زمینه های فکری میشل فوکو
فارسی 5391 نمایش |فوکو
فوکو کیست؟ مشکلی که در این زمینه مطرح می شود این است که فوکو را نمی توان متفکری با حوزه علایق فکری خاصی دانست و در نتیجه، افکار او را در یک زمینه خاص، مورد توجه قرار داد. آیا او بیشتر به فلاسفه شباهت دارد؟ که پاسخ اولیه مثبت است. او زمان بسیاری از دوران جوانی خود را صرف آموختن فلسفه نمود و فلسفه نیز تدریس کرد؛ اما چرا او بیش از آن که به عنوان یک فیلسوف درباره افلاطون، ارسطو، دکارت یا کانت بنویسد، درباره تاریخ جنون و پزشکی، زندان و جنسیت نوشت؟ آیا او بیشتر تاریخدان است تا فیلسوف؟ پاسخ در این جا نیز مثبت است. او تاریخدان اندیشه هاست و بیش از یک دهه، وقت خود را صرف تحلیل روش های تاریخی در حوزه اندیشه سیاسی نمود. هرچند او رهیافتی متفاوت و متمایز با سایر تاریخدانان دارد.
همچنین از آن جایی که فوکو جهت گیری فکری خود را تغییر می دهد و تحت تأثیر سنت های فکری گوناگونی است، به عنوان متفکری «کثیرالوجه» شناخته شده است. در تعابیر گوناگونی، او را «فرزند ناخلف ساختگرایی»، «دیرینه شناس فرهنگ غرب»، «پوچ انگار» و «ویرانگر علوم اجتماعی رایج» خوانده اند. مرزهای اصلی اندیشه فوکو از لحاظ روش شناختی، در ارتباط با ساختگرایی، پدیدارشناسی و هرمنوتیک قرار می گیرد. در نتیجه، ضروری است که براب درک بهتر اندیشه های فوکو، نگاهی اجمالی به این جریانات فکری لازم بیافکنیم.
الف) ساختگرایی
یکی از جنبه های مهم آثار فوکو، ساختگرایی است. ساختگرایان از سوسور تا لوی اشتراوس، برای زبان، نقشی محوری قائل هستند که می بایست در فهم جوامع انسانی و تبین رفتار آدمیان مورد توجه قرارگیرد. از دیدگاه آنان، زبان نه مخلوق استعداد و فطرت خاص آدمیان بود و نه محصول فرهنگ ها و تعاملات بشری؛ بلکه نظام مستقل و خودمختاری است که مقدم بر انسان ها و مستقل از عالم طبیعت موجود است و به واقعیت های بیرونی و اندیشه و رفتار آدمی عینیت می بخشد. فوکو به پیروی از نظریات ساختگرایانی نظیر «لوی استروس» معتقد بود که معنا را نباید صرفا در ساخت ذهن جستجو کرد. معناها باید از دل ساختارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی بیرون آورده شود. به تعبیر روشن تر، اشتراوس ضمن نفی سوژه، معتقد بود که نباید هرچیز را در دهلیزهای تاریک ذهنیتی منفرد، تحت عنوان «سوژه شناسا» مورد جستجو قرارداد، بلکه باید به ساخت، بافت و شکل بندی های موجود در ناخودآگاه نیز توجهی خاص نمود. فوکو نیز به جای تأکید بر ذهنیت و سوژه، بر فراگردها و پدیده هایی نظیر عوامل اجتماعی و هنجارهای فرهنگی تأکید می کند. از این رو، وی با اتخاذ نگرشی ساختگرایانه، با انسان گرایی دوران مدرن مخالفت می کند و سخن از محو انسان و محو کنش گر به میان می آورد. به نظر وی، باید از سوژه سازنده چشم پوشید و از شر سوژه خلاص شد، به این معناکه انسان از اریکه سوبژکتیویته به زیرآید، زیرا خود، موضوع زبان و میل ناخودآگاه است و ذهن، از سرچشمه های دیگری، نظیر فرهنگ و جامعه و به ویژه زبان (که درناخودآگاه شکل می گیرد) سیراب می شود.
ارتباط «گفتمـان» بـا ساختگرایی
مفهـوم «گفتمـان» در اندیشه فوکـو، نسبتـی خاص بـا ساختگرایی دارد که بـر محـور روش «دیرینه شناسی» تنظیم شده است. از منظری ساختگرایانه، گفتمان برای اشاره به مجموعه قاعده مندی از گزاره ها به کار می رود که به صورت ساختارهای نامرئی و ناخودآگاه، در پس اندیشه های منفرد، تئوری ها و سخنان روزمره نهفته است و قواعد خود را بر اندیشه، فلسفه، علم، رفتارها و گفتارها تحمیل می کند. از این منظر، فلسفه ها و نظریه ها حاصل نوعی ساختار می باشد که در ناخودآگاه مردم وجود دارد و بر اساس آن همه چیز شکل می گیرد. در دیدگاه گفتمانی، بر خلاف روش اثباتی که جهان بیرونی را به عنوان جهانی کم و بیش متصلب، از پیش شکل گرفته و عینی تلقی کرده و معرفت ما را محصول بازتاب های بیرونی می داند. «جهان اجتماع و انسان، جهانی ذاتا بی شکل و بی معنی است و به وسیله گفتمان های مسلط هر عصری، معنا و شکلی خاص می گیرد و محدود و محصور می شود. به سخن دیگر، اجتماع و انسان به طور بالقوه قابل ظهور در اشکال گوناگونی است و گفتمان مسلط در هر دوره، به تحقق و ظهور متعین یکی از آن اشکال می انجامد.»
از این منظر، ساختارهای گفتمانی به عنوان چارچوب هایی هستند که به عنوان حدی بر واقعیت متکثر، بی کران و بی نظم بیرونی به جهان بی شکل و بی معنای خارج، شکل و معنا می بخشند و به دلیل آن که محصول تحولات تاریخی هستند، دائما در معرض تغییر و تحولند. عمل گفتمانی مجموعه ای از قواعد تاریخی ناشناس که همیشه در زمان و مکان معرف یک دوران خاص دانسته می شوند و کارکرد ارتباطی در یک محدوده اجتماعی، اقتصادی، جغرافیایی و زبانی مشروط به آن هاست. این قواعد که در ناخودآگاه وجود دارد، قواعدی نیستند که گوینده خاصی آگاهانه از وجود آن ها خبر داشته باشد، بلکه تمام اعضای اجتماع مربوطه به یک اندازه در آن سهیمند. بدین ترتیب، اعمال گفتمانی به لحاظ ناآگاهانه بودنشان شبیه ساختارها هستند که از قواعد به خصوصی تبعیت می کنند.
اپیستمه یا صورت بندی دانایی
فوکو ساختارهای نهایی را که در پس اندیشه ها و کردارها نهفته است، «اپیستمه» یا «صورت بندی دانایی» می نامد. «اپیستمه، پیش زمینه فکری ناخودآگاه همه اندیشمندان یک عصر ویا همان ناخودآگاه معرفت در هر دوران است. به سخن دیگر، اپیستمه، صورت بندی کلی آن روابط ساختاری و ساخت مندی است که شیوه ظهور گفتمان های علمی در هر عصری را تعیین می کند؛ یعنی چیزی است که تعیین می کند که چه می توان گفت و چه نمی توان گفت. بدین سان، اپیستمه بر سوژه انسانی مقدم است و شکل خاص اندیشه و کردار وی را تعیین می کند». فوکو معتقد است که میان اپیستمه یا نظام دانایی و قدرت، نسبتی همیشگی وجود دارد و هر صورت بندی دانایی، روش ها و عملکردهای خاصی برای کاربرد نظارت اجتماعی و کنترل دارد. به طورکلی، گفتمان در عین حال به مثابه یک قدرت است که همه چیز را به خود جذب می کند و با ایجاد رژیم حقیقت خاص خود، به هویت ما شکل می دهد و در پرتو تغییر گفتمان ها، نحوه نگاه به انسان هم عوض می شود. در این معنا، «گفتمان همچون قدرت اجتماعی عمل می کند و انسان را به زیر سلطه درمی آورد. گفتمان به عنوان قدرت، در هر زمینه ای چیزهایی را حفظ و چیزهایی دیگر را حذف می کند». بر این اساس، موضوع اصلی گفتمان «حکم» است که همراه با قواعد و اعمال اجتماعی، اشکال هویت و روابط قدرت عمل می کند و در پیوند با راهبردهای حاکم شدن و مقاومت عمل می کند. به تعبیر بهتر، «گفتمان نوعی قدرت است که در میدان اجتماعی می چرخد و می تواند به راهبردهای حاکم شدن و همچنین مقاومت بچسبد.»
ب) روش تبارشناسانه
مفهوم تبارشناسی در آثار متأخر فوکو به عنوان یکی از بنیان های معرفت شناسانه تفکر وی، برگرفته از اندیشه های نیچه در کتاب «تبارشناسی اخلاق» است. تبارشناسی در تقابل در تقابل با روش شناسی سنتی تاریخ به کار می رود و هدف آن، ثبت و ضبط ویژگی های یگانه و بی همتای وقایع و رویدادها است. از دیدگاه تبارشناس، هیچ گونه ماهیت ثابت یا قاعده بنیادین و یا غایت متافیزیکی وجود ندارد که موجب تداوم تاریخ شود، بلکه باید پیوسته شکاف ها، گسست ها و جدایی هایی که در حوزه های گوناگون معرفتی وجود دارد را جستجو کرد.
به نظر فوکو، یکی از ویژگی های عمده تمدن مدرن، «تسلط نظریه های کلی معرفت و اندیشه هایی است که به واسطه سلطه نظریه های عام، به سکوت کشانده شده اند. اما تبارشناس در پی مرکز زدایی از تولید نظری است تا امکان شورش معارف تحت انقیاد را فراهم آورد. همچنین در پی احیای تجربه هایی است که در زیر پای نظریه پردازی های عام درنوردیده شده اند.» بنابراین بر اساس روش تبارشناسانه، اندیشه سیاسی به جای این که در قالب الگوها و سنت های فکری واحدی طبقه بندی شوند، به عنوان وقایع و رخدادهایی که در یک مقطع زمانی به صورتی خاص (تحت تأثیر گفتمان عصر خویش) سربرآورده اند، مورد توجه قرار می گیرند. در این جا، مفهوم «گسست معرفت شناسانه» که برگرفته از اندیشه های «گاستون باشلار» است، در اندیشه فوکو مرکزیت می یابد که بر اساس آن، اندیشه، نوعی رخداد است که هیچ گاه تکرار نمی شود؛ بلکه در شرایط و زمانه ای که اتفاق می افتد، تبارهای مختلفی دارد.
با توجه به درک این نکته است که می توان معنای مفهوم «حال حاضر» را که فوکو در ارتباط با نحوه نگرش به تاریخ به کار می برد، دریافت. «منظور از مفهوم حال حاضر در برابر مفهوم گذشته این است که تاریخ گذشته همانند عالمی ظلمانی است که مرکز ثقلی ندارد، قطبی ندارد و پراکنده است. تاریخ هم مثل عالم واقعیت بی کران، بی حدومرز و فاقد سلسله مراتب است و ما به آن، سلسله مراتب می دهیم. ما می گوییم بعضی چیزها مهم تر از بعضی دیگر است، مثلا شاهان در رأس هرم هستند. پس به نظر فوکو مسئله این است که مورخ وقتی که تاریخ می نویسد، تاریخ را از دیدگاه علایق فعلی می نویسد. پس تاریخ، تاریخ حال حاضر است».
بررسی رابطه قدرت، دانش و پیکر آدمی در تبارشناسی فوکو
مسئله اصلی در تبارشناسی فوکو، این است که چگونه انسان ها به واسطه قرارگرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه، تشکیل می شوند. در تبارشناسی فوکو در واقع، با بهره گیری فوکو از روش تبارشناسی، مطالعات وی پیرامون قدرت، جدی تر می شود و درصدد برمی آید به بررسی رابطه قدرت، دانش و پیکر آدمی بپردازد. از این رو، با بحث پیرامون مسائلی مانند زندان و مجازات، بیمارستان و مدرسه، درصدد ردیابی تکنیک های جدید قدرت در عصر مدرن برمی آید. در یک تعبیر کلی، می توان گفت، «فوکو در تبارشناسی به تحلیل شرایط تاریخی پیدایش علوم انسانی، روابط آن ها با تکنولوژی های قدرت، آثار سوژه ساز و ابژه ساز آن ها و چگونگی تأسیس رژیم های حقیقت سخن می گوید.»
ج) پدیدارشناسی
فوکو در روش پدیدارشناسانه، از افکار «هوسرل»، «هایدگر» و «مولوپونتی» تأثیر پذیرفته است. از دیدگاه هوسرل، پدیدارشناسی، ابزار فلسفی فهم هستی روزمره انسان در جهان است. او معتقد بود که، «کل حقیقت عینی یا علمی، نهایتا در درون زیست- جهان تجربه انسانی مبنا دارد. به عبارت دیگر، هوسرل بر آن بود که حقایق به اصطلاح علمی همه علوم را باید از نو در فعالیت های آگاهانه انسان، زمینه یابی کرد. مسئله اصلی «زمینه یابی حقیقت در تجربه» است. برای انجام این کار، می باید شیوه های گوناگون ساختن معنا به وسیله آگاهی انسان و به واسطه ادراک و زبان، شناخته شود. این همان پدیدارشناسی ای است که هدفش، بررسی چگونگی پدیدارشدن جهان در آگاهی انسان در آغاز است … پدیدارشناسی نشان می دهد که جهان، پیش از آن که موضوع شناخت ما باشد، تجربه ای است که در آن زیست می کنیم؛ یعنی تجربه ای ذهنی است نه عینی. پس باید آن نقطه اولیه تماس میان انسان و جهان را یافت که پیش از تجزیه ذهن و عین، یا سوژه و ابژه، در تجربه ما وجود داشته است.»
در پدیدارشناسی هایدگری، انسان به عنوان «فاعل شناسا» به موجب کردارهای تاریخی- فرهنگی ای که در درون آن ها رشد می یابد، شکل می گیرد. این کردارها، پیش زمینه ای را تشکیل می دهند که هیچ گاه نمی توان آن را به طور کامل شناخت و بر حسب عقاید فاعل شناسای معنابخش فهم کرد. با این حال، کردارهای نهفته در پیش زمینه، متضمن معنایی هستند و شیوه ای از فهم و برخورد با اشیاء، افراد و نهادها را دربردارد. هایدگر این معنای نهفته در کردارها را «تعبیر» می خواند. وی در کتاب «بودن و زمان» این روش را «هرمنوتیک» می خواند که به معنای عرضه تعبیری از تعابیر مندرج در کردارهای روزمره است. در واقع، هرمنوتیک هایدگری، منشاء معنا را در متن کردارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جستجو می کند و بر این نکته تأکید می نماید که، برای فهم هر واقعیت اجتماعی، باید زبان آن واقعیت را فهمید. به عبارت دیگر، زبان، جزئی از واقعیت اجتماعی است، یا واقعیت اجتماعی، جزئی از زبان است. البته منظور از زبان، مجموعه مفاهیم، هنجارها و ارزش هایی است که در یک جامعه وجود دارد.
میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک
اما فوکو بر خلاف این جریان اخیر (هرمنوتیک) قائل به این امر نیست که حقیقت غایی و عمیق و نهفته ای برای کشف کردن وجود دارد، زیرا معرفت شناسی او متأثر از نوعی «هرمنوتیک رادیکال» است که در آن، بر این نکته تأکید می شود که هیچ حقیقتی در کار نیست و این تعبیرهای ماست که به حقایق جهان، شکل می دهد. جهان خارج، جهانی است از اشیاء بی معنا و صرفا از طریق سخن و زبان است که نحوه نگاهی خاص به آن پیدا می کنیم. بنابراین، خودفهمی های ما، یعنی زبان، سخن و گفتمان، شکل دهنده به واقعیات هستند و جهان خارج صرفا از طریق زبان و سخن شناخته می شود.
«از دیدگاه فوکو، هرمنوتیک می کوشد حقیقت آن چه را که تعبیر می کند، دریابد. در حالی که حقیقتی درکار نیست، بلکه تنها با کثرتی از تعابیر روبرو هستیم. معرفت نمایش حقیقت امور نیست، زیرا هیچ حقیقت ماقبل گفتمانی وجود ندارد. توفیق هر گفتمان در گروی رابطه آن با شبکه قدرت است. قدرت/ دانش در همه جا اشکالی از حقیقت را تولید و اشکال دیگر را طرد و حذف می کند. هر گفتمان رژیم حقیقتی است که هویت، فردیت، ذهنیت و کردارها را متعین می سازد.»
از این رو، می توان فوکو را همان طور که در کتاب «میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک» آمده است، متفکری فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک دانست.
منـابـع
کانون ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه
اریک بارنز- میشل فوکو- ترجمه بابک احمدی- تهران- نشر ماهی- 1381
حسین بشیریه- دولت و جامعه مدنی (گفتمانهای جامعهشناسی سیاسی)- قم- نقد و نظر- 1378
هیوبرت دریفوس، پل رابینو- میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک- ترجمه حسین بشیریه- تهران- نشر نی- 1378
میشل فوکو- نیچه، تبارشناسی و تاریخ- ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده- در لارنس کهون (ویراستار)- از مدرنیسم تا پُستمدرنیسم- تهران- نشر نی- 1381
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها