دیدگاه تجربه گرایی دینی در تفسیر وحی

فارسی 3603 نمایش |

انسان

انسان، موجودی است که از دو بعد روحی و مادی تشکیل شده است؛ ولی بعد روحی، حقیقت او محسوب می شود و در واقع، بعد مادی او وسیله ای برای ترقی و تکامل روح است. اما از آنجا که انسان به لحاظ محدودیتهای معرفتی، نمی تواند کمال خود را در همه جهات تشخیص دهد، بر این اساس، خداوند متعال، وحی را به عنوان ابزار الهی برای معرفت در اختیار بشر گذاشته تا پس از آگاه شدن از حقایق عالم، به سوی خیر الهی قدم بردارد. پس اصل وجود وحی، ضروری و غیر قابل اجتناب است. از سوی دیگر، تجربه هایی متعالی در انسانها وجود دارند که معارفی را برای شخص صاحب تجربه ایجاد می کنند و کسی نمی تواند وجود این تجربه ها را انکار کند. مسأله این است که آیا تجربه های دینی می توانند جایگزین وحی در تولید معرفت دینی باشد یا نه؟ آیا می توان گفت چیزی به عنوان وحی، خارج از همین تجربه ها وجود ندارد و در حقیقت همین تجربه هایند که مشمول لطف الهی شده و هدایت انسان را بر عهده دارند؟

مفهوم وحی

در لغت، وحی را این گونه تعریف می کنند: وحی در لغت به معنای اشاره سریع است. مراد از وحی در اصطلاح، آن نوع تشریعیش می باشد که خداوند متعال برای هدایت بشر، بر انسانهای برگزیده (انبیا) نازل می کند. «وحی؛ یعنی تفهیم یک سلسله حقایق و معارف از طرف خداوند متعال به انسانهای برگزیده (پیامبران)، از راه دیگری جز طرق عمومی معرفت، همچون حس، عقل و شهود عرفانی، برای ابلاغ به مردم و راهنمایی ایشان.»
از دیدگاه اسلام، وحی همان معرفت خاص یقینی است که خداوند متعال بر افرادی خاص که توانایی و شایستگی دریافت را دارند، نازل می کند. بنابر اعتقاد ما، آیات شریفه قرآن کریم، مصادیقی از وحی الهی می باشند که خدای متعال بر رسول گرامی (ص) نازل فرموده است. در اسلام وحی، غیر از شهود است؛ زیرا شهود صرفا احساس و ادراک باطنی است که انسان می تواند از آن برخوردار شود و متعلق شهود، ممکن است امری دینی یا غیر دینی باشد و منشأ آن می تواند هوای نفس، وسوسه شیطان و... باشد و این نحوه کسب معرفت با مقاصد عالیه ادیان سازگار نخواهد بود؛ بر خلاف وحی که نوعی هدایت الهی است که تنها منشأ آن، اراده الهی است.

اعتقاد به وحی در ادیان مهم توحیدی
به اعتقاد همه ادیان مهم خداباور، خداوند متعال به نوعی خودش را در بعضی از حالات و موقعیتها متجلی می کند و این ممکن است از راه متجلی ساختن در وقایع باشد و یا از طریق در اختیار گذاشتن معارف واقعی مهمی که به نحوی غیر قابل شناختند. وقوع وحی و الهام ممکن است هر دو راه زیر را دربر داشته باشد:
الف) وحی عام: یعنی تجلی خداوند متعال در وقایع خیلی عمومی و قابل مشاهده برای همه؛ از قبیل تجلی خداوند متعال در ایجاد عالم و ایجاد سازگاری آن با قوانین طبیعی.
ب) وحی خاص: یعنی تجلی خداوند متعال در وقایع تاریخی خاص و معین.
وقایع خارجی، یک مکاشفه حسی هستند که خداوند متعال آنها را ایجاد نمود و این وقایع، جلوه هایی از خداوند متعال و صفات کمالیه او را به نمایش می گذارند. دیدگاه دین یهود یهودیان معتقدند که خداوند متعال، ذات و محبت خودش را نسبت به بنی اسرائیل در خروج آنان از مصر و راهنمایی ایشان به سوی سرزمین موعود توسط حضرت موسی (ع)، مکشوف نمود؛ همچنانکه مسیحیان اعتقاد دارند (به اعتبار نقلی که آمده)، خداوند متعال، خودش را در یک مکاشفه خیلی عالیتر در عیسی مسیح (ع)، متجلی کرده است؛ زیرا در این تجلی، خداوند متعال، نه آنکه صرفا بخشی از ذات را مکشوف ساخته باشد، بلکه خود خدای متعال متجلی شده است. در واقع، خداوند متعال، معارف را از راه پیغمبری برگزیده یا از طریق جامعه آشکار می سازد و بر اساس این تجلی، حقایق به صورت شفاهی یا در مجموعه ای مکتوب اظهار می شوند.

دیدگاه دین اسلام
از نظر اسلام، خداوند متعال، قرآن کریم را در قرن هفتم میلادی به محمد (ص) نازل نموده است و نشانه الهی بودن قرآن نیز موفقیت (گسترش آن نسبت به بخش عظیمی از جهان متمدن)، ظرفیت و سبک آن (عقاید عمیقی که در یک سبک زیبا و غیر متوقع از یک شخص درس ناخوانده هستند) است.

دیدگاه مسیحیت

به اعتقاد سویین برن، همه ادیان توحیدی، معتقد بودند که خداوند متعال، شخصیت خودش را هم به صورت عمومی (در نظم طبیعی یا در وقایعی از میان تاریخ بشر) و هم به طور خصوصی برای افراد خاص، متجلی می کند، اما چنین وقایعی غالبا، به طور طبیعی، تجربه های دینی نامیده می شوند، نه نمونه هایی از وحی، مگر زمانی که آنها انتقال حقایقی را دربر داشته باشند. بسیاری از متکلمان مسیحی قرن بیستم، تمایلی نداشتند که به گزارش هایی همچون کتاب مقدس، اعتنایی کنند. این متکلمان، متون کتاب مقدس را به عنوان اموری که همیشه صحیح و حقیقی باشند، تلقی نمی کنند؛ بلکه آنان را صرفا نشانه هایی مفید و قابل توجه برای امور صحیح می دانند. در سده های پیشین، تلقی مسیحیت از کتاب مقدس آن بود که مجموعه ای است که فقط شامل مطالب صحیح، گزارشهایی از وقایع تاریخی مهم، بیان کننده احکام خدای متعال و حقایقی پیرامون طبیعت او می باشد.
بعضی تصور می کنند که وجود وحی، ضرورتی ندارد؛ چون عقل یا الهیات طبیعی می توانند آنچه که مطلوب خداوند متعال است و افعالی که از حیث اخلاقی خوب یا بد هستند را به ما نشان دهند و این، همه آن چیزی است که ما برای شناخت آن نیاز داریم. ولی (بر خلاف این تصور) ادیان توحیدی مدعیند، اگرچه الهیات طبیعی می توانند بخش قابل توجهی از حقایق را به ما نشان بدهند، اما چیزهای زیادی نیز وجود دارند که الهیات طبیعی نمی تواند آنها را به ما نشان دهد؛ مانند اموری که برای داشتن دین صحیح و نوع صحیح از زندگی در روی زمین به آنها نیاز داریم. «توماس آکویناس»، مدعی شد که ما برای کشف امور مفصل تری که مطلوب خدای متعال هستند، به وحی نیاز داریم. وحی همچنین مسؤولیت عمومی ما را برای اطاعت از اراده خدا گسترش می دهد، برای مثال، خدا از ما می خواهد که او را به روشهای خاصی و در موقعیتهای خاصی عبادت کنیم. از این رو، سنت کاتولیک، به طور عمومی از آکویناس پیروی کردند و اعتقادات مسیحی، وحی مسیحا را پذیرفته است.

تعریف تجربه دینی

مراد از تجربه دینی، احساسات، تجلیات و ادراکات قلبی است که شخص تجربه کننده از آن برخوردار است و همچنانکه از اسم آن پیداست، متعلق این تجربه و احساس، امور دینی است؛ یعنی خداوند متعال و یا اموری که به خداوند متعال مربوط است و همین «دینی بودن»، وجه امتیاز این نوع تجربه، از تجربه های عرفی دیگر می باشد. در متعلق تجربه غیر دینی، مانند احساس محبت و علاقه نسبت به کسی، متعالی بودن تجربه شونده شرط نمی باشد. در واقع این تجارب، از نوع علم حضوری بوده که تجربه گر، معارفی را در خودش می یابد؛ اگر چه این تجربه زمانی که بر زبان جاری می شود، از سنخ علم حصولی تلقی می شود. این یک واقعیت عینی است که همه انسانها به نحوی از تجارب (دینی یا غریزی) برخوردارند و حتی تجارب دینی به معنای عامش در بسیاری از افراد، قابل تحقق است.
فضای معنوی که شما در حال نماز، در عمق دل خود احساس می کنید، نوعی تجربه دینی است. همچنین، در دعاها و مناجاتهای خالصانه و صادقانه، چنان خدای متعال و آن امر متعالی را می یابید که گویا او را در قلب خود می بینید؛ این کشف حضوری شما از خدای متعال، بهترین راه فهم اصطلاح «تجربه دینی»می تواند باشد. «در دیدگاه تجربه دینی، گزاره هایی که پیامبر به عنوان «پیام وحی» به دیگران ارائه می دهد، خود وحی نیستند، بلکه گزارشهایی هستند که پیامبر از تجربه خود به دیگران ارائه می دهد. به عبارت دیگر، گزاره هایی که پیامبر برای دیگران ارائه می دهد، ترجمان تجربه وحیانی او و تفاسیرش از آن هستند، نه چیزهایی که مستقیما در تجربه رد و بدل شده اند.»
«تجربه دینی، مشاهده یا مواجهه انسان با امور طبیعی یا مشارکت در آن، یا مشاهده، مشارکت، مواجهه یا دریافتی است که متعلق آن، موجودات ماورای طبیعی، خداوند متعال یا امور مرتبط با خداوند متعال هستند. یعنی اگر این متعلق، به وجهی با خداوند متعال ارتباط یابد یا خود خدا باشد، تجربه دینی است.»

آیا تجربه دینی می تواند اعتقاد دینی را توجیه کند؟
بررسی اینکه آیا تجربه دینی می تواند مبنای اعتقاد دینی باشد یا نه، بستگی دارد به اینکه تجربه دینی را از چه سنخی بدانیم. از دیدگاه شلایرماخر، تجربه دینی، معرفتی از سنخ احساس است. مسأله این است که آیا احساسات می توانند مبنا و منبع اعتقادات دینی باشند؟ طبق این نظریه، هم خداوند متعال و هم تجربه ما از خداوند متعال (احساسی از ذات خدا) بیان پذیر نیستند؛ در حالی که زمانی تجربه می تواند مبنای معرفت قرار گیرد که با مفاهیم عقلانی تبیین شوند. پس ایشان یا باید تجربه را دارای محتوای عقلی بدانند تا مفاهیم اعتقادی از آن انتزاع شود و یا آنکه تجربه را بیان ناپذیر و صرفا امری درونی، نفسی و شخصی بدانند که (با این فرض) دیگر نمی تواند مبنای معرفتی قرار بگیرد. اما از نظر آلستون که تجربه دینی را ادراک حسی می پندارد نیز نمی توان تجارب دینی را مبنای نظام اعتقادی معرفی کرد؛ چون اگر چه ادراکات حسی، معارفی را در اختیار می گذارند، اما آیا همه ادراکات حسی، صحیح و خطا ناپذیرند؟
ما در مشاهدات روزمره خودمان و همچنین در دیگر قوای احساسی، به طور قابل توجهی دچار خطا و اختلاف نظر می شویم. اگر تجارب دینی، نوعی ادراک حسی باشند، چه تضمینی وجود دارد تا این تجارب، مصون از خطا باشند؟ آیا ادراکات خطاپذیر می توانند مبنای اعتقاد ما به اموری شوند که قرار است ما را به سعادت ابدی برسانند؟ و بر فرض آنکه بپذیریم در ادراکات حسی متعارف خودمان نوعا اتفاق نظر داریم و به تعبیر سویین برن، «اصل آسان باوری» را بپذیریم، اما چنین توافقاتی همیشه در تجربه های دینی وجود ندارد؛ یعنی توصیفات اشخاص از تجارب دینی آنها می توانند با یافته های آنان ناسازگار باشند. به عنوان نمونه، مسیحیان، خدایی را که با آن مواجهه ای داشتند، در قالب «تثلیث» و غیریت توصیف می کنند، در حالی که هندوها آن خدا را در قالب «برهمن» و وحدت می بینند و از طرفی دیگر، مسلمانان، خدا را موجودی شخص وار و در قالب «توحید» معرفی می کنند. آیا همه این نگرشهای متناقض درباره خدا می توانند صحیح باشند؟
اما تجربه از دیدگاه پراودفوت که آن را متوقف بر مفاهیم و اعتقادات دینی می دانند نیز نمی تواند مبنای اعتقاد دینی باشد؛ زیرا طبق این نظریه، خود تجربه، مسبوق به یک سری اعتقادات و باورها است؛ یعنی آن باورها هستند که تجربه را شکل می دهند. اگر چنین باشد، پس چگونه خود این تجربه می تواند که آن باورها را ایجاد نماید؟ در واقع، این یک «دور» است که بخواهیم تجربه را مبنای اعتقاد قرار دهیم؛ زیرا از سویی مسلم فرض می شود که تجارب دینی بر پیش فرضهایی از نظام اعتقادی متوقفند و از سوی دیگر، خود اعتقادات را می خواهیم توسط این تجارب اثبات کنیم. آیا این دور باطل نیست؟ البته این اشکالی است که مؤلفین «عقل و اعتقاد دینی» بر این دیدگاه وارد ساختند. اما به نظر می رسد این اشکال وارد نمی باشد؛ یعنی دوری اتفاق نمی افتد؛ چون زمانی این نظریه به «دور» می انجامد که اولا، تنها منبع معرفت را تجربه بدانیم و ثانیا، معارفی که از تجارب دینی به دست می آیند، همان معارف و پیش فرضهای سابق باشند.
اما اگر منابع شناخت را در تجربه شخصی منحصر نکنیم، می توان گفت باورهای پیش فرض، در واقع محصول منابع دیگر، همچون حس و عقل باشند و این معارف پسینی در اثر تجربه به دست آمده باشند. آیا این دور است؟ و یا اگر فرض را بر این بگیریم که تنها راه شناخت، همان تجربه باشد، ولی معارف ایجاد شده توسط تجربه غیر از باورهای سابق باشند، آیا این دور است؟در واقع باید اشکال به این دیدگاه را از این جهت بررسی نمود که آیا پراودفوت، تنها منبع معرفت را تجربه دینی می داند یا منابع دیگری را نیز در کسب معرفت دخیل می داند.
به طور خلاصه باید گفت در اینکه تجارب دینی از هر سنخی که باشند، می توانند معارفی شخصی را به دنبال داشته باشند، تردیدی نیست و همچنین در اینکه این معارف ممکن است مقدس و قابل احترام باشند؛ اما به طور یقین باید گفت معارف به دست آمده از این تجارب، هرگز از ضمانت صحت بالایی برخوردار نیستند و ممکن است توهمات شخصی باشند؛ با این حال، آیا می توان معارف اینگونه ای را مبنای اعتقادات و دین قرار داد؟ آیا تجربه گرایی می تواند همانند وحی، انسان را به کمال ابدی برساند؟ به نظر می رسد جایگاه تجربه گرایی، هرگز قابل قیاس با جایگاه وحی الهی نخواهد بود.

نقد دیدگاه تجربه انگاری وحی

1ـ تنزل مقام وحی به احساسات و تجارب متعارف شخصی
اگر وحی را نوعی تجربه و احساس دینی بپنداریم، این بدان معناست که معارف وحی، چیزی جز یافته های شخصی پیامبر نیست؛ پیامبری که سنخ تجربه او با تجارب دیگر افراد یکی است.طبق این نظریه، دیگر الفاظ و معارف وحی، از عظمت و فیض الهی نشأت نمی گیرند؛ بلکه این انسانها هستند که به آن معارف معنا می دهند. در واقع، تجربه گرایی دینی، نوعی تنزل دادن مقام الهی وحی است که آن را به احساسات شخصی و درونی محدود می کند.

2ـ خطاپذیری وحی
یکی از تمایزات مهم میان وحی الهی و تجارب دینی آن است که وحی الهی مصون از خطا می باشد؛ چون اگر از لغزش در امان نباشد، هدف از هدایت الهی نقض می شود. عصمت، هم در مرحله نزول وحی وجود دارد و هم در مرحله دریافت پیامبر و هم در هنگام ابلاغ به مردم، اما تجارب دینی چنین شرایطی را ندارند. تجربی بودن وحی به این معناست که تجارب و احساسات پیامبر در شکل گیری وحی نقش ذاتی دارند. اگر نفس پیامبر در تبیین وحی دخالت داشته باشد، موجب بشری بودن گوهر دین می شود و از آنجا که بشری بودن معارف، خطاپذیری را نیز به دنبال دارد، این تجارب (دینی) نیز مستثنی از خطاپذیری نیستند؛ پس ما باید به دینی ملتزم باشیم که احتمال دارد آموزه های آن خطا و اشتباه باشند. هر تجربه شخصی ممکن است که اشتباه باشد و یا تحت تأثیر القائات شیطانی و یا هواهای نفسانی تجربه گر قرار گرفته باشد. اگر وحی خطاپذیر باشد، چگونه مکلفین می توانند به آن اعتماد داشته باشند؟

3ـ تکثر ادیان
اگر ملاک و اساس وحی، همان تجربه شخصی باشد، این یعنی، هر تجربه دینی می تواند تعالیم دینی را شکل دهد. از طرفی دیگر، برای انسانهای دیگر (غیر از انبیاء) نیز این امکان وجود دارد که صاحب تجارب دینی شوند؛ پس هر صاحب تجربه دینی می تواند دین شخصی جدیدی را با تعالیمی جدید، تجربه نماید. در نتیجه ما می توانیم ادیان زیاد و متنوعی داشته باشیم که در واقع همان تجارب شخصی افراد هستند.

4ـ تعمیم نبوت
اگر وحی، هیچ منشأ الهی نداشته باشد، عدم ضرورت تشریع از طرف خدا، از آنجا که تجارب دینی در همه انسانها می تواند یافت شود؛ پس هر انسانی می تواند به واسطه تجارب دینی، به مقام نبوت برسد. اگر پیامبری عیسی (ع) به آن است که تجارب دینی خودش را مطرح کند، چرا ما نتوانیم پیامبر باشیم؟ به عبارت دیگر، هر شخصی می تواند با توجه خاص به خداوند متعال و در اثر عبادت خالصانه، به معرفتی دست یابد، اما آیا می توان تجارب دینی هر فردی را وحی الهی نامید؟ آیا می توانیم حتی تجارب عرفانی و معنوی افرادی خاص را که از مقاماتی عالیه نیز برخوردارند، وحی بنامیم؟ اگر اینگونه باشد، پس وحی الهی خاتمه نیافته است؛ بلکه هنوز هم رو به گسترش است. آیا بسط نبوت با خاتمیت و آیات قرآن کریم سازگار است؟

5ـ نقض هدایت الهی
آیا اگر واقعا وحی را همان تجربه دینی افراد بدانیم؛ هدایت الهی تأمین می شود؟ در آیات فراوانی، قرآن کریم، هدف از نزول قرآن را درقالبهای متفاوتی (همچون هدی للناس، هدی للمتقین و...) هدایت بشر معرفی می کند. «قل نزله روح القدس من ربک بالحق لیثبت الذین آمنوا و هدی و بشری للمسلمین؛ بگو آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرود آورده تا كسانى را كه ايمان آورده ‏اند استوار گرداند و براى مسلمانان هدايت و بشارتى است.» (نحل/ 102) چگونه احساسات درونی پیغمبر می توانند سعادت بشری را نتیجه دهند؟ روشن است که چنین نیست؛ زیرا اگر منبع هدایت، نفس پیامبر باشد، این پرسش مطرح می شود که معیار هدایت پیغمبر (ص) چیست؟ اگر معیار، خواست و اراده پیامبر باشد، این صحیح نیست؛ چون اراده و احساس شخصی پیامبر (ص) نمی تواند انسان را به سعادت برساند و اگر معیار، اراده خداوند متعال باشد، چگونه این معیارها را شناسایی کنیم؟ پیغمبر (ص)، زمانی می تواند از منبع فیض الهی برخوردار شود که خداوند متعال، محور هدایت را در اختیار ایشان قرار دهد و قطعا این معیار دوباره نمی تواند تجربه های شخصی پیامبر (ص) باشد. پس چاره ای نیست، جز این که قرآن کریم را محور هدایت بشری قلمداد کنیم که رسول اکرم (ص) ظرف نزول آن بوده است؛ نه ظرف احساس و یا ادراک آن.

6ـ اثر تجربه دینی شخصی است؛ نه عمومی
نکته بعدی که باید درباره این دیدگاه مطرح کنیم آن است که تجارب دینی اشخاص، نمی توانند قابل استفاده برای دیگران باشند. به عنوان مثال، اگر شما در یک کشف تجربی به اینجا رسیدید که نصف اموال خودتان را به دیگران ببخشید، آیا می توانید در مورد دیگران نیز همین حکم را بدهید؟ فرض را بر آن می گیریم که شما تجربه ای صحیح و صادق داشتید، اما هرگز نمی توانید آن را بر دیگران تحمیل کنید. این یک معرفت شخصی است که صرفا برای خودتان می تواند حجت باشد؛ همچنانکه خواب و رؤیا فقط برای شخص تجربه کننده حجیت دارد؛ البته اگر «اضغاث احلام» نباشد. اگر قرآن کریم، تجارب شخصی پیامبر (ص) باشد، چرا من و شما باید از آن اطاعت کنیم؟ چه دلیلی وجود دارد که انسانها باید از تجارب متعارف دیگران اطاعت نمایند، در حالی که خودشان نیز می توانند از این تجارب برخوردار شوند. طبق دیدگاه تجربه گرایی دینی، آیات قرآن صرفا احساسات درک شده نفس پیغمبر (ص) می باشد و قابل سرایت به دیگران در حد الزام و وجوب نمی باشند؛ چون در این صورت، تجربه های فردی دیگران (غیر پیغمبر) نیز باید برای ما معیار و حجت باشند.

7ـ زمانمند بودن تجارب دینی
از آنجا که تجارب شخصی افراد، تحت تأثیر فرهنگ و ارزشهای تاریخی قرار می گیرند، تجارب به دست آمده نمی توانند برای همه عصرها، ملاک و محور باشند. اگر قرآن را تجربه دینی بدانیم، آیا نمی توان گفت «تاریخ مصرف» قرآن گذشت و در این زمانها باید معرفت دیگری داشته باشیم؟ در حالی که طبق صریح آیات قرآن، معارف آن برای همه اعصار و همه جهانیان است.

شواهدی از قرآن کریم در رد تجربه گرایی دینی

دسته اول: آیاتی که دال بر معجزه بودن و مثل نداشتن قرآن هستند. آیات فراوانی در قرآن کریم وجود دارند که دلالت دارند انسانها از آوردن مثل این کتاب عاجزند و قرآن را معجزه الهی معرفی می کنند. «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی أن یأتوا بمثل هذا القرآن لایأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا؛ بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند مانند آن را نخواهند آورد هر چند برخى از آنها پشتيبان برخى [ديگر] باشند.» (اسراء/ 88) به صراحت این آیه شریفه، هیچ یک از انسانها نمی توانند مانند آیات قرآن کریم را بیاورند. اگر واقعا وحی همان الفاظ بشری و تجربه های شخصی انسان ها باشد، پس چرا دیگران نتوانند بر آوردن آن قادر باشند و یا حتی نتوانند چند سوره ای که مانند قرآن باشد را تأسیس کنند؟
نیز در این آیه شریفه تصریح شده است: «ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله؛ مى‏ گويند اين [قرآن] را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مى ‏گوييد ده سوره برساخته ‏شده مانند آن بياوريد.» (هود/ 13) و یا در آیه دیگری که انسانها را حتی از آوردن یک سوره مانند قرآن عاجز می داند «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدائکم من دون الله ان کنتم صادقین؛ و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ‏ايم شك داريد پس اگر راست مى‏ گوييد سوره ‏اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا فرا خوانيد.» (بقره/ 23)
دسته دوم: آیاتی که در آنان، خداوند متعال نزول قرآن را به خودش نسبت می دهد.
آیا آیات بسیاری از قرآن کریم که نزول قرآن را صریحا به خود خداوند متعال نسبت داده اند توهمات تجربی پیامبر هستند؟ اگر مفاهیم به دست آمده از قرآن ارزش معرفتی دارند چگونه شامل این آیات نمی شوند؟ «انا أنزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون؛ ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم باشد كه بينديشيد.» (یوسف/ 2) «کذلک أوحینا الیک قرأنا عربیا؛ بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم.» (شوری/ 7)
دسته سوم، آیاتی که نزول قرآن را به فرشته الهی نسبت می دهند. «نزل به الروح الامین* علی قلبک لتکون من المنذرین؛ روح الامين آن را بر دلت نازل كرد. تا از [جمله] هشداردهندگان باشى.» (شعراء/ 193- 194) خداوند در این آیه شریفه، صریحا می فرماید که ما قرآن را به واسطه روح الامین بر قلب پیامبر (ص) نازل کردیم. آیا مراد از نزول فرشته همان تجربه شخصی است؟ آیا پیامبر گمان کرده که شخصی این مفاهیم را بر او الهام نموده و سپس او خودش آنها را در قالب این الفاظ درآورد؟ در آیه دیگری خداوند متعال با تأکید فراوان، به پیامبر (ص) دستور می دهد که به کافران بگو این آیات از طرف خداوند متعال و به واسطه روح الامین بر من نازل شده است تا آنها گمان نکنند که این معارف، محصولات شخصی توست و در اثر همین باور در آیات الهی شک نمایند. «قل نزله روح القدس من ربک بالحق» (نحل/ 102)
دسته چهارم: آیاتی که دلالت دارند بر این که پیامبر نمی تواند خودش قرآن را تغییر دهد.
اگر الفاظ قرآن از شخص پیغمبر (ص) باشد به این معناست که ایشان بتواند آنچه را که صلاح بداند بر آن اضافه یا کم نماید، در حالی که صریح آیات الهی آن است که ایشان اجازه چنین کاری را ندارد. «و اذا تتلی علیهم آیاتنا قال الذین لایرجون لقاءنا ائت بقرآن غیر هذا او بدله قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی؛ چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانكه به ديدار ما اميد ندارند مى ‏گويند قرآن ديگرى جز اين بياور يا آن را عوض كن بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آنچه را كه به من وحى مى ‏شود پيروى نمى‏ كنم.» (یونس/ 15) منکران از پیامبر خواستند که قرآنی را از نزد خودت بیاور؛ ولی ایشان در برابر تقاضای آنها صریحا اعلام نمود که من از جانب خودم هیچ آیه ای از قرآن را نمی توانم بیاورم و تنها از وحی الهی تبعیت می کنم.
در نتیجه با توجه به ادله عقلی و نقلی که ذکر شد، آیات الهی نمی توانند تجارب دینی پیامبر (ص) باشند. اگرچه شلایر در ابتدا با هدف دفاع از اصل دین، این نظریه را مطرح نمود، اما غافل بود از اینکه با این روش حتی می توان اصل دین را مورد انکار قرار داد.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- تفسير الميزان- جلد 2 صفحه 160

عليرضا قائمى‏ نيا- وحى و افعال گفتارى- صفحه 52

محمّد محمّدرضايى- مجله قبسات- شماره 26- صفحه 4

محمّدحسن قدردان قراملكى- مجله قبسات- شماره 26- صفحه 57ـ55

مايكل پترسون و ديگران- عقل و اعتقاد دينى- ترجمه احمد نراقى و ابراهيم سلطانى- صفحه 37

ويليام هوردِرن- راهنماى الهيّات پروتستان- ترجمه طاطه‏وس ميكائيليان- صفحه 7- 44

جواد رجبى- نسبت ميان وحى و تجربه- پايان نامه- صفحه 129ـ 124

صفدر تبارصفر- مقاله بررسى ديدگاه تجربه گرايى دينى در تفسير وحى- مجله رواق انديشه- شماره 36

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد