روح از نظر دین یهود
فارسی 5994 نمایش |الهیات
گرچه الهیات کتاب مقدس در باب طبیعت انسان و سرنوشت معنوى او تقریبا ساکت است، اما یهودیت حاخامى در ادوار تلمودى و قرون وسطایى علاقه مند است که درباره این موضوعات با آب و تاب فراوان سخن بگوید. در یهودیت سنتى در مورد انسان نظریه تلمودى، فلسفى یا عرفانى واحدى وفاق عام نیافت، اما هر یک از این سه دیدگاه عمده مدافعان خاص خودش را داشت. از آنجا که هیچ نتیجه عملى مستقیمى در رابطه با نظریه پردازى هاى الهیاتى مطرح نبود، چیزى بیش از یک چارچوب اعتقادى بسیار سیال و مبهم براى مسائل عقیدتى لازم نمى آمد. به طور کلى در میشنا اندیشه زنده شدن مردگان در دوران مسیحا از عقاید جا افتاده و معیار است اما لوازم این اعتقاد بدون توضیح باقى مانده اند. این از آن رو است که در مفهوم زنده شدن جسد تصورى از روح نهفته است که براى آن وجود کاملا مستقلى، جداى از شخص زنده جسددار، قائل نیست، وگرنه داورى روز رستاخیز عینا مى توانست درباره روح بى جسم هم صادق باشد.
ضرورت زنده شدن مردگان از دیدگاه ربى ها
ربى ها که روز به روز گرایش بیشترى به اندیشه جدایى روح و بدن پیدا مى کردند ضرورت زنده شدن مردگان را با یک مثل توضیح مى دادند: شاهى باغستان زیبایى داشت که انجیرهاى رسیده بسیار خوبى پیدا کرده بود. او دو نگهبان آنجا گماشت که یکى شل و دیگرى کور بود. نگهبان شل به نگهبان کور گفت: من انجیرهاى رسیده بسیار خوبى در باغستان مى بینم. بیا مرا بر دوش گیر تا انجیرها را بچینیم و بخوریم. نگهبان شل بر پشت نگهبان کور سوار شد و انجیرها را چیدند و خوردند. سرانجام صاحب باغستان آمد و از ایشان پرسید که انجیرهاى رسیده مرغوب چه شد. نگهبان شل پاسخ گفت: آیا من پایى دارم که راهى رفته باشم؟ و نگهبان کور گفت: آیا من چشمى دارم که ببینم؟ اما مالک چه کرد؟ او نگهبان شل را بر دوش نگهبان کور نهاد و همانند یک شخص بر آن دو حکم راند.
بر همین قیاس، آن قدوس، که متبارک است، روح را آورده، آن را در بدن مى راند و آنها را چون یک واحد مورد داورى قرار مى دهد. این مثل توضیحى به ربى یهوداى امیر (قرن دوم و سوم) منسوب است و جوابی به این پرسش است که آیا مسئول اعمال آدمی در زمین روح است یا بدن. به نظر می رسد این مثل تلاشی اگادایی برای مواجهه با مشکلاتی است که ناشی از فرضیه های ناسازگار و ناهماهنگ موجود درباره طبیعت روح بودند. آیا انسان حقیقی، و در واقع جنبه کارا و مسئول شخصیت آدمی، همان روح است و بدن صرفا یک وسیله است؟ یا که روح اصلا شاکله شخصیت و تمام هویت انسان نیست بلکه جنبه معنوی و عنصر زنده نگهدارنده آدمی است؟ به نظر مى رسد که آن مثل، به شق دوم اشاره دارد ولى این معنا را با تعابیرى ناظر به مسئولیت آدمى مطرح کرده و نه حاکى از جنبه وجودى و توانایى هاى او. شخصیت مسئول آدمى فقط در ترکیب روح و بدن پیدا مى شود.
روح پس از مرگ
در دین یهود از یک طرف با دریافتى از روح مواجهیم که بر اساس آن روح پس از مرگ از تفرد تعین بخش و شخصیت آفرین محروم است و در آسمان، در «خزانه ارواح» و یا در زیر کرسى جلال، منتظر رستاخیز مى ماند. از طرف دیگر، مى بینیم که دریافت نسبتا متفاوتى نیز مطرح بوده است; تلمود این موضوع را به بحث مى گذارد که آیا مردگان از آنچه در زمین رخ مى دهد آگاهند یا نه، مطابق نظر ربى حیا (قرن سوم وچهارم) مردگان از آنچه در زمین رخ مى دهد، آگاه نیستند، و در حمایت از این نظر آیه 5 باب 9 از کتاب جامعه را مى آورد: «اما مردگان هیچ نمى دانند.»
دیدگاه دیگر که از آن ربى یوناتان، معاصر ربى حیا، است مى گوید مردگان در واقع از آنچه در حال انجام است، آگاهند و شواهد کتابى مخالف را باید به گونه اى غیر لفظى و مجازى تفسیر کرد. این اندیشه در کتاب مقدس ریشه دارد. از کتاب مقدس چنین بر مى آید که ارواح مردگان پس از مرگ در شئول به زندگی ادامه می دهند، اما هنوز از آنچه در زمین رخ می دهد به نحوی آگاهند. در دوره پس از تلمود، تعلق خاطر به زندگی غیر مادی روح پس از مرگ، بر تصورى از روح که آن را مرده، و محتاج دوباره زنده شدن در رستاخیز مى دانست غلبه یافت. اما به لحاظ اعتقادى همان تصور مغلوب مورد حمایت بود و این امر مشکلات الهیاتى جدى اى به بار آورد.
رستاخیز و زندگى روح پس از مرگ از دیدگاه ابن میمون
ابن میمون اگرچه اعتقاد به رستاخیز را از زمره اصول اعتقادیش مى شمارد اما این کار را کوتاه و به ابهام برگزار کرده است. وى در آثار فلسفى تر خویش فقط به مسئله طبیعت ارواح جدا شده از بدن و ابدى بودن آنها مى پردازد. برخى از همقطارانش که از ذهنیت فلسفى کمترى برخوردار بودند او را به نفى اعتقاد به رستاخیز و یا کم ارج شمردن آن متهم کردند، و او سرانجام ناچار شد مقاله اى در موضوع رستاخیز بنویسد و موضعش را توضیح دهد. دیدگاه ابن میمون براى دین دارى عوام یهود که اعتقاد به رستاخیز و اعتقاد به زندگى روح پس از مرگ را یکجا پذیرا مى شود همیشه پیچیده و معماگونه بوده است.
روح در نظریه هاى عارفانه و تعالیم قبالایى یهود
ظهور نظریه پردازى هاى عارفانه یهودى در قرون وسطا اوضاع را پیچیده تر کرد. در تعالیم قبالایى روح ساختار درونى خاص خود را دارد و ترکیبى از عناصر جداگانه است. به هنگام مرگ، این عناصر از هم جدا مى گردند و با ترکیب با عناصرى دیگر اصلاح مى شوند تا در بدنى جدید تجسدى دوباره پیدا کنند، و یا به عبارتى، در آن حلول یابند. این گونه اعتقاد به تناسخ روح و یا تناسخ اجزا و مؤلفه هاى آن، از جانب مراجع دینى پیشین یهودیان پذیرفته نشده بود; آن چنان که گائون سعدیا در اثرش به نام کتاب عقاید و آرا (قرن نهم و دهم) این اندیشه را از یهودیت بیگانه شمرد. از آنجا که مى توان تناسخ را دنباله و بسط اندیشه زنده شدن مردگان و در واقع اعتقاد به زنده شدن هاى چندگانه دانست باید گفت مضمون و محتواى این برداشت از روح چندان جدید نیست. اما اندیشه قبالا به همراه این برداشت، اعتقاد قومى و بنیادینى نیز نسبت به ارواح بى بدل، که وجود ذى شعورى براى خود دارند، پیدا کرد، اعتقادى که دست کم از قرن سوم به بعد، عقیده محورى یهودیت عامه نیز بوده است.
دیدگاه هاى مختلف و ناسازگار درباره روح
از آنچه گذشت مى توان نتیجه گرفت که در یهودیت یک رشته از دیدگاه هاى مختلف، و تقریبا ناسازگار، درباره روح در کنار هم وجود دارند و تلاش چندانى نیز براى حل تنش هاى مفهومى همزاد آنها صورت نمى گیرد. در روزگار جدید همه جریان هاى سنتى هر یک به گونه اى باقى مانده اند. یهودیت اصلاح گرا عموما از اعتقاد به رستاخیز به سود ابدیت روح پس ازمرگ دست شسته است. متفکران راست کیش کوشیده اند براى آنکه اندیشه هاى مختلف را از جهت مفهومى متحد گردانند راهى پیدا کنند; اگرچه در خارج از دایره تنگ عارفان و فرهنگ عامه یهودیان که بى تأثیر از عرفان نبوده است، تناسخ هرگز به اندازه دیگر اندیشه ها مورد حمایت قرار نگرفته است.
منـابـع
آلن آنترمن- باورها و آیین های یهودی- مترجم رضا فرزین- صفحه 47-50- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر: 1385
جان ر. هینلز- راهنمای ادیان زنده- ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی- جلد 1
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها