فرضیه الوهیت مسیح در عقاید مسیحیان و نقد آن (قرآن)
فارسی 3229 نمایش |بطلان مسئله الوهیت مسیح (ع) در قرآن
خداوند در قرآن به این اعتقاد باطل مسیحیان اشاره می کند و می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم و قال المسیح یابنی إسر ءیل اعبدوا الله ربی و ربکم إنه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و مأوئه النار و ما للظلمین من أنصار؛ آنها که گفتند: خدا همان مسیح، پسر مریم است، کافر شدند، در حالی که مسیح می گفت: ای بنی اسرائیل! خدای یگانه را که پروردگار من و شماست بپرستید، که هر کس به خدا شرک آورد، [بداند که] خدا مسلما بهشت را بر او حرام کرده و جایگاه او جهنم است، و ستمکاران را هیچ یاوری نیست.» (مائده/ 72)
این آیه به منزله بیان این جهت است که نصارا هم مانند یهود به نصرانیت خود دلخوش بودند، ولیکن اسم نصرانیت آنان را سودی نبخشید و سرپوش کفر و شرکشان نشد، آری اینان نیز به مثل یهود آن طور که باید ایمان نیاوردند، زیرا می گفتند: «إن الله هو المسیح ابن مریم؛ خدا همان مسیح، فرزند مریم است.» نصارا در این حرف و در کیفیت شرک به خدا و اینکه مسیح دارای جوهر الوهیت است مختلفند، طائفه ای از آنها قائلند که اقنوم مسیح که همان علم است شاخه ایست که از اقنوم رب تعالی که همان حیات است منشعب می شود، و معنای پدری خدا و پسری مسیح این است که این از آن منشعب گشته است، طایفه دیگری می گویند آن حقیقتی که تا قبل از مسیح به نام پروردگار نامیده می شد، مقارن آمدن مسیح به حقیقت دیگری که همان مسیح است منقلب شد، طایفه دیگری می گویند پروردگار در مسیح حلول کرد.
باید دانست که این سه قولی که درباره مسیح دارند هر سه با آیه شریفه «إن الله هو المسیح ابن مریم» قابل انطباقند، بنابراین مراد از کسانی که این حرف را زده اند تنها قائلین به انقلاب نیستند، بلکه جمیع نصارا است که درباره مسیح غلو کردند، و اینکه مسیح (ع) را به پسری مریم توصیف فرمود، خالی از اشعار و دلالت بر جهت کفر آنها نیست، برای اینکه می فهماند که آنها الوهیت را نسبت به یک انسانی داده اند که انسان دیگری او را زائیده است و هر دو از خاک خلق شده اند، خاک کجا، خدای پاک کجا؟! «و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدوا الله ربی و ربکم» این آیه استدلال می کند به گفتار خود مسیح بر کفر آنان و بطلان عقیده شان، چه گفتار خود آن حضرت که فرمود: «اعبدوا الله ربی و ربکم؛ بپرستید الله را که هم پرورش دهنده من است و هم پرورش دهنده شما.» دلالت دارد بر اینکه او خود مربوب است، یعنی دیگری رب و پرورش دهنده اوست، و در مربوبیت بین او و مردم فرقی نیست.
اینکه فرمود: «إنه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة» دلالت دارد بر اینکه این گناه یعنی در الوهیت برای خداوند انباز گرفتن، شرک است، و مرتکب آن کافر، و نیز دلالت دارد بر اینکه بهشت بر کفار حرام است، و در اینکه به طور حکایت از حضرت مسیح فرمود: «فقد حرم الله علیه الجنة و مأواه النار و ما للظالمین من أنصار» عنایتی است به اینکه در ضمن بیان مطلب اشاره ای هم به بطلان نسبت ناروایشان به مسیح کرده باشد، و آن نسبت داستان تفدیه است، مسیحی ها نسبت می دهند به حضرت مسیح که وی با پای خود به طرف چوبه دار رفته، بلکه خودش می خواسته که خود را بدار آویزد، چون می خواست جانش را فدای پیروان خود کند، بلکه خداوند از گناهان آنان در گذرد، و تکالیف الهی خود را از آنها بردارد، و در روز قیامت بدون اینکه بدن هایشان با آتش دوزخ تماسی پیدا کند یکسره به بهشتشان ببرد.
مسئله الوهیت مسیح (ع) نه حقیقت دارد، و نه اینکه حضرت عیسی مسیح (ع) خود را خدا می دانسته است. در قرآن مجید آمده است: «و اذ قال الله: یعیسی ابن مریم ءانت؟ قلت للناس اتخذونی و أمی الهین من دون الله، قال: سبحانک، ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق؛ ان کنت قلته فقد علمته، تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک، انک انت علام الغیوب* ما قلت لهم الا ما امرتنی به ان اعبدوا الله ربی و ربکم، و کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم، فلما توفیتنی کنت انت الرقیب علیهم و انت علی کل شئ شهید؛ به یاد بیاور آن هنگامی را که الله فرمود: ای عیسی پسر مریم! آیا تو گفتی به مردمان بگیرید مرا و مادرم را دو خدا به غیر از الله؟ عیسی در جواب گفت: پاک و مبرا هستی تو! من این حق را ندارم که بگویم چیزی که حق من نیست. اگر گفته بودم آن را، پس شما که خوب می دانید. شما می دانید آنچه در درون من است و من نمی دانم آنچه در نفس شما هست. همانا به یقین تو به خوبی داننده غیبها هستی. من این را نگفته ام مگر همان چیزی که به مرا امر کردی به آن، اینکه عبادت کنید خدا پروردگار من و شما را، و من تا زمانی که در حیات بودم حاضر و گواه آنان بوده ام، چون تو مرا وفات دادی خود شما بر آنان گواه بودید. همانا تو بر هر چیز حاضر و گواهی.» (مائده/ 116- 117)
پس آنچه که قرآن به ما خبر می دهد این است که عیسی مسیح (ع) نه خدا بوده و نه جزء خدا و نه شریک خدا می باشد. بلکه پیامبر خدا و بنده ی او می باشد که برای هدایت بنی اسرائیل مبعوث شد.
احتجاج قرآن بر نفی الوهیت مسیح (ع)
به دنبال غلو مسیحیان درباره حضرت مسیح (ع) و اعتقاد به الوهیت، خداوند در آیاتی از قرآن با دلائل روشنی در چند جمله کوتاه این اعتقاد آنها را ابطال می کند، می گوید: «ما المسیح ابن مریم إلا رسول قد خلت من قبله الرسل و أمه صدیقة کانا یأکلان الطعام انظر کیف نبین لهم الایات ثم انظر أنی یؤفکون؛ مسیح پسر مریم جز پیامبری نبود که پیش از او [نیز] پیامبرانی گذشتند و مادرش زن بسیار درستکاری بود و هر دو [مانند انسان های دیگر] غذا می خوردند. بنگر چگونه آیات را برای آنها توضیح می دهیم، آن گاه ببین چگونه [از حقیقت] منحرف می شوند.» (مائده/ 75)
در آیه مورد بحث اینطور جواب می دهد که مسیح هیچ فرقی با سایر فرستادگان خداوند که خدا همه آنان را به سرنوشت مرگ دچار ساخت ندارد. زیرا همه ایشان فرستادگانی بودند که خدا برای ارشاد و هدایت بندگان خود مبعوث فرمود، نه ارباب و آلهه ای که در قبال پروردگار شایسته و سزاوار پرستش باشند. مسیحیان منحرف هرگز قانع نیستند که عیسی (ع) را یک فرستاده خدا بدانند بلکه عقیده عمومی آنها فعلا بر این است که او را فرزند خدا و به یک معنی خود خدا می دانند که برای بازخرید گناهان بشریت (نه برای هدایت و رهبری آنها) آمده است و لذا به او لقب فادی (فدا شونده در برابر گناهان بشر) می دهند. سپس برای تایید این سخن می گوید: «مادر او، زن بسیار راستگویی بود.»
اشاره به اینکه اولا کسی که دارای مادر است و در رحم زنی پرورش پیدا می کند و این همه نیاز دارد چگونه می تواند خدا باشد؟ و ثانیا اگر مادر او محترم است به خاطر این است که او هم در مسیر رسالت مسیح (ع) با او هماهنگ بود و از رسالتش پشتیبانی می کرد و به این ترتیب بنده خاص خدا بود و نباید او را همچون یک معبود همانطور که در میان مسیحیان رائج است که در برابر مجسمه او تا سرحد پرستش خضوع می کنند، عبادت کرد.
بعد به یکی دیگر از دلائل نفی ربوبیت مسیح (ع) اشاره کرده، می گوید: «او و مادرش هر دو غذا می خوردند.» کسی که این چنین نیازمند است که اگر چند روز غذا به او نرسد قادر بر حرکت نیست چگونه می تواند خدا یا در ردیف خدا باشد. این مادر و فرزند دو فرد از افراد بشر بودند که طعام می خوردند، (و اگر نمی خوردند از بین می رفتند) این طعام خوردن و دیگر کارهای مربوط به آن از روی احتیاج بوده، و احتیاج، خود اولین نشانه و دلیل بر امکان و مخلوقیت است. پس معلوم می شود مسیح ممکن الوجود بوده نه واجب الوجود، مخلوق بوده نه خالق، از مخلوق دیگری بنام مریم متولد شده، بنده ای از بندگان خدا بوده که خدایش به رسالت بسوی مردم فرستاده، فرزندی بوده که با مادرش به عبادت خدا می پرداخته اند، و بدون اینکه دارای ربوبیت و الوهیت باشند با سایر موجودات عالم در مجرای امکان که مجرا و مسیر فقر و حاجت است جریان داشته اند، کتب انجیلی که هم امروز در دسترس مسیحی ها است اعتراف و تصریح دارد بر اینکه مریم دختری بوده که به پروردگار ایمان داشته و به عبادت و بندگیش می پرداخته، و نیز تصریح دارند بر اینکه مسیح از همین مریم متولد شده، مثل سایر انسانهایی که هر یک از انسان دیگر متولد می شوند، و نیز صراحت دارند بر اینکه عیسی فرستاده خدا به سوی مردم بوده مانند سایر فرستادگان خدا بدون هیچ تفاوت، و نیز تصریح دارند که او و مادرش مانند سایر مردم غذا می خورده اند.
بنابراین، آنچه را که قرآن به مسیح و مادرش (ع) نسبت داده مورد اعتراف انجیل های موجود است، و این خود دلیل قاطعی است که مسیح بنده ای بوده فرستاده از ناحیه خدا، احتمال هم دارد که آیه در این مقام باشد که الوهیت را از مسیح و مادرش هر دو نفی کند. در جای دیگر قرآن هم بر این مطلب که مسیح و مادرش اله و معبود نیستند اشاره، بلکه تصریح هست، و آن آیه 116 همین سوره است که می فرماید: «أ أنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلهین من دون الله؛ آیا ای مسیح تو به مردم گفته ای مرا و مادرم را معبود خود گرفته و پرستش کنید؟!»
معلوم می شود چنین قول و عقیده ای هم در بین مذاهب مسیحیت وجود داشته، مگر اینکه کسی بگوید این آیه دلالت ندارد بر این که کسانی مریم را هم اله می دانسته اند چه احتمال دارد در این مقام باشد که مردم را از خضوع زیاد در برابر مسیح و مادرش جلوگیری کند، چون مسیحی ها در برابر احبار و راهبان خود زیاده از حد خضوع می کرده اند، خضوعی که هیچ بشری در برابر بشر دیگر آن چنان نمی کرده. و چون مسیح و مریم (ع) هر دو از راهبان و خدام معبد بوده اند و مردم در برابر آنها آن طور خضوع می کرده اند، از این رو احتمال دارد این آیه در مقام نهی آنان از این عمل باشد.
کوتاه سخن، بنابر احتمال اول، آیه از مسیح و مادرش نفی الوهیت می کند، بدین صورت که می فرماید: مسیح رسولی بوده مانند سایر رسولان، و مادرش صدیقه ای بوده، و این هر دو غذا خور بوده اند، با این حال چگونه دارای الوهیت بوده اند؟! و در اینکه فرمود: "قد خلت من قبله الرسل" از آنجایی که رسل را به اینکه قبل از مسیح آمده اند و در گذشته اند توصیف فرموده، از این جهت دلیل را که همان بشریت مسیح و امکان مرگ و حیات او بود تاکید می کند.
براهین قرآن در ابطال این فرضیه
قران در ابطال این نظریه مسیحیان براهینی می آورد:
1ـ مسیح و فرشتگان مقرب، ابا ندارند که به بندگی خویش نسبت به خدا اعتراف کنند. و این خود گواه بر این است که آنها خدا نیستند. زیرا چگونه ممکن است که موجودی خدای جهان باشد، ولی اعتراف به بندگی برای دیگری کند و زندگی سراسر افتخار مسیح حاکی از عبادت و پرستش او نسبت به خدای جهان است. با وجود این، چگونه می گویند: او خداست؟ چنانکه می فرماید: «لن یستنکف المسیح أن یکون عبدا لله و لا الملئکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم إلیه جمیعا؛ هرگز مسیح و فرشتگان مقرب از این ابا ندارند که بنده ی خدا باشند و هر که از عبودیت و بندگی خدا روی برتابد و بزرگی فروشد، همه را [در قیامت] به حضور خود جمع خواهد کرد.» (نساء/ 172) اتفاقا در منظره ای که حضرت رضا (ع) با جاثلیق، یکی از سران مسیحیان در عصر خود انجام داد، روی همین برهان قرآنی تکیه کرده و سخن خود را چنین آغاز کرد: «به خدا سوگند ما به عیسایی که به محمد (ص) ایمان دارد، مؤمن هستیم. فقط یک انتقاد بر عیسای شما داریم و آن اینکه کمتر روزه می گرفت و نماز می گزارد.» جاثلیق در پاسخ گفت: «دانش خود را تباه نمودی و خود را ناتوان ساختی و من تصور می کردم که تو داناترین مسلمانی.» حضرت رضا (ع) فرمود: «مقصود شما چیست؟» گفت: «این که می گویی عیسی کمتر روزه می گرفت و کمتر نماز می خواند، سخنی بر خلاف واقع است. زیرا حضرت مسیح روزی را افطار نکرد و شبی را به خواب نرفت و همه روزها را روزه می گرفت و همه ی شب را به عبادت می پرداخت.» امام (ع) در این هنگام فرمود: «جناب جاثلیق. حضرت مسیح برای چه کسی روزه می گرفت و عبادت می کرد؟» وقتی جاثلیق در برابر منطق استوار امام (ع)، قرار گرفت، چاره ای جز سکوت نیافت. آیا از اینکه زندگی مسیح سراسر عبادت و پرستش خدا بود، می توان او را خدا دانست؟ زیرا معنا ندارد که خدا خود را پرستش کند.
2ـ حضرت مسیح و مادرش دو موجود طبیعی بودند که در روی زمین زندگی می کردند. چگونه می توان آنان را خدا دانست؟ زیرا خدا حقیقت مطلقی است که عدم و روان در او راه ندارد؛ در حالی که مسیح و مادرش نقطه مقابل این جریان قرار داشتند و اگر مشیت الهی تعلق می گرفت که هردو را بمیراند، هر دو مرگ را پذیرا می شدند؛ چنانکه می فرماید: «لقد کفر الذین قالوا إن الله هو المسیح ابن مریم قل فمن یملک من الله شیئا إن أراد أن یهلک المسیح ابن مریم و أمه و من فی الأرض جمیعا؛ آنها که گفتند: خدا همان مسیح، پسر مریم است، مسلما کافر شدند. بگو: اگر خدا اراده کند که مسیح، پسر مریم و مادرش و هر کس را که در زمین است، جملگی به هلاکت رساند، چه کسی می تواند دفاع کند.» (مائده/ 17)
این آیه برهانی است بر بطلان عقیده مذکور مسیحیان، برهانی است که از راه تناقض بودن آن عقیده اقامه شده، چون بنابر آن عقیده مسیح از یک طرف اله و معبود است، و از طرفی دیگر یک فرد بشر و مخلوق، چون همواره از آن جناب به نام عیسی پسر مریم یاد می کنند، و همه عوارضی که برای سایر افراد بشر و هر انسان مفروضی که در روی زمین قرار داشته باشد جائز و ممکن می دانند، برای عیسی بن مریم نیز جائز و ممکن می دانند، و همه ساکنان روی زمین مانند خود زمین و سراپای آسمانها و اجزای موجود در بین آنها مملوک خدای تعالی و مسخر در تحت ملک و سلطنت خدای تعالی است، و در نتیجه خدای تعالی حق تصرف در آنها را دارد، هر تصرفی که بخواهد، و هر حکمی که براند، چه به نفع آنها و چه به ضرر آنها، و به همین دلیل او می تواند مسیح را که جزئی از این عالم است هلاک کند، همانطور که می تواند مادرش را و همه ساکنان زمین را هلاک کند، بدون اینکه بین مسیح و سایر اجزای عالم در این باره تفاوتی باشد، و مسیح بر سایرین مزیتی داشته باشد، خوب وقتی هلاکت برای مسیح از نظر عقل امری جائز و ممکن باشد، دیگر چگونه او می تواند معبود بوده باشد، پس اعتقاد به بشر بودن مسیح نقیض اعتقاد به خدا بودن وی است.
اگر در جمله: «إن أراد أن یهلک المسیح ابن مریم و أمه، و من فی الأرض جمیعا» کلمه ی "مسیح" را مقید کرد به قید "ابن مریم"، برای این بود که دلالت کند بر اینکه مسیح یک بشر تمام عیار و مانند سایر موجودات و سایر افراد انسانها واقع است در تحت تاثیر ربوبی، و به همین منظور کلمه ی "امه" (مادرش) را بر آن عطف کرد، تا بفهماند مسیح هم مثل مادرش و از سنخ او است، و نیز جمله "من فی الأرض جمیعا" را به آن عطف کرد تا بفهماند حکم در همه نامبردگان یکی و به یک اندازه است. از همین جا روشن می شود که آن تقیید و این عطف، اشاره ای به برهان فلسفی معروف به "برهان امکان" دارد، و حاصل این برهان در مورد بحث این است که مسیح مثل مادرش شبیه و مماثل سایر افراد بشر است، در نتیجه هر حکمی و هر حادثه ای که در مورد سایر افراد بشر جائز و ممکن باشد در مورد او نیز ممکن است، برای اینکه به قول فلاسفه "حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد؛ چند چیز که مثل هم باشند حکم در همه آنها یکی است." هر چند که در نظر ابتدایی پنداشته شود که فلان حکم در بعضی جاری است و در بعضی دیگر جاری نیست.
چون غیر مسیح جائز است که در تحت حکم هلاکت قرار گیرد، مسیح نیز جائز است که هلاک شود، و یا به عبارت ساده تر عقل هلاکت مسیح را نیز جائز و امری ممکن می داند و از نظر عقل هیچ مانعی از قبیل اجتماع نقیضین و امثال آن در کار نیست تا از هلاکت او جلوگیری کند، و اگر مسیح خدا بود عقل هلاکتش را ممکن و جائز نمی دانست پس معلوم می شود او خدا نیست. "و لله ملک السماوات و الأرض و ما بینهما" این جمله در مقام تعلیل جمله قبلی است، می خواهد بفرماید: علت اینکه گفتیم مسیح و مادرش مانند همه انسانها در تحت قدرت خدایند این است که ملک آسمانها و زمین و آنچه بین آن دو است از آن خدای تعالی است، و اگر در این جمله علاوه بر ذکر آسمانها و زمین تصریح کرده به آنچه در بین آن دو است، با اینکه خدای سبحان همواره از عالم خلقت به آسمانها و زمین تعبیر می کند و دیگر نام بین آن دو را نمی برد، برای این بوده که کلامش به تصریح نزدیک تر شود و بهتر از ورود توهم ها و شبهات جلوگیری نماید، و با این بیان دیگر کسی نمی تواند توهم کند که با اینکه مورد کلام انسانهایند که جزء موجودات بین زمین و آسمانند، چرا نام آسمانها و زمین را برد، و نام بین آن دو را نبرد؟
اگر در جمله مورد بحث، خبر که کلمه "لله" است، مقدم بر مبتدا یعنی کلمه ی: "ملک" شده برای این است که انحصار را بفهماند و با همین حصر، بیان تمام می شود، چون خدای تعالی در مقام آن بود که بیان کند ملک آسمانها و زمین و بین آن دو منحصرا از آن خدا است، و معنای آیه چنین است که چگونه ممکن است مانعی از نفوذ اراده خدای تعالی در هلاک کردن مسیح و غیر او جلوگیری نموده و نگذارد آنچه او اراده کرده واقع شود؟ با اینکه ملک و سلطنت مطلقه در آسمانها و زمین و بین آن دو منحصرا از آن خدای سبحان است، و احدی غیر از او مالکیتی ندارد پس هیچ مانعی از نفوذ حکم او و به کرسی نشستن امر او وجود ندارد.
ملک و مملوک
3ـ آسمان و زمین و آنچه که در میان آن دو قرار دارند، ملک خداست و مسلما مملوک خدا مخلوق خداست. مسیح نیز به حکم این که در میان این دو قرار گرفته، مملوک و مخلوق خدا خواهد بود و چنین موجودی نمی تواند خدا باشد. به دیگر سخن، مالکیت خدا مالکیت اعتباری و قراردادی میان مالک و مملوک نیست. مالکیت او از خالقیت او سر چشمه می گیرد. بنابراین او خالق آسمان و زمین و آنچه در میان آن دو قرار دارند، می باشد.
طبعا مسیح نیز از این حکم مستثنی نبوده مخلوق و بنده ی او نخواهد بود؛ چنانکه می فرماید: «ولله ملک السماوات والرض وما بینهما» مسیحیان تولد مسیح را بدون پدر نشانه ی الوهیت او می گیرند. قرآن به این مطلب پاسخ های مختلفی گفته است و یکی از آنها این است که قدرت خدا بر آفرینش، محدود به مجاری طبیعی نیست و اگر او انسانی را از طریق آمیزش پدر و مادر می آفریند، دلیل بر انحصار قدرت او نیست، بلکه او می تواند با به هم زدن این قانون، آفرینش اعجاز آمیزی داشته باشد. جریان در مورد مسیح چنین است، به حکم این که او آیت و معجزه ی خدا بود، او را از مادری مجرد به وجود آورد؛ چنانکه می فرماید: «یخلق ما یشاء و الله علی کل شیء قدیر؛ و او هر چه خواهد می آفریند و خداوند بر هر چیزی تواناست.» (مائده/ 117)
منـابـع
محمدرضا زیبایی نژاد-در آمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت
جان الدر- تاریخ اصطلاحات کلیسا
میشل توماس-کلام مسیحی- مترجم حسین توفیقی
مقاله الوهیت مسیح از منظر عقل و کتاب مقدس-گروه تدوین جزوات آموزشی معاونت تبلیغ حوزه علمیه قم
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 6 صفحه 101- 105، جلد 5 صفحه 404
عبدالحکیم عثمانی-مقاله دلیل بطلان الوهیت عیسی مسیح علیه السلام از انجیل
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 5 صفحه 38
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 425
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها