ماجرای گفتگوی فرشتگان الهی با ابراهیم و لوط علیه السلام (عذاب الهی)

فارسی 5310 نمایش |

ورود فرشتگان الهی بر حضرت لوط و قوم او در آیات قرآن

خداوند در سوره هود ماجرا را اینگونه شرح می دهد که «و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هاذا یوم عصیب* و جاءه قومه یهرعون إلیه و من قبل کانوا یعملون السیات قال یاقوم هؤلاء بناتى هن أطهر لکم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضیفى أ لیس منکم رجل رشید* قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید* قال لو أن لى بکم قوة أو ءاوى إلى رکن شدید* قالوا یالوط إنا رسل ربک لن یصلوا إلیک فأسر بأهلک بقطع من الیل و لا یلتفت منکم أحد إلا امرأتک إنه مصیبها ما أصابهم إن موعدهم الصبح أ لیس الصبح بقریب؛ و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند از [آمدن] آنان بدحال شد و در کارشان فرو ماند و گفت: امروز روز سختى است. و قوم او شتابان [به قصد مزاحمت مهمانان] به سوى او هجوم آوردند، در حالى که پیش از آن [هم] مرتکب زشتى ها مى شدند. [لوط] گفت: اى قوم من! اینان دختران منند آنان براى شما پاکیزه ترند [با آنها ازدواج کنید]، پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما یک مرد رشید نیست؟ گفتند: تو خوب مى دانى که ما را به دختران تو حاجتى نیست و تو خوب مى دانى که ما چه مى خواهیم. [لوط] گفت: اى کاش در برابر شما قدرتى مى داشتم یا به تکیه گاهى قوى پناه مى بردم. گفتند: اى لوط! ما فرستادگان پروردگار توییم. آنها هرگز به تو دست نخواهند یافت. پس پاسى از شب گذشته خانواده ات را حرکت ده و کسى از شما پشت سرش را نگاه نکند مگر زنت را که هر چه به آنها برسد به او نیز خواهد رسید. همانا موعد آنها صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟» (هود/ 77- 80)
علامه طباطبایی می فرماید: «وقتى گفته مى شود: "ساءه الامر مساءة" معنایش این است که فلان پیش آمد حال بدى را بر فلانى انداخت، و وقتى با صیغه مجهول تعبیر شود و گفته شود: "سى ء بالامر" معنایش این است که فلانى خودش به خاطر آن امر ناراحت شد، نه اینکه آن امر وى را ناراحت کرده باشد هم چنان که در آیات مورد بحث حضرت لوط از آمدن ملائکه به صورت جوانانى زیبا روى ناراحت شد، نه اینکه ملائکه او را ناراحت کرده باشند و کلمه "ذرع" به معناى مقایسه طول اشیاء است، و این کلمه از کلمه "ذراع" گرفته شده که به معناى دست آدمى از نوک انگشتان تا آرنج است که در قدیم آن را مقیاس طول مى گرفتند و فعلا این کلمه بر خود آن آلتى که به وسیله آن طولها اندازه گیرى مى شود نیز اطلاق مى گردد (مثلا بزاز، هم مى گوید فلان پارچه چند ذرع است، و هم مى گوید ذرع ما گم شده است) و تعبیر: "ضاق بالامر ذرعا" تعبیرى است کنایه اى و معنایش این است که راه چاره آن امر به رویش بسته شد و یا راهى براى خلاصى از فلان امر نیافت، و وجه این کنایه این است که چنین کسى مانند خیاطى مى ماند که به هر مترى و ذرعى که پارچه را متر مى کند لباسى به فلان قامت در نمى آید.
کلمه "عصیب" بر وزن فعیل به معناى مفعول از ماده "عصب" است که به معناى شدت است و "یوم عصیب" آن روزى است که به وسیله هجوم بلا آن قدر شدید شده باشد که عقده هایش بازشدنى نیست و شدایدش آن چنان سر در یکدیگر کرده اند که مانند کلاف سر در گم از یکدیگر جدا و متمایز نمى شوند. و معناى آیه شریفه این است که وقتى فرستادگان ما که همان فرشتگان نازل بر ابراهیم (ع) بودند بر لوط (ع) وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پریشان و بد حال کرد و فکرش از اینکه چگونه آنان را از شر قوم نجات دهد ناتوان شد. چون فرشتگان نامبرده به صورت جوانانى امرد و زیبا منظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص شدیدى داشتند بر اینکه با اینگونه جوانان عمل فحشاء مرتکب شوند و انتظار این نمى رفت که متعرض این میهمانان نشوند، و آنان را به حال خود بگذارند و به همین جهت لوط عنان اختیار را از دست داد و بى اختیار گفت: "هذا یوم عصیب" یعنى امروز روز بسیار سختى خواهد بود روزى که شرور آن یکى دو تا نیست، و شرورش سر در یکدیگر دارند.»
"و من قبل کانوا یعملون السیئات" یعنى (قوم لوط) قبل از آن زمان که ملائکه بیایند همواره مرتکب معاصى مى شدند و گناهان و کارهاى زشتى مى کردند پس در ارتکاب فحشاء جسور شده بودند، و در انجام فحشاء هیچ باکى نداشته بلکه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پیش مى آمد به هیچ وجه از آن منصرف نمى شدند نه حیاء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل، نه موعظه آنها را از آن عمل منزجر مى کرد و نه مذمت، براى اینکه عادت، هر کار زشتى را آسان و هر عمل منکر و بلکه بى شرمانه اى را زیبا مى سازد. و این جمله در بین جمله "و جاءه قومه یهرعون إلیه" و بین جمله "قال یا قوم هؤلاء بناتی..." معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفید است اما اینکه جمله قبل خود را معنا مى دهد براى این است که وقتى شنونده بشنود که قوم لوط به طرف میهمانان لوط هجوم آوردند به طورى که یکدیگر را هل مى دادند خوب نمى فهمد که این هجوم براى چه بوده ولى وقتى دنبال آن بشنود که قوم لوط معتاد به عمل هاى شنیع و گناهان شرم آور بودند مى فهمد که انگیزه آنان بر این هجوم همان عادت زشتى بوده که فاسقان قوم به گناه و فحشاء داشته و خواسته اند آن عمل زشت را با میهمانان لوط انجام دهند.
اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش براى این است که وقتى شنونده بشنود که لوط از در بیچارگى و ناعلاجى به قوم خود مى گوید که این دختران من در اختیار شمایند و اینها براى شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود تعجب مى کرد که چرا لوط (ع) نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنین پیشنهادى را کرد؟ ولى حالا که این جمله معترضه را شنیده سابقه این قوم را دارد و مى فهمد که آن قوم به علت اینکه ملکه فسق و فحشاء در دلهایشان رسوخ کرده بوده دیگر گوش شنوایى برایشان باقى نمانده بود و هیچ زاجرى منزجرشان نمى کرده و هیچ موعظه و نصیحتى به خرجشان نمى رفته و به همین جهت جناب لوط در اولین کلامى که به آنان گفته دختران خود را بر آنان عرضه کرده و سپس گفته است: "فاتقوا الله و لا تخزون فی ضیفی؛ از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا نکنید."
اگر جمله "هؤلاء بناتی" را مقید کرد به قید "هن أطهر لکم" براى این بود که بفهماند منظور لوط (ع) از عرضه کردن دختران خود این بوده که مردم با آنها ازدواج کنند نه اینکه از راه زنا شهوات خود را تسکین دهند، و حاشا بر مقام یک پیغمبر خدا که چنین پیشنهادى بکند براى اینکه در زنا هیچ طهارتى وجود ندارد هم چنان که قرآن کریم فرموده: «و لا تقربوا الزنى إنه کان فاحشة و ساء سبیلا؛ به زنا نزدیک نشوید که همواره عملى شنیع و طریقه اى زشت بوده است.» (اسرى/ 32) و نیز فرموده: «و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛ به کارهاى زشت نزدیک نشوید چه ظاهر آنها و چه باطن آنها.» (انعام/ 151) و ما در تفسیر آیه زنا در سوره انعام گفته شده که حکم این آیه از احکامى است که خداى تعالى در تمامى شرایع آسمانى که بر انبیایش نازل کرده آن را تشریع نموده است در نتیجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نیز تشریع شده بوده پس جمله "هن أطهر لکم" بهترین شاهد است بر اینکه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.
"أ لیس منکم رجل رشید؛ آیا یک مرد رشد یافته در میان شما نیست؟" تا شاید یک نفر داراى رشد انسانى پیدا شود و آن جناب را یارى نماید و او و میهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجات دهد، لیکن آن مردم آن قدر رو به انحراف رفته بودند که درست مصداق کلام خداى تعالى شده بودند که فرموده: «لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون؛ به جان خودت سوگند که اینها در مستى خود به حد گیجى رسیده اند.» (حجر/ 72) به همین جهت گفته هاى پیغمبرشان کمترین اثرى در آنان نکرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلکه پاسخى دادند که او را از هر گونه پافشارى مایوس کردند.

عکس العمل و جواب قوم لوط

«قالوا لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید؛ گفتند: تو که مى دانى ما تمایلى به دختران تو نداریم و خوب مى دانى ما چه مى خواهیم!» (هود/ 79)
این جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى که آن جناب مى کرد و به آنان مى گفت که بیایید با دختران من ازدواج کنید، و حاصل پاسخ آنان این بوده که ما حق نداریم با دختران تو ازدواج کنیم و اینکه تو خود این را مى دانى و مى دانى که ما چه مى خواهیم و منظورمان از این هجوم چیست. بعضى از مفسرین، "حق نداشتن" در کلام آنان را به نداشتن حاجت معنا کرده و گفته اند: وقتى انسان به چیزى احتیاج نداشته باشد گویا حقى هم در آن ندارد. و بنا به گفته این مفسرین، در کلام مورد بحث نوعى استعاره به کار رفته. بعضى دیگر گفته اند: حق نداشتن آنان از این جهت بوده که آنها نمى خواسته اند با دختران وى ازدواج کنند و معنى گفتارشان این است که ما حق نداریم با دختران تو بیامیزیم، براى اینکه آمیزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمى کنیم. پس منظورشان از نفى حق نفى سبب حق یعنى ازدواج است. بعضى دیگر گفته اند: مراد از حق، بهره و نصیب است نه حق قانونى و یا عرفى، و معنى گفتارشان این است که ما رغبتى به دختران تو نداریم چون آنها زن هستند و ما اصلا میلى به جنس زن براى شهوترانى نداریم. و آنچه در اینجا لازم است مورد توجه قرار گیرد این است که قوم لوط نگفتند: "ما حقى در دختران تو نداریم" بلکه گفتند: "تو از پیش مى دانستى که ما حقى در دختران تو نداریم" و بین این دو عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت دوم این است که خواسته اند سنت و روش قومى خود را به یاد آن جناب بیاورند و بگویند تو از پیش مى دانستى که ما هرگز متعرض ناموس مردم، آن هم از راه زور و قهر نمى شویم و یا بگویند تو از پیش مى دانستى که ما اصولا با زنان جمع نمى شویم و جمع شدن با پسران را مباح مى دانیم و با پسران دفع شهوت مى کنیم.
لوط (ع) هم همواره آنان را از این سنت زشت منع مى کرده و مى فرموده: «إنکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء؛ چه زشت مردمى هستید شما که در دفع شهوت به جاى زنان به سراغ مردان مى روید.» (اعراف/ 81) و نیز مى فرموده: «أ تأتون الذکران من العالمین و تذرون ما خلق لکم ربکم من أزواجکم؛ از میان همه مردم جهان شما بر خلاف همه با مردان جمع مى شوید آیا از این کار شرم نمى کنید و همسرانى که پروردگارتان براى شما آفریده وا مى گذارید؟!» (شعراء/ 165- 166) و یا مى فرموده: «أ إنکم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل و تأتون فی نادیکم المنکر؛ شما به سر وقت مردان مى روید و راه ادامه نسل را قطع مى کنید و با کودکان و نونهالان خود عمل زشت انجام مى دهید؟» (عنکبوت/ 29)
بدون تردید وقتى انجام عملى (چه خوب و چه بد) در میان مردمى سنت جاریه شد حق هم براى آنان در آن عمل ثابت مى شود و وقتى ترک عملى سنت جاریه شد حق ارتکاب آن نیز از آن مردم سلب مى شود. و کوتاه سخن اینکه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب کرده و به یادش آورده اند که از نظر سنت قومى، ایشان حقى به دختران او ندارند زیرا آنها از جنس زنانند، و خود او مى داند که منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چیست.

مأیوس شدن لوط از انصراف قوم

«قال لو أن لی بکم قوة أو آوی إلى رکن شدید؛ گفت: (افسوس!) اى کاش در برابر شما قدرتى داشتم یا تکیه گاه و پشتیبان محکمى در اختیار من بود!» (هود/ 80) (آن گاه مى دانستم با شما زشت سیرتان ددمنش چه کنم.) حضرت لوط (ع) وقتی در مقابل یورش وحشیانه آن قوم فاسق قرارگرفت و در مقابل رد پیشنهاد ازدواج با دخترانش اظهار تاسف و افسوس کرد. این آیه بیان این عکس العمل حضرت لوط (ع) در مقابل قومش می باشد. از ظاهر کلام بر مى آید که لوط (ع) بعد از آنکه از راه امر به تقوى الله و ترس از خدا و تحریک حس جوانمردى در حفظ موقعیت و رعایت حرمت خویش اندرزشان داد تا متعرض میهمانان او نشوند و نزد میهمانان آبرویش را نریزند و خجالتش ندهند و براى اینکه بهانه را از دست آنان بگیرد تا آنجا پیش رفت که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و ازدواج با دخترانش را پیشنهاد نمود و بعد از آنکه دید این اندرز مؤثر واقع نشد استغاثه کرد و یارى طلب نمود تا شاید در میان آنان رشد یافته اى پیدا شود و او را علیه مردم یارى نموده مردم را از خانه او بیرون کند ولى دید کسى اجابتش نکرد و هیچ مرد رشیدى یافت نشد تا از او دفاع کند و به یارى او برخیزد بلکه همه با هم به یک صدا گفتند: "یا لوط لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید" لذا دیگر راهى نیافت جز اینکه حزن و اندوه خود را در شکل اظهار تمنا و آرزو ظاهر کند و بگوید اى کاش در میان شما یک یار و یاورى مى داشتم تا با کمک او شر ستمکاران را از خود دور مى کردم (و منظورش از این یاور همان رجل رشیدى بود که در استغاثه خود سراغ او را مى گرفته) و یا رکنى شدید و محکم مى داشتم یعنى قوم و قبیله اى نیرومند مى داشتم تا آنها شر شما را از من دفع مى کردند.

فرشتگان الهی و معرفی خود به لوط (ع)

«قالوا یا لوط إنا رسل ربک لن یصلوا إلیک فأسر بأهلک بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم أحد إلا امرأتک إنه مصیبها ما أصابهم إن موعدهم الصبح أ لیس الصبح بقریب؛ (فرشتگان عذاب) گفتند: اى لوط! ما فرستادگان پروردگار توایم! آنها هرگز دسترسى به تو پیدا نخواهند کرد! در دل شب، خانواده ات را (از این شهر) حرکت ده! و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند مگر همسرت، که او هم به همان بلایى که آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است آیا صبح نزدیک نیست؟!» (هود/ 81)
در این آیه فرشتگان الهی که مامور عذاب قوم لوط بودند خود رابه حضرت لوط معرفی کردند وبه او خبر آمدن عذاب ونجات او و اهلش را دادند. عبارت "هرگز به تو نمى رسند" (لن یصلوا إلیک) کنایه است از اینکه بر تحقق دادن خواسته خود قادر نیستند، و معناى جمله این است که وقتى ماجرا بدینجا رسید که گفته هاى لوط کمترین اثرى نبخشید فرشتگان الهى خودشان را به وى معرفى نموده، گفتند "ما جوان امرد و از جنس بشر نیستیم، ما فرشتگان پروردگار تو هستیم" و بدین وسیله آن جناب را خوشحال کردند و فهمید که مردم دستشان به او نمى رسد و نمى توانند از ناحیه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنین بود که قرآن کریم در جایى دیگر فرمود: «و لقد راودوه عن ضیفه فطمسنا أعینهم؛ مردم به قصد سوء به میهمانان او حمله ور شدند، پس ما چشمانشان را کور کردیم.» (قمر/ 37) و به حکم این کلام الهى، خداى تعالى دیدگان آنهایى که به سوى شر سرعت مى گرفتند و بر در خانه حضرت لوط (ع) ازدحام کردند نابینا کرد و از دیدن پیش پاى خود محرومشان ساخت.
"فأسر بأهلک بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم أحد" آیه مورد بحث حکایت کلام ملائکه است که به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات او از عذابى که صبح همان شب بر قوم نازل مى شود با وى در میان نهاده اند و در این کلام مخصوصا جمله "إن موعدهم الصبح؛ موعد عذاب این قوم صبح همین شب است" بویى از عجله و شتابزدگى هست. و معناى آیه این است که ما نوجوانانى از جنس بشر نیستیم بلکه فرستادگانى هستیم براى عذاب این قوم و هلاک کردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده، شبانه تو و اهلت در قطعه اى از همین شب حرکت کنید و از دیار این قوم بیرون شوید که اینها در صبح همین شب به عذاب الهى گرفتار گشته هلاک خواهند شد و بین تو و صبح، فرصت بسیارى نیست و چون حرکت کردید احدى از شما به پشت سر خود نگاه نیندازد. در این آیات بیان نشده که منتهاى سیر شبانه لوط و اهلش کجا است و باید متوجه چه نقطه اى بشوند در حالى که در جایى دیگر از کلام خداى تعالى آمده: «فأسر بأهلک بقطع من اللیل و اتبع أدبارهم و لا یلتفت منکم أحد و امضوا حیث تؤمرون؛ پس اهل خود را شبانه و در قطعه اى از شب به راه بینداز و از پشت سر قوم برو و احدى از شما به پشت سر خود نگاه نکند و بروید به آنجا که مامور شده اید.» (حجر/ 65) که از ظاهر آن بر مى آید ملائکه نقطه نهایى سفر را معین نکرده بودند و مساله را محول کرده بودند به وحیى که بعدا از ناحیه خداى تعالى به لوط مى شود.

ماجرای ورود فرشتگان بر حضرت لوط از دیدگاه روایات

در روایات مطرح شده که فرشتگان از خانه ابراهیم بیرون آمدند و به سوى قوم لوط روان شدند و هنگامى که لوط در بیرون شهر به زراعت مشغول بود، نزد وى آمدند و براو سلام کردند. لوط که نگاهش به آن قیافه هاى زیبا افتاد و از طرفى مردم بد عمل شهر را مى شناخت، پیش خود فکر کرد که اگر اینان به شهر درآیند، مردم بدکار دست ازایشان برنمى دارند. پس براى محافظت آنان از شر آن مردم به فکر افتاد که آن ها را به خانه خود ببرد، از این رو به منزل دعوتشان کرد آن ها نیز پذیرفتند. در روایتى است که خود آنان به لوط پیشنهاد کردند که امشب از ما پذیرایى کن و لوط پذیرفت. به هر صورت لوط به جانب منزل به راه افتاد و میهمانان نیز پشت سرش مى رفتند. هنوز چند قدمى نرفته بودند که ناگهان پشیمان شد و به فکر افتاد و پیش خود گفت که این چه کارى بود کردم؟ اینان را نزد قومى مى برم که من خود ره وضع آن ها آشناترم! کم کم این افکار او را احاطه کرد و از این پیشنهادى که کرده بود. به شدت ناراحت شد به حدى که خداى تعالى مى فرماید: «از آمدنشان ناراحت شد و دل تنگ گردید و با خود گفت: امروز براى من روز بسیار سخت و پر شرى است.» (هود/ 76- 77)
به دنبال همین افکار بود که برگشت و به آنان گفت: «این را بدانید که شما نزد مردمان پست و شرورى مى آیید.» جبرئیل گفت: «این یکى!» و علت این گفتار جبرئیل آن بود که خداى تعالى بدو دستور داده بود در عذاب قوم لوط شتاب نکنید تا وقتى که خود لوط سه بار به بدى آن مردم گواهى دهد، از این رو جبرئیل گفت که این یکى. سپس مقدارى راه رفتند و براى بار دوم لوط رو بدان ها کرد و گفت: «به راستى که شما نزد بدمردمى مى روید!» جبرئیل گفت: «این دوبار.» سپس به راه افتادند. وقتى به دروازه شهر رسیدند، لوط براى سومین بار برگشت و به آنان گفت: «به راستى که شما نزد بد مردمى مى آیید!»
جبرئیل که این سخن را شنید گفت: «این سه بار.» سپس وارد شهر شد و میهمانان نیز پشت سرش وارد شدند تا به خانه رسیدند. زن لوط، که با آن قوم هم عقیده و هماهنگ بود و در قرآن و روایات از وى به بدى یاد شده، وقتى آن ها را با آن قیافه هاى زیبا و جامه هاى نیکو مشاهده کرد، بالاى بام رفت و فریاد کشید و در روایتى است که سوت کشید، ولى مردم نشنیدند، از این رو آتشى روشن کرد. چون دود بلند شد، مردم فهمیدند که براى لوط میهمان آمده و شتابان و شادان به طرف خانه لوط آمدند.
در حدیثى است که میان آن زن و قوم لوط نشانه و علامت آن بود که اگر روزى میهمانى براى لوط مى آمد، آن زن بالاى بام دود مى کرد و اگر شب میهمان مى آمد، آتش روشن مى کرد. به هر صورت چون در آن شب آتش روشن کرد مردم فهمیدند و به سرعت اطراف خانه لوط جمع شدند. لوط که چنان دید (و همین پیش بینى را مى کرد)، سخت پریشان شد و با لحنى تضرع آمیر بدان ها گفت: «از خدا بترسید و در مورد میهمانانم مرا رسوا نکنید و موجب ننگ و رسوایى من نشوید، آیا یک مرد رشید میان شما نیست؟» آن مردم به جاى این که از خدا بترسند و از آن مرد الهى شرم کنند، به طغیان خود افزودند و در پاسخ او گفتند: «مگر ما تو را از حمایت مردمان منع نکردیم (حجر/ 70) و نگفتیم از مسافران این شهر حمایت نکن و کسى را به خانه ات راه نده؟»
در حدیثى است که با کمال وقاحت به لوط گفتند: «اى لوط تو هم به کار ما دست زده اى!» لوط که آن ها را مست شهوت رانى دید، براى دفع آن، آن ها را به پیروى از قانون مشروع طبیعى دعوت کرد و به کام جویى از همسران خودشان هدایت کرد و از شدت ناراحتى و پریشانى، ازدواج با دختران خود را پیش نهاد کرد و تذکر داد که این، براى آن ها پاک تر است. اما آن مردم بى شرم باز هم زبان به پاسخ پیغمبر بزرگوار الهى گشوده و گفتند: «تو خود دانسته اى که ما را به دختران تو نیازى نیست، و تو خود خواسته ما را بهتر مى دانى.» (هود/ 79)
به گفته بعضى منظور آن حضرت شاید دختران صلبى و نسبى وى نبود و نظرش به همان زنان و همسران خودشان بود، چون زنان امت هر پیغمبر به منزله دختران اویند، چنان که مردانشان هم چون پسران او هستند. به هرحال آن مردم باز هم سخن لوط را نپذیرفتند و به خانه او حمله کردند. لوط که چنان دید، دست هاى خود را به دوطرف در گذارد و دو طرف را محکم گرفت، ولى مردم فشار آورده و در خانه را شکستند و لوط را به کنارى انداخته وارد خانه شدند. لوط که در کمال اندوه فرو رفته بود و فشار روحى سختى او را آزار مى داد و راه چاره اى هم به نظرى نمى رسید، آه سردى از دل کشید و گفت: «اى کاش نیرو (یا فامیلى) داشتم (که با آنان از میهمانان خود دفاع مى کردم) یا به پناه گاهى سخت پناه مى بردم!» بدین ترتیب ناله غربت و بى کس لوط بلند شد. در حدیث است که پس از لوط خداوند هیچ پیغمبرى را نفرستاد جز آن که او را میان قوم و عشیره اى نیرومند مبعوث فرمود.
امام صادق (ع) فرمود: «هنگامى که لوط این سخن را بر زبان جارى کرد، جبرئیل گفت: اى کاش مى دانست اکنون چه نیرویى در خانه دارد! بارى مردم هجوم آوردند و وارد خانه شدند و لوط نیز به هر وسیله مى توانست آن ها را دور مى کرد. فرشتگان که افسردگى حال و پریشانى خاطر آن بزرگوار را مشاهده کردند و متوجه شدند که براى دفاع از میهمانان عزیز خود چه ناگوارى هایى را متحمل شده و چگونه رنج مى برد، به منظور دلدارى او خود معرفى کردند و بدو گفتند: اى لوط بیمناک مباش و خوفى در دل راه مده که ما فرستادگان پروردگار تو هستیم. که براى نابودى این مردم آمده ایم و این ها هرگز نمى توانند آسیبى به تو برسانند، و خاطرات از این بابت آسوده باشد. ما تو و خاندانت را نجات خواهیم داد، به جز زنت که او از ماندگان است و ما به مردم این دهکده عذابى آسمانى نازل مى کنیم به جرم تبه کارى و عصیانى که مى کردند، گفتند: خود را اذیت نکن و راه مردم را براى ورود به خانه باز کن (تا کیفر این وقاحتشان را به آن ها بدهیم)! این جملات، براى خاطر افسرده و پریشان لوط (که از بى شرمى آن قوم رنج مى برد و از این که مى دید وسیله اى براى دفاع از میهمانان خود ندارد و هم اکنون آبروى او را مى برند و در آن حال که تحت شکنجه و فشارروحى سختى قرار گرفته بود) دارویى جان بخش و درمانى مؤثر بود که یک باره خیالش آسوده شد و به کنار رفت. مردم وارد خانه شدند، ولى با اشاره اى که جبرئیل با انگشت خویش به سوى آن هاکرد، همه به عقب بازگشتند و قوه بینایى خود را از دست دادند و براى بازگشت به بیرون خانه ناچار شدند دست ها را به دیوار خانه بکشند و بدین ترتیب در خانه را پیدا کنند. مردم که آن وضع را مشاهده کردند، هول و وحشتى در دلشان افتاد و برگشتند: اما لوط را تهدید کردند و گفتند: چون صبح شد، سزاى این کارت را به تو مى دهیم. بعد با یکدیگر پیمان بستند که اگر صبح شود یک تن از خاندان لوط را باقى نگذارند.»
در کافى به سند خود از زکریا بن محمد (از پدرش) از عمرو از امام ابى جعفر (ع) روایت کرده که فرمود: «بعد از آنکه (در اثر اندرزها و راهنمائیهاى لوط) حجت بر همه قوم تمام شد خداى تعالى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را در قیافه پسرانى به سوى آن قوم روانه کرد، پسرانى که قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (ع) رسیدند که داشت زمین را براى زراعت شخم مى کرد لوط (ع) از آنان پرسید: قصد کجا دارید من هرگز جوانى زیباتر از شما ندیده ام؟ گفتند فرستادگان مولایمان به سوى بزرگ این شهر هستیم. پرسید آیا مولاى شما به شما خبر نداده که اهل این شهر چه کارهایى مى کنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور کنید) اهل این شهر مردان را مى گیرند و با او اینقدر لواط مى کنند تا از بدنش خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما مأمور شده ایم که تا وسط این شهر پیش برویم، لوط (ع) گفت: پس من از شما یک خواهش دارم. پرسیدند: آن چیست؟ گفت: در همین جا صبر کنید تا هوا تاریک شود آن وقت بروید. امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت: مقدارى برایم نان و مشکى آب بیاور تا به اینان بدهم و یک عباء بیاور تا اینان خود را در آن بپیچند و سرما نخورند.
همینکه دخترش روانه شد باران باریدن گرفت و سیل راه افتاد لوط با خود گفت الان سیل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد که برخیزید تا برویم و لوط از کنار دیوار مى رفت و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از وسط کوچه مى رفتند. لوط گفت: فرزندان من از اینجا که من مى روم بروید. گفتند: مولاى ما به ما دستور داده که از وسط برویم و لوط همه دلخوشیش این بود که شب است و تاریک. از سوى دیگر ابلیس خود را به خانه زنى رسانده و کودک او را برداشت و به چاه انداخت، اهل شهر یکدیگر را براى کمک به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند (تا از او بخواهند درباره آن کودک تدبیرى بیندیشد) که ناگهان در منزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به کار ما داخل شده اى؟ لوط گفت: نه، اینها میهمانان منند و مرا نزد میهمانانم رسوا مکنید. گفتند میهمانان شما سه نفرند یکى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده.
لوط در حالى که میهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت: اى کاش من اهل بیتى مى داشتم که شما را از من دفع مى کردند. امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از یکدیگر سبقت گرفته براى داخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اینکه درب را شکستند و لوط را که تا آن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمین انداختند. جبرئیل به لوط گفت: ما فرستادگان پروردگار تو هستیم، آنها به تو نخواهند رسید، سپس مشتى ماسه از کف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب کرد و گفت: کور شوند این رویها، پس همه اهل شهر نابینا شدند لوط به آنان گفت: اى رسولان پروردگار من به چه کار بدینجا آمده اید و پروردگارم به شما درباره این قوم چه مأموریتى داده؟ گفتند: ما را مأمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگیریم (و به عذاب گرفتار سازیم). لوط گفت: پس من یک حاجت به شما دارم. پرسیدند: حاجتت چیست؟ گفت: حاجتم این است که همین الان آنها را بگیرید براى اینکه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدایى حاصل شود و از هلاک کردنشان صرف نظر کند.
گفتند: اى لوط موعد هلاک کردن آنان صبح است و مگر صبح براى کسى که مى خواهد آنان را بگیرد نزدیک نیست؟ تو در این فرصت دست دخترانت را بگیر و برو و همسرت را بگذار بماند.»
امام ابوجعفر (ع) سپس فرمود: «خدا رحمت کند لوط را اگر مى دانست آنانکه در داخل خانه اش بودند چه کسانى هستند هرگز دلواپس ‍نمى شد و مى دانست که آنان به یارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت: "لو ان لى بکم قوة او اوى الى رکن شدید؛ اى کاش به وسیله شما نیرویى برایم حاصل مى شد و یا پناهگاهى ایمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم" و چه رکن و پناهى محکم تر از جبرئیل که در خانه با او بود؟»
معناى اینکه خداى عز و جل به محمد (ص ) فرمود: «و ما هى من الظالمین ببعید؛ و [خرابه ‏هاى] آن از ستمگران چندان دور نيست.» (هود/ 83) این است که چنین عذابى که بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نیز اگر همان گناه را مرتکب شوند که قوم لوط مرتکب مى شدند دور نیست، و رسول خدا (ص) درباره این عمل شنیع فرمود: «کسى که بر عمل ((وطى رجال)) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنکه مبتلا به این بیمارى شود که مردان را به سوى خود دعوت کند.»
و در کافى در حدیث ابى زیاد حمار از امام ابى جعفر (ع) این تتمه آمده که امام فرمود: «ملائکه نزد لوط آمدند زمانى که او در مزرعه اى نزدیک قریه مشغول بود، نخست سلام کردند در حالى که عمامه بر سر داشتند و لوط وقتى آنان را دید که قیافه هایى زیبا و لباسى سفید و عمامه اى سفید بر تن دارند تعارف رفتن به منزل کرد ملائکه گفتند! بله برویم منزل، لوط از جلو و آنان دنبالش به راه افتادند در بین راه لوط از تعارفى که کرده بود پشیمان شد و با خود گفت: این چه پیشنهادى بود که من کردم چگونه این سه جوان را به منزل ببرم با اینکه مردم قریه را مى شناسم که چه وضعى دارند، به ناچار رو کرد به میهمانان و گفت: متوجه باشید که به سوى شرارى از خلق خدا مى روید.
جبرئیل وقتى این کلام را از لوط شنید به همراهانش گفت: ما در نازل کردن عذاب بر این قوم عجله نمى کنیم تا لوط سه بار این شهادتش را اداء کند فعلا یک بارش را اداء کرد، ساعتى به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو کرد به میهمانان و گفت: شما به سوى شرارى از خلق خدا مى روید، جبرئیل گفت: این دو بار. و سپس لوط همچنان به راه ادامه داد تا رسیدند به دروازه شهر در آنجا نیز بار دیگر رو کرد به میهمانان و گفت: شما به سوى شرارى از خلق خدا مى روید. جبرئیل گفت این سه بار. و سپس لوط داخل شد آنان نیز با وى داخل شدند تا اینکه به خانه رسیدند.
همسر لوط وقتى میهمانان را با آن قیافه هاى زیبا دید به بالاى بام رفت و کف زدن آغاز کرد تا به مردم وضع را بفهماند ولى کسى متوجه نشد و صداى کف زدن او را نشنید به ناچار آتش دود کرد مردم وقتى دود را از خانه او دیدند دوان دوان به سوى درب خانه لوط روى آوردند به طورى که یکدیگر را هل مى دادند تا به در خانه رسیدند، زن از بالاى بام پایین آمد و گفت: در خانه ما افرادى آمده اند که زیباتر از آنان هیچ قومى را ندیده ام مردم به در خانه آمدند تا داخل شوند.
لوط وقتى دید مردم دارند مى آیند برخاسته نزد قوم آمد و گفت: اى مردم! از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مکنید مگر یک انسان رشد یافته در بین شما نیست؟ آنگاه گفت: این دختران من در اختیار شمایند و آنها براى شما حلالتر و پاکیزه ترند، و با این کلامش مردم را به عملى حلال دعوت کرد، لیکن مردم گفتند: ما به دختران تو حقى نداریم و تو خود مى دانى ما چه مى خواهیم. لوط از در حسرت به ملائکه گفت: اى کاش نیرویى پیدا مى کردم و یا پناهگاهى محکم مى داشتم. جبرئیل به همراهانش گفت: اگر لوط مى دانست چه نیرویى در داخل خانه اش دارد این آرزو را نمى کرد.
از سوى دیگر لحظه به لحظه تعداد جمعیت فزونتر مى شد تا آنکه داخل شوند، جبرئیل صیحه اى بر آنان زد و به لوط گفت: اى لوط رهایشان کن تا داخل شوند همین که داخل شدند جبرئیل انگشت خود را به طرف آنان پایین آورد که ناگهان همه آنها کور شدند این است که خداى تعالى درباره اش ‍ فرمود: "فطمسنا اعینهم؛ پس ما چشم آنان را بى نور، و کور گردانیدیم" آنگاه جبرئیل لوط را که داشت از مردم جلوگیرى مى کرد صدا زد و به او گفت: ما جوانانى از جنس بشر نیستیم بلکه فرستادگان پروردگار تو هستیم و آنها دستشان به تو نمى رسد، تو دست اهلت را بگیر و در قطعه اى از همین شب بیرون ببر، جبرئیل این را نیز گفت که: ما مأمور شده ایم به اینکه این قوم را هلاک سازیم. لوط گفت: اى جبرئیل حال که چنین است پس عجله کن. جبرئیل گفت: موعدشان صبح است و مگر صبح نزدیک نیست؟ سپس به لوط دستور داد تا اهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاه جبرئیل با بال خود آن شهر را از طبقه هفتم ریشه کن نموده آنقدر به آسمان بالا برد که اهل آسمان صداى عوعو سگها و آواز خروسها را شنیدند آنگاه شهر را زیر و رو به زمین انداخت و بارانى از سنگ و کلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن ببارید.»

 

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏10 صفحه 503-5014

حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

علامه مجلسى-حیوه القلوب (تاریخ پیامبران علیهم السلام و بعضى از قصه هاى قرآن)

رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد