نقش دوستی در فلسفه مدنی سیاسی ارسطو
فارسی 4668 نمایش |دوستی
در نظر ارسطو، دوستی نه ابزاری برای تحقق حکومت فردی حکیم و نه حتی ابزاری در دست اجتماع برای پیگیری اهداف خود می باشد، بلکه دوستی خود همان اجتماع است و بدون وجود آن حتی سخن گفتن از اجتماع نیز بی معنا خواهد بود. او با مرتبط ساختن "دوستی" و "فضیلت" virtue نشان می دهد که دوستی را چیزی بیش از رابطه میان افراد و مقوله ای مرتبط با "سعادت بشر" می داند.
برای ارسطو، دوستی، عبارت است از "رابطه چند فرد فضیلت مند" و این دوستی، بالطبع، جایگاه خود را در میان موضوعاتی که به زندگی خوب برای افراد مرتبط است، پیدا می کند. اما این تمام ماجرای دوستی در نزد ارسطو نیست. بحث عمده ارسطو در رابطه با دوستی، به نحوه دسته بندی آن و نشان دادن تأثیرات آن در زندگی اجتماعی افراد جامعه مربوط می شود.
وی در بسط نظرات خود در این باره، در مقام متفکر سیاسی قرار می گیرد و حتی اندیشه های خود در باب انواع حکومت را نیز دوباره در همین جا مطرح می سازد و این نشانگر اهمیت سیاسی دوستی نزد وی است.
دوستی مدنی civic friendship
ویژگی هایی که ارسطو برای دوست مدنی، به عنوان خود دیگر بیان می کند، تعریفی از دوستی حقیقی به دست می دهد. از سوی دیگر ارسطو خود واقف است که این دوستی در میان آدمیان نادر است و کمتر پیش می آید که انسان هایی چنین پاک نهاد یکدیگر را بیابند و دوستی خود را بنیان نهند. اما به نظر می رسد ویژگی هایی عمومی دوسنی چون دوستی بذ اساس لذت و منفعت در عموم مردم یافت می شود، هر چند که آنها را نمی توان نیک نامید.
راه حل ارسطو آن است که ما انسان ها را تا آنجا که با خودشان همدل هستند و خود را نیک می دانند، دارای این ویژگی ها بدانیم. اما نباید فراموش کرد که انسان های بدطینت، با خود نیز همدل نیستند و در حالی که آرزوی چیزی را دارند، به دنبال چیز دیگری می روند، آنها تنها به دنبال همراهی با دیگران هستند تا از خود رهایی یابند و خاطرات تلخ گذشته و آینده تار پیش رو را فراموش کنند.
در نتیجه دوستی آنها را نمی توان دوستی دانست و از این قاعده مستثنا خواهند بود. اما دیگر دوستی ها، هر چند کامل نباشد، را می توان چون دوستی مدنی تایید نمود. اینجا نقطه پیوند دوستی و ساختار جامعه مطلوب ارسطویی است.
دوستی و ساختار جامعه مطلوب
چنان که ارسطو می گوید اجتماعات سیاسی و شهرها، برای دستیابی به "منافع مشترک" common interest پدید می آیند. تمام اجتماعات و ارتباطات کوچک تر را هم باید تنها به عنوان جزیی از اجتماع سیاسی در نظر گرفت. منفعت مشترکی که تمام اجتماعات به دنبال آن هستند "عدالت" است و این خود در راستای دستیابی به "سعادت" همگان معنا می یابد. انواع مختلف عدالت نیز خود تنها در چارچوب دوستی معنا می یابند، چرا که «تمام انواع عدالت، در رابطه با دوست است، چون عدالت گروهی از افراد مرتبط را دربرمی گیرد و دوست کسی است که چه در خانواده و چه در حیات هر فرد، با او مرتبط است.»
دوستی در درون پولیس، دوستی حقیقی و کامل نیست. ارسطو خود پیش از این نیز اشاره کرده بود که دوستی حقیقی را مقوله ای کمیاب و دور از دسترس می داند. این دوستی بیش از هر چیز با دو نوع پایین تر دوستی، یعنی دوستی های مبتنی بر لذت و مبتنی بر منفعت، و بیش از هر چیز بر دوستی مبتنی بر منفعت مرتبط است.
دستیابی به سعادت عمومی یک منفعت جمعی است و انسان ها بنا به طبیعت خود (که حیوان مدنی هستند) می دانند که آن را تنها در اجتماع می توانند بیابد. یکدلی آنها و اتفاق نظر در چیستی منفعت مشترک در جامعه و راه ها و تصمیمات مناسبی که به سوی آن رهنمون می شود، تنها در یک جامعه ی دارای تفاهم و یکدلی unanimity ممکن است و این در حالیست که تفاهم و همدلی، خود تنها عناصری در دل "دوستی" هستند.
تفاهم گونه ای از دوستی است که در دولت-شهر ها وجود دارد. هر چه دوستی از این گونه در جامعه ای بیشتر باشد، آن جامعه به سعادت نزدیک تر است و البته در جامعه ای که هر فردی، همان گونه که خود را از انجام عمل نادرست برکنار می دارد، همسایه ی خود را نیز از کار ناشایست برحذر ندارد، به زودی فرو خواهد پاشید.
انواع حکومت
انواع مختلف دوستی در انواع مختلف اجتماعات یافت می شوند. هر اجتماعی قطعا با نوعی از دوستی در ارتباط است و در هر جامعه ای نیز نوعی از انواع سه گانه حکومت یافت می شود و البته هر کدام از این سه نوع نیز خود شکلی منحرف دارند. این سه نوع شامل "پادشاهی، آریستوکراسی و تیموکراسی" می شوند.
پادشاهی بهترین نوع حکومت است. چرا که در آن فردی حکومت می کند که خود تمام نیکی ها را داراست و دیگر چیزی برای خود نمی خواهد و آنچه می طلبد، خیر فرمانبرداران خویش است. فرق پادشاهی با حکومت خودکامه نیز در همین دقیقه نهفته است: در منفعتی که دنبال می شود. در حکومت خودکامه آنچه منظور نظر حاکم است، همانا منفعت شخصی خویش است، در حالی که پادشاه جز به صلاح اتباع خود نمی اندیشد. در مقابل حکومت پادشاهی، که بهترین شکل حکومتی است، خودکامگی، بدترین نوع حکومت است. برای آریستوکراسی نیز شکل انحرافی به نام "الیگارشی" وجود دارد و شکل منحرف تیموکراسی نیز "دموکراسی" است.
این اشکال قدرت بهترین مشابه خود را در خانواده می یابد. جایی که در آن اگر مرد بر زن حکومت کند، "آریستوکراسی" برقرار است و اگر برعکس آن، زن بر مرد حاکم باشد، "الیگارشی" وجود دارد، چرا که زن تنها وقتی حاکم است که ارثیه بیشتری داشته باشد و از این رو، قدرت، نه بر اساس لیاقت، که بر اساس ثروت تقسیم می شود و منحرف است. "پادشاهی" و "خودکامگی" نیز در روابط پدر و پسر و به ترتیب هنگامی برقرار است که پدر با دغدغه خوبی فرزند بر او فرمان دهد و یا اینکه او را همچون برده خویش بینگارد. تیموکراسی در روابط برادران قابل مشاهده است و دموکراسی نیز در خانه ای برقرار است که هیچ کس بر دیگری برتری نداشته باشد.
عدالت و دوستی
در تمام این موارد، به همان اندازه که عدالت لازم است، دوستی نیز اهمیت دارد. عدالت پیوند دهنده اجتماع آدمیان است و بزرگی اجتماع تأثیری در اهمیت آن ندارد، هر اجتماع کوچکی از آدمیان جزیی از "جامعه" است. آنها همگی "جز" هستند و جامعه "کل" و هر جزیی را تمایل به آن است که به کل بپیوندد و این طبیعت اوست. همان گونه که قبلا هم ذکر کردیم، از نظر ارسطو، "دوستی" از "عدالت" نیز واجب تر است. چرا که بدون عدالت می توان دوستی داشت، اما بدون دوستی عدالت امکان رسیدن به کمال را ندارد.
اگر شهروندان با یکدیگر دوست باشند، نیازی به عدالت ندارند، اما حتی اگر عادل باشند هم باز نیازمند دوستی یا عشق هستند. در واقع، به نظر می رسد که کامل ترین تحقق عدالت، همانا تحقق همزمان دوستی و یا عشق نیز هست.
دوستی، بالطبع، مقداری از عدالت را در خود دربردارد. چرا که برقراری هر رابطه با یک دوست، همانا یافتن نوع خاصی از عدالت است. تمام سازمان های جامعه، خانواده، گروه های دینی، انجمن های اخوت و امثال آنها، در جامعه وجود دارند و البته حضورشان برای جامعه امری ضروری است. اما تنها یک چیز شرط کافی برای تشکیل جامعه است و آن "دوستی" است. دوستی و عدالت در جامعه ای که حاکم خودکامه دارد، ناچیز و حتی ناموجود است. بر اساس نظر ارسطو، هیچ جامعه ای نیست، مگر آنکه اعضای آن با "عدالت" با یکدیگر پیوند دارند.
اما از سوی دیگر، "دوستی" در جامعه امری مقدم بر عدالت است، چرا که عدالت بدون دوستی کامل نیست، اما آنجا که دوستی موجود باشد، نیازی به عدالت نیست. چرا که عدالت اساسا در "ارتباط میان چند نفر" معنا می یابد، اما دوستی، فی نفسه، عدالت را دربردارد. به نظر می رسد قصد ارسطو از بیان چنین سخنانی این است که متذکر شود با وجود آنکه این عدالت است که روابط اعضای جامعه را شکل می بخشد، جامعه در بدو تشکیل خود، با وجود و یا حتی عدم وجود عدالت پدید نمی آید.
دوستی و تشکیل جامعه
از دید ارسطو تنها یک چیز است که در بدو تشکیل جامعه برای آن لازم و کافی است و آن همانا "دوستی" است. دوستی حتی بدون عدالت نیز برای یک جامعه متصور است، چرا که خود عدالت را به همراه دارد. دوستی تنها مشخصه ی وجودی برای جامعه است، "دوستی، با هم بودن و همبستگی است"و می توان مدعی شد که جامعه همانا "دوستی" است. چرا که عدالت، که پیوند دهنده ی اعضای جامعه است، "تماما در ارتباط با یک دوست است" و هر پولیس نیز از اجتماع خانواده هایی تشکیل می شود که بنای آنها نیز بر دوستی میان زن و مرد است.
این رابطه، به ویژه آنجا آشکار می شود که ارسطو، در اخلاق نیکوماخوس، پس از بیان رابطه ی میان انواع دوستی و انواع اجتماعات، بدون هیچ مقدمه ای وارد بحث انواع حکومت ها می شود و به تبیین آنها می پردازد.
دوستی درون اجتماعی مبنای تبیین تنوع حکومت ها
گویی دوستی درون اجتماعات، همان تبیین کننده ی تنوع حکومت ها است. تعریف هر کدام از این حکومت ها نیز تنها با ارجاع به نوع دوستی موجود در آن صورت می پذیرد. دوستی موجود در میان شهروندان هر شهر، به هر کدام از انواع سه گانه ی تعریف شده توسط ارسطو (و یا سه نوع منحرف هر یک از آنها) که متمایل شود حکومت نیز متناسب با آن به سمت یکی از انواع حکومت ها تمایل می یابد. تعریف انواع حکومت در کتاب هشتم و در بحث "دوستی" نشانگر ارتباط ویژه موجود میان این دو مقوله است.
عدالت نیز با حکومت و شکل آن ارتباط جدی دارد، اما حکومت خود تنها در درون "دوستی" تعریف می شود. چرا که همان گونه که بیان شد، جامعه همانا دوستی است و از آنجا که حکومت نیز تنها در دل جامعه قابل تعریف و تبیین است، جایی بهتر از کتاب "دوستی" برای این کار وجود ندارد. پس از مشخص نمودن جایگاه حکومت در بحث دوستی است که می توان به انواع آن و همچنین نوع عدالت پرورده شده در آن پرداخت و ارسطو نیز دقیقا در ادامه ی بحث خود به همین کار می پردازد.
به نظر می رسد، توجه ناچیز، و حتی عدم توجه، ارسطو به مقوله ی "دوستی" در کتاب "سیاست" نیز در همین راستا قابل توجیه باشد. برای ارسطو، دوستی تنها ابزاری برای بهتر کردن زندگی افراد جامعه نبود (هر چند که این هدف را هم تأمین می کند). از این رو، لزومی به مطرح کردن آن در بحث های مربوط به انواع حکومت نمی دید. دوستی، همان جامعه است و در نتیجه، حکومت، نسبت به دوستی، امری ثانوی است و در نتیجه اولین را باید در دل دومین تعریف کرد و نه بر عکس. جامعه سیاسی، تنها حاصل اشتراک اتفاقی مکانی نیست.
آنچه به جامعه سیاسی هویت می بخشد، "دوستی" است. زیرا "دوستی مردمان را گرد هم می آورد". این نگاه به دوستی و اهمیت آن در سعادت اجتماع، تبدیل به سنتی در اندیشه ی سیاسی شده است که مدنی الطبع بودن انسان را مبدأ انسان شناختی خویش قرار می دهد.
تأثیرات بعدی
اما اندیشیدن درباره مقوله دوستی، تنها امری محدود به اندیشمندان یونان باستان نبود. در واقع، اندیشمندانی که به گونه ای متأثر از اندیشه های کلاسیک یونانی بودند، هر یک به گونه ای به بحث از این مقوله پرداخته اند. از میان این اندیشمندان می توان از فیلسوفان و حکیمان روم و مسیحیت و همچنین دانشمندان مسلمان نام برد.
با وجود آنکه حکیمان مسیحی، چون سنت آگوستین، زمینه های بدبینی به این مقوله را فراهم آوردند (که در قرن های بعدی در میان اندیشمندان غربی ادامه یافت) رومیان و حکیمان مسلمان همچنان در راستای سنت فلسفی یونان، دوستی و عشق را می ستایند و به گفتگو از آن علاقه خاصی نشان می دهند. سیسرو از جمله حکیمان رومی است که دوستی را از جمله مقولاتی می داند که به گفتگو از آن تمایل زیادی دارد. تداوم سنت فکری یونانی، به ویژه تأثیر برداشت ارسطو از مقوله ی دوستی در اندیشه های سیسرو به خوبی مشهود است.
منـابـع
Aristotle (1885), Politics, Trans. By B. Jwett, Oxford, Oxford University Press.
(1893), Nicomachean Ethics, Trans. By F. H. Peters,
London, Kegan Paul, Trench, Trubner & Co.
Swanson, J. A., (1992), The Public and the Private in Aristotle’s Political Philosophy Philosophy, Cornell University Press, New York
فردریک کاپلستون- تاريخ فلسفه يونان و روم- تهران- انتشارات علمي و فرهنگي- 1372
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها