مکاتب فلسفی بودایی

فارسی 6603 نمایش |

مکاتب فلسفی ملهم از بودیسم تراوده
در سده دوم پیش از میلاد مسیح مکاتب نظری و فلسفی بودایی بسیاری شکوفا گردید. یکی از مهم ترین این مکتب های نظری و فلسفی معروف به «سرواستی وادین» است که به اصالت عینی واقعیت های عالم معتقد بود و بدین جهت آن را «سرواستی وادین» (همه چیز هست)، می خوانده اند. از این ساقه کهن فلسفه بودایی دو شاخه بزرگ فلسفی زاده شد که به ترتیب به «ویباشیکه» و «سوترانتیکه» معروف گردیدند. «ویباشیکه» به هفت «ابیدرمه» آیین «سرواستی وادین» اتکاء می کرد و این آثار را کتب منزل می دانست و تفسیر این آثار مقدس را که به «ویباشه» معروف بود، کهن ترین رساله های دین بودایی می پنداشت، به طوری که اسم این مکتب از همین کتاب تفسیر «ویباشه» گرفته شده. یکی از تصنیفات مهم این مکتب رساله ای است به نام «ابیدرمه کوشه» که مؤلف آن حکیمی به نام «وسوبندو» بوده است که در قرن پنجم میلادی می زیسته است. مکتب دیگر «ترهواده»، «سوترانتیکه» است. این مکتب برخلاف آیین «ویباشیکه» هفت رساله «ابیدرمه» را وحی منزل نمی دانست و مبدأ و منشأ الهام آن را انسانی می شمرد و فقط به رساله های اصلی ترهواده یعنی «سوته ها» متکی بود، و اسم خود را از همین آثار مقدس و کهن کیش بودایی گرفته است. یکی از بانیان این نحوه تفکر، فیلسوفی موسوم به «کومارلتهjavascript:;» بود که در قرن دوم میلادی می زیست. «یشومیتره» حکیم بزرگ دیگری است که بدین مکتب تعلق داشته و تفسیری بر رساله «ابیدرمه کوشه» انشاء کرده است که معروف به «ابیدرمه کوشه سواکیا» است. «وسوبندو» نگارنده رساله مشهور «ابیدرمه کوشه» تفسیری بر رساله ی خود به نام «ابیدرمه کوشهباسیه» نگاشت و در آن از اصول و مبانی «ویباشیکه» انتقاد کرد و از مکتب «سوترانتیکه» حمایت نمود. همین حکیم عالیقدر بعدها براثر نفوذ برادرش «آسنگه» به آیین مکتب «مهایانه» که به «یوگه چاره» یا «ویگیانه وده» معروف است گروید.

مبانی مکاتب فلسفی ویباشیکه و سوترانتیکه
در تعلیمات ابتدایی بودا، به مباحث صرفا حکمی چندان توجهی نشده است. با اینکه «بودا» هیچ ادعایی برای تعریف و تشریح مبانی مهم فلسفی از قبیل مبدأ و معاد و هستی و نیستی نکرده، مع الوصف در تعلیمات او بدون شک و تردید، یک دید خاص فلسفی وجود دارد که پایه و شالوده مکاتب بزرگ فلسفی بودایی بوده است. «بودا» چنان که مکررا گفته شد، جوهر ثابت و روح را یکپارچه تکذیب کرد و فقط به تشریح واقعیت هایی که یک دم پدید آمده و دم دیگر فانی می شوند، اکتفا کرد. برای «بودا» ادراکات و مفاهیم و افکار، به انضمام محیط طبیعی ای که با این افکار و ادراکات مرتبط است، تشکیل دهنده همان روح یا شخصیت ذاتی بوده است و «بودا» آن را جریان حیات می نامید که بر اثر اجتماع عناصری چند زاده شده یا به عبارت دیگر شخصیت انسان را ترکیب «عناصر گردهم آمده» یا «مجموعه» می پنداشت. بودا به جز این عناصر مرکب، هیچ حقیقت دیگری در ذات آدمی نمی یافت. این عناصر را بودائیان «نامارویا» یا «نام و شکل» نیز گفته اند، و مراد از شکل عناصر روانی و ذهنی است که در ترکیب ساخت درونی انسان وجود دارد و نام اشاره به عناصر طبیعی و مادی است که تن عنصری آدمی را شامل است. در واقع «بودا» همان عناصری را اصیل و واقعیت های نهایی عالم دانست که «اوپانیشادها» می کوشیدند دائم آنها را رد کنند و واقعیت مطلق عالم را سوای آنها جلوه دهند. «بودا» اشیاء خارجی را نیز بسان واقعیتهای روانی ناپایدار می یافت و آنان را به مثابه کیفیاتی چند می پنداشت. به نظر «بودا» ادراکات حاصله مطابق کیفیاتی است که به اشیاء تعلق دارد چون رنگی که از کوزه مستفاد گردد. در نظر «بودا» همین کیفیات تشکیل دهنده ی اشیاء خارجی است و «بودا» جوهری به جز مجموعه ی این کیفیات نمی پذیرفت و وحدت و ثباتی در پس تغییر مداوم آنان نمی یافت.

معرفت از دیدگاه بودیسم ترهواده
فرضیه شناخت در مکاتب فلسفی بودایی هماهنگ با مبحث تکثر وجودی و پیدایش و انهدام پی درپی عناصر حیات است، یعنی شناخت بسان عناصر متکثره حیاتی، پدیده هایی چندگانه و مرکب از عناصری چند است که بر اساس مقارنه همین عناصر «همراه» و معطوف به مرکز، در آن واحد چون لحظات آنی و برق آسا، ظاهر می گردد. در واقع عناصر به هم نمی آمیزند و تماس و برخوردی بین آنان به وقوع نمی پیوندد و حس، موضوع ادراک را اخذ نمی کند و به تصرف در آن نمی پردازد، بلکه بنا به قانون علیت، گروهی از عناصر موجب پیدایش عناصری می شوند که با آنان ارتباط نزدیک داشته اند. شناخت بصری به عبارت دیگر متشکل است از لحظه ای از رنگ، لحظه ای از ماده ی بصری، لحظه ای از ذهن که بر اساس مقارنه و ارتباط نزدیک آنان به یکدیگر ظاهر می شود و لحظه ای از ادراک بصری را پدید می آورد نقطه ای که در آن این عناصر همراه و معطوف به مرکز گرد هم می آیند و یکی می شوند، همان لحظه ای از شناخت است. اعتراضی که به این فرضیه شناخت شده است این است که، حال که شناخت آنی است چگونه حالت استمرار از شناختهای گوناگون مستفاد می گردد؟ و چگونه آنچه که در واقعیت امر تسلسل لحظات برق آساست، پیوسته و یکپارچه جلوه می کند. بوداییان معتقدند که سلسله شناخت های آنی و متوالی بسان امواج پی درپی دریا هستند، هر موجی، «محرک» موج دیگر است و عنصر سیال خود را بدان منتقل می سازد، یا شناخت به مصداق شعله های پی درپی آتش شمعی است که پیوسته به نظر می رسد و آنچه ما بدان شناخت می گوییم فقط تسلسل لحظات برق آسا و پی درپی آگاهی است. هر گاه، لحظه ای از رنگ، و لحظه ای از حس، و لحظه ای از آگاهی، چون علل متقارن و همراه و معطوف به مرکز گردهم آیند، لحظه ای از شناخت را پدید خواهند آورد. این شناخت به مجرد اینکه پدید آید فانی است و بسان موجی است که حرکت سرنگونی آن، موج دیگری را پدید می آورد و عنصر مایع خود را به دیگری انتقال می دهد. لحظه ی شناخت گروهی از صفات خود را به لحظه بعدی شناخت منتقل می سازد. البته این لحظات همانندی کامل ندارند، چنان که دو موج عین هم نیستند ولی خویشاوندی و تشابهی بین آنان هست و همین خویشاوندی و تشابه موجب می گردد که حافظه و بازشناسایی میسر گردد. لحظات شناخت که پی درپی نمودار می شوند سرعتی چنان دارند که آنچه در واقعیت امر استمرار لحظات پی درپی و آنی و برق آساست به نظر ما ثابت و پیوسته و یکپارچه جلوه می کند و این وضع به مثابه ی تیری است که گلبرگهای گلی را بشکافد، با اینکه تیر مزبور گلبرگ ها را یکی پس از دیگری سوراخ می کند ما احساس می کنیم که این کار در آن واحد صورت پذیرفته است. یا اگر آتش گردانی را بچرخانیم حلقه و دایره ای آتشین می بینیم، حال آنکه این دایره در حقیقت تسلسل پی درپی نقطه های فروزان آتش است و حلقه ی آتشین نیست.

مکاتب فلسفی مهایانه
هنگامی که مکاتب «ترهواده» آیین عدم ثبات و آنی بودن بقای عناصر را بنیاد می گذارند، یکی از نتایج منطقی و طبیعی این آیین ناگزیر می بایستی این می شد که هیچ چیز، هیچ جا و به هیچ عنوان، واقعیت ندارد و بدین ترتیب بزرگ ترین واقعیت، همان عدم واقعیت عناصر و هیچ بودن و تهی بودن کلیه ی جوهرها و هستی ها است. ولی آیین کهن بودایی و مکتب «سرواستی وادین» مبحث عدم ثبات اشیاء را به منتها درجه منطقی آن یعنی آیین تهیت نرساند و واقعیت عینی و ذهنی عناصر را پذیرفت و تنها این مکاتب «مهایانه» بودند که سرانجام به این نتیجه رسیدند که نه فقط عناصر آنی و گذرنده هستند بلکه خالی از هر جوهر و حقیقت می باشند و در واقع همه ی چیز هیچ است و تهیتی بیش نیست. بزرگ ترین مکاتب بودایی «مهایانه» عبارت بوده اند از مکتب «شونیه واده» یا «مادیمیکه» و مکتب «ویگیانه وده» یا «یوگه چاره». مبانی این دو آیین به هم بسیار نزدیک است و اختلافاتی اساسی بین آنها نمی توان یافت. این دو مکتب دنیای خارجی و عالم عینی را در خور اعتنا نمی دانند و آن را خالی از هر جوهر و حقیقت می پندارند و به مثابه ی رؤیا و سرابی بی بود به حساب می آورند. در حالی که آیین «مادیمیکه» منکر واقعیت عینی و ذهنی جهان است و این دو را به منزله ی تهیت عالمگیر تصور می کند، «ویگیانه وده» می افزاید که با وصف این، در پس عوارض گذرنده و پدیده های تهی و خالی، آگاهی مطلق متجلی است و کثرات بر اثر تأثرات دیرینه ذهنی، مصداق می یابند و این تأثرات، منشأ کلیه ی تموجات نفسانی و ذهنی هستند که توهم و خیال جهانی را به وجود می آورند. مکتبهای «ترهواده» با اینکه ماده را همان مأخذ حسی می دانند، اشیاء عینی را واقعیتی انکارناپذیر می پندارند و به همین مناسب آنها را مکاتب «رئالیست» می خوانند. هر دو مکتب فلسفی «مهایانه» واقعیت دنیای خارج را یکسره تکذیب کردند و آن را مصنوع ذهن فعال انگاشتند، و یکی از آنان «ویگیانه وده» معتقد به اصالت ذهن مطلق شد و آن را مکتب «ایده آلیسم صرف» گفتند، و دیگری که بنیانگذار آن حکیم نامور جدلی «ناگورجونه» بود، قانون طرد ماسوای تهیت را به کلیه مفاهیم و پدیده های نسبی جهان نسبت داد و معتقد به این شد که مفاهیم و تصورات، نه به خودی خود قابل فهم اند و نه به وسیله ی افکار و مفاهیم دیگر؛ هر کوشش و سعی ای که ما جهت درک آنان بکنیم ناگزیر به پریشانی و آشفتگی افکار منجر می شود چرا که پدیده ها نسبی اند و در واقعیت فطری خود، تهی از هر گونه جوهر بوده و تصور ناپذیر و متناقض اند.

مکتب ویگیانه وده
یکی از ارزنده ترین متفکرین این آیین «ایده آلیسم صرف» که فرضیه «تاتهاتا» را بنیان ساخت، حکیم نامور آشوه گوشه است. این حکیم برهمن زاده ای بود که به کلیه ی علوم نظری برهمنی احاطه داشت و جوانی خود را صرف سفر و سیاحت در نقاط مختلف هند کرده بود. وی بعدها به آیین بودا گروید و یکی از مفاخر فلسفه بودایی شد و در ردیف حکمای بزرگ تیره ی «مهایانه» درآمد. «آشوه گوشه» در سال 100 میلادی می زیست و یکی از آثار ارزنده و بدیع او رساله ای معروف به «مهایانه شردوتپاده» است. این رساله در سال 553 میلادی به زبان چینی گردانده شد. مبانی این تصنیف مربوط به مکتب «ویگیانه وده» است. «سر چارلز الیوت» می گوید: «در این رساله سه تمایل بزرگ تیره «مهایانه» یعنی بعد مابعدالطبیعی، و جنبه اساطیری و عبادت توأم با التهاب و جذبه ی عرفانی، به خوبی هویداست.

مکتب مادیمیکه
آیین مادیمیکه بسیار کهن است و تاریخ پیدایش آن را باید در تعلیمات خود بودا یافت. بودا آیین خود را راه میانه می خواند و مریدان را از افراط و تفریط ریاضت و زندگی دنیوی برحذر می داشت. در مسائل فلسفی هم از اظهارات قاطعی چون وجود و عدم و مبدأ و معاد و غیره خودداری می کرد و روشی میانه و برزخی بین امور مثبت و منفی در پیش می گرفت. یکی از بانیان و مروجین بزرگ این مکتب «ناگورجونه» است که در آخر قرن دوم میلادی می زیسته است و بدون تردین یکی از بزرگ ترین متفکرین و فلاسفه جدلی است که از هند برخاسته. «رنه گروسه» درباره «ناگورجونه» می گوید: «شخصیت وی آنچنان استثنایی و قوی است که هنوز هم تندیها و لحن سخرآمیز عبارات او را می توان از خلال قرن ها و ترجمه های گوناگون مشاهده کرد. روش او، یک روش خاص، ژرف، دلپذیر و حتی مستأصل کننده نابغه ای به غایت جسور است که همه مسائل فلسفی را از نو بررسی می کند و مشرب روحی است بسیار انتقادی که هیچ سنتی مانع گسترش آن نمی شود. ناگورجونه نگارنده رساله ی معروف «مادیمیکه کاریکا» است که شامل 400 بیت بوده و به 27 فصل تقسیم شده است. وی تفسیری هم به رساله خود تحت عنوان «آکوتوبایا» نگاشته که فقط ترجمه تبتی آن محفوظ مانده است. رساله های «مهایانه ویمشاکا» و «ویگرههویاورتنی» نیز به او منسوب است. تفسیرهای دیگری که به رساله ی «مادیمیکه کاریکا» نگاشته شده، اثر «بوداپلیته» و «بویوکه» است. این آثار در ترجمه های تبتی باقی مانده است و یگانه تفسیری که به زبان سنسکریت به ما رسیده کتاب  «پرسنهپاد» تألیف «چندرکیرتی» است که در نیمه دوم قرن هفتم میلادی تحریر شده است. مهم ترین متفکرین این مکتب عبارت اند از: «آریهودا» که اهل سیلان و شاگرد خود «ناگورجونه» بوده است و مؤلف کتاب  های «شتشتره»، و «چتوشتکه» است. این حکیم در قرن سوم میلادی می زیسته است. «شنتیدوه» حکیم دیگری است که در نیمه دوم قرن هشتم میلادی می زیسته است و مؤلف کتاب های «بودی» و «شیکشاسموچیه» است. کتاب اولی آنچنان شهرت یافت که یازده تفسیر متعدد بر آن نگاشتند و بین آنان تفسیر پنجیکا تألیف «پرگیاکرماتی» بی تردید یکی از مهم ترین تفاسیری است که به زبان سنسکریت محفوظ مانده. رساله ی دیگر این مکتب «پرگیاپارمیتاسوتره» است.

هستی شناسی مبتنی بر تهیت در آیین مادیمیکه
«ناگورجونه» فرضیه تهیت را وارد آیین خود کرده است. ترجمه خود این کلمه با اشکالات بسیار مواجه است. «شونیتا» از لحاظ اشتقاق لغوی مفهوم «تهی بودن» و «خالی بودن» و خلا را می رساند. «چرباتسکی» آن را «نسبیت جهانی» و دانشمند ژاپنی «یاموچی» آن را «عدم جوهر» تعبیر کرده است. «پوسن» درباره ی این مطلب می نویسد: «بودائیان قدیمی می گفته اند: «همه چیز تهیت است» مکتب «هینه یانه» این گفته را خالی از حقیقت «آتمن» پنداشت و تصور کرد که نه فقط اشیاء «آتمن» نمی توانند بود بلکه خود، خالی از هر گونه واقعیت ثابت ولایتغیرند و بالنتیجه اندیشه واقعیت ثابتی نیست و در واقعیت ثابتی قرار نمی یابد و به هیچ اصل ثابتی متصل نمی تواند شد، همچنین ماده و صورت و غیره. عناصر به واسطه عللی چند ظهور می یابند و به علت رابطه علت و معلول پدید می آیند و به همین دلیل دارای موجودیتی نسبی بوده و خالی از «آتمن» اند. ولی «ناگورجونه» گفت: «اشیائی که به موجب زنجیره علی، ظاهر می شوند، نه فقط عاری از واقعیت جوهری بوده، بلکه خالی از هر گونه جوهر فردی و خصایص شخصی هستند. در اینجا فقط سخن از خلا جوهر و عدم ثبات اصولی که مکاتب «هی نایانا» تکذیب می کرده اند، درمیان نیست، بلکه مراد نیستی و عدم همان واقعیتهای نسبی است. زیرا آنچه که از علتی پیدا می شود در واقع به وجود نیامده است. «هینه یانه» پدیده ها را بی بود می دانست ولیکن آنها را واقعی می پنداشت، حال آنکه روش تحلیلی و شیوه ی استدلالی «ناگورجونه» عدم واقعیت این پدیده ها را به اثبات می رساند، و فقط بدین معنی می توان این گفتار را که زنجیر علی مسمای همان تهیت جهان است، پذیرفت.

منـابـع

عبدالله مبلغی آبادانی- تاریخ ادیان و مذاهب جهان- جلد 1- صفحه 137، 241 و صفحه 254

جان ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- صفحه 243-230

کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه بودایی

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد