حوزه های نوافلاطونی (سوری و آتنی)
فارسی 4581 نمایش |حوزه ی سوری
شخصیت عمده ی سوری مذهب نوافلاطونی یامبلیخوس (Iamblichus) متوفی در حدود سال 330 میلادی، شاگرد فرفوریوس، است. یامبلیخوس گرایش نوافلاطونی افزایش دادن اعضاء سلسله مراتب موجودات را خیلی پیش تر برد، و آن را با تأکید بر اهمیت فن ارتباط با قوای فوق طبیعی (theurgy) و علوم خفیه (occultism) به طور کلی ترکیب کرد. ویژ گی های مهم اندیشۀ وی عبارتند از:
1- گرایش به افزایش دادن اعضاء سلسله مراتب موجودات در فلسفه ی نوافلاطونی از بدو پیدایش آن وجود داشت و این گرایش ناشی از خواست این فلسفه به تأکید نهادن بر تعالی الوهیت أعلی و مبرا کردن خدا از هرگونه تماسی با عالم محسوس بود. اما در حالی که افلوطین این گرایش را در حدود معقول حفظ کرد، یامبلیخوس به آن پر و بال بیشتر داد. بدین ترتیب وی قائل به واحدی برتر از واحد افلوطین شد ادعا کرد که این واحد برتر ورای هرگونه وصف و توصیف و فراتر از خیر است.
این واحد، که فوق تمام صفات و محمولات یا بهتر بگوییم فوق هر تصدیقی (سوای تصدیق یگانگی) از سوی ماست بنابراین برتر از واحد افلوطین است، که با خیر مطلق یکی است. از «واحد»، عالم مثل یا اشیاء معقول (کوسموس نوئتوس) و از عالم مثل، عالم موجودات عقلانی (کوسموس نوئروس) که عبارت است از نوس و یک اقنوم واسطه و دمیورژ صادر می شود، هر چند یامبلیخوس ظاهرا از این پیچیدگی خرسند نبوده، بلکه بیشتر به بازشناختن اعضاء کوسموس نوئروس پرداخته است.
در زیر کوسموس نوئروس نفس «فوق زمینی» است، و از این نفس دو نفس دیگر صادر می شود. در مورد خدایان دین عامه و «قهرمانان» باید گفت که اینها (همراه با انبوهی از فرشتگان و شیاطین) متعلق به این عالمند، و یامبلیخوس کوشید تا آنها را بر حسب اعداد مرتب کند. اما یامبلیخوس در حالی که سعی می کرد تا این طرح خیالی را به وسیله ی عقل نظری اثبات کند، بر خصیصه ی بی واسطه و فطری معرفت ما از خدایان اصرار می ورزید، معرفتی که همراه با انگیزه ی فطری نفسانی به سوی «خیر» به ما داده شده است.
2- علاقه ی دینی یامبلیخوس در نظریه ی اخلاقیش به خوبی نمایان است. وی پس از قبول تمایزی که فرفوریوس میان فضائل سیاسی و پالایشی و الگویی قائل شده بود، بین دو فضیلت اخیر فضائل نظری را وارد می کند، که نفس به وسیله ی آنها نوس را به عنوان متعلق خود نظاره می کند و به صدور مراتب از اصل نهایی می نگرد. نفس به وسیله ی فضائل نمونه ای خود را بانوس، یعنی جایگاه مثل و الگوهای همه ی اشیاء، یکی و متحد می کند.
بالاخره، فوق این چهار نوع فضیلت فضائل مربوط به کاهن و کشیش قرار دارد، که نفس با عمل کردن به آنها به نحوی خلسه گونه با واحد متحد می شود. (بنابراین این فضائل نیز هنایای: مربوط به واحد نامیده شده اند.) چون ما باید برای شناختن وسیله ی ورود به اتحاد با خدا چشم امید به وحی الهی داشته باشیم، کاهن یا کشیش از فیلسوف برتر است. تطهیر و پالایش از امور حسی، سحر و جادو، معجزات، غیبگویی، نقش مهمی در نظام یامبلیخوس دارند.
حوزه ی پرگامون
حوزه ی پرگامون (Pergamon) را آئدسیوس (Aedesius)، شاگرد یامبلیخوس، بنیاد نهاد، و عمده به سبب علاقه اش به فن ارتباط با قوای غیبی و فوق طبیعی و نیز دلبستگیش به احیاء مذهب شرک و تعدد خدایان مشخص است. بدین ترتیب در حالی که ماکسیموس، یکی از معلمان امپراطور یولیانوس (جولیان)، توجه خاصی به ارتباط با خدایان و قوای فوق طبیعی نمود، سالوستیوس (Sallustius) کتابی تحت عنوان درباره خدایان و عالم به عنوان تبلیغ و ترویج مذهب شرک نوشت، و حال آنکه لیبونیوس (Libonius) سخنور، یکی دیگر از معلمان یولیانوس، و نیز اوناپیوس ساردسی (Eunapeius of Sardes) چیزهایی بر ضد مسیحیت نوشتند.
یولیانوس (322-363) در دامن مسیحیت پرورش یافته بود اما مشرک شد. یولیانوس در مدت سلطنت کوتاهش (361-363)، خود را مخالف متعصب مسیحیت و طرفدار مذهب شرک نشان داد، و این را با نظریه های نوافلاطونی، که برای آن تا اندازه ی زیادی به یامبلیخوس تکیه می کرد، در آمیخت. برای نمونه، وی پرستش خورشید را بر طبق فلسفه ی نوافلاطونی، با واسطه قرار دادن خورشید بین قلمروهای معقول و محسوس، تفسیر می کرد.
حوزه ی آتنی
در حوزه ی آتنی مذهب نوافلاطونی علاقه ی شدیدی به نوشته های ارسطو و نیز نوشته های افلاطون پدید آمد. این علاقه در شرح بر درباره ی نفس تصنیف پلوتارک آتنی، پسر نستوریوس (Nestorius) و رئیس حوزه ی آتنی (متوفی در سال 2/431 میلادی) و در شروح بر مابعدالطبیعه تصنیف سیریانوس (Syrianus) (متوفی در حدود 430)، جانشین پلوتارک در ریاست حوزه در آتن، خودنمایی کرد. اما سیریانوس معتقد به توافق افلاطون و ارسطو نبود. بر عکس نه تنها مطالعه ی فلسفه ی ارسطو را صرفا یک آمادگی برای مطالعه ی افلاطون به شمار می آرود، بلکه (در شرح خود بر مابعدالطبیعه) از نظریه ی مثالی افلاطونی در برابر حملات ارسطو دفاع می کرد، در حالی که اختلاف بین دو فیلسوف درباره ی این موضوع را به وضوح درمی یافت.
مع هذا این امر او را از کوشش برای نشان دادن موافقت بین افلاطون، فیثاغوریان، ارفه ایها و ادبیات «کلدانی» باز نداشت. جانشین او دمنینوس (Domninus)، یک مسیحی (سریانی) یهودی الاصل، بود که درباره ی ریاضیات کتاب نوشته است.
پروکلوس
اما از این مردان مهم تر، پروکلوس (Proclus) (ابرقلس) (410-485) مشهور است، که در قسطنطنیه متولد شد و سالیان دراز رئیس حوزه ی آتنی بود. وی مردی دارای سعی و کوشش خستگی ناپذیر بود، و اگر چه بسیاری از آثار او از میان رفته است، با این همه، شروح و تفاسیر او را بر تیمائوس، جمهوری، پارمنیدس، الکیبیادس اول و کراتولوس در دست داریم، علاوه بر آثار وی اصول الهیات، درباره ی افلاطون و درباره ی شک و تردید در مورد مشیت و عنایت الهی، درباره ی مشیت و عنایت الهی و درباره ی قضا و قدر و درباره ی آنچه در ما هست و درباره ی ماهیت شر، سه اثر اخیر در ترجمه ی لاتینی ویلیام موئربکی (William of Moerbeke) محفوظ مانده است.
پروکلوس که دارای معرفتی وسیع درباره ی فلسفه های افلاطون و ارسطو و اسلاف نوافلاطونیش بود، با این معرفت علاقه و هوا خواهی جدی برای همه گونه معتقدات دینی و خرافات و اعمال مذهبی را در آمیخت، و حتی بر آن بود که الهاماتی دریافت کرده است و خود را تجسد دوباره ی نیکوماخوس نوفیثاغوری می دانست.
بنابراین وی سرمایه ی هنگفتی از آگاهی و دانش در اختیار داشت، و می کوشید تا همه ی این عناصر را در یک نظام دقیقا منسجم ترکیب کند، وظیفه ای که توانایی جدلی (دیالکتیکی) او آن را برایش بسیار آسان می کرد. این امر برای او شهرت و اعتبار بزرگ ترین عالم مدرسی (اسکولاستیک) دنیای قدیم را حاصل کرد، از این جهت که قریحه و نبوغ جدلی خود را صرف ایجاد نظامی دقیق برای تأیید و تحکیم نظریه هایی که از دیگران گرفته بود کرد.
نظام دیالکتیکی پروکلوس
موضوع اصلی ایجاد نظام دیالکتیکی پروکلوس موضوع بسط سه بخشی است. این اصل را یقینا یامبلیخوس به کار برده بود، اما پروکلوس آن را با دقت دیالکتیکی قابل ملاحظه ای به کار گرفت و آن را اصل مسلط و حکمفرما در صدور موجودات از «واحد»، یعنی در صدور مراتب وجودی از برترین اصل (آرخه) تا فروترین مرحله، ساخت. معلول یا وجودی که صادر می شود، تا اندازه ای شبیه به علت یا منشأ صدور تا اندازه ای غیر شبیه با آن است. تا آنجا که وجودی که صادر می شود شبیه به منشأ خویش است، به عنوان وجودی ملاحظه می شود که تا اندازه ای با اصلش یکی است، زیرا فقط به موجب خود ارتباطی (self- communication) این اصل است که صدور واقع می شود.
از سوی دیگر، چون صدور هست، باید چیزی در وجود صادر شونده باشد که با اصل یکی نباشد بلکه متفاوت با آن باشد. بنابراین ما در عین حال دو لحظه ی بسط داریم، نخست لحظه ی باقی ماندن (مونه) در اصل است، به موجب همانندی جزئیش با آن، دوم لحظه تفاوت، به موجب صدور بیرونی (پرئودوس). اما در هر وجودی که صادر می شود تمایلی طبیعی به سوی «خیر» هست، و به موجب خصیصه دقیقا سلسله مراتبی بسط موجودات، این تمایل طبیعی به سوی «خیر» به معنی بازگشت به منشأ بی واسطه صدور از طرف وجودی است که صدور یا نشئت می یابد.
بدین ترتیب پروکلوس سه لحظه ی بسط باز می شناسد، (یک) مونه یا ماندن در اصل؛ (دو) پرئودوس یا صدور از اصل، و (سه) اپیسترفه یا بازگشت به اصل. این بسط سه بخشی، یا بسط لحظه ای حاکم بر تمامی سلسله ی صدورات است.
اصل اصیل تمامی فراگرد بسط واحد نخستین است، تو آوتوهن (خودیک). موجودات باید علتی داشته باشند. و علت همان معلول نیست. مع هذا ما نمی توانیم سیر قهقرائی تا بی نهایت را بپذیریم. بنابراین باید یک علت اولی باشد، که کثرت موجودات از آن «همچون شاخه های یک ریشه » ناشی شود، بعضی به علت اولی نزدیکترند و بعضی دورتر. به علاوه، فقط یک چنین علت اولایی می تواند وجود داشته باشد، زیرا هستی یک کثرت همیشه نسبت به وحدت امری ثانوی است.
این باید موجود باشد زیرا ما منطقا مجبوریم که تمام کثرت را به وحدت ارجاع دهیم، تمام معلولات را به علت نهایی و تمام خیرهای بهره مند شده را به یک «خیر مطلق»؛ مع هذا حقیقت امر این است که اصل اول متعالی از محمولات «وحدت» و «علت» و «خیر» است، همچنان که متعالی از «وجود» است.
نتیجه این می شود که ما واقعا حق نداریم که هر چیزی را به ایجاب به اصل نهایی نسبت دهیم: ما فقط می توانیم بگوییم که او چه چیز نیست، با تصدیق اینکه او توصیف ناپذیر و ادراک ناشدنی و فوق تمام فکر استدلالی و حمل ایجابی است.
از «واحد» نخستین وحدتها یا هنادس (واحدها) صادر می شود، که با وجود این به عنوان خدایانی ملحوظند که فوق ذات و درک نشدنی و منشأ مشیت و عنایتند و خیر را باید به آنان نسبت داد. از واحدها قلمر ونوس صادر می شود، ونوس خود به قلمروهای نوئتوی (مدرکات)، نوئتوی کای نوئروی (مدرکات و معقولیت) و نوئروی (معقولات) تقسیم می شود، این قلمروها به ترتیب مطابقند. با مفاهیم «وجود»، «حیات» و «فکر». پروکلوس که از این تقسیمات راضی نبود تقسیمات فرعی بیشتری در هر یک از سه قلمرو نوس وارد کرد، دوتای اولی به سه سه گانه تقسیم می شد، و سومی به هفت هفتگانه، وقس علیهذا.
در زیر قلمرو کلی نوس، قلمرو نفس است، که واسطه ی بین عالم فوق محسوس و عالم محسوس است، آن یک را آینه وار همچون روگرفتی (ایکونیکوس: تصویروار) نشان می دهد، و برای دومی همچون الگویی (پارادیگماتیکوس: الگووار) به کار می آید. این قلمرو نفس به سه قلمرو فرعی تقسیم می شود، قلمرو نوس الهی، قلمرو نفوس شیطانی، و قلمرو پسوخای یا نفوس آدمی. هر قلمرو فرعی باز تقسیم فرعی می شود.
خدایان یونانی در قلمرو نفوس الهی ظاهر می شوند، اما یک نام در گروههای مختلف بر حسب کار یا جنبه ی مختلف خدای مورد بحث دیده می شود. برای نمونه، پروکلوس ظاهرا یک زئوس سه گانه وضع کرده است. قلمرو نوس شیطانی، که همچون پلی میان خدایان و آدمیان است، به فرشتگان، شیاطین و قهرمانان تقسیم فرعی می شود.
عالم، به عنوان یک مخلوق زنده، توسط نفوس الهی ساخته و هدایت می شود و نمی تواند شر باشد (و نه خود ماده می تواند شر باشد) زیرا ما نمی توانیم شر را به الهی نسبت دهیم. بهتر است که شر را به عنوان نقص بدانیم، که از مراتب فروتر سلسله ی وجود جدانشدنی است.
پروکلوس اصرار می ورزد که در این فراگرد صدور علت موجده خود نامتغیر باقی می ماند. علت موجده قلمرو تبعی وجود را به فعلیت در می آورد، ولی این کار را بدون حرکت یا کاهش انجام می دهد، ذات خود را حفظ می کند، «نه به سبب معلولهای خود دگرگون می شود و نه متحمل کاهش و تقلیل می گردد.» بنابراین معلول نه از خود پراکنی موجد حاصل می شود و نه از استحاله ی آن.
به این طریق پروکلوس، مانند افلوطین، می کوشد تا حد وسطی بین خلق از عدم از یک سو و یگانه انگاری یا وحدت وجود حقیقی از سوی دیگر به وجود آورد، زیرا، در حالی که وجود موجد با ایجاد وجود تبعی نه تغییر می کند و نه کاهش می یابد، مع ذلک وجود تبعی را از وجود خویش حاصل می کند.
درباره ی این اصل که شبیه فقط می تواند به شبیه نائل آید، پروکلوس استعدادی فوق فکر به نفس انسانی نسبت می دهد بدان وسیله نفس می تواند به «واحد» نائل شود. این استعداد وحدت دهنده است که در حال خلسه به اصل نهایی نائل می شود. همانند فرفوریوس، یامبلیخوس، سیریانوس و دیگران، پروکلوس نیز به نفس یک بدن اثیری متشکل از نور نسبت می دهد که چیزی بین مادی و غیر مادی است و فنا نمی پذیرد.
با چشمهای این بدن اثیری است که نفس می تواند ظهور و تجلی خدا به انسان را مشاهده کند. نفس از طریق درجات مختلف پروکلوس سه مرحله ی کلی در عروج نفس تشخیص می دهد: ارس (عشق)، حقیقت و ایمان. حقیقت نفس را به ماورای عشق زیبا رهنمون می شود و آن را از معرفت واقعیت پر می کند، و حال آنکه ایمان عبارت از سکوت عرفانی در حضور «درک نشدنی» و «بیان نکردنی».
جانشینان بعدی پروکلوس
جانشین پروکلوس در ریاست حوزه، مارینوس، (Marinus) یک بومی ساماریا، (Samaria) بود. مارینوس از طریق تحقیق در ریاضیات و تفسیر متین و محتاطانه اش درباره ی افلاطون خود را برجسته کرد. برای نمونه، وی در شرح خود بر پارمنیدس اصرار داشت که «واحد» و غیره دلالت بر مثل می کنند نه خدایان. مع ذلک این امر وی را از پیروی از سبک و رسم معاصر در نسبت دادن اهمیت زیاد به خرافات دینی مانع نشد، و فضائل نوع معجزه (ثئورگیکاری آرتای) را بالاترین درجه ی فضیلت دانست. جانشین مارینوس در سمت رئیس حوزه ایزیدرس (Isidorus) بود.
آخرین رئیس حوزه ی آتنی داماسکیوس (رئیس حوزه از حدود 520 میلادی) بود، که مارینوس در ریاضیات معلم او بود. داماسکیوس که به این نتیجه رسیده بود که عقل انسانی نمی تواند رابطه ی «واحد» را با موجودات صارد شده در یابد، ظاهرا بر آن بود که تفکر نظری انسان واقعا نمی تواند به حقیقت نائل شود. تمام کلماتی که ما در این زمینه به کار می بریم، می بریم، «علت» و «معلول»، «صدورات» و غیره جز تمثیلات و تشبیهات نیستند و به نحو شایسته و صحیح واقعیت و فعلیت را نشان نمی دهند. از آنجا که وی آماده نبود که تفکر نظری را رها کند، عنان را یک سره به تأله (theosophy)، «عرفان» و خرافات داد.
یک شاگرد مشهور داماسکیوس سیمپلیکیوس (Simplicius) بود، که شروح و تفاسیر با ارزشی بر مقولات، فیزیک (طبیعیات)، درباره ی آسمان و درباره ی نفس ارسطو نوشت. شرح بر فیزیک به دلیل اینکه مشتمل بر قطعات پیش از سقراطیان است مخصوصا با ارزش است.
در سال 529 امپراطور یوستینیانوس ژوستینین (Justinian) تعلیم فلسفه در آتن را ممنوع کرد، و داماسکیوس و سیمپلیکیوس همراه پنج عضو دیگر حوزه ی نوافلاطونی رهسپار ایران شدند، و خسرو پادشاه ایران آنان را پذیرفت. اما در 533، به آتن بازگشتند. ظاهرا در آغاز نیمه ی دوم قرن، نوافلاطونی غیر موحد دیگری باقی نمانده بودند.
منـابـع
موریس دووُلف- تاریخ فلسفهی قرون وُسطی- جلد 1- ترجمه مِسِنجر لانگمنز- چاپ سوم 1935
فردریك كاپلستون- تاریخ فلسفه یونان و رم- تهران- سروش- 1372
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها