مشاهیر فلاسفه یهود در اواخر دوره میانه (قباله)
فارسی 3516 نمایش |ابن واقار
یکی از حادترین مسائلی که فیلسوفان یهودی در قرون چهاردهم و پانزدهم با آن مواجه بودند، مربوط به نگرشی بود که بایستی در مورد قباله cabala (به معنای سنت) اخذ می شد. قباله مجموعه ای از عقاید عرفانی و گنوسی بود که بخشی از آن در این دوره در کشورهایی که فیلسوفان یهودی می زیستند در حال شکل گرفتن بود. بسیاری از قبالیست ها نظریات فلسفی را در نوشته های خود وارد کردند و در دعاوی خود، ابن میمون را قبالیست قلمداد کردند؛ ولی در عین حال فلسفه را نوع نازل علم شمردند. برخی فلاسفه با این نظر تحقیرآمیز مقابله به مثل کردند. با وجود این، تلاش هایی صورت گرفت تا بین فلسفه و قباله نوعی سازگاری به وجود آید.
ابن واقار
چنین تلاشی را یوسف بن واقار Joseph ibn – Waqar از فیلسوفان قرن چهاردهم صورت داد و «رساله ای که فلسفه و شریعت دینی را سازگار می کند» به عربی نوشت (که در این دوره و در کشور اسپانیا برای یک فیلسوف یهودی غیر متعارف بود.)
بر طبق نظر ابن واقار عقاید فیلسوفان متکی بر عقل است در حالی که عقاید قبالیست ها اعتبار خویش را صرفا مدیون سنتی است که اعتبار آن، حقانیتش را تضمین می کند. ابن واقار علی رغم آن که به لحاظ نظری تفوق آموزه قباله ای بر تعالیم فلسفه، را تأیید می کرد، کوشید تا تشابه اساسی این دو نظام فکری را (که به واسطه اختلاف اصلاحات، مخفی مانده بود) نشان دهد. وی همچنین بر این تکیه می کرد که دانش فلسفه، بینش درک آموزه عرفانی قباله را افزایش می دهد.
موسی ناربونی
موسی از اهالی ناربونه یا موسی ناربونی کسی بود که در قرن چهاردهم در جنوب فرانسه می زیست و همانند بسیاری دیگر از نویسندگان یهودی این دوره، اساسا شرح نویس بود. شروحی را بر کتب مقدس، بر رساله های ابن رشد، بر رساله های «آپو کریفا» (آپو کریفا، یعنی مشکوک و مجعول و به کتب دینی و آثاری اطلاق می شود که از اعتبار کافی برخوردار نبوده و بدین جهت از مجموعه های کتب مقدس حذف شده اند.) و بر کتاب «دلالت» ابن میمون نوشت. ناربونی در شرحش بر «دلالت»، غالبا نظریات فیلسوفان یهودی پیشین را با توسل به دیدگاه های ابن رشد تفسیر کرد. هم چنین به ارائه تفاسیری افراطی از مفاهیمی پرداخت که آنها را مفاهیم نهفته در کتاب «دلالت» می دانست.
بر طبق نظر ناربونی خداوند در همه اشیا مشارکت دارد؛ زیرا او مقیاس همه حقایق است و از دیدگاه دیگر، همه اشیا در خداوند وجود دارند. چرا که «فاعل همان ذات جوهر قابل است» او صورت جهان است. این قاعده در تفسیر ناربونی به این معنا است که خداوند صورتی است که هر چند در یک جسم نیست، اما «با یک جسم» هست. به نظر می رسد که وجود خداوند ارتباطی تنگاتنگ با وجود جهان دارد. جهانی که رابطه او با آن، شبیه رابطه موجود بین روح و بدن است. خداوند به عنوان صورت جهان، این واقعیت را نیز تبیین می کند که بسط و گسترش جهان نیز محدود است. این مطلب را نیز می توان افزود که بر اساس برداشتی از ناربونی که مغایر با نظریات بسیاری از ارسطوییان است، ماده اولی در اندیشه خداوند جای دارد. گویا ناربونی مدافع باثبات و در مجموع خیلی صریح سنت ارسطویی بود که در دوره عربی فلسفه یهودی ظهور کرده بود.
ابن جرسون
ابن جرسون Gersonides (لوی بن جرسون 1288-1344) از دیگر فیلسوفان یهودی قرن چهاردهم بود که در جنوب فرانسه زاده شد و کتاب فلسفی نظام مندی به نام «نبردهای خداوند» Milhamot Adonai و هم چنین شرح های فلسفی زیادی نوشت. او به عنوان منجم در بین محققان مسیحی مشهور بود. ابن جرسون ظاهرا هیچ گاه به صراحت از فیلسوفان مدرسی مسیحی ذکری به میان نیاورد؛ و فقط به ذکر متفکران یونانی، عرب و یهودی پرداخت. به نظر می رسد که نظام او از طرق متعدد از نظریات ابن میمون و یا ابن رشد سرچشمه گرفته است، صرف نظر از موافقت و یا عدم موافقت با آنها. فی المثل او به صراحت نظریه الهیات سلبی ابن میمون را رد می کند. با وجود این، مقایسه ای بین نظریات او و مباحثی که در بین نویسندگان مدرسی زمان وی به چشم می خورد، نشان می دهد که او نیز در برخی موارد از فیلسوفان لاتینی متأثر شده است.
خلقت
ابن جرسون هم با فیلسوفان ارسطویی (معتقدان به قدم عالم) و هم با دین گراها (معتقدان به خلقت زمانی عالم و خلق از عدم) مخالف بود. او اعتقاد داشت خداوند جهان را در زمان و از ماده ای سابق الوجود و فاقد هر گونه صورت آفرید. این ماده (آن طور که ابن جرسون آن را در نظر می گرفت) ظاهرا شبیه به ماده اولیه است. بر اساس تصور ارسطویی، «حال»، گذشته را از آینده جدا می کند و به دلیل چنین کارکردی، وجودش در هر لحظه از زمان مستلزم وجود یک گذشته است.
بنابراین، یک آغاز مطلق، غیر ممکن است؛ یعنی این که جهان، قدیم است. ابن جرسون این استدلال را رد کرد؛ زیرا عقیده داشت می توان کارکرد «حال» را به آغاز و یا پایان یک فاصله از زمان، محدود نمود. از این رو، مشکلی وجود ندارد که فرض شود وجود یک «حال» در لحظه خلقت جهان در زمان، مستلزم وجود یک گذشته نیست. این استدلال قبل از ابن جرسون در یکی از رساله های پیروان لاتینی ابن رشد (که مؤلف آن نامعلوم است) مطرح شده است و ممکن است ابن جرسون در این مسئله تحت تأثیر فلسفه مدرسی لاتینی واقع شده باشد.
اختیار و علم مطلق الهی
مسئله اختیاری بودن فعل انسان و تقریری خاص از مسئله علم خداوند بر حوادث آینده بخش مهمی از نظریه ابن جرسون را شکل می دهد. ابن جرسون (که بر خلاف ارسطوییان بزرگ یهودی و مسلمان به ستاره بینی عقیده داشت) معتقد بود که بر تمام حوادث جهان به جز اعمال انسان، یک جبریت دقیق حاکم است. ولی علم خداوند، اعمال فردی انسان را (که عملا اتفاق می افتند) در بر نمی گیرد.
این علم، نظام کلی اشیای موجود و قوانین جبریت عام را فرامی گیرد، اما از پیش بینی حوادثی که در نتیجه اختیار انسان حاصل می شود ناتوان است. بنابراین، متعلق علم خداوند، یک نظام جهانی مثالی ملکوتی است که متفاوت با جهان «واقعی» است، به این دلیل که جهان «واقعی» تا اندازه ای بر طبق اختیار انسان شکل می گیرد.
فلسفه سیاسی
در آموزه های سیاسی و اجتماعی، یک اختلاف اساسی بین ابن جرسون و ابن میمون وجود دارد. ظاهرا ابن جرسون هیچ گونه وظیفه سیاسی برای انبیا در نظر نگرفته است. به نظر او وظیفه انبیا عبارت است از پیش گویی حوادث آینده. مشیتی که با اجرام سماوی اعمال می شود، در یک جامعه سیاسی مفروض، وجود انسان هایی را تضمین می کند که استعداد صنایع دستی و مشاغلی را که برای بقای جامعه ضرورت دارند واجدند و آن را به کار می گیرند. او متذکر شد که به این طریق فعالیت های انسانی مختلف، به شیوه ای برتر از آنچه در جمهوری افلاطون طرح شده است، توزیع می شوند.
بنابراین، او به صراحت فلسفه سیاسی افلاطون را (که یهود بر جامعه ای انطباق داده بودند که به وسیله شریعتی که یک پیامبر ترویج کرده است اداره می شود و بدین شکل یکی از اجزای مهم فلسفه یهودی در دوره عربی بود) انکار کرد.
انحراف ابن جرسون از این سنت فلسفی ممکن است عوامل مختلفی داشته باشد؛ مثل تأثیر توماس آکوئیناس (که برداشت او از اختیار انسان اگر فقط به همین مثال اشاره شود شبیه برداشت ابن جرسون است) و یا اعتقاد ابن جرسون به ستاره بینی و یا اشتیاق آشکار او به تأمل فردی. با این همه، این انحراف ها در وفاداری اساسی او به ارسطوگرائی میانه، تأثیری ننهاد.
منـابـع
نینیان اسمارت، وینگ زای چان، شلوموپینز- سه سنت فلسفی، گزارشی از فلسفه های هندی، چینی و یهودی- ترجمه ابوالفضل محمودی- صفحه250-245
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها