آفرینش و وضعیت آغازین انسان در باورهای دینی مردم آفریقا

فارسی 5913 نمایش |

هستى شناسى آفریقایى اساسا انسان مدارانه است: یعنى انسان در مرکز وجود قرار دارد، و اقوام آفریقایى هر چیز دیگر را در ارتباط با این جایگاه مرکزى انسان مى بینند. خداوند تبیین منشاء بقاى انسان است. انگار که خداوند براى انسان وجود دارد. ارواح از لحاظ هستى شناسى در حالتى بین خداوند و انسان قرار دارند: آنها سرنوشت انسان را پس از زندگى جسمانى توصیف و تبیین مى کنند. انسان نمى تواند براى همیشه در دوره ساسا باقى بماند؛ او به عقب به دوره زمنى باز مى گردد و معهذا هر چه که در جریان زمان دور برود، در مرتبه بین خداوند و انسان جسمانى و آفریده باقى مى ماند. حیوانات، دشت ها، زمین، باران و دیگر موجودات و پدیده هاى طبیعى، محیط زیست انسانى را توصیف مى کنند، و مردم آفریقا این محیط را در تصور مذهبى ژرف خود که از جهان دارند مى آمیزند. ما پیشتر دیده ایم که چگونه به بعضى از این موجودات و پدیده ها حیات و هویت انسانى داده مى شود. از اینرو به معناى دقیق کلمه، در نزد آفریقاییان هیچ چیز اساسا مرده یا خالى از حیات (وجود)، نیست.

آفرینش و منشأ انسان
تقریبا هر جامعه آفریقایى اسطوره یا اسطوره هاى خاص خود را درباره منشأ انسان دارد. اچ بومان در کتاب خود آفرینش زمان آغازین انسان در اساطیر مردم آفریقا تلاش مى کند به تحلیل دو هزار از این اسطوره ها بپردازد. و اگرچه چاپ دوم آن در سال 1964 انتشار یافته است، افسانه هاى بیشترى وجود دارند که در آن گنجانده نشده است. در ارتباط با چیزهاى دیگر، اکثریت مردم آفریقا، خلقت انسان را در انتهاى فعل آغازین خلقت خداوند یا نزدیک به آن قرار مى دهند. انسان همچنین به صورت زن و شوهر، مونث و مذکر تصویر مى شود. عموما تصدیق مى شودکه خداوند پدید آورنده انسان است، اگرچه روشهاى دقیق آفرینش انسان ممکن است طبق اسطوره هاى اقوام گوناگون متفاوت باشد. مى توان براى نشان دادن این نکته ها چند مثال آورد، در داستان آفرینش در قبیله آبالوییا، گفته مى شود که خداوند انسان را خلق کرد تا خورشید کسى را داشته باشد که برایش بدرخشد. سپس او گیاهان، حیوانات، پرندگان را خلق کرد تا غذاى انسان را فراهم نمایند. ابتدا شوهر و سپس زن خلق شدند، تا مرد کسى را داشته باشد با او صحبت کند. مردم قبیله لوزى نقل مى کنند هنگامى که خداوند انسان را پس از دیگر موجودات خلق کرد، هنوز روى زمین بود. سپس خداوند به آفرینش اقوام مختلف، هر یک با آداب، زبان و رفتار خاص خود ادامه داد. مردم لوگبارا مى گویند که خداوند در وجه متعال خود اولین انسانها، زن و شوهر را در زمانهاى بسیار قدیم خلق کرد. این دو صاحب پسر و دخترى شدند که ازدواج کردند و فرزندان مرد و زن را ایجاد نمودند، و از این دو نوع جمعیت انسان در روى کره زمین ازدیاد پیدا کرد. اهالى قبیله مند نیز مى گویند که خداوند اول همه چیزهاى دیگر را آفرید و سپس انسانها، و زن و شوهر را خلق کرد. براى آشنایى با روش واقعى آفریدن انسان، مى توان اسطوره ها را در دسته بندیهاى متفاوت بررسى نمود. اقوامى وجود دارند که بر این باورند که خداوند براى آفرینش انسان از گل رس استفاده کرد؛ روشى که کوزه گر در ساختن کوزه از آن استفاده مى کند. به این دلیل خداوند را اغلب کوزه گر، سازنده و قالب گر مى نامند. مردم قبیله شیلوک بر این باورند که خداوند در آفرینش انسان از گل به رنگهاى گوناگون استفاده کرد، که این تفاوت رنگ پوست را توضیح مى دهد. سپس به انسان پا داد تا بدود و راه رود، دست داد تا دانه بکارد، و دهانى براى خوردن آن داد. سپس به انسان زبانى داد تا با آن بخواند و صحبت کند، و سرانجام گوشهائى که از صدا و موسیقى، رقص و صحبت درباره افراد بزرگ لذت ببرد. سپس خداوند انسان را به صورت انسانى کامل بیرون فرستاد. اسطوره هایى از قبایل آکامبا، باسوتا، هررو، شونا، نوئر، و غیره وجود دارد که مى گویند خداوند انسان را از حفره و یا باتلاقى در زمین، یا از یک درخت بیرون آورد. در چند مورد گفته مى شود که خداوند انسانها را از کشتى خلق کرد. این یکى از داستانهاى قوم آزند است که طبق آن انسانها و چیزهاى دیگر در زورقى مهر و موم شدند و از چندین پسر خداوند (خورشید، ماه، ستارگان، شب و سرما) تنها خورشید توانست، با گرما مهر را آب کند. سپس انسانها و موجودات دیگر بیرون آمدند. مردم قبیله چاگا مى گویند که خداوند درب کشتى حامل انسانها را باز کرد و سبب شد آنها بیرون آیند و زیست کنند. به آن دلیل است که به او به عنوان «خدایى که انسانها را بیرون راند» اشاره مى شود. در بین قبایل بالوبا، ماسایى، ناندى، نوپ و قبایل دیگر رشته اى از داستانهاى مرتبط با هم وجود دارد که انسانها در آغاز از ران یا زانو بیرون آمدند. این ران یا زانو به موجود دیگرى ظاهرا شبیه انسان تعلق داشت. ران متورم شد تا سرانجام ترکید و شخص مذکر در یک سمت و مونث در سمت دیگر ازآن خارج شدند. این داستانها بیشتر به افسانه پریان شبیه اند، اگرچه بسیار سعى دارند تا منشاء انسان را به نمایش گزارند یا توصیف کنند. در میان بسیارى از اقوام یا بخشهاى پراکنده آفریقا، و مخصوصا در امتداد یا بخش علیاى دره نیل نقل مى شود که انسان از آسمان یا دنیاى دیگر به زمین آمد. تصور عمومى این است که خداوند آدم را در مکان دیگرى آفرید و سپس او را به این عالم پایین آورد و یا به دلایل گوناگون انسان به اینجا پایین آمد و در آن ساکن شد. در داستانى دیگر، مردم آکامبا مى گویند که خداوند اولین جفت یا دو انسان را از ابرها پایین آورد. آنان با خود رمه، گوسفند، و بزهایى را آوردند، و دو جفت تولید مثل کردند و فرزندانشان با یکدیگر ازدواج کردند و خانواده هاى نوع انسان را در روى زمین پدید آوردند. به همین سان مردم قبیله باچوا نقل مى کنند که چگونه خداوند همه چیز را از جمله انسانهاى نخستین را که از آسمان به زمین فرو آورد خلق کرد. طبعا، کوتوله ها و به همان دلیل باچوا خود را «فرزندان خداوند» مى نامند. در اسطوره دیگرى، مردم قبیله چاگا بر این باورند که نخستین انسان بر روى تار عنکبوت از آسمان فرود آمد و به این دلیل عنکبوت در میان آنان مورد احترام است. بر طبق عقیده مردم لانگى، دنیاى دیگرى وراى این دنیا وجود دارد، که قدیمتر و نامرئى و بسیار دور است و از آن عالم بود که اولین زن و شوهر آمدند. این دو همانطور که خداوند دیگر چیزها را در هر دو عالم خلق کرد، توسط او آفریده شده اند. داستانهایى از نوع عمومى در میان قبایل آشانتى، آزند، بانیرو، ماسایى، موندارى، اویمباندو، لوگبارا، لو، تورکانا، و قبایل دیگر در سراسر آفریقا رواج دارد. این تصویر از منشأ انسان او را در موقعیتى تا حدودى متفاوت از موجودات دیگر قرار مى دهد. او از بالا از منطقه دیگرى از جهان از مکانى نزدیکتر به خداوند مى آید تا دیگر موجودات.

وضعیت آغازین انسان و پیش بینى خدا براى او
بر طبق داستانهاى متعددى درباره آفرینش، انسان در اصل در حالت خوشبختى، بى خبرى کودکانه، جاودانگى یا توانایى برخاستن دوباره پس از مرگ قرار داده شد. همچنین خداوند ملزومات زندگى او را چه بطور مستقیم و یا از طریق مجهز ساختن او براى رشد و تکامل مهیا ساخت، و کم و بیش او در حالت بهشتى مى زیست. بر طبق قوم آشانتى، اولین انسان از موقعیت بسیار ممتازى برخوردار بود. خداوند چیزهاى دیگر از جمله ارواح را براى استفاده و حمایت از او خلق کرد. سپس «به حیوانات دستور داد تا گیاهان را بخورند، و به انسان نیز چنین دستور داد، و این که از آبها بنوشند، هم چنین به انسان دستور داد که از گوشت حیوانات استفاده کند». در یکى از اساطیر بامبوتى، گفته مى شود که خداوند به اولین انسانها، غذا، سرپناه، جاودانگى بخشید و هنگامى که آنها پیر شدند از نعمت حیاتى تازه برخوردار نمود. آنان با شادى مى زیستند و همه چیز داشتند. به همین سان مردم یشوانا مى گویند که حالت آغازین حالت شادى، آرام و سعادتمند بود و انسانها نه مى خوردند و نه مى نوشیدند و نه مى مردند. در تصویر این حالت سعادت آمیز، مردم فاجولو مى گویند در آغاز دو عالم وجود داشت و ساکنین هر دو عالم با صداى طبل از یکدیگر دعوت مى کردند به آن طرف رفته و در رقص شرکت جویند. این حالت شادمانى امور فقط زمانى پایان گرفت که کفتارى ریسمان پل میان آندو عالم را به دو قسمت کرد. داستانهاى مشابهى در میان مردم دره نیل سفید وجود دارد. خداوند پیش بینى لازم را براى زیست انسانهاى اولیه فراهم ساخت. در نظر مردم آبالوییا این پیش بینى به صورت باران بود که آب را به آنها ارزانى داشت؛ حیواناتى که مى توانستند از گوشت سم دارانشان بخورند، و نیز انوع ماهیها. به عقیده مردم آکولى، خداوند تمام ضروریات زندگى را مانند کشت زمین، طبخ غذا و ساختن آبجو به انسانهاى نخستین آموخت. مردم آزند باور دارند که خداوند هنر جادو و دانش ساختن داروها را به انسان تعلیم داد. هم چنین قوم ایو معتقدند که خداوند هنگام آفرینش انسانهاى اولیه قدرتى جادوئى را به عالم فرستاد. اقوام هوتن توتمرو، آکامبا،زولو، و بسیارى اقوام دیگر مى گویند که نخستین انسانها یا از موهبت جاودانگى و یا زندگى دوباره پس از مرگ برخوردار بودند؛ اما به دلایل گوناگون در بعضى داستانها، این موهبت در عمل هرگز به نخستین انسانها نرسید. قبایلى مانند نوئر، آکامبا، پیر، و قبایل دیگر وجود دارند که مى گویند خداوند حیوانات اهلى را که شامل گاوها، گوسفندها، بزها و سگ ها بودند به نخستین انسانها بخشید. به هر حال این فقط تدارک مادى نبود که خداوند به انسان نخستین داد. او خودش به انسان نزدیک بود، و بعضى از جوامع او را به عنوان موجودى که در میان آدمیان زندگى مى کند و یا گاه به گاه به دیدن آنها مى آید تصویر مى کنند. این بسان ارتباط خانوادگى بود که خداوند در آن حضور مى یافت. و همه چیزهاى دیگر از آن ارتباط مادامى که دوام مى آورد ناشى مى شد. شمارى از اسطوره ها از این ارتباط به عنوان حالتى مبارک و سعادت آمیز صحبت مى کنند؛ و بعضى از آنها حتى مى گویند که اولین انسانها نیازى به خوردن و آشامیدن نداشتند، و از اینرو لزومى به کار براى این تأمین ضروریات اولیه زندگى نبود. اسطوره هاى دیگر هم چنین اشاره مى کنند که آن حالت بى خبرى از خیلى چیزها بود. براى مثال، مردم قبیله آبالوییا مى گویند که اولین زن و شوهر نمى دانستند که چگونه ارتباط جنسى داشته باشند و این کار را با عدم موفقیت در زیربغل انجام مى دادند. برحسب تصادف بود که روش مناسب را یافتند زمانى که زن از انبار غله بالا رفت تا از آن گندم بردارد در حالى که مرد در زیر ایستاده بود و به بالا نگاه مى کرد. اهالى قبیله کاکوا نقل مى کنند که نخستین انسانها نمى دانستند که چگونه کشت کنند، تا زمانى که خداوند هنر پرورش محصول را در روى زمین به آنان آموخت. از طرف دیگر مردم زولو معتقدند که خداوند از همان ابتدا به انسانها فرمان داد زراعت کنند و گفت: «مى خواهم آدمیانى باشند و مى خواهم تا قوت زندگى خود را بکارند و از آن بخورند!» همچنین خداوند مهارتهاى دیگر را به آدمیان آموخت. به عقیده مردم آلوکى او به آنان نحوه پختن، ساختن آبجو و شکار را آموخت. به اعتقاد مردم بامبوتى خداوند به آنان آموخت که چگونه از فلزات ابزار بسازند، چیزى که کاملا براى زندگى کوتوله ها که با شکار حیوانات پیوندى تنگاتنگ داشت بسیار اساسى بود. از این مثالها و مثالهاى دیگر، ما مشاهده مى کنیم که خداوند و حضور او شرط تأمین احتیاجات اصلى نوع بشر شناخته مى شد: احتیاجاتى مانند غذا، شناخت مهارتهاى اساسى، حیوانات خانگى، روشنایى و آتش، اسلحه ها و ابزارها، فرزندان، درمانگران و پزشکان، در قله جاودانگى زیستن یا حیات و جهان پس از مرگ. حتى اگر انسان در بدست آوردن مواهب بالاتر جاودانگى و رستاخیز شکست مى خورد، معهذا او قادر بود به حیات خود ادامه دهد و زندگى کند. و خداوند او را رها نمى کرد تا در روى زمین نابود شود. در آن ارتباط خانوادگى، خداوند قوانین و دستورات خاصى را به انسان داد تا رعایت کند، و تا زمانى که انسان این قوانین را مراعات مى کرد، ارتباطش با خداوند سالم و درست باقى مى ماند. اما این ارتباط قطع شد، و به نتایج غم انگیزى براى انسان انجامید.

جدایى بین خداوند و انسان
اقوام مختلفى اسطوره هاى متفاوتى از چگونگى پایان یافتن ارتباط خوش میان خدا و انسان روایت مى کنند، و این که چگونه جدایى این دو به وقوع پیوست. بر طبق عقیده مردم آشانتى، خداوند در آغاز در آسمان زندگى مى کرد ولى به انسانها نزدیک بود. مادر این انسانها با دسته هاون خود پیوسته بر او مى زد در حالى که غذاى سنتى فوفو را در هاون مى کوبید. براى خلاصى از این ضربات، خداوند به مکان بالاتر صعود کرد. زن به پسرانش دستور داد تمام هاون ها را جمع و انباشته کنند و خدا را دنبال نمایند. آنان چنین کردند، اما قبل از آن که به او برسند، دچار کمبود ماده ساخت هاون شدند. از آنجا که شکافى در یکى از هاون ها بود مادر به فرزندانش توصیه کرد تا آخرین پایه هاون را برداشته و شکاف را پر کنند. آنها اطاعت کردند، و این سبب شد تا تمام برج فرو ریزد و بسیارى از آنان کشته شدند. بازماندگان فکر دنبال کردن خدا را «در آن بالا» رها کردند. در داستانى از قوم مند گفته مى شود که خداوند در میان نخستین قوم زندگى مى کرد. آنان عادت داشتند غالبا براى درخواست چیزهایى نزد خدا بروند تا این که او به مکان دیگرى نقل مکان کرد. با وجود این قبل از این عزیمت، او با آنان توافقى در رابطه با ارتباط با او و با یکدیگر به عمل آورد. او به سکونتگاه خود در آسمانها رفت، که به این دلیل مردم مند او را «لو» می گویند. اقوامى، از جمله بامبوتى، با نیارواندا، باروست، مردان جنگل، چاگا، پیر، الگیو و غیره وجود دارند که از دستور ویژه خداوند به انسانها و لزوم رعایت آن سخن مى گویند. هنگامى که انسانها آن را نادیده گرفتند، در آن زمان جدایى اتفاق افتاد. بر طبق این داستانها، مردم بامبوتى از خوردن درخت تاهو منع شدند. مجموعه دیگرى از داستانهاى مشابه به اقوام ناحیه نیل سفید علیا مانند بارى، فاجولو، لوگبارا، مدى و توپوى تعلق دارد. اینها مى گویند که در آغاز آسمان یا سپهر و زمین با یک طناب یا پل به یکدیگر متصل بودند؛ و این که گه گاه خداوند در میان انسانها در روى زمین زندگى مى کرد. این طناب بر حسب تصادف یا بدست کفتارى پاره شد، و لذا حلقه پیوند یا ارتباط مستقیم میان خداوند و انسانها قطع شد. تعدادى از اقوام وجود دارند که مى گویند خداوند به سبب دود آتشهاى انسانها از آنان کناره گرفت. از این رو، مردم یائو نقل مى کنند که خداوند در ابتدا بر روى زمین با مردم مى زیست، تا زمانى که آنان یاد گرفتند که با مالش آتش درست کنند. سپس آنان علفزارها را آتش زدند، و خداوند خود را از آنان کنار کشید و به آسمان رفت. لذا، خداوند هم به سبب سرپیچى انسانها از او و هم به سبب حادثه اى که بدست انسان انجام شد و هم قطع ارتباط میان آسمان و زمین از آدمیان کناره گرفت. به هر حال جدایى اتفاق افتاد، و خسران و نتایج غم بارى براى انسانها به بار آورد: انسان بازنده اصلى بود. این نتایج حالت نخستین انسان را از هم گسیخت. به عقیده مردم بامبوتى، خدا انسان را تنها گذاشت، مرگ آمد، و انسان شادى، صلح و آرامش و ذخیره غذایى را یگان را از دست داد. مردم بانیارواندا مى گویند زمانى که زن تصمیم گرفت على رغم نهى خداوند از آن کار، مرگ را پنهان کند، خدا خواست به انسانها اجازه دهد تا مرگ را نگه دارند، و لذا مرگ از آن زمان تا کنون با انسانها همراه بوده است. بوشمن ها مى گویند که انسان موهبت رستاخیز را از دست داد و مرگ به میان انسانها آمد. بر طبق نظر قوم چاگا، بیماریها و پیرى به انسانها رو آوردند و آنان نعمت تجدید حیات را از دست دادند و مرگ نیز آمد. در اینجا حلقه پیوند میان آسمان و زمین قطع شد و سعادت «سرزمین آسمانى» نیز ناپدید شد، و انسانها براى این که به دنیاى دیگر باز گردند (طبق برخى از داستانها) محکوم به مرگ اند. به نظر مى رسد که تصور مردم آفریقا از زندگى خوش تصورى است که در آن خداوند در میان مردم است، و حضور او غذا، سرپناه، صلح، آرامش، جاودانگى و یا معرفت رستاخیز و نظام اخلاقى را براى آنها تامین مى کند. براى بسیارى از اقوام این زندگى فقط در دوره طلایى زمنى وجود دارد، و اقوام دیگر حتى نگرش اسطوره اى به آن را از دست داده اند. قابل ذکر است که از میان این همه اسطوره هاى فراوان در رابطه با انسان ابتدایى و از دست دادن حالت اولیه خود، تا آنجا که مى دانم، هیچ اسطوره اى وجود ندارد که حتى تلاش کنده راه حل یا بر خلاف این خسران بزرگ را پیشنهاد کند. انسان جدایى میان خود و خداوند را پذیرفت؛ و در بعضى جوامع، خداوند در فاصله اى دور در دوره زمنى رها شده است، و فقط هنگام احتیاجات و یا بحران هاى انسانها است که به دوره ساسا مى آید. به درجات مختلف اکثریت مردم آفریقا (اگر نه همه) تلاش مى کنند با اعمال عبادى بدنبال خدا بروند. با وجود این ها هیچ نشانه اى نیست که نشان بدهد انسان بخاطر خود خداوند بدنبال اوست؛ یا هیچ نشانه اى نیست که نشان دهد روح انسان که مشتاق دست یافتن به خداوند به عنوان جلوه مطلق و ناب هستى است. از آنجا که در این اعمال، مردم بدنبال چیزى در زمان هاى گذشته یعنى چیزى در دوره زمنى هستند در نتیجه نمى تواند اسطوره هایى درباره بازیافت بهشت گمشده در آینده و یا برگشت عمل انجام شده وجود داشته باشد. مادامى که باور آنان در مورد زمان دو بعدى است، همراه با ساسا و زمنى، آفریقاییان نمى توانند «امیدى» پر شکوه را در دل بپرورانند که ممکن است سرنوشت نوع انسان با آن رقم بخورد. در ارتباط با مردم دوره ساسا، بهشت گمشده دورتر به زمنى، عقب کشیده مى شود تا هنگامى که حتى به صورت اسطوره اى از نظرشان محو مى گردد. در واقع این براى بسیارى از جوامع که تصویرشان از حالت آغازین انسان به فراموشى سپرده شده، اتفاق افتاده است. هنگامى که افراد و جوامع به میزان رضایت بخشى از غذا، فرزندان، باران، سلامتى و ثروت دست مى یابند، آنان به چیزى شبیه حالت اولیه نزدیک شده اند. آنها در چنین زمانهایى عموما در اعمال سوداگرایانه عبادى به اندازه زمانى که این موارد در معرض خطر باشند به سمت خداوند روى نمى آورند. با وجود این در پشت این نگاههاى زودگذر به وضعیت آغازین و سعادت انسان، چه پربار باشند چه سایه دار، موهبت وسوسه انگیز و دست نیافتنى رستاخیز، فقدان جاودانگى انسان و هیولاى مرگ قرار دارد و در اینجا ادیان و فلسفه آفریقایى باید یک شکست را بپذیرند. آنها هیچ راه حلى ارائه نکرده اند. شاید اینجاست که بتوان بزرگترین ضعف و فقر ادیان سنتى خود را در مقایسه با ادیان جهان مانند مسیحیت، یهودیت، اسلام، دین بودایى یا هندویى یافت. این ادیان سنتى از آنجا که عموما راه رهایى و پیام «نجات» براى نوع بشر ارائه نمى کنند، نمى توانند جزء ادیان سنتى قبیله اى و قومى باقى بمانند. آیا به این سبب است که این ادیان دیگر وجهه اى جهانى یافته اند و از تمام نوع بشر طرفدارانى پیدا کرده اند؟ آیا ادیان فقط زمانى که از گهواره نگریستن به دوره زمنى با تمام غناى اسطوره شناختى آن گرفته مى شوند و روزنه اى را به سوى آینده با تمام نویدهاى (اسطوره شناختى) «رستگارى» مى گشایند جهانى مى شوند؟ این رهایى در برگیرنده نجات از هیولاى مرگ، باز یافتن جاودانگى، و بدست آوردن موهبت زندگى پس از مرگ یا رستاخیز است. در این زمینه است که ادیان جهانى مى توانند امیدوار باشند بر ادیان و فلسفه سنتى آفریقایى غلبه کنند، نه واقعا از راه اجبار بلکه با افزودن این عنصر جدید به دو بعد زندگى و تفکر مردم آفریقا. فقط دینى سه بعدى در آفریقای جدید که به طور روز افزون در حال کشف و تطبیق خود با بعد وجودى و نه تنها بعد سوم بالقوه زمان است مى تواند امید به بقا داشته باشد.

منـابـع

جان اس. مبیتی- ادیان و فلسفه آفریقایی- مترجم مرضیه شنکایی- نشر ادیان- تاریخ نشر 1383

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد