مسایل معنوی و اخلاقی در آثار سعدی (همدلی)
فارسی 6133 نمایش |همدلی و انسان دوستی
سعدی در قلمرو انسان دوستی و تعلق خاطر به مصالح انسان ها و مهم شمردن خدمت خلق، پیشرو و بیشتر از انسان گرایان باختر زمین گام برداشته است. هنوز هم در هر جا و هر محفل و کنگره ای که سخنی از انسان و همبستگی اندام وار بشریت در میان باشد این گفته ی سعدی سرلوحه و مقدمه ی کار و گفتار آن مجلس و آن جمع خواهد بود:
بنی آدم اعضای یکدیگرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی *** نشاید که نامت نهند آدمی
«گلستان، باب1، ص47»
سعدی در تجلیل انسان و به دست آوردن دل دردمندان تا آن جا پیش رفت که در نظرش، تسخیر جهان، در مقابل فتح دل ها بس ناچیز و خرد جلوه نمود:
دنیا نیرزد آن که پریشان کنی دلی *** زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی
«قصاید، ص755»
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود *** نیرزد اینکه دلی را زخود بیازاری
همیاری و معاضدت و مقدم داشتن راحت دیگران بر راحت خویش، مدام در سخنان سعدی، خواه به نظم و خواه به نثر تکرار می شود:
خنک آن که آسایش مرد و زن *** گزیند بر آسایش خویشتن
نکردند رغبت هنرپروران *** به شادی خویش از غم دیگران
«بوستان، باب1، ص224»
و یا:
عجب دارم از خواب آن سنگ دل *** که خلقی بخسبند از او تنگ دل
... دل دوستان جمع بهتر که گنج *** خزینه تهی به که مردم به رنج
... گرفتم کز افتادگان نیستی *** چو افتاده بینی چرا ایستی؟
«بوستان، باب1، ص227»
درک عمیق سعدی از اجتماع
زندگی اجتماعی، به ویژه درک عمیق ارزش هماهنگی اجتماعی و با مردم زیستن و نظرا و عملا با آنان در ارتباط نزدیک بودن، و به دردها و رنج های مردم حساس بودن و در بهبود حال افراد و اجتماعات کوشیدن، در اعماق اندیشه و احساس سعدی جای مهمی می گیرند. نگرش ژرف انسانی شاعر و روح حساس وی اجازه ی بی اعتنایی و بی تفاوتی درباره ی رنج های مردم و آلام و مصایب انسان ها را به او نمی دهند؛ و شاعر در تمام این گونه موارد، با بیانی عاطفی به شیوایی و رسایی، از همدردی و همدلی سخن می گوید. آن جا که در قحط سال دمشق مردی با آن که خود داراست و نیازمند نیست، از رنج دیگران از او استخوانی مانده است و پوستی. غم بی نوایان رخ وی را نیز زرد کرده است، نگاه او بر دوستی که از درماندگی وی در شگفتی است، نگه کردن عالم است اندر سفیه. به نظر او وقتی دوستان در دریای مصیبت و تنگ دستی غریق اند بر ساحل بودن چه آسایشی تواند داشت؟
نخواهد که بیند خردمند، ریش *** نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
یکی اول از تن درستان منم *** چو ریشی بینم بلرزد تنم
منغص بود عیش آن تن درست *** که باشد به پهلوی بیمار سست
چو بینم که درویش مسکین نخورد *** به کام اندرم لقمه زهر است و درد
«بوستان، باب1، ص228»
بر عکس، شبی که نیمی از بغداد طعمه ی حریق می شود، آن کس که خوشحال است«که دکان ما را گزندی نبود»، به نظر سعدی، خودخواه است. بدین سبب در بوستان این صلای بشر دوستانه به گوش می رسد:
پسندی که شهری بسوزد به نار *** اگرچه سرایت بود در کنار؟...
توانگر خود آن لقمه چون می خورد *** چو بیند که درویش خون می خورد...
تنگ دل چو یاران به منزل رسند *** نخسبد که واماندگان از پسند
«بوستان، باب1، ص229»
همدردی با یتیمان
بوستان سعدی انسان را تصفیه می کند، هر جا به نوعی. عواطف انسانی، همدلی و محبت و پیوستگی افراد مردم به صور گوناگون جلوه گر است. استاد سخن (که خود در طفلی پدر را از دست داده است و از درد طفلان خبر دارد) نه تنها شفقت به یتیمان را دستور می دهد بلکه با عواطفی که از تعلیمات پیغمبر اکرم (ص) الهام و از کمال انسانیت سرچشمه می گیرد ما را هشیار می کند. در هیچ دیوان شعری، به مراعات حال دردمندان، یتیمان، بی کسان و ستم دیدگان به اندازه ی دیوان سعدی (به جز دیوان پروین اعتصامی) تأکید نشده است:
پدر مرده را سایه بر سر فکن *** غبارش بیفشان و خارش بکن
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش *** مزن بوسه بر روی فرزند خویش
من اول سر تاجور داشتم *** که سر در کنار پدر داشتم
کنون دشمنان گر برندم اسیر *** نباشد کس از دوستانم نصیر
مرا باشد از درد طفلان خبر *** که در خردی از سر برفتم پدر
الا تا نگرید، که عرش عظیم *** بلرزد همی چون بگرید یتیم
«بوستان، باب2، ص255»
طرد خود بینی در مکتب سعدی
کلیات سعدی عالم انسانیت و تسامح است بی آنکه این مفهوم عالی و شریف در مرز نژاد و رنگ و پیوند محصور بماند. در آن خداوند به ابراهیم خلیل یادآور می شود چرا گبری پیر را از خود رانده است؟ گاه توبه ی گنه کاری پشیمان پذیرفته می شود اما مردی مغرور که از مجاورت او ننگ دارد (اگر چه با عیسی (ع) همنشین است) مردود می گردد. رفتار مردی مستور نیز که به مستی به نخوت می نگرد و به صلاح خویش غرور می ورزد سزاوار نمی نماید.
ملامحسن فیض کاشانی در کتاب خود می نویسد: «خودبینی، گیاهی است که دانه ی آن کفر و سرزمین آن نفاق و آب آن ستمگری و شاخه هایش نادانی و برگش گمراهی و میوه اش لعنت خداست. پس کسی که صفت خودبینی را برگزیند تخم کفر را در سرزمین دل خود کاشته و گندم نفاق را از آن درو کرده و شکی نیست که چنان بذری، چنین بری خواهد داد.»
خودبینان و خودپرستان در نظر سعدی، قدر و اعتباری ندارند بلکه همه سخن از فروتنی است و ترک رعونت. ناچار آن که با اندک اطلاعی از نجوم، با دلی پرارادت و سری پر غرور از راه دور به نزد گوشیار می آید که نجوم فراگیرد بی بهره باز می گردد و خردمند حرفی به او نمی آموزد و می گوید:
ز دعوی پری، زان تهی می رود *** تهی آی تا پر معانی شوی
ز هستی در آفاق، سعدی صفت *** تهی گرد و بازآی پر معرفت
«بوستان، باب4، ص312»
در رساله ی قشیریه آمده است که: «ابویزید بسطامی را گفتند: بنده متواضع کی باشد؟ گفت: آن که خویشتن را مقامی نبیند و مجالی، و اندر میان مردمان هیچ کس را از خویشتن بتر نداند». این جا امام علی (ع) و بایزید بسطامی و جنید و معروف کرخی و دادگران و امثال ایشان از آن جهت محترمند که در خود غرقه و فریفته نمی شوند زیرا خویشتن بین به خدابینی نتواند رسید و در بارگاه خداوند غنی، کبر و منی را، چیزی نمی خرند. به همین سبب است که ذوالنون (با همه ی پارسایی) خود را پریشان ترین مردم شهر می شمارد و هیچ صاحب دلی به طاعت و معرفت خویش غره نمی شود.
بهی بایدت لطف کن کآن بهان *** ندیدندی از خود بتر در جهان
تو آن گه شوی پیش مردم عزیز *** که مر خویشتن را نگیری به چیز
«بوستان، باب4، ص321»
درست است که تواضع در نظر سعدی مقام و اهمیتی خاص دارد اما حیثیت انسان نیز محفوظ است و محترم، چنان که از صحرانشینی سخن می رود که اگر چه سگ پای او را گزیده بود حاضر نبود زبونی ورزد و از کام و دندان خود دریغش می آمد و می گفت:
محال است اگر تیغ بر سر خورم *** که دندان به پای سگ اندر برم
توان کرد با ناکسان بدرگی *** ولیکن نیاید ز مردم سگی
«بوستان، باب4، ص307»
سعدی متعادل در اخلاق و تربیت
نظریات سعدی در زمینه ی خاص آموزش اخلاقی و رفتارهای اجتماعی، گسترده و متنوع، هر چند، به ظاهر پراکنده و نظام نایافته اند، اغلب این نظریات در پرتو ایجاز در کلام، فصاحت و بلاغت سخن شاعر، نفوذ و قاطعیتی دیگر یافته اند:
«خشم بی حد گرفتن وحشت آورد، و لطف بی وقت هیبت ببرد. نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند، و نه چندان درشتی که از تو سیر شوند.»
درشتی و نرمی به هم در به است *** چو فاصد که جراح و مرهم نه است
درشتی نگیرد خردمند پیش *** نه سستی که ناقص کند قدر خویش
نه مر خویشتن را فزونی نهد *** نه یک باره تن در مذلت دهد.
شبانی با پدر گفت ای خردمند *** مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا نیک مردی کن نه چندان *** که گردد خیره گرگ تیزدندان
«بوستان، باب8، ص175»
سعدی در زندگی اجتماعی، در رفتار با دیگران، به «تألیف قلوب» از راه بی آزاری، همیاری و نیکوکاری و همچنین به وحدت و یگانگی انسان ها از راه دیگر خواهی و نوع پروری، بیش از هر شاعر دیگر تأکید می کند.
این اندیشه را که به انحای مختلف و به شیوایی و زیبایی از سوی شاعر تکرار می شود در یک جمله از زبان شاعر می توان این چنین خلاصه نمود:
درون پراکندگان جمع دار *** که جمعیتت باشد از روزگار
«بوستان، باب2، ص264»
نرم خویی و نیک خواهی
در زندگی اجتماعی و معاشرت و مدارا با مردم، سعدی نرم خویی و نیک خواهی و به ویژه دوری از خشونت را مایه ی افزایش دوستان می داند:
به نرمی ز دشمن توان کرد دوست *** چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
به اخلاق با هرکه خواهی بساز *** اگر زیردست است وگر سرفراز
«بوستان، باب4، ص305»
نکته ی مهم آن که سعدی، فروتنی و به اصطلاح «در نفس، خودبین نبودن» را با «بدبین نبودن در جمع» و با نیک بینی و هم رأیی با مردم تلفیق می کند و دستور اخلاقی خاصی را در رفتار با دیگران به دست می دهد:
مرا شیخ دانای مرشد شهاب *** دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آن که در نفس، خود بین مباش*** دگر آن که در جمع بدبین مباش
«بوستان، باب2، ص259»
منـابـع
محمد دبیرسیاقی- بوستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380
محمد دبیرسیاقی- گلستان سعدی- انتشارات امیرکبیر- تهران- 1380
محمد غفوری- اندیشه جامع سعدی- حافظ نو- تهران- 1365
کلیــد واژه هــا
1 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها