسى نیز تعبیر مى شود، جزء تعالیم اسلام است. به همین جهت مراد از عدم دخالت اسلام در سیاست، این خواهد بود که تصمیم گیرى در این حوزه از فعالیت انسان، به خود او واگذار شده تا درباره این مسائل، تصمیم گیرى و عمل نماید و دین، در این مقوله، نظر یا حکم خاصى ندارد. اگر حکومت و سیاست را خارج از حوزه اسلام بدانیم، نخواهیم توانست حکومتی را به اسلام نسبت دهیم و آن را حکومت اسلامى بنامیم گرچه آن حکومت، در جامعه مسلمین و توسط آنان اداره شود. حکومت و سیاست اسلامى، آن است که از متن اسلام به دست آمده باشد. و اصلاح و سامان امور جامعه، مقدمه اى براى هدف برتر اسلام، یعنى خداشناسى و خداپرستی است اما این بدان معنا نیست که آن را مغفول گذارده است.
آئین مقدس اسلام یک نظام کامل اعتقادى، عبادى، اخلاقى، سیاسى، اقتصادى، نظامى و اجتماعى است. برنامه کاملى است که سعادت دنیوى و اخروى انسانها را تضمین مى نماید و در تمام شئون انسانها دخالت نموده است و اصولا زندگى روحانى و اخروى انسان را از زندگى دنیوى جدا نمى داند. جهاد و دفاع، روابط مسلمین با خودشان و با اجانب و کفار، امر به معروف و نهى از منکر، قضا و داورى، حدود و قصاص و تعزیرات، مبارزه با ظلم و ستم، زکات و خمس، تبلیغ و ارشاد، آموزش و پرورش، قوانین اقتصادى و تجارى، برنامه هاى کشاورزى و دامدارى، بهداشت و درمان، و دهها برنامه هاى اجتماعى دیگر، همه اینها نیز بخش مهمى از اسلام را تشکیل مى دهند صدها آیه و هزاران حدیث در این موارد صادر شده که در فقه اسلام و کتب علمى مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است، از باب نمونه: «و جاهدوا باموالکم و انفسکم فى سبیل الله؛ و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد.» (توبه/ 41)
قرآن
«یا ایها النبى جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم؛ اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت گير.» (تحریم/ 9)
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم لاتعلمونهم الله یعلمهم؛ هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] ديگرى را جز ايشان كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد بترسانيد.» (انفال/ 60)
«و قاتلو ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون؛ با پيشوايان كفر بجنگيد چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست باشد كه [از پيمان شكنى] باز ايستند.» (توبه/ 12)
«و قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة؛ همگى با مشركان بجنگيد چنانكه آنان همگى با شما مى جنگند.» (توبه/ 36)
«یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الکافرین اولیاء؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد به جاى مؤمنان كافران را به دوستى خود مگيريد.» (نساء/ 144)
«یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود و النصارى اولیاء؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان [خود] مگيريد.» (مائده/ 51)
«و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل؛ و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [باز] يكى از آن دو بر ديگرى تعدى كرد با آن [طايفه اى] كه تعدى مى كند بجنگيد تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد.»(حجرات/ 9)
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم؛ محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند.» (فتح/ 29)
«و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛ و بايد از ميان شما گروهى [مردم را] به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند.» (آل عمران/ 104)
«ما لکم لا تقاتلون فى سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریة الظالم اهلها؛ و چرا شما در راه خدا [و در راه نجات] مردان و زنان و كودكان مستضعف نمى جنگيد همانان كه مى گويند پروردگارا ما را از اين شهرى كه مردمش ستم پيشه اند بيرون ببر و از جانب خود براى ما سرپرستى قرار ده.» (نساء/ 75)
«فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى؛ پس ميان مردم به حق داورى كن و زنهار از هوس پيروى مكن.» (ص/ 26)
«یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم القصاص فى القتلى؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد در باره كشتگان بر شما [حق] قصاص مقرر شده.» (بقره/ 178)
«الزانیة و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مئة جلدة؛ به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد.» (نور/ 2)
«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر؛ به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده رخصت [جهاد] داده شده است چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست.»
«خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزکیهم و صل علیهم؛ از اموال آنان صدقه اى بگير تا به وسيله آن پاك و پاكيزه شان سازى و برايشان دعا كن.» (توبه/ 103)
«و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل؛ بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براى خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است.» (انفال/ 41)
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد.» (نساء/ 59) از این قبیل آیات و روایات که نمونه هاى فراوانى دارد به خوبى استفاده مى شود که آئین مقدس اسلام یک دین انزوا طلب نیست که در اداره اجتماع بى دخالت باشد بلکه یک نظام کاملا اجتماعى است که پیاده شدن آن نیاز به رهبر و حاکم و تشکیلات وسیع ادارى و برنامه ریزى دارد، این معقول نیست که بگوئیم در اسلام قوانین سیاسى و ادارى و اجتماعى تشریع شده ولى شارع مقدس اسلام نظرى به حکومت و قوه مجریه و قضائیه ندارد، بنابراین حکومت و رهبرى و امامت و سیاست، از دین جدا نیست بلکه مهمترین بخش دیانت و ضامن حفظ و اجراى قوانین الهى و مدافع آنها است.
سیاست هم جز این معنائى ندارد، سیاست عبارت است از اداره اجتماع و کشور دارى بر طبق ضوابط معین، سیاست حکومت اسلامى هم بدین معنا است که امور اجتماعى مسلمین را در محدوده قوانین شریعت اداره مى نماید. سیاست به معناى حقه بازى و فریب و ستمگرى نیست تا کسى بگوید: دین اسلام اجل از سیاست است، پس نه تنها سیاست از دین جدا نیست بلکه حساسترین بخش دین است.
خود پیامبر اسلام اولین حاکم اسلامى است که قوانین سیاسى و اجتماعى اسلام را در بین مسلمین به اجرا گذارد، رسول خدا علاوه بر تلقى وحى و تبلیغ و ارشاد مردم، وظیفه دیگرى نیز بر عهده داشت که حکومت اسلامى تأسیس نماید، از همان آغاز دعوت، در صدد تأسیس حکومت الهى بود، اسباب و مقدماتش را در مکه فراهم ساخت، در عقبه با گروهى از اهل مدینه پیمان بست که از وى حمایت نمایند. وقتى به مدینه آمد در بین پیروانش عقد اخوت منعقد ساخت، براى دفاع و جهاد اعلان بسیج عمومى داد، براى سپاهیان سلاح و آذوقه و فرماندهى تهیه کرد، براى مدینه و سایر بلاد اسلامى والى و فرماندار منصوب مى کرد، براى داورى و حل اختلافات قاضى تعیین مى فرمود، قرارداد صلح منعقد مى ساخت، براى سران کشورها نامه مى نوشت و سفیر مى فرستاد و حکومت جز اجراى این امور چیز دیگرى نیست.
پیامبر اسلام داراى دو مقام بود
از یک طرف به وسیله وحى قوانین و دستورات الهى را از جانب خدا دریافت مى نمود و به مردم ابلاغ مى کرد، و در تمام این مراحل از خطا و اشتباه و گناه معصوم بود، و از طرف دیگر بر جامعه مسلمین حکومت مى کرد، یعنى در محدوده قوانین سیاسى و اجتماعى شریعت و اختیاراتى که مربوط به شئون ولایت و رهبرى است، اجتماع مسلمین را اداره مى کرد، هم مرکز علم و دانش و هم رهبر معنوى بود، هم زمامدار و مجرى قوانین شریعت، حکومت رسول خدا حکومت دین و قوانین الهى بود نه سلطنت استبدادى و خود مختارى و بهمین جهت بر مسلمین واجب بود از فرمانهایش اطاعت کنند: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم» (نساء/ 59) رسول خدا در تصمیم گیریها و در زمامدارى و اداره امور مسلمین در محدوده قوانین شریعت تام الاختیار بود و حتى از خود مردم بخودشان اولى به تصرف بود؛ «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم؛ پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است.» (احزاب/ 6) احکام و قوانین عبادى، سیاسى، اجتماعى، نظامى، اقتصادى، فرهنگى اسلام کاملا به هم آمیخته اند و نظام واحدى را تشکیل مى دهند که صراط مستقیم تکامل انسانیت و سیر و صعود الى الله مى باشد و در بین دین و دنیا و بین دین و سیاست حد و مرزى وجود ندارد و رهبرى و اداره یک چنین نظام توحیدى بر عهده رسول خدا بود، و موضوع امامت و رهبرى آنچنان مهم بود که پیامبر اکرم نسبت به آینده جامعه اسلامى نیز اقدامات لازم را به عمل آورد.
اکنون سخن در این است که آیا ضرورت حکومت و رهبرى براى نظام اسلامى، منحصر به زمان رسول خدا بوده و بعد از آن حضرت، احکام و قوانین اجتماعى سیاسى و ادارى اسلام از اعتبار ساقط شده دیگر نیازى به تأسیس حکومت اسلامى نیست و مسلمین نسبت به این امر حیاتى و مهم مسئولیتى ندارد؟ باید از حکومت و سیاست کنار بکشند و در گوشه اى وظائف عبادى و اخلاقى خویش را انجام دهند و به اصطلاح دین از سیاست جدا شده است. از مطالعه متن قوانین و دستورات اسلامى به خوبى روشن مى شود که یک چنین احتمالى اصلا قابل قبول نیست، احکام و قوانین و برنامه هاى اسلام دائمى و معتبر و غیر قابل تغییر است، و اختصاصى به زمان پیامبر ندارد، نظام توحیدى اسلام چنانکه در زمان پیامبر نیاز به رهبر و زمامدار و مجرى داشت بعد از آن حضرت و در تمام اعصار همین نیاز بلکه شدیدتر وجود دارد. «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم؛ و محمد جز فرستاده اى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمده و] گذشتند نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمى گرديد.» (آل عمران/ 144) بدین جهت بعد از وفات رسول خدا هیچ یک از اصحاب در اصل ضرورت وجود خلیفه و امام تردید نکردند و حتى یک نفر هم نگفت: نیازى به خلیفه نیست، و اگر اختلافى بود در شرائط و صفات خلیفه و تعیین مصداقش بود.
صرف وجود قوانین خوب براى سعادت بشر کافى نیست، قانون، قوه مجریه مى خواهد، قوانین و برنامه هاى اسلام نظام واحد و مربوطى را تشکیل مى دهند که ابدى و غیر قابل تفکیک و تغییر مى باشند و مسلمین موظفند که اسلام را در تمام ابعادش باجرا در آورند و براى اجراى آن در تشکیل و تثبیت حکومت اسلامى سعى و تلاش کنند، خطابات قرآن عام است و شامل عموم مسلمین مى شود، و همه آحاد ملت در این باره مسئولیت دارند. اسلام دین استقلال، آزادى، مبارزه با ستمگرى و استکبار، عدالت خواهى، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر مى باشد، اجراى چنین برنامه هائى نیازمند حکومت نیرومند اسلامى است.
حکومت اسلامی
بدبختى و عقب ماندگى ملل اسلامى از هنگامى شروع شد که مسلمین از دخالت در سیاست و تأسیس حکومت اسلامى کناره گرفتند، و اداره کشورهاى اسلامى را به سیاستمداران غیر آشناى به احکام و قوانین دین و غیر مقید و غیر متعهد به اسلام سپردند، دولتهاى غاصب هم زمام امور مسلمین را در دست گرفتند، اسلام و حامیانش را از صحنه سیاسى و اجتماعى خارج و منزوى ساختند، با بلندگوها و عمال خویش تبلیغ کردند که در اسلام حکومت و سیاست نیست و بدین وسیله علما و فقها و حامیان راستین اسلام را در مساجد و مدارس دینى منزوى نمودند، احکام و قوانین و برنامه هاى سیاسى و اجتماعى و ادارى اسلام تدریجا به انزوا کشیده و حتى از دستور بحث هم خارج گشت، آنچنان که گویا اصلا جزء اسلام نبوده اند و اسلام انقلابى و مبارز و متحرک را بصورت اسلامى ساکت و بى تفاوت و بى مسئولیت جلوه گر ساختند. علما و فقها و حامیان اسلام آن چنان از سیاست و امور اجتماعى کناره گرفتند که دخالت در امور سیاسى و کشوردارى بصورت خروج از محدوده وظیفه و یک امر ناپسند جلوه گر شد.
استعمارگران و ابرجنایتکاران که اسلام راستین را بزرگترین سد راه منافع خویش یافتند، به کمک عمال مزدور خویش سعى کردند اسلام فعال و مبارز را تحریف و از صحنه خارج سازند و آن را به صورت یک دین بى حرکت و مخدر و بى مسئولیت معرفى نمایند. امت واحد اسلام را تجزیه کردند و به صورت کشورهاى کوچکى درآوردند و در بین ملل اسلامى تفرقه و دشمنى افکندند و خودشان را به عنوان حامى و بهترین دوست معرفى نمودند و بدین وسیله تمام امور حتى افکار و فرهنگشان را قبضه کردند و به چپاول و غارت کردن منابع طبیعى و حاصل دسترنجشان مسلط شدند و اوضاع اسفبار کشورهاى اسلامى اینچنین شد که مشاهده مى کنید. دول اسلامى به یکدیگر بدبین و دشمن شده از هم بریده و به استعمارگران شرق و غرب یعنى دشمنان اسلام وابسته شده اند، منابع طبیعى و مواهب الهى و حاصل دسترنج ملتهاى محروم و ستم کشیده خویش را به ثمن بخسى در اختیار مستکبرین و استعمارگران قرار داده و با کمال ذلت دست نیاز به سویشان دراز مى کنند، دستورات و برنامه هاى زندگى ساز و حیات بخش و توحیدى اسلام را رها کرده از فرهنگ غلط و آلوده و شرک آمیز استعمارگران شرق یا غرب پیروى مى نمایند، عزت و استقلال و آزادى اسلام را رها کرده به بندگى مستکبرین و ابرجنایتکاران شرق و غرب مباهات مى کنند، از ملتهاى خود بریده به بیگانگان پیوسته اند و دهها و صدها از این قبیل اوضاع رقتبار و دردناک.
آیا خداوند بزرگ و پیامبر گرامى اسلام چنین وضع اسفبارى را بر ملل اسلامى مى پسندد؟ نه هرگز پس راه چاره چیست؟ تنها راه چاره انقلاب و تأسیس حکومت اسلامى است، باید مسلمین از خواب جهل و استعمار زدگى بیدار شوند و به اسلام انقلابى و حرکت آفرین محمدى (ص) بازگردند و عوامل استعمار و کفر را از کشور خویش طرد کنند: «و قاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون؛ پس با پيشوايان كفر بجنگيد چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست باشد كه [از پيمان شكنى] باز ايستند.» (توبه/ 12) زمام امور خویش را در دست گیرند و همانند زمان پیامبر اسلام نظام اسلام را در تمام ابعادش پیاده کنند و در محدوده قوانین و برنامه هاى حیات بخش اسلام حکومتى صد در صد اسلامى تأسیس نمایند، حکومتى که تداوم حکومت الهى پیامبر اکرم باشد، نه حکومت به ظاهر اسلامى ولى غیر متعهد به اجراى قوانین اسلام. براى تأسیس چنین حکومتى تمام اقشار مسلمین مسئولیت دارند و باید به پا خیزند، بالاخص علماء و فقها مسئولیت بزرگترى بر دوش دارند، وظیفه دارند که این نهضت و حرکت الهى را رهبرى نمایند، فقها عالم به قوانین و برنامه هاى دین و اسلام شناسند و مسئولیت دفاع از آن را بر عهده دارند، آنها اسلام شناسند و مى توانند احکام و قوانینش را به اجرا درآورند، فقها خلفاى پیامبر هستند که مسئولیتهاى آن حضرت و از جمله مسئولیت رهبرى و اجراى قوانین و برنامه هاى اسلام را بر عهده دارند.
«قال امیرالمؤمنین (ع) قال رسول الله (ص): اللهم ارحم خلفائى (ثلاث مرات) قیل یا رسول الله و من خلفاؤک؟ قال الذین یأتون من بعدى یروون حدیثى و سنتى فیعلمونهما الناس من بعدى.» (وسائل الشیعه، کتاب قضا) فقها که اسلام شناسند و احادیث و سنن پیامبر را به مردم تعلیم مى دهند خلیفه پیامبر هستند، یعنى همانند پیامبر مرجع علمى و دینى مى باشند و مقام رهبرى و ولایت و اجراى قوانین الهى را نیز بر عهده دارند که رسول خدا نیز چنین بود. «قال رسول الله (ص): الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فى الدنیا قیل یا رسول الله و ما دخلهم فى الدنیا قال اتباع السلطان، فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم على دینکم» (کافى ـ کتاب فضل العلم)
پیامبران دو منصب داشتند، هم قوانین و دستورات و برنامه هاى الهى را به مردم ابلاغ مى کردند هم حافظ و مجرى قوانین سیاسى و اجتماعى بودند، هم مسئولیت تبلیغ معارف و احکام دین را بر عهده داشتند، هم مسئولیت زمامدارى و رهبرى ملت را. فقها و علماى دین در انجام این هر دو مسئولیت بزرگ امانتدار پیامبرانند، امانتدار مرجعیت علمى و تبلیغ دین و امانتدار مقام رهبرى و اجراى احکام. «قال على (ع): العلماء حکام على الناس.» (غررالحکم) یکى از شرائط رهبر و مجرى قوانین علم به قانون و قدرت بر اجراى آن مى باشد: «قال على (ع): ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه بامر الله فیه.» (نهج البلاغه خطبه 172) و تردید نیست که فقیه اعلم و با تقوا و مدیر بهتر از دیگران مى تواند نهضت و انقلاب اسلامى ملت را رهبرى کند و قوانین و دستورات الهى را به اجرا درآورد.
«قال رسول الله (ص): ما ولت امة قط امرها رجلا و فیهم اعلم منه الا لم یزل امرهم یذهب سفالا حتى یرجعوا الى ما ترکوا.» (کتاب سلیم بن قیس) مگر فقها و علماى اسلامى مى توانند در برابر مستکبرین و ستمکاران که ملل اسلامى را به این روز سیاه نشانیده اند سکوت کنند و مستضعفین و محرومین و ستم کشیده ها را در قیام و احقاق حق رهبرى و هدایت نکنند؟ «قال على (ع): اما والذى خلق الحبة و برأ النسمة لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها على غاربها.» (نهج البلاغه) در انقلاب اسلامى و احیاى نهضت محمدى (ص) موضوع رهبرى از هر چیز دیگرى حساستر است.
منـابـع
مهدى بازرگان- جزوه آخرت و خدا هدف بعثت انبیا- صفحه 11
محمدتقى مصباح- دروس فلسفه اخلاق- صفحه 195
مهدى بازرگان- مرز بین دین و سیاست- سخنرانى مهدى بازرگان در دومین کنگره انجمنهاى اسلامى ایران- فصلنامه کتاب نقد- شماره 23
ابراهیم امینی- مقاله دین و سیاست- سايت تبيان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها
بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد
-
احتمالات مختلف در مورد معنای ارتباط دین با سیاست
-
رابطه دین و سیاست از نگاه قرآن کریم
-
رابطه سنت پیامبر اسلام با سیاست
-
رابطه دین و سیاست در دنیای معاصر غرب و شرق
-
چیستی فلسفه سیاسی اسلامی
-
رابطه دین و سیاست از دیدگاه علامه طباطبایی
-
رابطه دین و سیاست از منظر استاد مطهری
-
نسبت دین و سیاست از نظر علامه محمدتقی جعفری
-
رابطه دین و سیاست از دیدگاه عرفا
-
رابطه دین و سیاست از دیدگاه فیلسوفان مشاء