مبانی مابعدالطبیعه اراده در نزد فیخته

فارسی 3240 نمایش |

اراده

نزاع بر سر تقدم فکر بر اراده و یا بالعکس نزاعی دیرینه در عالم تفکر بوده است به طوری که فیلسوفان غالبا مدافع تقدم فکر بر اراده بوده اند و طایفه ای از متکلمان اراده را اصل دانسته و علم و فکر را تابع آن قلمداد کرده اند به طوری که مشیت و اراده حق تعالی را بر علم و حکمت او مقدم داشته اند. در فلسفه جدید ما با فیلسوفانی سروکار داریم که کمابیش تقدم اراده بر فکر را تایید کرده اند و این رأی که با رأی متکلمان قرابت دارد در فلسفه جدید مورد توجه واقع شده و بسط پیدا کرده است. در این مقاله به آراء فیخته پرداخته شده است.
فیخته فلسفه را علم بنیادین یا نظریه دانش می داند و مقصود از نظریه دانش نظامی است که بتواند امکان کل تجربه را تبیین کند. تجربه به نظر فیخته محتوای آگاهی است که می توان آن را به دو بخش تقسیم کرد: یک بخش تمثلاتی که همراه با آزادیند و بخش دیگر تمثلاتی که گویی بر آگاهی تحمیل می شوند. مثلا تمثل خیالی کوهی از طلا متعلق به بخش اول و تمثلات حسی از بخش دوم هستند. اگر بپرسیم که بنیاد تجربه چیست؟ چگونه می توانیم تبیین کنیم که طیف وسیعی از تمثلات چنانند که گویی بر ذهن ما تحمیل شده اند؟ پاسخگویی به این پرسش وظیفه فلسفه است. فیخته در صدد بود تا دستگاهی مابعدالطبیعی بنیاد کند تا به وسیله آن بتواند بنیاد تجرد را توجیه کند و برای این کار با نفی ذات معقول کانتی و تبدیل فلسفه به اصالت معنای محض، از من مطلق آغاز کرد. در نتیجه نظریه دانش فیخته هم پدیدار شناسی آگاهی است و هم اصالت معنای محض است. ما بررسی اختصاری نظریه دانش فیخته را با این سوال آغاز می کنیم که: Wissenschaftslehre (نظریه دانش) چه نسبتی با منطق دارد.

نسبت نظریه دانش با تجربه

به نظر فیخته نظریه دانش صورت کل دانش های ممکن را تأسیس می کند. اما از لحاظی منطق نیز همین وظیفه را به عهده دارد و کل دانش های ممکن باید صورت منطق داشته باشند. لکن تفاوت میان منطق و نظریه دانش در این است که منطق صرفا صورت را تهیه می کند در حالی که نظریه دانش تأمین توأمان محتوا و صورت را به عهده می گیرد و بلکه حتی صورت و محتوا در آن هرگز از هم تفکیک نمی شوند. از آنجا که قضایای منطق صرفا صورت علوم ممکن را شامل می شوند و با محتوای آنها سروکاری ندارند، لذا هرگز نمی توان از طریق منطق صرف نظریه دانش را استنتاج کرد. اگر منطق فقط صورت باشد آنگاه می توان تعینی از آزادی یافت که عرصه فعالیت علمی قلمرو نظریه دانش را طی کرده و به قلمرو منطق وارد شود و مرز میان آن دو را تعیین کند. مقصود از این تعین از آزادی چیست؟ در نظریه دانش محتوا و صورت متحدند ولی منطق صرفا به صورت می پردازد و از محتوا صرف نظر می کند لکن از آنجا که صورت و محتوا در اصل جدای از یکدیگر نیستند لذا عمل جداسازی و انفکاک صرفا به کمک آزادی امکان پذیر است و در نتیجه منطق، حاصل این تفکیک آزادنه صورت و محتوا است.
فیخته این عمل جداسازی را «تجرید» می خواند و ماهیت منطق در نزد او همین تجرید صورت از کل محتوای نظریه دانش است. تا اینجا نتیجه این است که قضایای منطق چیزی به غیر از صورت نخواهند بود، ولی فیخته این را ناممکن می داند زیرا مفهوم قضیه از آن جهت که قضیه است باید حاوی محتوا نیز باشد پس محتوای منطق باید همان صورت خاص نظریه دانش باشد یعنی این محتوا دیگر بار به صورت کلی نظریه دانش باز می گردد گرچه این صورت در اینجا به هیئت قضیه ای منطقی نمودار می شود. این عمل دوم که به وسیله آن صورت دیگر بار متحد با محتوای حقیقی خود می شود در بیان فیخته به «تأمل» تعبیر شده است و لذا هیچ تجریدی بدون تأمل ممکن نیست و بالعکس. هر دو وجوهی از آزادیند و هر یک شرط ضروری برای دیگری است با این حال در تفکر تألیفی آنها یک عمل واحد را تشکیل می دهند که از دو جهت رویت می شود. بنابراین منطق بنیاد نظریه دانش را تأسیس نمی کند بلکه بر عکس نظریه دانش است که در حکم بنیاد منطق بوده و منطق را متناسب با خود تعین می بخشد و منطق یکسره از آن استنتاج می شود و اعتبار خود را مدیون نظریه دانش است.
نظریه دانش صورت خود را از منطق اخذ نمی کند بلکه خود فی نفسه واجد صورت مناسب با خویش است این صورت صرفا با فعل آزادنه تجرید به هیئت منطق درمی آید. حاصل اینکه نظریه دانش یک حقیقت ضروری است در حالی که منطق محصول صناعی ذهن بشر است زیرا در نظریه دانش واقعیت به نحو انضمامی و به شرط شیء اعتبار می شود و واقعیت تابع اعتبار نیست بلکه حیثیتی ضروری دارد در حالی که در منطق ما با اعتبار به شرط لایی واقعیت روبرو هستیم و این اعتبار فعل آزادانه اعتبار کننده است و وقتی این دو اعتبار یکجا لحاظ می شوند ما با حیثیت لابشرطی واقعیت یا حیث مطلق آن که هم با محتوای محض و هم با صورت محض سازگار است مواجه می شویم.

نسبت دانش با شیء

اکنون پرسش دیگری مطرح می شود: Wissenschaftslehre به مثابه یک دانش چه نسبتی با شیء دارد؟ دانستیم که هر قضیه ای در نظریه دانش صورت و محتوایی دارد. چیزی وجود دارد و کسی درباره آن چیزی می داند و البته نظریه دانش از مقوله علم است و علم صفت ذات اضافه است یعنی ناظر به معلوم است و نه خود معلوم. اما نظریه دانش در یک هیأت تألیفی ماتقدم با محتوای خود یعنی مجموعه قضایایش مرتبط خواهد بود و این هیات همان صورت نظریه دانش می باشد. اما نظریه دانش به چه نحو به این محتوا مرتبط می شود و نتایج این ارتباط چیست؟ نظریه دانش ناظر به نظام دانش بشری است. این نظریه با والاترین فعل عقل یعنی فعلی که با آن «من» وضع می شود تحقق می یابد. این نخستین فعل ذهن است که آگاهی به آن تعلق می گیرد اما این آگاهی مشروط به آن است که یک «جز - من» هم وجود داشته باشد تا به آگاهی معنا بخشد زیرا بنابر تعلیم کانت چنانچه فاهمه را بدون شهود محسوس لحاظ کنیم تهی خواهد بود و لذا «من» چنانچه بشرط لا وضع شود امری صرفا انتزاعی است که آگاهی واقعی در آن جایی ندارد.
پس من با فعلی ضروری یک جز- من را بی واسطه در برابر من وضع می کند. ولی این جز- من تمام قلمرو متعلق دانش را دربر می گیرد و محدود به اشیاء معینی نمی شود. پس من محض که در ضمن یک فعل محض خود را بنیان می نهد با فعل محض دیگری جز- من را بنیان می نهد و خود را یکسره در اشیاء انضمامی و کثرات اعیان متجلی می سازد و لذا بشرط شیء اعتبار می شود لکن این مرتبه نیز هنوز سزاوار وصف آگاهی نیست بلکه این هر دو نامحدود و مطلق باید در تألیفی واحد یکدیگر را محدود کنند تا امکان آگاهی پدید آید و در نتیجه من مطلق در درون خود یک جز- من محدود تعیین می کند و در نتیجه آگاهی زمانی ممکن است که من مطلق که فعل محض و نامحدود است در درون خود من محدود و جز- من محدود را وضع کند و لذا به نحو لابشرط اعتبار شود تا بتواند با همه تعینات جمع شود و در هر تعینی نحوی از آگاهی برای آن حاصل شود بنابراین من محض که اساس مابعدالطبیعه فیخته را تشکیل می دهد عین جهد و همت و اشتیاق است، این من مطلق یک حیات روحانی مطلق است که عین جهد و همت و اشتیاق است، این من مطلق یک حیات روحانی مطلق است که آفریدگار همه پدیدارهاست و از جمله آفریدگار افراد پایدار.

جهد و کوشش باطنی

تعبیر فیخته از من محض به حیات و زندگانی و توجه به آنچه درباره نظریه دانش او بیان شد نشان می دهد که کانون فلسفه فیخته مفهوم مشهور trieb charakter به معنای خصوصیت جهد و کوشش باطنی است. من محض با کوشش ذاتی مشخص می شود، کوششی برای ادراک مستمر توانایی های درونی خود من مطلق پیوسته اشتیاقی ذاتی دارد تا خود را از قیود جز- من که سبب از خود بیگانگی و محدودیت او شده است رهایی بخشد و هر چه بیشتر قوای ذاتی اراده مستقل و خود مختارش را به فعلیت رساند. این اشتیاق ذاتی در حقیقت وجود و موجود میراثی است که از اندیشه لایب نیتس به جای مانده است و مناط اتحاد عقل نظری و عملی است. فیخته با تفسیری که از Wissenschaftslehre به دست می دهد می کوشد تا انفکاک حوزه آگاهی از حوزه اراده را که کانت پدید آورده بود مرتفع سازد. او با مفهوم trieb (کوشش باطنی) که مقوم ذات من اندیشنده است بر این جدایی فایق آمد. این جهد درونی نیروی محرکه تأملات من مطلق برای تجرید از قیود جز- من است. فیخته توانست از طریق بازگشت به مبانی منادولوژی لایب نیتس بر جدایی نظر و عمل در تفکر کانت فایق آید بدین معنا که شوق و ادراک کلی مرکبی را به عنوان خصوصیت متعینی که من آن را دریافت می کند تشکیل می دهد. بدین ترتیب در نزد فیخته تألیف من و جز- من در این است که من با کوشش ذاتی به سوی فعلیت قوای خویش و آزادی از جز- من سیر می کند.

رابطه من و اراده
بنابراین با فیخته اصالت معنا در قالب یک نظام شکل پیدا می کند. در این نظام هر موجودی در حدود «من» وجود پیدا می کند و «من» که در این فلسفه نقطه اتصال و الحاق عقل نظری و عملی است در مقام «من می اندیشم» عمل را وضع می کند و عمل به منزله عمل یا فعل خاص ظاهر می شود و در نتیجه ذات هر موجود عین عمل و یا تبلور اراده است. گرچه هر موجود عین عمل و یا تبلور اراده است. گرچه هر موجود در نظریه فیخته در حکم جز- من است اما جز- من از آن حیث که موجود است جز- من است یعنی جز- من بودن آن عین موجودیت آن است و جز- من هر چند در تقابل با من است اما مانند من است و ذاتا همان اراده و کوشش است. در اندیشه کانت، طبیعت در مقابل من واقع است یعنی با من همانند نبوده و با آن سنخیت ندارد بلکه فقط برای آن پدیدار می شد ولی در نزد فیخته «من متمثل کننده» که ذاتا همچون اراده ملحوظ گردیده است بر کل وجود تقدم می یابد و طبیعت نیز به مثابه جز- من ذاتی مشابه من پیدا می کند؛ یعنی طبیعت نیز منیت خواهد یافت و در نتیجه در حکم مرز و حدودی است که من را متعین سازد وگرنه خودش مجزای از من هیچ هویتی ندارد.

منـابـع

فصلنامه فلسفی- دوره جدید- شماره 6، 7- 1381، مجله گروه فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- صفحه 111- 116

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها