مسیحیت از دیدگاه مولانا (تفکر صوفیانه)
فارسی 2784 نمایش |مسیحیت و تکثرگرایی صوفیانه
جوهره پیام مولوی نیازمندی انسان به عبور از ظاهر به باطن است. وی در این رابطه از «هزاران جبرئیل اندر بشر» و «مسیحان نهان در جوف خر» و «هزاران کعبه پنهان در کنیس» سخن می گوید. اینکه همه ادیان، اعم از مسیحیت و اسلام دارای دو بعد ظاهر و باطنند، شالوده نگاه تکثرگرایانه مولوی و مبتنی بر معرفت شناسی عرفانی وی است (که تا حدودی متأثر از ابن سیناست)، علمی که انسان با حواس پنج گانه از جهان اطراف کسب می کند، در حافظه اش ذخیره می شود. قوه تخیل، آنها را به صور مجرد و انتزاعی مبدل می سازد. همچنین تخیل در ادراک علمی که منشأ آن الهی است، نقش بسزایی ایفا می نماید. چنین علمی می تواند تجلی خدا باشد که به عنوان نور در سوره نور آیه 35 توصیف شده است، و این معرفت، به واسطه فرشتگانی که آنها را خداوند از نور آفریده به ظهور می رسد.
انسان، قادر به ادراک نور خدا نیست، اما با قوه خیال می تواند ملائک و تجلی خداوند را ادراک کند، چرا که قوه خیال، به این نور، شکل و صورت می بخشد. بدین ترتیب قوه خیال، مخزن صوری است که انسان در طی زندگی دنیویش آنها را فعلیت بخشیده است، و صور تجلیات و ملائک، ضرورتا بازتاب دهنده فرهنگ و تربیت او می باشند. مولوی برای توضیح این جریان در فیه مافیه خیال انسان را با دالان خانه مقایسه می کند، بدین ترتیب که علم الهی در این دالان وارد می شود و در جهان متجلی می گردد. از آنجا که فرهنگ و تجربه هر فرد منحصر به خودش است، مولوی ظهور خدا در خیال را محدود و منحصر به یک صورت تنها نمی داند. چون روح، فراتر از صورت است، خدا به یک شکل ظاهر می گردد و به محض اینکه بت می شود از بین می رود. در واقع صوفیان زمان مولوی مانند عزیزالدین نسفی ظهور خدا در اشکال و صور را به امواج دریا تشبیه می کنند، که این نظرگاه تأکیدی است بر قدرت خلاقه و بیکران و غیر قابل ادراک بودن خدا و تکثرگرایی صوفیانه.
بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد *** ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد
چه نقش ها که ببازد چه حیله ها که بسازد *** به نقش حاضر باشد، ز راه جان بگریزد
به آسمانش بجویی چو محض آب بتابد *** بر آب چونکه در آیی به آسمان بگریزد
ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت *** چون در مکانش بجویی به لامکان بگریزد
تجلی جبرئیل بر مریم مقدس
مولوی با به کارگیری موضوعاتی مربوط به مسیحیت، حوزه دید ما را نسبت به این موضوع وسیع تر می سازد. در اعلام بشارتی که در قرآن سوره مریم ذکر شده، چند ویژگی مهم خیال روشن می گردد. بنابر سنت اسلامی روحی که در این سوره از آن سخن به میان آمده، جبرئیل است که به شکل انسان برای مریم (س) متمثل شده است. مولوی در بحث از اعلام بشارت می گوید جبرئیل به مریم (س) از طریق خیال ظاهر شد و این صور از قلمرو نامرئی خداوند نازل می شوند و نباید آنها را مغفول داشت و کم انگاشت، بر خلاف پندارهایی که دنیویند و مربوط به امور فانی و گذرا می شوند.
مریما بنگر که نقش مشکلم *** هم هلالم هم خیال اندر دلم
چون خیالی در دلت آمد نشست *** هر کجا که می گریزی با تو است
جز خیالی عارضیی باطلی *** کاو بود چون صبح کاذب آفلی
من چو صبح صادقم از نور رب *** که نگردد گرد روزم هیچ شب
خداوند خود را از طریق جبرئیل متجلی می سازد، و این تجلی در خیال صورت می گیرد، نه در حوزه حواس ظاهری.
جمله ادراکات بر خرهای لنگ *** او سوار باد پران چون خدنگ
چشم کودک همچو خر در آخور است *** چشم عاقل در حساب آخر است
ابتدا مریم (س)، حقیقت این تجلی را ادراک نکرد و ترسان به خداوند پناه برد. جبرئیل، ناگزیر توضیح داد که ظاهر «خیال» مریم یک جوان، به زیبایی ماه شب چهارده است، حقیقت باطنی آن، تجلی صفات الهی است. پس ترس و به خدا پناه بردن بی مورد است:
آن پناهم من که مخلصهات بود *** تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
آفتی نبود بتراز ناشناخت *** تو بر یارو ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی *** شادیی را نام بنهادی غمی
این چنین نخلی که لطف یار ماست *** چونکه ما دزدیم نخلش دارماست
ابیات فوق مملو از اشارات قرآنی است: «مخلص» اشاره به کنار گرفتن مریم از قوم، پیش از ظهور روح القدس می کند (مریم/ 17) «اعوذ» فریاد مریم هنگام ظهور جبرئیل است (مریم/ 18)، و«نخل» که در آیات 23 تا 25 سوره مریم نیز آمده، اشاره به هنگامی دارد که درد وضع حمل بر مریم غالب گردید و موجب شد که وی به نخلی پناه برد و بتواند بخورد و بیاشامد. نکته جالب توجه اینکه مولوی در همین ابیات از یک «دار» سخن می گوید، به طوری که این پرسش به ذهن خطور می کند که آیا مولوی بین این درخت و مصلوب شدن بر آن رابطه ای می بیند؟ اگر انسان ادراک نکند که چرا خداوند در خیال تجلی می کند، بسان دزدی است که چیزی را که بدو تعلق ندارد، تصاحب کرده است. در این صورت، رحمت خدا، به خشم، یا نخل، به صلیب بدل می گردد. مولوی رابطه «تخیل» و تصلیب را در داستان شاهزاده حیله گری که می خواهد تاج عیسی را برباید توصیف می کند. اما شاهزاده مصلوب شد (به جای عیسی تاج دار شد).
تجلی خدا در خیال در سخن عارفان
مولوی تنها صوفی سده های میانه نیست که درباره تجلی خدا در خیال سخن می گوید. بر پایه این گونه معرفت شناسی است که عارفان فارسی زبان مانند سهروردی (م 587 ق / 1191م) و عزیز نسفی قائلند که حالات عرفانی غیر مسلمانان هم وجوهی از تجلیات حقیقت است. اما عرفایی هم بوده اند که ادعا می کردند که حالات عرفانی غیر مسلمانان ناقص و نارساست. مثلا نجم الدین رازی (م 1256م) معتقد است که هندوان، مسیحیان و فیلسوفان، حقیقت روح را تجربه کردند، «در حالی که مسلمانان، انوار و صفات وحدت را شهود نمودند».
علاءالدوله سمنانی، دیگر عارف فارسی زبان، نیز چنین موضعی را در آثارش اختیار می نماید و برای انسان، مراتب هفتگانه روحانی به معنای هفت مرتبه وجودی که با شهود روحانی رنگها از یکدیگر متمایز می گردد، قائل است. این مراتب وجودی انسان، مطابق مراتب هفتگانه آسمان است. از نظر سمنانی، منزلگاه عیسی، آسمان ششم است، همان جایی که صوفیانی مانند حلاج منزل دارند. سمنانی از اشتباه مسیحیان در باب خدا دانستن عیسی (ع) و همچنین از حلاج و امتناع وی از عروج به آسمان ششم سخن می گوید. از نظرگاه وی تجربه انا الحق یا فنای در حق حلاج این تصور را در وی ایجاد کرد که واقعا انجذاب جسمانی در الوهیت حاصل شده است. برعکس، مسیحیان تصور می کنند انجذاب الوهیت در انسان صورت گرفته است. از نظر سمنانی، حقیقت آسمان ششم ظهور نفس یا به زبانی دیگر نفخه است که خداوند در انسان دمیده و حلاج و مسیحیان این موضوع را ادراک نکرده اند. در حالی که بالاترین مرتبه، مرتبه محمد (ص) است که در آن انسان حقیقت خویش را که از روح خدا نشأت گرفته ادراک می کند. به زبانی دیگر انسان در این مرتبه هم عین خدا و هم غیر اوست، تناقضی که در تعالیم اسلامی به تشبیه و تنزیه (و در مسیحیت به درون ذاتی و تعالی) تعبیر می گردد.
با این همه، موضع نجم الدین رازی و سمنانی قدرت مطلق خدا را محدود می سازد، در آیه 35 از سوره نور، این گونه بیان گردیده: «یهدی الله لنوره من یشاء؛ خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى كند.» صوفیه در تفسیر این سوره قائلند که فارغ از عمل فرد، نهایتا کشش و جذبه از سوی خداوند است که سالک را به سمت خدا می کشاند. آنها در این رابطه حدیثی بدین مضمون نقل می کنند: «جذبه ای از سوی خدا معادل همه کارهای جن و انس است.» مولوی نیز به این حدیث در حکایتی از لیلی و مجنون اشاره می کند. حکایتی که در آن لیلی نماد حق و مجنون نماد روح سالک طالب حق، و سومین که ناقه باشد نماد جسم سالک است. مجنون، عاشق خداست، در حالی که ناقه، تنها به کره اش می اندیشد. مجنون طالب عروج به سوی خداست و ناقه به دنبال کره خویش. چون مجنون دیگر مهارش نمی تواند کرد، خود را از پشت آن خلاص کرده به زیر می افتد و پایش می شکند. در این هنگامه است که بر مجنون روشن می گردد که حتی پس از مجاهدتهای بسیار نیز باید به خداوند توکل نمود «چرا که سفر عرفانی و عروج به سوی خدا سفری است فوق العاده که ورای مجاهدتهای جن و انس است.» مع الوصف مولوی در عباراتی اشاره می کند که در صورت رعایت اوامر و نواهی، احتمال جذبه الهی بیشتر می شود. خداوند بر مسیحیان نیز اوامر و نواهی نازل کرده است. برای تحقق این امر، مسیحیان یا باید اوامر و نواهی پیشین را رعایت کنند و یا مسلمان شوند. به محض اینکه انسان به توحید خداوند برسد و در یک حال عرفانی، وحدت وجود را ادراک کند، حقیقتی که از طریق حواس ادراک نمی شود، در این حال از همه صور عبور می کند و تنها اسلام ناب است که باقی می ماند.
به زیر سایه اقبال خفتم *** برو پنج حس را هم گشودی
بدان ره بی پر و بی یار و بی سر *** به شرق و غرب شاید شد به زودی
در آن ره نیست خار اختیاری *** نه ترسائیست آنجا نه جهودی
برون از خطه چرخ کبودش *** رهیده جان ز کوری و کبودی
چه می گیری بر خندندگان رو *** چه می پایی همانجا رو که بودی
ظهور حقیقت به اشکال مختلف
یقینا در بسیاری از اشعار مولوی شمول گرایی را می توان مشاهده نمود. شعر زیر نمونه ای است که در آن مولوی در پی بیان این موضوع است که خداوند ممکن است بر پیروان هر دین و سنتی از طریق انسان کامل متجلی گردد.
گهی از روی خود داده خرد را عشق و بی صبری *** گهی از چشم خود کرده سقیمان را مسیحایی
گهی از زلف خود داده به مؤمن نقش حبل الله *** ز پیچ جعد خود داده به ترسایان چلیپایی
ابیات فوق بیان می کند که چگونه حقیقت به اشکال مختلف خود را ظاهر می سازد. موضوعی که شاید تم اصلی آثار مولوی باشد. وی در جایی بانگ برمی آورد که:
تا نقش خیال دوست با ماست *** ما را همه عمر، خود تماشاست
به رغم ظاهر شمول گرایانه تفکر مولوی، نباید فراموش کرد که مولوی صورت اسلامی دین را بهتر از همه ادیان می داند، چرا که ماهیت قابل فهم اسلام، به عنوان یک دین مشترک بر همه وجوه حیات انسان گسترده شده است. از این جنبه مولوی یک مسلمان متشرع است و بر این باور است که خداوند با وحی دین اسلام به محمد (ص) دین را کامل کرد. در آیه 3 سوره مائده نیز آمده است که: «الیوم اکملت لکم دینکم؛ امروز دین شما را کامل گردانیدم.» از منظر مولوی همه امور این جهان دارای دو وجه ظاهر و باطنند. عیسی (ع) نیز از این قاعده مستثنی نیست. صورت ظاهر عیسی (ع) که در قرآن آمده هم پیامبری است صاحب معجزات و کرامات و هم پیر روحانی که از حقایق زمان خود آگاه است. نجات بخشی چنین عیسایی تا آنجاست که انسانها را به احکام مقدسی که خداوند نازل فرموده فرامی خواند.
سخن گفتن از نجات بخشی عیسا آنگونه که در مسیحیت مطرح است برای یک مسلمان سنتی متشرع چیز بی معنایی است. چرا که قرآن، از هبوط آدم و ماهیت گناه، تفسیری دارد که با آنچه در کتاب مقدس آمده کاملا متفاوت است. بعثت انبیا برای هدایت انسان به حقیقت فطرت او بوده است، پس برای درونی کردن آموزه های انبیا باید مجاهدت نمود. صرف پذیرش عیسای تاریخی به عنوان یک نبی، منتج به بهشت رفتن انسان نمی گردد. از نظر صوفیه، مسیحیان، در تجسد عیسی (ع) صورت وی را در عالم حس ادراک می کنند نه در عالم خیال. حقیقت عیسی (ع) است که مولوی از آن به عنوان «روح خدا»، و «مسیح در جسم» یاد می کند یعنی همان بعد معنوی و روحانی انسان. چنین عیسایی نجات بخش است، چرا که قدرت هدایت جسم را داراست و منبع خلاقی است که باید در آینه ای انعکاس یابد. از این رو، لازم است «عیسای وجودت» را در قلمرو خیال شهود کنی. هر کس باید آینه باشد تا حقیقت در او تجلی یابد. همان گونه که نور، با عبور از شیشه های رنگی، رنگها و شکلهای متفاوت به خود می گیرد. به قول هانری کربن، «انسان آینه حق است. جایگاه حضور حق، خیال یا آگاهی فرد مؤمن است. به بیان دقیقتر، خیالی که خداوند در آن متجلی گردد به انسان عطا شده است. زمان او به شکل زمان روحانی و انفسی می گذرد. تجسد، از سوی دیگر، وحدت شخصی است که در جسم حادث می شود.»
منـابـع
جلال الدین همایى- مولوى نامه
کریم زمانى- شرح مثنوى- انتشارات اطلاعات
قوام الدین خرّمشاهى- کشف الابیات مثنوى
شیخ حرّ عاملى- المختصر النافع
محمود درگاهى- آیات مثنوى
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها