خدا و اشتراک معنوی وجود در نزد اسکوتوس

فارسی 4230 نمایش |

اسکوتوس

دنز اسکوتوس مانند ارسطو علوم نظری را به سه بخش طبیعیات، ریاضیات و مابعدالطبیعه تقسیم کرد. اگر طبیعیات با ماده و محسوسات سر و کار دارد و ریاضیات به جوهر جسمانی از لحاظ کمی توجه می کند، مابعدالطبیعه کاملا از ماده انتزاع می جوید و به تفحص در باب خصوصیات عام موجود به عالی ترین وجه عقلی (maxime intelligibilia) می پردازد. در مابعدالطبیعه دنز اسکوتوس بر این رأی بود که موضوع آن باید واحد باشد و فیلسوف راجع به کل وجود بحث کند. اگر فیلسوف به بررسی وجود موجودات محدود بپردازد، دیگر نمی توان او را فیلسوف خواند؛ زیرا وظیفه ی طبیعیدان است که در طبیعیات یا علم فیزیک راجع به موجودات محسوس و محدود سخن بگوید. بنابراین موضوع مابعدالطبیعه موجود از حیث اینکه موجود است می باشد و مفهوم موجود در بالاترین درجه تجردش، یعنی موجود عام (ens commune) در نظر گرفته می شود.

اشتراک معنوی وجود
دنز اسکوتوس در مابعدالطبیعه بر خلاف توماس آکوئینی و دیگر فیلسوفان مطرح مدرسی نظریه تشابه وجودی بین خدا و مخلوق، و جوهر و عرض را نپذیرفت و به عقیده اشتراک معنوی وجود پایبند بود. به نظر او چون ذات خدا و صفاتش قابل شناخت است، و این مفاهیم از مخلوقات به وام گرفته شده است، بنابراین وجود باید برای مخلوق و خالق به یک معنا باشد. هنگامی که انسان مفهومی را درباره ی خدا در ذهن دارد، یا این مفهوم بین او و خدا مشترک است و یا اینکه این مفهوم فقط متعلق به خداوند است. اگر این مفهوم بین او و خدا مشترک نباشد، باید جستجو کرد که منشأ این مفهوم از کجاست. ذهنی که مفاهیم مشترک با خدا را ندارد نمی تواند مفهومی را در ارتباط با خدا ایجاد کند. یک موجود فقط مفهومی را می سازد که دربرگیرنده جزئی ذاتی از او یا اینکه صاحب خصوصیتی ذاتی از او باشد. به عبارت دیگر باید ارتباطی ذاتی با خود او داشته باشد. اگر انسان مفهومی که متعلق به خداست از خود ایجاد کند، تعالی خداوند را نقض کرده است.
پس اینکه انسان می تواند مفاهیمی که قابل حمل به خدایند، ایجاد کند به معنای این است که این مفاهیم بین او و خالق مشترکند. در واقع اگر وجود و سایر صفات بین خدا و مخلوقات مشترک معنوی نباشند، مفهوم تشابه وجود و سایر صفات بین خدا و مخلوقات، به معنای تشابه نخواهد بود، بلکه فقط اشتراک لفظی است. به عبارت دیگر در نظر دنز اسکوتوس وجود یا اشتراک معنوی است یا اشتراک لفظی. حد وسط بین این دو مفهوم وجود ندارد. او بر این رأی بود که حتی دیگر روشهای معرفت شناختی درباره ارتباط انسان با خداوند، همچون روش ایجابی آنسلم قدیس بر اساس کمال مطلق خداوند و روش سلبی دیونیسیوس، نیز بر اساس مفهوم اشتراک معنوی وجود بنا شده اند. یعنی اینان نیز از مفهومی مشترک بین خالق و مخلوق استفاده کرده اند؛ البته آنها این امر را به طور لفظی نفی می کنند، ولی در استدلالهایشان به طور ضمنی پذیرفته اند.

براهین اثبات اشتراک معنوی وجود

نزد دنز اسکوتوس براهین متعدد دیگری نیز برای اثبات اشتراک معنوی وجود یافت می شود. نقطه حرکت یکی از این براهین شک در باب مفهوم محدودیت یا نامحدودیت خداوند است. هیچ ذهنی نمی تواند راجع به چیزی مشکوک بوده و در عین حال به آن یقین داشته باشد. اگر عقلی درباره یک مفهوم یقین، ولی درباره سایر مفاهیم شک داشته باشد، باید حتما مفهوم یقینی را پذیرفته باشد که مطمئن است با دیگر مفاهیم که درباره آنها شک دارد، متفاوت است. انسان در اینکه خداوند یک موجود است یقین و در اینکه او محدود یا نامحدود است شک دارد. در این برهان باید نقطه ی شروع مفهومی یقینی باشد، وگرنه انسان هیچ وقت به یقین نخواهد رسید. مفهوم وجود یقینی است، بنابراین وجود باید مفهومی جدای از این مفاهیم باشد. پس مفهوم وجود متفاوت است با مفاهیم وجود محدود و نامحدود، ولی دارای اشتراک معنوی با آنهاست، وگرنه نمی توان بر آنها حمل کرد.
از طرف دیگر، دنز اسکوتوس اظهار می کند که وجود در مقابل عدم است. عدم چه نزد خدا و چه نزد مخلوقات به یک معنی است. بنابراین وجود به عنوان متضادش نیز باید هم در خداوند و هم در مخلوق به یک معنی باشد. مفهوم وجود به سبب اینکه مشترک بین خالق و مخلوق است، عامترین و در نتیجه نخستین مفهومی است که عقل درک می کند. همانطور که ذکر شد، نزد او موجود از حیث اینکه موجود است موضوع مابعدالطبیعه است. موجود در این معنا مطلق، بسیط و نامحدود است. انسان از وجود شناخت و شهود مستقیم ندارد؛ زیرا او شناخت خود را از محسوسات کسب می کند. عقل انسان با عمل تجرید و انتزاع از داده های حسی مفهوم وجود را درک می کند.

وجود خدا

دنز اسکوتوس براهین متعددی برای اثبات وجود خدا ذکر کرد، ولی مدعی بود که با نظریه اشتراک معنوی وجود روش جدیدی را در اثبات وجود خدا آورده است که همانند روش ارسطو و توماس آکوئینی بر محسوسات تکیه نمی کند؛ زیرا خصوصیت مطلق و نامحدود خداوند را نمی توان بر مبنای خصوصیات موجودات حادث اثبات نمود. به عبارت دیگر با اینکه این روش هم بعد از تجربه است و از عین شروع می شود؛ اما نقطه اتکایش محسوسات نیست. به نظر دنز اسکوتوس اگر ما از محسوسات شروع کنیم، از چارچوب طبیعت خارج نمی شویم و این اشکالی است که بر براهین توماس آکوئینی و ارسطو در اثبات وجود خدا وارد است؛ برای مثال اگر اصل حرکت موجودات را که بر اساس آن برای هر متحرکی یک محرک هست، در نظر بگیریم، هر قدر هم که از طریق سلسله ی علل به علل عالی تر واصل شویم، به هیچ وجه قادر نخواهیم بود به موجود نامحدود و غیر مادی برسیم، و از حوزه ی طبیعت خارج شویم.
او با وجود نقد براهین توماس آکوئینی و ارسطو در اثبات وجود خدا، مفاهیمی را پایه و اساس براهین خود قرار داد که دو فیلسوف قبل از او نیز بر مبنای آنها به تأمل در باب اثبات وجود خدا پرداختند. مفاهیمی از قبیل اینکه اثبات وجود خدا از توجه به عالم عین ممکن می شود و براهین باید بعد از تجربه (a posteriori) باشند. علیت امری است واقعی و از معلول می باید به اثبات وجود و تبیین علت رفت. سلسله علل نیز باید در جایی قطع شود و به علت نخستین بسنده کرد. در نتیجه نمی توان به طور نامحدود این سلسله را ادامه داد. نقطه حرکت مابعدالطبیعه وجود است. دنز اسکوتوس در نظر داشت که با این سخن در اثبات وجود خداوند به عنوان موجود نامحدود، اولی و ضروری از بند طبیعت رهایی یابد. در برهان او در یک طرف ممکن الوجود است و در طرف دیگر واجب الوجود که باید موجود بودن واجب الوجود اثبات شود.

طریق علت غایی در اثبات وجود خدا
دنز اسکوتوس طریق علت غایی را نیز در اثبات وجود خدا مطرح کرده است. هر موجودی غایتی دارد که علت غایی آن است. حال این غائیت خود علت غایی دارد و این همه به نوبه خود علت غایی دارد. در این طریق هم باید در جایی متوقف شد و نمی توان سلسله علل را تا بی نهایت ادامه داد، چون در این صورت علت غایی هم غیر قابل توضیح خواهد بود. علت غایی باید کامل ترین نیز باشد. نامحدود بودن خدا را از طریق علت غایی نیز می توان اثبات کرد. انسان مطلق گراست، یعنی به طرف مطلق گرایش دارد. این مطلق خیر اعلی است. پس موضوع اراده انسان خیر اعلی است که خیر نامحدود است. اگر این خیر نامحدود وجود نمی داشت یا در آن تناقض می بود، اراده انسان به هیچ وجه به طرف آن میل نمی کرد. پس یک خیر مطلق و نامحدود وجود دارد که موضوع خواست، اراده و گرایش انسان است. این موجود نامحدود غیر قابل درک است. هرچه انسان درباره او می گوید علامتی است محسوس از ضعفی که دارد. انسان نمی توان ذات این موجود نامحدود را بشناسد، فقط می تواند یک سلسله ای از صفات را درباره او تأیید کند؛ برای مثال وجودش را تأیید کند و یا صفات نامحدودش را به طور نسبی بشناسد.

بساطت و وحدت خداوند

خدای دنز اسکوتوس واحد و بسیط است. وحدت او بر یگانگی ذاتش (essentia) نهفته است. بساطت نیز به این معناست که در او هیچ نوعی از ترکیب: وجود و ماهیت، قوه و فعل، صورت و ماده و غیره یافت نمی شود. در اینکه خداوند بسیط است بین متکلمان مسیحی اختلاف نظری نبوده است، صفات گوناگونی را می پذیرد. به خداوند می توان حکمت، عظمت، وجود، خیر، قدرت و غیره را حمل کرد. در اینکه آیا نسبت دادن صفات به خداوند ایجابی و مطلق است یا اینکه سلبی و یا نوعی بر اساس تشابه است، در کلام مسیحی بحثهای بسیار درگرفته است. عده ای همچون دیونیسیوس مجعول حمل صفات را به خداوند صحیح نمی دانستند و اسماء الهی را از طریق سلبی می فهمیدند. عده ای دیگر مثل توماس آکوئینی، گاهی در صفات حمل شده بر خداوند دنبال مفاهیم سلبی می گشتند و گاهی نیز آنها را بر اساس تشابه تبیین می کردند. تشابه به این معناست که این صفات در انسان و در خدا کاملا به یک معنا نیستند و با یکدیگر متفاوتند.
دنز اسکوتوس حمل صفات بر خداوند را از طریق نمادین، استعاری، تشابه و سلبی نپذیرفت. به نظر او هر صفتی که از خداوند سلب شود، نوعی ایجاب در خود دارد؛ برای مثال سلب ترکیب از الوهیت، تأیید بساطت در اوست. با اینکه او خدا را غیر قابل توصیف می دانست، ولی معتقد بود که اسمایی وجود دارند که با آن می توان خدا را نشان داد و به نوعی تعریف یا تبیینی از او به دست داد. او این طریق را منطبق بر سنت دینی می دانست.
در واقع اگر گفته شود نامهایی که بر خدا حمل می شوند، غیر قابل توصیفند، دچار تناقض خواهیم شد. صفتی که بر خدا حمل می شود او را بین مخلوقات و همچنین در ذاتش می شناساند. اگر صفت خیر یا حکیم یا هر صفت ایجابی را بر چیزی حمل کنیم، در واقع این عمل وجود موضوع یا ذاتی را پیش فرض می گیرد که در اینجا این موضوع خداست. یعنی این صفات به طور ایجابی خدا و آنچه او هست را نشان می دهند. گزینش این زبان در خداشناسی، نتیجه ی نظریه ی اشتراک معنوی وجود دنز اسکوتوس است. به عبارت دیگر همان طور که وجود به یک معنا نزد خداوند و مخلوقات است، سایر صفات نیز به یک معنا حمل می شوند و به این ترتیب می توان شناخت ایجابی از خداوند داشت. اما نظر دنز اسکوتوس در باب تمایز بین صفات الهی عکس العملهایی را برانگیخت. او معتقد بود که با اینکه صفات یا اسمایی که بر خداوند حمل می شوند عین ذات او هستند، ولی تفاوت یا تمایزی هم بین خود این صفات وجود دارد. به عبارت دیگر تمایز بین صفات الهی فقط ذهنی نیست. چیزی در خدا هست که این تمایز را به ذهن انسان انتقال می دهد.
یعنی در خداوند نیز نوعی مبنا برای این تمایز وجود دارد و تشخص بین صفات الهی فقط بر اساس عقل انسان نمی باشد. دنز اسکوتوس این تشخص را صوری (formaliter distinctum) نامید. البته بر این امر هم تأکید ورزید که تمایز بین صفات خداوند تمایزی کیفی و یا عرضی نیست، زیرا در خداوند ترکیب عرض و جوهر یافت نمی شود. این صفات به طور صوری (realiter) یکی هستند و با ذات خداوند یگانگی دارند، ولی به طور صوری (formaliter) از یکدیگر متمایزند. در غیر این صورت در جوهر خداوند تمایز ایجاد و در او کثرت یافت می شود. با اینکه او کوشید تا در خدا کثرتی ایجاد نکند، اما این سخن او انتقاد تنی چند از متکلمان مسیحی را برانگیخت.

آزادی و اختیار خداوند

دنز اسکوتوس تأکید زیادی بر آزادی و اختیار خداوند داشت. در واقع بر خلاف ابن سینا و ابن رشدیان لاتینی، او می پنداشت که واجب الوجود بودن خداوند و ضرورت وجودش باعث نمی شود که خلقت نیز امر ضروری باشد. او به طرف سنت کلامی محافظه کار مسیحی، به خصوص کسانی همچون پطرس دامیانی در قرن یازدهم میلادی، روی آورد و خلقت را فعل ارادی خداوند و بر اساس قدرت بی حد او تبیین کرد. واجب الوجود با فعل آزاد خلق می کند. شاید دنز اسکوتوس در این اندیشه بود که اگر با نظریه ی اشتراک معنوی وجود خلقت را امری ضروری در نظر بگیرد، ناچار است که به نظریه ی صدور روی آورد و در نتیجه نظریه ی وحدت وجود را بپذیرد. در این صورت کاملا از سنت کلامی کاتولیکی خارج می شد.
خداوند آزاد است تا انتخاب کند و در این انتخاب نه از طرف مخلوق و نه از طرف عقل خود او اجباری برایش در نظر گرفته نشده است. اما با این حال او باید بین موضوعات و امکاناتی که عقلش در اختیار او گذاشته است انتخاب کند. با وجود این، دنز اسکوتوس آزادی و اختیار را تابع سلسله ای از اصول منطقی کرده است. برای مثال خداوند نمی تواند اصل عدم جمع بین نقیضین را بشکند و یا اینکه گرما را علت سرما سازد و یا اینکه سنگ را موجودی عقلانی کند. عده ای از فیلسوفان طوری از علیت غایی خیر سخن می گویند که به نظر می رسد نزد اینان خداوند تابع خیر است. در حالی که خدا برای خلقت تابع خیر نیست، بلکه این خیر است که تابع اراده ی الهی است. چنانکه اگر خدا بخواهد قوانین اخلاقی عوض می شود و قوانین جدید هم اخلاق خواهند بود. قدرت خداوند نامحدود است و هرچه او بخواهد حقیقت است. در هر حال، خداوند موجوداتی را خلق می کند که با یکدیگر هم امکان باشند. او نمی تواند به موجوداتی که با یکدیگر هم امکان نیستند اعطای وجود کند.
دنز اسکوتوس تعریف اوگوستینوس را از مثل یا صور الهی در عقل خداوند که بر اساس آنها مخلوقات خلق شده اند، پذیرفت. اما آنها را به عنوان اصل شناخت (principium cognoscendi) خداوند در نظر نگرفت؛ به عبارت دیگر با اینکه مثل الگو و نمونه ی مخلوقات در عقل خدایند، ولی مبنای شناخت خداوند از مخلوقات نیستند، بلکه فقط مخلوقاتیند که تولید و شناخته شده هستند، نه شرط علم خداوند. او چهار مرحله (instantia) را برای علم خداوند مطرح کرد: در اولین مرحله خداوند ذاتش را در وجود مطلقش می شناسد. در مرحله ی دوم او مخلوقات را در وجود معقولشان (in esse intelligibili) خلق می کند.
خود او مثال یک سنگ را می زند و می گوید خداوند مفهوم یک سنگ را درک می کند و آن را می فهمد. در مرحله ی سوم عقل الهی مفهوم سنگ را که ایجاد کرده است با موضوعات معقول دیگر مقایسه می کند و در این عمل با مقایسه ی خود با سنگ رابطه ای مثالی، که بین ذات الهی و ذات مخلوق واقع می شود، ایجاد می کند. در مرحله ی چهارم با تأمل در رابطه ی ایجاد شده در مرحله ی سوم، عقل الهی خود رابطه را می شناسد. این رابطه متأخر است بر علم به سنگ؛ زیرا علم به یک رابطه متأخر است به علم به دو طرفی که رابطه بینشان برقرار است. بنابراین مثال متقدم بر علم الهی نیست، بلکه علم الهی بر آن متقدم است. سنگ شناخته شده نتیجه و اثر علم الهی است. چون هیچ جایگزین در فاهمه ی خداوند وجود ندارد، این سنگ مثالی ازلی است.

منـابـع

فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- ترجمه مسعود علیا- تهران- ققنوس- 1383

محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1379

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها