بررسی مباحث عرفانی در رساله العشق ابن سینا
فارسی 8303 نمایش |رساله العشق
یکی از رسائل ابن سینا که در آن برخی از اصطلاحات عرفا و صوفیان آمده و مطالبی شبیه مطالب این عرفا ثبت شده و در نتیجه مستمسک و دستاویز کسانی قرار گرفته که از عرفان و تصوف وی سخن گفته اند، رساله العشق است، که چنانکه در آغاز رساله آمده، آن را به خواهش شاگردش ابوعبدالله فقیه معصومی نگاشته است. ما پیش از داوری درباره رساله مزبور خلاصه ای از مطالب آن را که گفته شد شباهت به الفاظ و اقوال صوفیان و عرفان دارد، در اینجا می آوریم و سپس به تحلیل و داوری می پردازیم.
ابن سینا در «رساله العشق» بر این باور است که عشق مختص نوع انسان نیست بلکه ساری در همه موجودات است اعم از مفارقات و غیر مفارقات، فلکیات و عنصریات و موالید سه گانه یعنی معدنیات، نباتات و حیوان. رساله متضمن هفت فصل است.
الف. فصل اول: در ذکر سریان عشق در تمامی هویات
فصل اول در ذکر سریان قوه عشق در تمام هویات است. ابوعلی در این فصل پس از تعریف عشق به این صورت: «لان العشق لیس فی الحقیقه الا استحسان الحسن و الملائم جدا؛ عشق در حقیقت جز استحسان حسن و ملایم نیست.» و تاکید می کند که البته وجود عشق در مدبرات وجودی غیر مفارق و لازم ذات آنها است و وجود تمام آنها به سبب عشق غریزی است، یعنی اگر عشق نبود آنها وجود نمی یافتند. او خاطرنشان می سازد، که عشق مراتبی دارد عشق خیر اول عین حق تعالی و اکمل و اوفی است و چون میان صفات الهی بالذات و فی الذات تمایزی نیست، پس عشق صریح ذات و وجود اوست. نتیجه اینکه وجود موجودات یا به سبب عشقی است، که در آنهاست و یا جود و عشق آنها عین یکدیگر و امری واحد است و درمیان آنها دوگانگی نیست.
فصل دوم: عشق در بسائط غیر حی
فصل دوم در خصوص عشق در بسائط غیر حی است. او بسائط غیر حی را بر سه قسم می شمارد. قسم اول هیولای حقیقیه، قسم دوم صورتی که انفرادا و بالذات قوام ندارد یعنی قائم بذات نیست و قسم سوم اغراض. تاکید می کند که تمام این هویات بسیطه غیر حیه قرین عشقی غریزی هستند که سبب وجود آنهاست.
فصل سوم: عشق در صور نباتی
فصل سوم در وجود عشق صور نباتی است. همچنانکه نفوس غیر نباتی منقسم بر سه قسم است: قوه تغذیه، منمیه و تولید، عشق مخصوص به صورت نباتی نیز بر سه قسم است: قسم اول مخصوص قوه مغذیه است که در وقت حاجت مبدأ شوق آن به غذا می شود. و پس از استحاله غذا به بیعت مغتذی در آن باقی می ماند. قسم دوم مختص قوه منمیه است، که مبدأ شوق آن به تحصیل زیادتی است که متناسب اقطار مغتذی است. قسم سوم اختصاص به قوه مولده دارد، که مبدأ شوق آن به فراهم آوردن موجودی مثل خود است و چون این قوی وجود یابند این طبایع عشقی لازم آنها خواهند بود. پس می توان گفت که عشق نباتات نیز به حسب طبیعت آنهاست.
فصل چهارم: عشق در نفوس حیوانی
فصل چهارم عشق نفوس حیوانی است. بلاشک هر یک از قوا و نفوس حیوانی مختص به تصرفی است که عشق غریزی آن را بر آن تصرف برمی انگیزد، وگرنه وجود آن قوا و و نفوس در بدن حیوانی معطل خواهند بود. در این مقام عشق بر دو قسم می شود. قسمی طبیعی است که اگر قاسر خارجی در میان نباشد، امکان ندارد از وصول به غایتش کوتاه آید مانند سنگ که اگر مانعی خارجی آن را از حرکت باز ندارد، ممکن نیست از رسیدن به غایتش که رسیدن به مکان طبیعی و سکون در آن است کوتاهی کند. قسم دیگر عشق اختیاری است که حامل آن گاهی بذاته از معشوقش اعراض می کند. زیرا تخیل ضروری عارض می گردد و او احتراز از آن ضرر را بر نفع خود ترجیح می دهد. چنانکه خر هرگاه گرگی مشاهده کند از خوردن غذا که معشوق اوست صرف نظر می کند زیرا می داند که در این حال منفعت فرار از خوردن غذا بیشتر است.
عشق به زیبارویان
فصل پنجم در عشق به زیبارویان است او در مقام توجیه این نوع عشق می نویسد: نفس ناطقه و همچنین نفس حیوانیه به علت مجاورتش با ناطقه، همواره به هر چیزی که از حسن نظم و تالیف و اعتدال و تناسب برخوردار باشد، همچون مسموعات موزون، مدوقات متناسب، منظره ها و دیدنیهای نکو و زیبا و امثال آنها عشق می ورزد. این عشق در مورد نفس حیوانی به نوعی تولید طبیعی است. اما در نفس ناطقه به علت استعدادی است، که از تصور معانی عالی یعنی عالی بر طبیعت برای آن حاصل می آید، و در نتیجه معرفت می یابد که هرچه به معشوق اول نزدیکتر باشد از نظامی راست تر و از اعتدالی نیکوتر بهره مند شده و به وحدت و توابع آن یعنی اعتدال و اتفاق نزدیکتر می شود و برعکس هر اندازه از معشوق اول دورتر باشد، به کثرت و توابع آن یعنی تفاوت و اختلاف نزدیکتر می گردد. شیخ در این مقام توجه می دهد، که اعتدال صورت مستفاد از تقویم طبیعت و اعتدال آن و ظهور اثر الهی در آن صورت است. بنابراین هرگاه نفس چیز نیکویی را دریابد بدان عشق می ورزد و می نگرد. اما هشدار می دهد که اگر کسی صورت زیبا را به علت لذت حیوانی دوست بدارد گناهکار و سزاوار ملامت است؛ ولی اگر دوست داشتن صورت زیبا به اعتبار عقلی باشد، آن وسیله رفعت و زیادت در خیریت و در نهایت ظرافت و فتوت و مروت است.
فصل ششم: عشق در نفوس الهیه
فصل ششم در ذکر عشق نفوس الهیه است در این فصل می گوید: نفوس الهیه، اعم از نفوس بشری و ملکی مادامی که به معرفت خیر مطالق فائز نشدند، اطلاق تاله بر آنها سزاوار نیست، زیرا واضح است که اتصاف این نفوس به کمال پس از احاطه آنها به معقولات معلوله است و تصور معقولات معلوله پس از معرفت علل حقیقی و مخصوصا علت نخستین امکان می یابد، همچنانکه وجود آنها پس از وجود ذوات علل و به ویژه علت اولی است. علت اولی بذاته خیر محض مطلق است. کسی که خیر را دریابد بالطبع عاشق آن می شود. لذا علت اولی یا خیر مطلق همواره معشوق نفوس متاله بوده و این عشق هرگز از آنها زایل نمی گردد.
فصل هفتم: کیفیت تجلی عشق خیر مطلق در مراتب موجودات
عرفانی است، که قابل تامل است. حاصل اینکه همه موجودات با عشقی غریزی به خیر مطلق عشق می ورزند. خیر مطلق هم به عاشقش تجلی می کند. اما تجلیات بحسب مراتب موجودات و اتصال و قرب آنها متفاوت است. نهایت نزدیکی به او قبول تجلی اوست علی الحقیقه، یعنی به کاملترین وجهی که در امکان است و آن همان عنایی است، که صوفیه آن را اتحاد می نامند. «و هو المعنی الذی یسمیه الصوفیه بالاتحاد» وجود اشیاء به سبب تجلی اوست. و نیل عاشق به تجلی او به واسطه جود اوست یعنی ذات او بذاته متجلی است. تاثیر واسطه و غیری در میان نیست. اما برخی ذوات به علت قصور از قبول تجلی او متحجبند و در حقیقت حجاب در محجوبین است، و حجاب همان قصور، ضعف و نقص آنهاست وگرنه ذات کریم او همواره ظاهر و متجلی است و اصولا تجلی او حقیقت ذات اوست. زیرا صریح ذات او بذاته و فی ذاته پیوسته در تجلی است «اذ لایتجلی بذاته فی ذاته الا هو صریح ذاته» سپس می افزاید اولین قابل تجلی او ملک الهی است که فلاسفه آن را عقل اول نامیدند. زیرا که جوهر ذات آن مستعد قبول تجلی حق است و آن را در می یابد. همچنانکه صورت موجود در آینه تجلی شخصی را که این تجلی مثال اوست درمی یابد، و لذا عقل فعال را مثال واجب شناختند نه مثل او.
عقل فعال تجلی را بدون واسطه می پذیرد، یعنی از طریق ادراک ذات خود و سایر معقولاتی که بالفعل والثبات در او هستند. پس از عقل فعال نفوس الهه نیز بعد از نیل به کمال و قرب به حق تجلی را بدون واسطه درمی یابند، اگرچه خروج آنها از قوه به فعل به توسط و یاری عقل فعال صورت می گیرد. در حالت کمال نفوس متاله این عشق ضرورت می یابد. عشق به خیر مطلق در نفوس انسانی بالقوه و استعداد است اما در نفوس ملکی بالفعل است. اگر تجلی حق تعالی نبود وجودی نبود. تجلی او علت هر وجودی است. او به سبب وجودش عاشق وجود معلولات خود است و لذا می توان گفت نفوس متاله معشوقات او هستند و آنچه در اخبار آمده است که «ان الله تعالی یقول ان العبدا اذا کان کذا و کذا عشقنی و عشقته» راجع به آن است.
نقد و بررسی
چنانکه ملاحظه می شود ابن سینا برخی از اصطلاحات صوفیه و نیز مطالبی شبیه عقاید آن جماعت را در این رساله آورد. از جمله اصطلاح عشق و سریان آن در تمام موجودات حتی ذات باری تعالی. و تاکید کرد که همه موجودات با عشق غریزی به خیر مطلق یعنی حق متعال عشق می ورزند و وجود اشیاء به واسطه تجلی اوست و او به عاشقانش بحسب مراتب آنها تجلی می کند و نهایت قرب و نزدیک به او قبول تجلی او و اتصال آنها به کاملترین وجهی است که در امکان است و این همان است که صوفیه آن را اتحاد می نامند و...
موضع فلسفی ابن سینا در بیان مسئله عشق
دیدیم که میان اصطلاحات ابن سینا و صوفیان شباهتی و میان عقاید او و آن جماعت قرابتی موجود است. حتی عبارات آخر او که گفت «نهایت نزدیکی به او قبول تجلی اوست به کاملترین وجه ممکن» وی را تا حدی به عقیده اصحاب وحدت وجود نزدیک می سازد. ولی اولا کلمه اتصال را به اتحاد ترجیح می دهد و ثانیا اتحاد با وحدت فرق دارد. گذشته از این روش او استدلالی و مشائی است، که تحلیل می کند، به تعلیل امور می پردازد، می پرسد و پاسخ می گوید و در تمام این مراحل از افکار و اصطلاحات فلسفی خود استمداد می جوید، نه شهودی و عرفانی. او هرگز ادعا نمی کند، که از طریق کشف و عیان و فتح و فتوح بدین حقایق دست یافته است.
عشق در لسان عرفا
چنانکه دیده شد او عشق را تعریف کرد و مقام عشق را در حد غرایز پایین آورد و در محدوده و چنبره عقل و فهم بشری به تبیینش پرداخت، در حالی که در عرف عرفا عشق بالاتر از آن است که به تعریف آید. که گفته اند.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان *** چون به عشق آیم خجل گردم از آن
زیرا عشق از احاطه عقول و افهام بیرون است و برتر و والاتر از آنست که فهم شود و به لفظ و بیان درآید و در نهایت باید گفت که:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است *** کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
نکته دیگر این که شیخ عشق را فراگیر و شامل عقول یا به زبان دین ملائکه نیز انگاشت در صورتی که این بر خلاف باور جمهور عارفان و صوفیان است که گفته اند:
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی *** بخواه جام گلابی به خاک آدم ریز
حاصل اینکه عشق مورد قبول ابن سینا در رساله العشق با عشق مقبول عرفا فرق دارد. بدین جهت است که صدرا با قبول اینکه او «اعظم فلاسفه دوره اسلامی است او را از اهل کشف نمی شمارد و کلامش را در خصوص عشق در نهایت ضعف و قصور می داند.» و می نویسد: «ولا یخفی علی احد من الاذکیاء ان کلامه هذا فی غایه الضعف و القصور»
در نهایت می توان گفت که ابن سینا خود عشق حقیقی که چشیدنی است را چشیده و وصف کرده، بلکه او تجلیات عشق را در مقام ظهور حی و عقلیش در توان عقل خویش وصف کرده است، چه اگر به خود عشق حقیقی می رسید، زبان را از وصف آن قاصر می یافت.
منـابـع
فصلنامه فلسفی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- شماره 9- صفحه 20-24
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها