شهرهای ایونیا نخستین زادگاههای فلسفه (میلتوس)
فارسی 6467 نمایش |میلتوس زادگاه فلسفه
میلتوس، که از سایر شهرهای دوازده گانه یونیا جنوبی تر بود، در قرن ششم پرمایه ترین شهر دنیای یونانی به شمار می رفت. در عهد مینوس، مردم کاریا بدان کوچیدند و، در حدود 1000 ق م قوم ایونیانی از آتیک بدانجا رهسپار شدند و تمدن جدیدی بر اساس فرهنگ اژه ای آن سامان که رو به انحطاط می رفت، به بار آوردند. اینان زنان خود را به همراه نداشتند. از این رو مردان بومی را کشتند و بیوگان آنان را به زنی گرفتند. پس، اختلاط فرهنگی با اختلاط خونی توأم شد. در میلتوس، مانند اکثر شهرهای یونیا، در ابتدا زمام امور به دست شاهانی افتاد که در زمان جنگ مردم را رهبری می کردند. پس از آن، اشراف زمیندار به حکومت رسیدند، و سرانجام حکام خود کامه ای که متکی به طبقه ی متوسط بودند و جبار (تورانوس) نامیده می شدند، قدرت یافتند.
در آغاز سده ی ششم در دوره ی حکومت جباری به نام تراسوبولوس، صنعت و تجارت به اوج خود رسید، و ثروت روز افزون میلتوس باعث شکفتن ادبیات و فلسفه و هنر شد. از سرزمینهای دامپرور مجاور پشم می آوردند و در کارگاههای بافندگی شهر پارچه می بافتند. بازرگانان میلتوس نه تنها از تجار فنیقی سرمشق گرفتند، بلکه تدریجا از آنان پیش افتادند و در مصر، ایتالیا، دریای مرمره، و دریای سیاه هشتاد کوچگاه برای تسهیل تجارت برپا داشتند.
شصت تا از این کوچگاهها در شمال واقع بودند. میلتوس از آبودوس، کوزیکوس، سینوپه، اولبیا، تراپزوس، و دیوسکوریاس لیف، کتان و چوب و میوه و فلزات می گرفتند و در ازای آنها، فرآورده های صنعتی خود را عرضه می کردند. ثروت و تجمل میلتوس در سراسر یونان زبانزد مردم و موجب شایعات ناخوشایند بود. سوداگران شهر، برای سودجویی، در داخل و خارج شهر سرمایه گذاری می کردند. اهمیت آنان در رنسانسی که در یونیا در گرفت، برابر اهمیتی است که خانواده ی مدیچی در رنسانس ایتالیا داشت.
ظهور علم و تعقل
این محیط پرشور بود که به یونانیان مجال داد تا دو هدیه ی بسیار بزرگ، یعنی علم و فلسفه ی یونانی را، به جهان تقدیم کنند. نقاط تلاقی راههای تجارتی معمولا محل برخورد افکار و عقاید و رسوم ناموافقند و از این رو، موجد اصطکاک و تنازع و مقایسه و تفکر می شوند. اعتقادات خرافی، بر اثر تصادم با یکدیگر، بی اعتبار می شوند، و سپس تعقل رواج می یابد. مردمانی که در میلتوس و بعد در آتن گرد آمدند، به صدها ناحیه پراکنده تعلق داشتند و در نتیجه تجارت رقابت آمیز و دوری از منازل و معابد اوطان خود از اسارت سنن به درآمدند و دارای مغزهایی فعال شدند.
از این گذشته، به اقتضای تجارت، به شهرهای دوردست مسافرت کردند و تمدنهای لیدیا و بابل و فنیقیه و مصر و جز اینها را دریافتند و از تنگ نظری بیرون آمدند. به این ترتیب یونانیان بر هندسه ی مصری و نجوم بابلی و علوم اقوام دیگر دست یافتند، و دریانوردی و داد و ستد و علم جغرافیا و ریاضیات و نجوم، به موازات یکدیگر، پیش رفتند. از سوی دیگر، در نتیجه ی افزایش ثروت و آسایش، اقلیتی توانست به کارهای فرهنگی پردازد.
این آریستو کراسی فرهنگی از آزادی فکری برخوردار بود، زیرا چون جمع قلیلی خواندن می توانستند، آزادی فکری اقلیت اندیشمند برای حکومت خطری نداشت و سرکوبی آن لازم نبود.
هنوز کاهنان مقتدر و کتب آسمانی بر جامعه مسلط نشده بودند. حتی منظومه های هومر، که بعدا از جهتی به صورت کتاب مقدس یونانیان درآمد، هنوز قوام نیافته بود. از این رو شکاکیت و نشاط و طنز مردم یونیا تظاهر کرد. اول بار بود که فکر انسانی جنبه ی ناسوتی به خود گرفت و کوشید تا برای مسائل جهان و انسان، پاسخهایی عقلی و سازگار بیابد.
فلسفه ایونیا؛ ره آورد همه اقوام
با این وصف، درخت فلسفه، هر چند که ناگهان بارور شد، برای خود ریشه و ساقه ای داشت. دانش کهنه کاهنان مصری و مغان ایرانی و شاید پارسایان هند، علوم لاهوتی کلدانیان، و اشعار فلسفی هزیود با واقع پردازی بازرگانان فنیقی و یونانی آمیختند و جنبش فلسفی یونیانی را به وجود آوردند. اما پیش از آن نیز «قانون»، که فوق احکام بی حساب شخصی، فارق اصلی علم و اساطیر، و نیز شاخص حکومت استبدادی و دموکراسی است، در دین یونانیان راه داشت. در دین اینان از مویرای که به معنای «الاهگان سرنوشت» است و هم بر خدایان و هم بر آمیزادگان سلطه می ورزد، سخن رفته است. انسان از زمانی بر دولت آزادی دست یافت که به وجود قانون پی برد.
تا جایی که ما می دانیم، یونانیان نخستین مردمی بودند که، در عرصه ی فلسفه و حکومت، قانون و آزادی را دریافتند، و این است راز کامیابیها و اهمیت ایشان در تاریخ. از آنجا که زندگی هم بر دگرگونی، هم بر رسوم یکنواخت و هم بر تجدد آزمایشی استوار است، فلسفه از ریشه های دینی خود یکسره آزاد نشد. عناصر دینی هم فلسفه را به بار آوردند و هم پرورشش دادند، و مسلما الاهیات همواره نقشی در فلسفه خواهد داشت.
فلاسفه میلتوس
طالس میلیتوسی
طالس در حدود 640 ق م زاده شد. زادگاه او محتملا میلتوس بود و بنابر مشهور، تباری فنیقی داشت. تعلیم و تربیت او عمدتا در مصر و خاور نزدیک صورت گرفت و، از این رو شخص او نمودار تأثیر فرهنگ شرق در غرب است. ظاهرا، فقط به قصد تأمین معاش روزانه، به سوداگری پرداخت. داستان اجاره و احتکار دستگاههای روغن کشی به وسیله طالس معروف است.
بنابر روایات، طالس یونانیان را با علوم ریاضی و نجوم آشنا کرد، و در مصر برای سنجش ارتفاع اهرام تدبیری نیکو کرد: هنگامی که سایه ی یک انسان با قامت او درست برابر بود، از اندازه گیری سایه های اهرام، ارتفاع اهرام را دریافت. سپس به یونیا رفت و درباره ی هندسه، که علم منطقی جذابی است و جنبه ی منطقی دارد، به مطالعه پرداخت و برخی از قضیه هایی را که بعدا به وسیله ی اقلیدس جمع آوری شد، به اثبات رسانید. (چنین است: قطر، دایره را دو نیمه می کند؛ زوایای طرفین مثلث متساوی الساقین برابرند؛ محاط در نیم دایره، قائمه است؛ زوایای متقابل به رأس (ناشی از تقاطع دو خط) برابرند؛ دو مثلث که دو زاویه و یک ضلع آنها مساوری باشد، مساویند).
این قضایا هندسه ی یونانی را بنیاد نهاد. مطالعاتی که طالس درباره ی نجوم کرد، این علم را از موهومات شرقی پیراست، از صورت ستاره شماری درآورد و به مغرب زمین رسانید. دست به مطالعات فرعی چندی نیز زد. محتملا به مدد مدارک مصری و محاسبات بابلی، کسوف بیست و هشتم ماه مه سال 585 ق م را پیش بینی کرد، و چون پیش بینی او درست درآمد، همه ی مردم یونیا به هیجان افتادند. اما نظریه ی او درباره ی جهان، برتر از نظریه ی مصریان و یهودیان آن عهد نبود. به نظر او، جهان نیمکره ای است که بر پهنه ی بیکران آن تکیه زده است، و زمین گرده ی مسطحی است که بر کف مسطح داخل نیمکره قرار دارد. فلسفه ی طالس ما را به یاد سخن گوته می اندازد که گناهان (یا سهوهای) آدمی از مقتضیات عصر اویند، ولی فضایل (یا ابتکارات) او از ذات خودش می تراود.
همچنان که موافق برخی از اساطیر یونانی، اقیانوس (اوکئانوس) پدر همه ی مخلوقات است، مطابق نظر طالس نیز، آب اصل ابتدایی همه ی چیزها و نخستین هیئت و بازپسین صورت عالم است. ارسطو می گوید که طالس شاید بدان علت به این نظر کشیده شد که دید «رطوبت غذای همه چیز است و تخم هر چیز طبعی مرطوب دارد و آنچه باعث زایش یک چیز می شود، همواره اصل نخستین آن است.»
شاید هم علت این بود که طالس از میان سه عالم بخار و مایع و جامد، که نظرا همه ی جوهرهای عالم را تشکیل می دهند، آب را ابتدایی تر یا اساسی تر یافت. اهمیت فلسفه ی طالس در این نیست که همه ی چیزها را به آب تحویل می کند، بلکه عظمت او در این است که همه ی چیزها را به یک چیز منتهی می سازد، و نخستین نظام «یک گرایی» تاریخ مدون فلسفه را بار می آورد. ارسطو نظریه ی طالس را از زمره ی «ماده گرایی» (ماتریالیسم) می شمارد. ولی طالس معتقد بود که همه ذرات جهان جاندارند، و ماده و حیات، یگانه و جدایی ناپذیرند.
در هر یک از گیاهان و فلزات و نیز جانوران و آدمها، «روحی» جاویدان وجود دارد، و نیروی حیات با آنکه هیئتهای گوناگون می پذیرد، هیچ گاه نمی میرد. طالس خوش داشت که میان زنده و مرده فرقی اساسی قائل نشود. شخصی، به قصد آزردن او، پرسید که اگر حیات و ممات فرقی ندارند پس چرا او زندگی را بر مرگ ترجیح داده است؟ طالس پاسخ گفت: «زیرا فرقی بین آنها نیست.» در پیری، بنابر اجماع، ملقب به خردمند (سوفوس) شد، و بعدا که یونانیان برای خود هفت خردمند شناختند، طالس را نخستین آنان دانستند.
آناکسیماندروس میلیتوسی
شاگرد طالس، آناکسیماندروس، که از 611 تا 549 ق م زیست، کار استاد را با شور دنبال کرد. آناکسیماندروس می گوید که مبدأ نخستین، هستی «بی سامان» یا «نامعین»(آپایرون) است. توده ای بیکران است که هیچ کیفیت ندارد، ولی به اقتضای نیروهای ذاتی خود، تکامل پیدا می کند، و تمام واقعیات گوناگون عالم را پدید می آورد. این بی نهایت جاندار و جاویدان و بی تشخص و غیراخلاقی به مثابه خدای دستگاه فلسفی آناکسیماندروس است. در مقابل اشیاء که متغیر و فسادپذیر و کثیرند، اصل اشیا بی تغییر و فناناپذیر و واحد است، و باید گفت که فلسفه ی ما بعدالطبیعه ی حکیمان الئا که فقط «یگانه ی» جاویدان را واقعی می شمردند، از اینجا نشئت گرفته است.
از این بی نهایت بی تعیین، همواره جهانهایی تازه زاده می شوند و در پی یکدیگر درمی آیند. هر جهانی تکامل پیدا می کند و راه مرگ می سپارد و به بی نهایت بی تعیین باز می گردد. بی نهایت اصیل همه ی اضداد را در خود دارد، گرم و سرد،تر و خشک، مایع و جامد و بخار... خواص بالقوه ی هستی اصیل در جریان تکامل، بالفعل می شوند و اشیای معین گوناگون را به وجود می آورند. چون این خواص متضاد از یکدیگر منفک می شوند، به بی نهایت بازگشت می کنند، خاستگاه فلسفه ی هراکلیتوس و اسپنسر را باید در اینجا جست.
در جریان کون و فساد جهانها، عناصر گوناگون می ستیزند و خصمانه به یکدیگر تجاوز می کنند، ولی به کیفر این تجاوز، دچار تجزیه و انحلال می شوند. اشیا به هلاکت می رسند و به صورت عناصری که از آنها زاده شدند، در می آیند.
آناکسی منس میلیتوسی
حکیم دیگر که اهمیتی کمتر دارد، آناکسی منس، شاگرد آناکسیماندروس، است. وی هوا را مبدأ اولی می شمارد و می گوید که عناصر دیگر همه از هوازاده می شوند. از تلطیف هوا، آتش، و از انقباض آن به ترتیب ابر و آب و خاک و سنگ پدید می آید. قوام وجود ما به روح ماست، و روح ما هواست.
قوام هستی نیز به روح منتشر هستی یا خداست، و آن نیز دم یا هواست. این مفهوم در سراسر تاریخ فلسفه ی یونانی دوام می آورد و در فلسفه رواقی و مسیحیت اعتبار می یابد.
ظهور نثر در میلتوس و عبور از شعر و اسطوره
میلتوس در عصر عظمت خود، نه تنها زاینده ی دیرین ترین فلسفه ی یونانی بود بلکه قدیمی ترین نثر و نخستین اثر تاریخ نگاری یونان را نیز پرورد. شعر معمولا تراوش طبیعی قومی است که دوره ی برنایی خود را طی می کند، و تخیل او از دانشش وسیع تر است، و از این رو از سر ایمان برای نیروهای طبیعت که در کشتزارها و پیشه ها و دریاها و آسمان منعکس هستند، تشخص قائل می شود.
شعر به آسانی نمی تواند از جان گرایی (اعتقاد به جاندار بودن همه ی اشیای طبیعت) (آنیمیسم) برکنار ماند، و جان گرایی به سختی می تواند به شعر نگراید. نثر صدای دانشی است آزاد از تخیل و ایمان؛ زبان امور متعارف ناسوتی است؛ نشانه ی پختگی و به منزله ی سنگ قبر جوانی یک قوم است.
ادبیات یونانی تا حدود 600 ق م صورتی شاعرانه داشت. یونانیان ادب و اخلاق قومی خود را به نظم می کشیدند و به نسلهای نو تعلیم می دادند، حتی فیلسوفان ابتدایی چون کسنوفانس، پارمنیدس، و امپدوکلس بر دستگاه فلسفی خود جامه ای شاعرانه پوشاندند. همچنان که علم در آغاز وجهی از فلسفه بود و برای رهایی خود از تفکرات کلی و دور از تجربه می کوشید، فلسفه نیز در ابتدا وجهی از شعر بود و برای جدا کردن خود از اساطیر و جان گرایی و مجازگویی تلاش می کرد.
بنابراین هنگامی که فرکودس و آناکسیماندروس عقاید خود را به نثر نوشتند، دست به کاری خطیر زدند. نویسندگان دیگری که نزد یونانیان «لوگوگرافوی» (خردنویسان یا نثرنویسان) خوانده شده اند. نثرنویسی را رواج دادند. کسانی سالنامه های اوطان خود را به نثر نوشتند، کادموس در سال 550 درباره ی میلتوس، ائوگایون درباره ی ساموس، و کانئوس درباره ی لیدیا در اواخر قرن ششم، هکاتایوس هیلتوسی با نوشتن دو کتاب مهم، «پژوهشها» و «سیر زمین»، هم علم تاریخ و هم علم جغرافیا را به پیش برد. هکاتایوس در کتار «سیر زمین»، زمین را شامل دو قاره اروپا و آسیا دانست و مصر را نیز جزو آسیا گرفت.
از بندهای باقی مانده این کتاب چنین برمی آید که شامل اطلاعات سودمندی درباره مصر بوده و مورد استفاده هرودوت واقع شده است. اما بسیاری از محققان در اصالت این بندها تردید دارند. کتاب «پژوهشها» با شک و وسواس آغاز می شود. «و آنچه را حقیقت می دانم می نگارم. زیرا، به نظر من، روایات یونانی فراوان و استهزا آمیزند.»
ظهور علم تاریخ
هکاتایوس منظومه های هومر را آثاری تاریخی شمرد و برخی از افسانه ها را با چشم بسته پذیرفت. با این وصف، صادقانه کوشید تا واقعیت را از افسانه بازشناسد و تعاقب واقعی انساب را تعیین کند و تاریخ یونانیان را به وجهی قابل قبول درآورد. از این رو باید گفت که تاریخ نگاری به مدد او قوام یافت و تا تولد «پدر تاریخ» (هرودوت)، از تاریخ نگاری یونانی عمری گذشته بود.
هکاتایوس و سایر «خردنگارانی» که در عصر او در اکثر شهرها و کوچگاههای یونانی به وجود آمدند. کلمه ی «هیستوریا» (این کلمه از ریشه ی «هیستور» (histor) یا «ایستور» (istor) به معنی دانایی است. «هیستور» یا «ایستور» از تغییر شکل «ایدتور» (id - tor) به دست آمده است. کلمه ی اخیر از «اید» (id) مشتق شده، و «اید» جزئی است از «ایده نای» (eidenal) به معنی دانستن.
کلمات انگلیسی wit (= زیرکی) و wisdom (= خرد) از همین ریشه مشتق شده اند، و کلمه ی story (= داستان) صورت مخفف history (= تاریخ) است، که اکنون به معنی «تاریخ» است، بر هرگونه پژوهشی که درباره واقعیت صورت گیرد. اطلاق کردند و شامل علم و فلسفه و تاریخ نگاری دانستند.
کلمه «هیستوریا» در یونیا مفهومی ضد دین داشت و می رسانید که باید شرح واقعی حوادث و تفسیر عقلی سلسله ی علت و معلول را جایگزین قصه های معجزات خدایان و کرامات پهلوانان نیمه خدا کرد. این تحول که با هکاتایوس آغاز شد، با هرودوت تکامل پیدا می کند و با توسیدید به کمال می رسد.
پایان میلتوس
در همان عصری که ادبیات منثور میلتوس شروع شد، نثر یونانی، بر اثر شکست و بینوایی جامعه، رو به زوال رفت. فساد داخلی، در اینجا هم، مانند جاهای دیگر، راه فاتحان را هموار کرد. افزایش تمول و تجمل، مردم را به خوشگذرانی کشانید و خویشتن داری و وطن دوستی را از رواج انداخت. از آن پس، فضایل منسوخ گشتند، و این سخن زبانزد یونانیان بود که «روزگاری مردم میلتوس دلیر بودند.»
رقابت برای تحصیل نعمتهای جهان شدت گرفت، و دین کهنسال کم نیرو شد و نتوانست اقویا را به مدارا وادارد و ضعفا را تسلا دهد و از اختلافات طبقاتی بکاهد. توانگران بر ضد تهیدستان متحد شدند و حکومتی دیکتاتوری، که اختیارش در کف چند تن بود، برقرار کردند. سپس تهیدستان، که خواستار دموکراسی بودند، زمام حکومت را در دست گرفتند. پس، توانگران را راندند و فرزندان توانگران را به محل خرمن کوبی بردند و لگدمال گاوان کردند و به هلاکت رسانیدند. اما توانگران بازگشتند و بار دیگر قدرت یافتند. آن گاه رهبران دموکراسی را قیراندود کردند و زنده سوزانیدند. این شتر دم خانه ی همه کس خواهد خفت!
در حدود سال 560 که شاه لیدیا، کرزوس، برای تحمیل قدرت خود بر سواحل یونانی آسیا، از کنیدوس تا داردانل، آغاز کوشیدن کرد، میلتوس از کمک به شهرهای یونانی مجاور خودداری نمود و به این ترتیب استقلال خود را حفظ کرد. اما، در سال 546، کوروش لیدیا را گرفت و بدون دشواری چندانی، شهرهای یونیا را که دچار نفاق و تفرقه شده بودند، به شاهنشاهی ایران پیوست.
پس، عصر عظمت میلتوس به پایان آمد. در تاریخ دولتها، علم و فلسفه هنگامی به دوره کمال خود می رسد که انحطاط جامعه آغاز شده باشد؛ به بیان دیگر، دانش منادی مرگ است.
منـابـع
Cambridge Ancient History, II,1991
ویل دورانت- تاریخ تمدن- جلد دوم- یونان باستان- تهران- انتشارات علمی و فرهنگی- 1359
پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها