حوزهی نوفیثاغوری
فارسی 4319 نمایش |اهمیت حوزه نوفیثاغوری
حوزه ی فیثاغوری قدیم ظاهرا در قرن چهارم ق. م. از میان رفت. اگر ادامه یافته است، ما مسلما دلیل و مدرکی از حمایت مؤثر و نیرومند آن در دست نداریم. اما در قرن اول ق. م. آن حوزه به صورت آنچه به عنوان مذهب نوفیثاغوری معروف است تجدید حیات کرد. این حوزه نه تنها از طریق احترام به بنیانگذار (فیثاغورث)، بلکه همچنین به واسطه ی علاقه ی خاص به تتبعات علمی و، بالاتر از همه، به سبب صبغه ی دینیش با حوزه ی قدیم پیوند داشت.
حوزه ی جدید که طبیعتا موافق ثنویت نفس، بدن بود (که چنان که دیدیم صفت بارز فلسفه ی افلاطونی است) مقدار زیادی از آیین ریاضت و پرهیز فیثاغوری قدیم را قبول داشت و بدان عناصر عرفانی را می افزود که به خواست و نیاز معاصر برای یک دین خالص تر و شخصی تر پاسخ می داد.
شهود مستقیم خدا و مکاشفه و الهام مورد ادعا بود، تا آن اندازه که فیلسوف گاهی به عنوان پیامبر و معجزه گر توصیف می شد، مثلا آپولونیوس تیانایی (Apollonius of Tyana). اما حوزه ی جدید خیلی دور بود از اینکه یک المثنای صرف نظام فیثاغوری پیشین باشد، زیرا این حوزه از گرایش جاری به مذهب التقاطی پیروی می کرد، و ما می بینیم که نوفیثاغوریان آشکارا متوجه فلسفه های افلاطونی، ارسطویی و رواقی بودند. این عناصر مقتبس در ترکیب و تألیفی که برای همه ی اعضاء حوزه مشترک باشد با هم آمیخته نشده بود، زیرا اعضاء مختلف ترکیب و تألیف متفاوت خود را می ساختند، در یکی ممکن بود مطالب رواقی برجسته و مستولی باشد، و در دیگری مطالبی از فلسفه ی افلاطونی.
اما حوزه ی نوفیثاغوری دارای اهمیتی تاریخی است، نه تنها به دلیل اینکه رابطه ی نزدیک با حیات دینی آن زمان داشت (ظاهرا در اسکندریه یعنی محل تلاقی و اتصال فلسفه یونانی، علم اختصاصی و دین شرقی تکوین یافته است)، بلکه همچنین به این دلیل که نشانه ی مرحله ای است به سوی مذهب نوافلاطونی. بدین ترتیب نومنیوس (Numenius) نظریه ی سلسله مراتب الهی را تعلیم می کرد. خدای اول، پرتوس ثئوس، مبدأ ذات (اوسیاس آرخه) یا پدر است، خدای دوم دمیورژ و خدای سوم عالم (توپویما) است.
گرایشهای گوناگون حوزه نوفیثاغوری
سکستوس امپریکوس از گرایشهای گوناگون در داخل حوزه ی نوفیثاغوری به ما گزارش می دهد. بدین گونه در یکی از صورتهای مذهب نوفیثاغوری هر چیزی ناشی و مشتق از موناد (monad) (واحد، وحدت) یا نقطه (اکس هنوس سمیو: از یک نقطه) است. از مرور و امتداد نقطه خط به وجود می آید، در حالی که از خصوط سطح و از سطوح جسم سه بعدی پدید می آید. در اینجا ما یک نظام یگانه انگارانه داریم، هر چند آشکارا تحت تأثیر مفاهیم قدیمی تر ریاضی است.
در یکی دیگر از صورتهای مذهب فیثاغوری، اگر چه هر چیزی نهایتا از نقطه یا موناس ناشی و مشتق است، بیشترین تأکید بردوگانه انگاری واحد (موناس) و دوی نامحدود (آئوریستوس دواس) نهاده شده است. همه ی «وحدتها» از موناس بهره مندند و همه «دوتاییها» از آئوریستوس دواس (دوی نامحدود). هیچ چیز مخصوصا ابتکاری در این صور مذهب نوفیثاغوری وجود ندارد، لیکن اندیشه «صدور»، (emanation) که سهم عمده و مهمی در مذهب نوافلاطونی داشت، آشکارا حضور دارد.
یکی از انگیزه هایی که ملهم نظریه ی نوافلاطونی صدور و قول به وجود موجودات واسطه بین دنیای جسمانی و خدای متعالی بود میل به حفظ برائت و پاکی خدا از هر تماسی با محسوسات بود. تعالی مطلق خدا، وضع «ورای وجود» او، با روشنی و برجستگی مطرح شده است. اما این مطلب تعالی خدا قبلا در مذهب نوفیثاغوری قابل تشخیص است. این موضوع ممکن است تحت تأثیر فلسفه یهودی - اسکندرانی و سنت شرقی بوده است، هر چند ما می توانیم نطفه ی پنهان آن را در فکر خود افلاطون بیابیم. آپولونیوس تیانایی، معجزه گر معروف، که در حدود پایان قرن اول میلادی «شکفت»، و زندگینامه اش را فیلوستراتوس نوشته است، خدای نخست را از دیگر خدایان متمایز ساخت.
به این خدای نخست آدمیان نباید هیچ قربانی مادی تقدیم کنند، زیرا تمام اشیاء مادی مشوب به ناپاکی و آلودگی است. ما باید برای دیگر خدایان قربانی کنیم، اما نه برای خدای نخست، که به او نباید چیزی جز خدمت عقلمان را تقدیم کنیم، بدون سخن یا پیشکش بیرونی و ظاهری. یک شخص جالب توجه نیکوماخوس گراسایی (Nicomachus of Gerasa) (اهل جرس در عربستان) است، که در حدود 140 میلادی می زیست و مؤلف مدخلی به علم حساب (آریتمتیکه ایساگوگه) بود. در نظام او مثل پیش از تشکل عالم وجود داشتند (افلاطون)، و مثل همان اعدادند (باز هم افلاطون).
اما «مثل - عدد» در یک عالم متعالی مخصوص خودشان موجود نبودند: بلکه مثل در روح الهی بودند، و همچنین نمونه هایی والا بودند، و همچنین نمونه های والا که اشیاء این عالم بر طبق آنها صورت پذیرفته اند. بنابراین انتقال مثل به روح خدا پیش از طلوع مذهب نوافلاطونی، که از آن به سنت مسیحی منتقل شده است، واقع شده است.
فلسفه ی نومنیوس
انتقال مشابهی را در فلسفه نومنیوس اهل آپامئا (Numenius of Apamea) (سوریه)، که در نیمه دوم قرن دوم میلادی می زیست و با فلسفه یهودی اسکندریه به خوبی آشنا بوده است، می توان مشاهده کرد. بنابر نظر کلمنت وی از افلاطون به عنوان موسای یونانی شده (مویزس آتیکیزون) سخن گفته است. در فلسفه ی نومنیوس خدای اول (پرتوس ثئوس) اصل وجود (اوسیاس آرخه: مبدأ ذات) و پادشاه (بازیلئوس) است. او همچنین فعالیت «فکر محض» (نوس: عقل) است، و سهم مستقیمی در ساخت و تشکیل عالم ندارد. به علاوه او «خیر» است.
نومنیوس بدین ترتیب ظاهرا صورت افلاطونی «خیر» را با خدای ارسطویی یا نوئزیس نوئزئوس (عقل عقل) یکی گرفته است. خدای دوم دمیورژ (تیمائوس) است، که به واسطه ی بهره مندی، از وجود خدای اول خیر است و به عنوان مبدأ تکوین (گنزئوس آرخه) عالم را می سازد. او این کار را با عمل بر ماده می کند و آن را از روی الگو و نمونه مثل والا می سازد. خود عالم، محصول دمیورژ، خدای سوم است. نومنیوس این سه خدا را به ترتیب به عنوان پاتر (پدر)، پویتس (خالق) و پویما (مخلوق) یا به عنوان پاپوس (نیا، پدربزرگ)، انگونوس (نوه) و اپوگونوس (نتیجه) مشخص کرده است.
در روان شناسی نومنیوس دو گانه انگاری بسیار آشکار است، زیرا وی به عنوان اصل موضوع دو نفس در انسان فرض می کند، یک نفس عقلانی و یک نفس غیر عقلانی، و دخول نفس را به بدن عنوان چیزی شر و به منزله یک «سقوط» می شمارد. همچنین وی ظاهرا وجود یک نفس جهانی خیر و یک نفس جهانی شر را تعلیم کرده است.
بدین گونه فلسفه نومنیوس، نوعی تلقین و تألیف عقاید یا هماهنگ سازی عناصر مأخوذ از متفکران سابق بود، فلسفه ای که تأکید زیاد بر تعالی الهی می نهاد و به کلی وضع مقابل (آنتی تز) صریحی بین «بالاتر» و «پایین تر»، هم در واقعیت به عنوان یک کل و هم در طبیعت انسانی به خصوص، قائل شد.
در ارتباط با مذهب فیثاغوری جدید، آنچه ادبیات هرمسی و سروشهای کلدانی نامیده شده قرار دارد. اولی نامی است که به نوعی ادبیات «عرفانی» داده شده که در قرن اول ق. م پدید آمد و ممکن است مدیون نوشته های پیشین مصری باشد یا نباشد. یونانیان در هرمس خدای مصری «ثوث» (Thoth) را یافتند، و لقب «هرمس سه بار بزگ» (Hermes Trimegistos) که به وی دادند مأخوذ از «ثوث بزرگ» مصری است.
اما حقیقت راجع به تأثیر مفروض سنت مصری در ادبیات هرمسی هر چه باشد، ادبیات هرمسی محتویات عمده ی خود را مرهون فلسفه ی اولیه ی یونانی است، و به نظر می رسد که مخصوصا به پوزیدونیوس مدیون است. اندیشه ی اساسی که در این ادبیات بیان شده است اندیشه ی رستگاری از طریق معرفت خدا (گنوزیس: معرفت و عرفان) است.
اندیشه ای که در «آیین غنوسیه» (Gnosticism) نقش مهمی داشته است. نظریه ی رستگاری مشابهی محتوای «سروشهای کلدانی» را تشکیل داد، شعری که در حدد سال 200 میلادی تصنیف شد و مانند ادبیات هرمسی، عناصر ارفه ای- فیثاغوری، افلاطونی و رواقی را ترکیب کرد. مذهب نوفیثاغوری در رابطه نزدیکش با علاقه دینی و نیازهای زمان، و در کار آماده سازی زمینه برای مذهب نوافلاطونی، به مذهب افلاطونی متوسط، که اکنون باید به آن توجه کنیم، شبیه است.
منـابـع
كاپلستون- تاریخ فلسفهی یونان و روم- تهران- انتشارات علمی و فرهنگی- 1372
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها