یغمای جندقی

فارسی 7099 نمایش |

زندگینامه یغمای جندقی

میرزارحیم یغما، پسر حاجی ابراهیم قلی در سال 1196 هجری قمری در دهکده ی خوربیابانک از توابع جندق که ولایتی بسیار فقیر و کم جمعیت است، به دنیا آمد. دوران کودکیش را با رنج و سختی فراوان گذراند و از شش، هفت سالگی کار می رود و بیرون از ده به شترچرانی مشغول بود و بدین ترتیب مخارج زندگی خانواده اش را به دست می آورد. آورده اند که یک روز یغما گله اش را به بیرون ده آورد. امیراسماعیل خان عرب عامری، فرمانروا و یکی از مالکان بزرگ آن نواحی به او رسید و او را نزد خود فراخواند و از او سؤالهایی کرد. یغما جواب پرسشهای او را داد و امیر از حاضر جوابی او خوشش آمد. امیر، یغما را نزد خود برد و او را پسر خوانده اش کرد و مورد تربیت قرار داد. یغما در مدت چند سال خواندن و نوشتن و آداب و فضایل رایج آن دوره از سواری و تیراندازی را فراگرفت و جزو قاصدان پدر خوانده اش شد. پس از اندک زمانی، امیر به استعداد او در نویسندگی پی برد و او را منشی مخصوص خود کرد. در همین زمان بود که یغما برای اولین بار با تخلص «مجنون» شروع به سرودن شعر کرد.

دشمنی حسودان با یغمای جندقی

در سال 1216 هجری قمری روابط اسماعیل خان با دولت به هم خورد و دولت سپاهی به سوی او فرستاد. اسماعیل خان در این جنگ شکست خورد و به خراسان فرار کرد. دارایی اسماعیل خان به دست سپاهیان فاتح افتاد و مردی به نام جعفر سلطان از سوی ذوالفقارخان حاکم سمنان و دامغان، مأمور سامان دادن به اوضاع جندق شد. جعفر سلطان وجود جوانی باسواد و سزاوار چون یغما را در میان سپاهیان خود لازم دانست و او را به کار سپاهگیری گماشت؛ اما یغما تن به این ستم نداد و با حمایت همین سردار به منشیگری او منصوب شد و شش سال با همین سمت نزد او ماند و کارش رونق گرفت. دیری نگذشت که همین رونق باعث گرفتاری اش شد. همکاران یغما به او حسادت ورزیدند و نزد جعفر سلطان از او بدگویی کردند و این سردار که مردی عصبانی مزاج بود، سرانجام به یغما خشم گرفت و او را به چوب بست و سپس به سیاهچالش انداخت و مردانی را برای تصرف اموال او و سرکوبی خویشانش به جندق فرستاد.

فراز و فرود زندگی یغما

یغما بعد از رهایی از زندان، نامش را به ابوالحسن و تخلصش را به «یغما» تغییر داد و به کسوت درویشی درآمد و سالها از ظلم سردار در نواحی مختلف ایران سرگردان بود و از مرزی به مرز دیگر پای می نهاد. در این میان، سفری هم به کربلا کرد تا اینکه عاقبت بی گناهی او و بداندیشی ساعیان به اثبات رسید و سردار با او سر مهربانی نهاد و از آن پس، بیش از پیش شاعر را نواخت و دیگر به حرف بدگویان گوش نکرد. یغما نیز به زادگاهش برگشت؛ اما یاد روزگاران تلخ گذشته و ظلم و ستمی که نسبت به او و خانواده اش روا داشته بودند، او را سخت به ملامت و آزردگی کشید و عاقبت پس از شش ماه اقامت در زادگاهش، از راه یزد به سوی تهران به راه افتاد. از قضای روزگار، در تهران با وزیر مقتدر ایران، حاجی میرزا آقاسی دیدار کرد و وزیر با اینکه میل مفرطی به مال و منال دنیا داشت، به اهل تصوف نیز علاقه مند بود و خود را صوفی صافی عقیدت می دانست؛ طولی نکشید که مرید یغما شد. از این پس، دوباره بخت و اقبال شاعر بلند شد. او با سلطه و نفوذی که بر وزیر داشت، دیری نپایید که در دربار محمدشاه قاجار به احترام و عزت و نام و شهرت رسید؛ اما یغما هیچگاه از این قدرت و نفوذ خود استفاده نکرده و تنها بخششی را که از مرید خود پذیرفت، نیابت حکومت کاشان بود.
هنگامی که در کاشان اقامت داشت، واقعه ی ننگینی رخ داد و یغما این واقعه را در منظومه ای به نام خلاصه الافتضاح به نظم درآورد و استعداد سرشارش در هجوگویی را آشکار ساخت؛ اما خانواده ی تحقیر شده در این منظومه، با تمام قوا به هر وسیله ای توسل جستند تا از شاعر انتقام بگیرند و عاقبت با رشوه و تهمت، امام جمعه ی کاشان را واداشتند تا او را به شرب خمر و بی اعتنایی به احکام شرع متهم کرد و او را در نماز جماعت، بی دین و مرتد خواند. از سوی دیگر گروهی از او حمایت کردند که از جمله حاجی ملااحمد نراقی، روحانی دانشمند مشهور بود که برای رهایی او بسیار کوشید تا اینکه عاقبت یغما برای حفظ ظاهر و رفع این اتهام، توبه کرد و لباس زهد پوشید. با همه ی اینها، یغما دیگر نتوانست در کاشان بماند و ناگزیر دوباره دست از خانه و کاشانه اش کشید و راهی سفر شد. مدتی را در هرات گذراند و سرانجام در سن هشتاد سالگی به وطن برگشت.

جمع آوری آثار یغما

یغما میلی به جمع آوری آثار نظم و نثر خود نداشت تا اینکه با حاجی محمد اسماعیل نامی آشنا شد و این شخص بنا به گفته ی یغما، آثارش را که جسته و گریخته و پراکنده بود، با کوشش فراوان جمع و آنها را ثبت و ضبط کرد و همه ی آنها را پس از مرگ حاجی محمد اسماعیل، پسر بزرگش میرزا عبدالباقی طبیب با سعی و کوشش اعتضادالسلطنه، وزیر علوم و صنایع، در مجلد بزرگی به قطع رحلی در سال 1283 هجری قمری در تهران به چاپ سنگی رساند.
این حاجی محمد اسماعیل، مردی از اهالی دارالخلافه و به طور فطری سلیم النفس و پاک نیت بود؛ اما از دانش و مطالعه بهره ای نداشت. تنها به جهت اشتیاقش، به جمع آوری آثار پراکنده ی یغما همت کرد و از هر جا و هر کس که نظم یا نثری می دید و می شنید و به ذوق و قیاس خود تصور می کرد که از یغماست، نسخه ای بر می داشت و آن را ضبط می کرد؛ اما تا سالها آن را از همه پنهان داشت.
سلطان محمد میرزا سیف الدوله که خود شاعر بود و با عنوان «سلطان» تخلص می کرد و چهل و چهارمین پسر فتحعلی شاه و شاهزاده ای با فضل و دانشی بود و تألیفاتی نیز از نظم و نثر فارسی و عربی دارد و پس از بر تخت نشستن محمد شاه، حدود بیست سال درتهران با یغما حشر و نشر داشت، در مقدمه ای که در سال 1292 هجری قمری بر دیوان خود نوشته، می گوید: «مکرر به گوش خود از زبان یغما شنیدم که این دوست عامی (یعنی حاجی محمد اسماعیل) مرا در عالم رسوا و بدنام خواهد کرد. بعضی اشعار و مکاتیب مردم را به نام من در دفتر و دیوان می برد و چندانکه ابرام می کنم و سوگند می خورم از من نیست، از دفتر خارج کن و مرا بدنام و رسوا مخواه، باور نمی دارد و در ضبط آنها حریص تر می شود.»
خود یغما نیز در نامه ای به ملامحمدحسن اصفهانی که از قضا جزو منشآت او چاپ شده، به این موضوع اشاره کرده، از این کار حاجی محمد اسماعیل شکوه کرده و از رسوایی خود و بر باد رفتن آثارش اظهار ترس می کند.

چاب دیوانی بر حرف و حدیث

حاجی محمد اسماعیل پس از مرگ یغما نیز هر چه هر گروه از مردم از او درخواست می کنند تا نسخه ای از آثار یغما را برای اصلاح و تصحیح و چاپ در اختیارشان بگذارد، راضی نمی شود. تعجب بیشتر زمانی است که پس از فوت حاجی محمد اسماعیل، پسرش میرزاعبدالباقی که خود مردی اهل فضل و از ادیبان معروف دارالخلافه بود، این مجموعه ی پر غلط را به نام یغما چاپ کرد. بعد از چاپ این دیوان، معلوم شد که 79 غزل از آن، متعلق به شاهزاده سیف الدوله، دو سه قطعه از ملامحمدحسن بهرام سمنانی و برخی از منظومات و رسایل میرزا اسماعیل هنر، پسر یغما و قطعه ای که شاهزاده سیف الدوله و هنر با هم نوشته بودند، به نام یغما در آن دیوان ثبت شده است.

نامه های یغمای جندقی

آثار نثر یغما، همان نامه های فراوان اوست که اغلب به پسران زیادش؛ یعنی میرزا اسماعیل هنر، میرزا محمدعلی خطر، میرزا احمد صفایی و میرزا ابراهیم دستان و برخی از شاهزادگان و دانشمندان و دوستان و خویشانش نوشته است. گرچه این نامه ها که یک سوم دیوانش را شامل می شود، مغشوش و تکراری و بی تاریخ و نیز گاه با نامه های دیگران درآمیخته است؛ اما منبعی گرانبها برای تحقیق و تفحص در شرح زندگانی یغما است. شاعر در این نامه ها از افراد بسیاری که برخی از آنها بسیار معروفند، از جمله شاهزاده سیف الدوله، بهاءالدوله و حاج محمد اسماعیل و شاعرانی چون قاآنی و فاضل خان گروسی، به نیکی یاد می کند و آنها را می ستاید.

یغما و زبان پارسی

یغما از زبان عربی بیزار بود و بسیاری از نامه هایش را به فارسی سره می نوشت و به جای واژگان متداول عربی، حتی از به کار بردن واژگان مهجور و غیر معمول فارسی نیز دریغ نمی کرد. شاید علتش، تحصیلات کم یغما باشد که به دستور زبان و ادبیات عربی تسلط کافی نداشت؛ به طوری که خود در یکی از نامه هایش چنین می نویسد: «دریغا که عربی ندانم و بی سوادان را فضیلت فروشی بی ادبی است.» همین ندانستن زبان و ادبیات عربی باعث شد تا یغما بر زبان فارسی مسلط شده و تنها به تحقیق و مطالعه در دیوانهای شاعران استاد گذشته بسنده نکرده؛ بلکه فرهنگ بزرگ برهان قاطع را به دقت فراوان مورد مطالعه قرار داده و حتی بر آن تکمله ای هم نوشته است.
یغما بعد از مطالعات فراوان در آثار پارسی، به این نتیجه رسید که فارسی زبانان می توانند از واژگان عربی بی نیاز باشند. با تمام این حرفها، نمی توان گفت که یغما در آثار نثر خود به کلی از به کاربردن لغات عربی پرهیز کرده؛ بلکه او به جز نامه های «بسیط» و یا نوشته های «پارسی نگار» خود، نامه های دیگران هم دارد؛ اما ادعایش در این باره محدود به این می شود که در برخی موارد تا آنجایی که امکان داشته لغات عربی کمتری به کار برده است.
چنین به نظر می رسد که در دوره ی یغما، نهضتی درباره ی پارسی نویسی به وجود آمده بود. این مطلب از نامه ای که یغما به پسرش میرزا احمد صفایی نوشته برمی آید.

یغما شاعری پر کار

یغما همچنین شاعری پرکار است که اشعارش حاوی دو مجموعه ی غزلیات قدیمه و جدیده و پنج منظومه ی کوتاه طنز و مقدار زیادی مرثیه، قطعه، ترجیع بند و رباعی است. اشعار یغما را به طور کلی می توان در دسته های زیر تقسیم بندی کرد:
1) غزلیات معمولی او که به طور نسبی، همه شیوا و دل انگیزند و آنها را به طرز و شیوه ی گذشتگان سروده و در این زمینه، استادی و مهارتش را آشکار می سازند.
2) هزلیات او که بهترین، مشهورترین و جالبترین آثار یغما به شمار می رود و عبارتند از سرداریه که برای سرگرمی سردارذوالفقارخان سروده و غزلیاتی ناپیوسته است که با دشنامهای رکیک و قبیح شروع و به مدح این سردار ختم می شود؛ قصابیه و احمدا که از نظر شکل و محتوا تفاوتی با سرداریه ندارد؛ مثنوی خلاصه الافتضاح که در درباره ی آن ضمن شرح حال شاعر توضیح داده شد؛ مثنوی صکوک الدلیل که شاعر آن را در هجو سید قنبر روضه خوان سروده و او را «رستم السادات» نامیده است و بسیاری قطعات و ترجیعات و رباعیات که در هزل و هجو است.
شعرهای هزل یغما از نظر صنایع شعری، دست کمی از غزلیات او ندارند؛ اما ویژگی مهم آنها که این اشعار را از غزلیات او متمایز می کند، همان دشنامها و رکاکت زبان و بی پردگی اوست که در هر بیت آنها به چشم می خورد. سراسر این اشعار، انباشته از فحشهای کوچه و بازار و خارج از حد ادب است؛ اما باید توجه داشت که این پرده دری و حتاکی شاعر، ناشی از فساد و تباهی ای است که گریبان اجتماع دوره ی شاعر را فرا گرفته است. درست است که یغما در بیشتر این موارد، به دنبال انتقامجویی شخصی است و از این نظر در شمار هجوگویان قدیم قرار می گیرد؛ اما هیچ شاعر هجوگویی تا آن زمان نتوانسته فساد و تباهی روزگارش را مانند یغما به صراحت و روشنی آشکار سازد.
3) شعرهای حاصل از یأس و ناامیدی و بدبینی شاعر که نسبت به روزگار و وضع زندگی و اجتماع آلوده ی اوست. یغما هنوز از تحولات آینده دور بود و هزل و هجو نتوانست او را ارضا کند؛ در نتیجه برایش یأس و بدبینی ای به ارمغان آورد و از هجوگویی توبه می کند.
در این اشعار یغما، حرارت و شور و خشمی که در هزلیاتش موج می زند، دیده نمی شود؛ اما درد و رنج و خفقان در تمام آنها آشکار است و شاعر در حین اندوه مرگ آلود، چنین ابیاتی را می سراید:
یغما من و بخت و شادی و غم با هم *** کردیم سفر به ملک هستی ز عدم
چون نوسفران به نیمه ره بخت بخفت *** شادی ره خود گرفت و من ماندم و غم
این ابیات چنان نشان می دهد که در نظر شاعر، یکباره تمامی جلوه های زیبای زندگی از بین رفته و بیهودگی و پوچی و یأس، افکار او را به تسخیر درآورده و دیگر امید و آرزویی ندارد و توانایی سازش با این محیط یأس آلود را از کف داده است. بخشی از این سروده ها که دارای لحنی عرفانی است، از بهترین نمونه های نظم کلاسیک شعر فارسی است.
مرثیه های یغما که بخشی از آنها برای آهنگهای ضربی سروده شده و خود شاعر آنها را نوحه ی سینه زنی یا سنگ زنی می نامد. یغما در این اشعار، از میان انواع شعر، «مستزاد» را برمی گزیند و نوع تازه ای از مرثیه به وجود می آورد که به سرودهای ملی شباهت دارد؛ به طوری که بعد از سال 1324 هجری قمری، اشعار انقلابی و شعرهای فکاهی دوره ی مشروطه به این سبک سروده شده است.

یغما، پیشقراول طنز سیاسی

گرچه قاآنی از نظر شکل، قالب و مضمون به دوران گذشته تعلق دارد؛ اما یغما را شاید بتوان منتسب به عصر جدید دانست. یغما از جنبه های شکل و قالب شعر فارسی، دارای ابتکار و نوآوری نیست و به همان شیوه ی استادان گذشته رفته است؛ اما از نظر مضمون و محتوا به کلی از آثار گذشتگان دور شده است. یغما نسبت به دوره ی خود، روشنفکر است. او همچون قاآنی در اجتماع فاسد و آلوده ی زمان خود تنها یک تماشاگر نیست؛ بلکه در نهایت خشم به روند موجود زندگیش اعتراض می کند و هرچه را که در نظرش زشت و ناپسند جلوه می کند، به باد انتقاد و دشنام می گیرد.
یغما را همچنین باید پیشقراول طنزنویسان سیاسی دانست؛ چنانکه اگر یک قرن بعد به دنیا آمده بود، شاید در زمان انقلاب مشروطه از رهبران و پیشوایان نویسندگان آن دوره می شد.
یغما در روز سه شنبه، 16 ربیع الثانی سال 1276 هجری قمری در سن هشتاد سالگی در روستای خود درگذشت و در همانجا در نزدیکی مقبره ی سیدداود به خاک سپرده شد.

منـابـع

ذبیح الله صفا- تاریخ ادبیات ایران- انتشارات دانشگاه تهران- 1356

عبدالحسین زرین کوب- سیری در شعر پارسی- انتشارات نوین- تهران- 1363

محمد دبیرسیاقی- گنج باز یافته- انتشارات جامی- تهران- 1373

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها