آباء لاتینی زبان کلیسا در تاریخ فلسفه قرون وسطی
فارسی 6656 نمایش |آباء کلیسا
آباء کلیسا کسانی بودند که در کنار دیگر تفاسیر مسیحی تفسیری خاص از مسیحیت پولوسی- یوحنایی ارائه کردند که از لحاظ تاریخی به عنوان تفسیر رسمی مورد قبول واقع و در قرون بعدی از آن به شدت دفاع شد و به صورت دین رسمی غرب امروز درآمد. مورخان مسیحی آباء کلیسا را به چند گروه تقسیم می کنند. گاهی آنها را در ارتباط با شوری نیقیه (325 میلادی) آباء قبل و بعد از شورای نیقیه می خوانند. گاهی نیز بر اساس دوره های تاریخی به گروههای جغرافیایی یا فکری تقسیم کرده اند و گاهی آنها را از لحاظ زبان به دو گروه آباء یونانی و لاتینی زبان تقسیم می کنند. به نظر می رسد که تقسیم آخر برای درک چگونگی شکل گرفتن تفکر مسیحی، تبیین تاریخی و شرح اعتقادات آن مناسبتر از دیگر تقسیمها باشد. بر این اساس آباء کلیسا تقسیم می شوند به:
الف) آباء یونانی زبان کلیسا.
ب) آباء لاتینی زبان کلیسا، که خود شامل پدران مدافع لاتینی زبان و اوگوستینوس قدیس می شوند.
پدران مدافع لاتینی
پدران مدافع لاتینی زبان ادبیات کلامی مسیحی لاتینی زبان کمتر از ادبیات کلامی مسیحی یونانی زبان دارد. علت اصلی آن این است که متون انجیل به یونانی نوشته شد و در نتیجه نخستین تأملات کلامی به این زبان انجام گرفت.
ترتولیانوس (Tertullianus)
عصر شکوفایی کلام مسیحی به زبان لاتینی از قرن سوم میلادی شروع شد و اولین متفکر بزرگ آن ترتولیانوس (Tertullianus) (160-240) اهل شمال آفریقا بود که در سی سالگی به مسیحیت پیوست. او را نخستین پدر مدافع مسیحی در زبان لاتینی می خوانند. او در تمام عمر خود با آنچه بدعت می نامید، مخصوصا عقاید گنوسیسی، مقابله کرد، ولی با وجود این کلیسای کاتولیک خود او را هم بدعت گذار خواند.
الف) مبارزه با فلسفه و عرفان؛
وی دشمن اصلی اعتقادات دینی را فلسفه می دانست. به دین فلسفی و یا کاربرد فلسفه در دین روی خوش نشان نداد. در مقابل گنوسیسیان که عرفان را عامل نجات در نظر می گرفتند، دینداری را در ایمان صرف می دانست. انتقاد از عقاید گنوسیسی را نقد آراء فلسفی می پنداشت. نظرش این بود که فلسفه علت بدعت گذاری در دین است؛ به خصوص نزد گنوسیسیان که می پنداشت از آن بهره بسیار برده اند. به اعتقاد گنوسیسیان فلسفه را با اعتقادات مسیحی جمع کرده اند و آراء التقاطی و خطای خود را شکل دادند. ترتولیانوس در پی کسب اعتقادات و ایمان خالص از فلسفه بود. به نظر او همان طور که پیامبران ایمان مسیحی را تبلور بخشیدند و شیوخ مسیحیانند، فلاسفه علت بدعتند.
همه ی فلاسفه در امر سرگردانی فکری سهیمند و هیچ استثنایی در کار نیست. به نظر وی فیلسوفان حتی نتوانستند کمترین اعتقادات مسیحیان را درک کنند. در حالی که افلاطون در شناخت صانع و اثبات وجودش دچار مشکل بود، مؤمنان ساده ی مسیحی به وجود خدا یقین داشتند. اگر سخنان فلاسفه با آنچه مسیحیان می گویند، شباهت دارد، تصادف صرف است؛ زیرا با عقل نمی توان به حقایق دست یافت. ایمان امری غیر عقلانی و غیر قابل درک است و همین غیر قابل در بودن، آن را از عقل یقینی تر کرده است. به نظر ترتولیانوس حتی نمی توان از عقل برای توضیح و گسترش ایمان استفاده کرد. به مرگ پسر خدا بر روی صلیب، چون نوعی جنون است و عقلانی نیست، می توان اعتقاد داشت. ترتولیانوس همراه با تاتیانوس نماینده ی گرایش ضد فلسفه و خردگرایی یونانی در کلام مسیحی قرون نخست میلادی است. با اینکه ترتولیانوس از فلسفه بسیار انتقاد می کرد، ولی در بحثهای کلامی ناخودآگاه به فلسفه روی آورده و سخنانش رنگ رواقی به خود گرفته است.
ج) تجسد در اندیشه ترتولیانوس
به نظر او همه چیز جسم است. بر خلاف افلاطون و هم رأی با رواقیون معتقد بود که جوهر واقعی آن است که جسمانی باشد. دلیل اینکه روح با بدن متحد است این است که روح نیز جسم است. برای ترتولیانوس جسم بر دو نوع است، یکی لطیف تر از دیگری است. جسم لطیف همان روح و عقل است که در رأس آن خداست. البته خداوند لطیف ترین جسم است. او درخشانترین جسم است که درخشان بودنش او را نادیدنی کرده است. ذات خداوندی عقل است که همان خیر و واحد نیز می باشد. چون خداوند عقل صرف است، نظام جهان نیز عقلانی است. او جهان را بر اساس عقل خود خلق کرد و نظم بخشید. ترتولیانوس در مقابل نظریه ی افلاطونی آفرینش ارواح قبل از خلقت ابدان و فرود آمدنشان در بدن، صریحا از انتقال روح از طریق والدین دفاع کرد و دلیل همه گیر بودن گناه نخستین را همین امر می دانست، به این معنا که روح گناهکار آدم گناه را را به فرزندانش، یعنی به تمام آدمیان انتقال داده است.
د) تثلیث در اندیشه ترتولیانوس
در موضوع تثلیث ترتولیانوس از بنیان گذاران سنت کلیسای کاتولیک، ولیکن بعدها رهبران کلیسای کاتولیک تبیین او را از تثلیث مورد انتقاد قرار دادند. او نیز مانند دیگر متفکران همعصرش کوشید تا چگونگی وحدت خداوند و الوهیت مسیح و ارتباط او را با پدر تبیین کند. برای توصیف وحدت خداوند با واژه یونانی ousia (ذات یا جوهر) را به لاتینی به substantia ترجمه کرد. البته او لفظ جوهر را به معنای رواقی آن به کار برد و از معانی ای که این لفظ در فلسفه های افلاطونی و ارسطویی داشت دور شد. به عقیده و جوهر جنس یا چیزی است که موجودات از آن ساخته شده اند و جوهر خداوند آن چیزی است که خداوند از آن تشکیل شده و عامل وحدت در اوست. او برای تبیین چگونگی بسط وحدت در خداوند از واژه ی لاتینی persona (شخص) به عنوان معادل واژه های یونانی ( hypostasis اقنوم) و prospon (شکل – صورت) استفاده کرد. بدین ترتیب در نظر او خداوند یک جوهر است در سه شخص و برای نخستین بار لفظ trinitas (تثلیث) را در زبان لاتینی به کار برد. برای او منشأ پدر است و اصولا هرگاه که از خدای واحد سخن می گفت منظورش پدر بود. هنگامی که به بررسی رابطه ی این سه شخص با کمک مسیح شناسی لوگوس می پرداخت، آرائی ابراز می کرد که چندان قابل جمع با یکدیگر نمی نمایند.
برای او خدای واحد یا پدر عالی ترین موجود است. او با سرمدی، نامحدود، نامولود و نامخلوق است. خدای واحد یک پسر دارد که کلمه اوست و از او صادر شده است. پسر نیز روح القدس را که از پدر دریافت کرده بود، از خود صادر کرد. پسر از پدر تولد یافت تا فکر او را به مرحله ی عمل درآورد. کلمه، با صدر شدن از پدر، پسر مولود شد. کلمه در پدر و با پدر است. او همه چیز را در پدر دیده و شنیده است و قبل از همه چیز از پدر تولد یافت. همان طور که نهال از ریشه و شعاع نور از خورشید زاده می شود و نهال از ریشه و شعاع نور از خورشید جدا نیست، پسر از پدر زاده شده و از او جدا نیست. بدین ترتیب پدر، پسر و روح القدس یک موجود و از یک جوهر واحدند. اما از طرف دیگر پسر را در مرتبه ای پایین تر از پدر قرار می دهد. با اینکه پدر و پسر از یکدیگر جدا نیستند، ولی یکی هم نیستند.
این دو به واسطه ی مرتبه از یکدیگر ممتاز شده اند. پدر همه ی جوهر است، در حالی که پسر قسمتی از آن است. به این معنی که کلمه کلمه ی خداست و روح القدس روح خدا. اصولا هیچ چیزی همان صاحبش نیست، ولی صاحب آن است. بنابراین، کلمه و روح القدس که از خدا نشأت می گیرند، خدایند، ولی با خدا، یعنی با پدر، یکی نیستند. خداوند هنگامی که خواست خلق کند، کلمه را به وجود آورد. ترتولیانوس (امثال سلیمان 22:8) را شاهدی برای مخلوق بودن حکمت الهی می دانست. در هر صورت تابعیت پسر نسبت به پدر با یافتن ظاهری مادی و اجرای مأموریت نزد انسانها کامل می شود.
لاکتانتیوس (Lactantius)
لاکتانتیوس Lactantius (تولد حدود سال 250 میلادی) را می توان آخرین پدر مدافع لاتینی نامید. او در آفریقا به دنیا آمد و حدود سال 300 میلادی به مسیحیت گروید.
الف) انتقاد از فلسفه و ادیان یونانی
او به دنبال ترتولیانوس مسیحیت را در مقابل فلسفه ها و ادیان یونانی- رومی قرار داد و معتقد بود که فلسفه از معنا تهی و خطاست. منطق بی فایده است و طبیعیات و اخلاق را نیز مکاتب مختلف فلسفی به طور متضادی بیان کرده اند. پس فلسفه به هیچوجه راهگشا به حکمت نیست. موجودات فناپذیر قادر به کسب حکمت به وسیله ی نیروهای طبیعی خود نیستند، باید که حکمت از خارج به آنها اعطا شود. یونانیان و رومیان حکمت را از دین جدا می کنند، فقط مسیحیت است که بین این دو اتحاد ایجاد می کند. فلسفه های یونانی- رومی نمی توانند بین انسان و خدا رابطه برقرار کنند، در حالی که در مسیحیت روحانی فیلسوف است و فیلسوف روحانی. بدین ترتیب در مسیحیت حکمت با دین جمع می شود و خداوند به عنوان منشأ هر دو، ضامن این جمع بندی است.
ب) تاثیر از عقاید قدما در اخلاق
لاکتانتیوس قبل از هر چیز مسیحیت را اخلاقی کامل معرفی کرد، ولی با وجود تأکیدش بر اخلاق مسیحی و عقاید ضد فلسفه های باستانی، در اخلاق از تأثیر قدما، مخصوصا سیسرون و هرمس تریسمگیستوس دور نماند. در جهان شناسی لاکتانتیوس عناصر مانوی به چشم می خورد. او برای تبیین تعادل در جهان، انتظار داشت که خداوند در ابتدا دو روح خیر و شر را خلق کرد. امتزاج این دو روح جهان و آنچه را که در آن است ایجاد کرده است.
هیلاریوس (Hilarius)
هیلاریوس پواتیه ای (315-367) در سال 345 میلادی به دین مسیحی گروید و در سال 350 میلادی منصب اسقفی پواتیه را پذیرفت. مهمترین آثارش رساله ی در باب شورای کلیسا (De synodis) و رساله ی در باب تثلیث (De Trinitate) بود که اثر دوم بر کلام قرون بعد تأثیر بسیار داشت. او با دفاع از اعتقادنامه ی نیقیه و آتاناسیوس، از هم جوهری اشخاص تثلیث حمایت کرد و به مقابله با نظریه ی آریوسی پرداخت. در انتقاد از آریوسیان اعلام کرد که کتاب عهد عتیق (تورات) پدر را می شناساند و عهد جدید (انجیل) پسر را. این معرفت با شناخت روح القدس به غایت می رسد، روحی که پیوستگی پدر و پسر را عمق می بخشد.
اورلیوس آمبروزیوس (Aurelius Ambrosius)
اورلیوس آمبروزیوس (333-397)از اشراف زادگان رومی بود که خود و خانواده اش بارها به عنوان حاکم و اداره کننده ی مناطق مختلف امپراطوری روم منصوب شده بودند. گروهی از مسیحیان شهر میلان در سال 374 میلادی او را به عنوان اسقف شهر برگزیدند و کلیسا نیز از این انتخاب حمایت کرد. انتخابی که بیشتر سیاسی بود تا دینی. او هم به مقابله با بدعت گزاران و فرهنگ یونانی- رومی پرداخت. سخنرانیهای بسیار در امور اجتماعی- سیاسی برای دفاع از سنت کلیسایی و در موضوع اخلاق مسیحی انجام داد. در فلسفه تحت تأثیر افلاطون، رواقیون و افلوطین بود و به تفسیری رمزی تمثیلی علاقه ای خاص داشت. چنانکه با همین روش و با کمک فلسفه ی نوافلاطونی باعث شد تا اوگوستینوس به مسیحیت بگرود.
او، مانند بسیاری از متکلمان مسیحی، معتقد بود که افلاطون بسیاری از آرائش را از کتاب مقدس گرفته است و در نتیجه نوعی مشروعیت برای استفاده از آراء او به وجود آمد. با وجود این از جهان شناسی افلاطون انتقاد کرد. زیرا عالم برای افلاطون فناناپذیر و غیر مخلوق است. آمبروزیوس جهان بینی افلاطونی را بیگانه با جهان بینی مسیحی که خدایش خالق از عدم است، می دانست و از کسانی که سعی در مسیحی کردن افلاطون داشتند انتقاد کرد. در ارتباط با فلسفه ی نوافلاطونی نیز، با اینکه بسیار از آن استفاده کرد، ولی نظریه ی صدور را نپذیرفت. در آن خطر وحدت وجود را حس کرد، چنانکه با تکیه بر متون مقدس بین مخلوق و خالق فاصله ی وجودی بی نهایت قرار داد. در سیاست با توجه به اینکه ژرمنهای مهاجم به امپراطوری آریوسی بودند، معتقد بود که اگر امپراطوری روم به سنت پولوسی حاکم مسیحی بپیوندد، در تاریخ همواره قدرتمند خواهد بود، چنانکه در نامه ای که به امپراطور گراسیانوس نوشت وفاداری به خدا را همواره با وفاداری به روم آورد.
هیرونیموس (Hieronymus)
هیرونیموس (احتمالا 347-419) اهل استریدون (Stridon) در تاریخ مسیحیت به سبب ترجمه اش از کتاب مقدس معروف است. این ترجمه به وولگاتا (Vulgata) معروف است و متن مقدس کلیسای کاتولیک شد. او راهبی بود زباندان و مورخ. فرهنگ باستان مخصوصا ادبیات لاتینی را بسیار خوب تحصیل کرده بود. مسافرت بسیار کرد و زبانهای یونانی، عبری و روشهای تفسیری مسیحی و یهودی را به خوبی فراگرفت. او به غیر از ترجمه کتاب مقدس و شرح قسمتهایی از آن ترجمه هایی تاریخی نیز انجام داده است. نامه هایی از او باقی مانده که در آنها چگونگی زندگی راهبانه و قوانینش را شرح می دهد.
اوگوستینوس قدیس
او رومی و اهل شمال افریقا بود، در سال 354 میلادی در شهر تاگاست، در الجزایر فعلی، به دنیا آمد. مادرش مونیکا که بعدها مونیکای قدیس خوانده شد، مسیحی معتقد و پدرش غیر مسیحی و معتقد به ادیان رومی بود. از کودکی از طریق مادرش با مسیحیت آشنا شد، ولی گرایش به آن نداشت. بعدها در کتاب اعترافات، که در آن سرگذشت خود را شرح داده و خاطرنشان کرده که این کتب راهنمای او به فلسفه شده، نوشته است که در این دوره برداشتی مادی از الوهیت داشت و آن را به عنوان جوهر مادی با صفات خاص آن می شناخت. برداشت مادی از الوهیت نزد مسیحیان شمال افریقا بدون پیشینه نبود.
الف) از مانویت تا مسیحیت
اوگوستینوس در سال 373 میلادی دین مانوی را برگزید. در خاطرات خود می گوید که مانویت این برداشت مادی را درباره ی الوهیت تقویت کرد. او می پنداشت که جهان شناسی ثنوی همان تفسیر عقلانی و قابل قبول از شکل گیری و ساختار عالم است که سالها در پی آن بوده است. به نظر او مانویان به درستی موضوع شر و منشأ آن را تبیین کره بودند. چنانکه خود شرح می دهد در این دوره می پنداشت که شر جوهری عینی است؛ ولی کم کم در راهنمایان مانویش، که مدعی بودند بدون برهان و استدلال راجع به هیچ امری سخن نمی گویند، بیهودگی و همه چیز دانی نابجا را مشاهده کرد. ملاقاتش با فوستوس (Faustus)، اسقف مانویان شمال افریقا، باعث دوری بیشتر او از مانویت شد. در هر صورت ثنویت مانوی که به نظر اوگوستینوس قدرت مطلق خداوند را نفی می کند، و پذیرفتن شر به عنوان جوهری عینی او را قانع نکرد و مدت کمی بر عقیده ی مانوی ماند.
در سال 383 میلادی برای کسب ثروت و مال و مخاطبان نیکو به شهر رم سفر کرد. در آنجا با فلسفه های افلاطونی، اپیکوری، رواقی آشنا شد و به مکتب شکاکیون جدید گروید. در کتاب اعترافات می نویسد که آنها به او تعلیم دادند که به همه چیز باید شک کرد و به هیچ چیز نمی توان یقین داشت. ولی شکاکیون هم او را اقناع نکرد. بعدها در رساله ی در رد آکادمیان (Contra a academicus) به نقد شکاکیون پرداخت تا اینکه افلوطین را در ترجمه ی لاتینی مارینوس ویکتورینوس خواند و نوافلاطونی شد. وی سرخورده از دانشجویانش در رم به شهر میلان برای یافتن شغلی مناسب سفر کرد، و با تفسیر نوافلاطونی آمبرزیوس قدیس از مسیحیت آشنا شد. پس از آشنایی با فلسفه نوافلاطونی افلوطین و فرفوریوس حال نوبت فلسفه ی نوافلاطونی مسیحی بود که او را به خود جلب کرد. در میلان با نوافلاطونیان غیر مسیحی نیز، به خصوص شخصی به نام فلاویوس مالیوس تئودوروس (Flavius Mallius Theodorus) رفت و آمد داشت. اوگوستینوس در سال 386 میلادی دین مسیحی را پذیرفت. همسرش را ترک و در سال 391 میلادی اسقف شهر هیپو (Hippo) در شمال افریقا شد و در سال 430 میلادی در همین شهر درگذشت.
ب) تاثیر وسیع بر اندیشه جدید و قدیم غرب
وی از تأثیرگذارترین اندیشمندان در فرهنگ غرب و از شکل دهندگان اصلی سنت مسیحی غربی (کاتولیک و پروتستان) است. او نه تنها در قرون وسطی حجت و مرجع مسائل کلامی- فلسفی بود بلکه حضور آرائش در دوره ی اصلاح دینی نیز بسیار چشمگیر بود. افکار او را در فلسفه ی مدرن، مخصوصا نزد دکارت و مالبرانش، و در فلسفه ی معاصر، نزد هایدگر و ویتگنشتاین، نیز می توان مشاهده کرد. علاوه بر تأثیر مستقیم و غیر مستقیم بر متفکران و جریانهای فکری، می توان یک جریان اوگوستینوسی را نیز در تاریخ کلام مسیحی مشاهده کرد. اوگوستینوس ضمن کمک فراوان به شکل دادن سنت کلامی کلیسا، سالها با آنچه بدعت می نامید مبارزه کرد و رسالات زیادی علیه مانویان، پلاگوسیها و درناتیستها نوشت. قرنها آثارش به عنوان مرجع تشخیص بدعت به کار می رفت.
منـابـع
محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت 1382
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها