نگاهی به کاربردهای تبلیغی مثنوی معنوی (تمثیلات فقهی)
فارسی 3468 نمایش |تمثیلات فقهی مثنوی (نماز مستحاضه)
این قبول ذکر تو از رحمت است *** چون نماز مستحاضه رخصت است
زنان گاهی قبل یا بعد از عادت ماهیانه وضعیت ویژه ای دارند که با عادت معین آن ها منطبق نیست. در این آلودگی های پراکنده، باید به تکالیف زنان پاک از حیض عمل کنند. همچنان که در کتاب های فقهی آمده است، در این حالت، زنان از نظر ظاهر همچون زنان حائض هستند و بدن و لباس آن ها معمولا آلوده به نجاست ظاهری است. طبیعی است که چنین وضعی موجب کراهت انسان از جسم و جامه و اعمال عبادی خویش است، اما خدای بنده نواز در همین وضعیت، زنان را مکلف به رفع آلودگی ظاهری و سپس نمازگزاردن فرموده است. اگرچه زنان در این دوران، عبادت خویش را نامطمئن، مشکوک، ناصحیح و نامقبول می دانند، اما با همه این ها، این متاع که خود بایع از آن کراهت دارد،مشتری ای همچون ذات مقدس خداوند دارد! چرا که به آن ها رخصت تقرب و اجازه بار یافتن به معراج مؤمنان داده و با آنان، حساب پاکان کرده است.
کاله ای که هیچ خلقش ننگرید *** از خلاقت، آن کریم آن را خرید (خلاقت یعنی: مندرس، کهنگی)
هیچ قلبی پیش او مردود نیست *** زآن که قصدش از خریدن سود نیست
ما درون را بنگریم و حال را
مولوی در دفتر دوم مثنوی معنوی، داستان معروف «موسی (ع) و شبان» را آورده است. پس از آن که حضرت موسی (ع) مناجات سراسر تشبیه و تمثیل شبان را شنید، بر وی عتاب و خطاب کرد که تو خدا را در ظرف تشبیه و تشبه آدمی گونه گنجانده ای و این عین شرک و کفر است! دریافت تو از حق ره به ضلالت و بطلان می برد! شبان در همان دم پشیمان و متنبه شد و مأیوسانه سر به بیابان گذارد. اما از سوی دیگر، حضرت موسی (ع) مورد توبیخ حضرت حق واقع شد:
تو برای وصل کردن آمدی *** یا برای فصل کردن آمدی؟!
ما زبان را ننگریم و قال را ***ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود *** گرچه گفت لفظ نا خاضع رود...
گر خطا گوید ورا خاطی مگو*** گر بود پر خون، شهید، او را مشو
خون شهیدان را زآب اولی تر است*** این خطا از صد صواب اولی تر است
موسی (ع) وقتی عتاب های الهی را شنید، برای یافتن شبان، روان شد. وقتی او را دید، مژده اش داد:
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی *** هرچه می خواهد دل تنگت بگوی
نتیجه گیری زیبای مولوی
مولوی مخاطب خود را تذکار می دهد که همه طاعات و عبادات شما در محضر خدای سبحان، همان قصور و کاستی هایی را دارد که مناجات آن شبان داشت. اگرچه حمد و سپاس تو از نظر ظاهری بهتر از آن چوپان است، اما همچنان در مقابل حق، ابتر و ناپیراسته است و آن گاه که پرده ها برافتد خواهی دید که حق آن نبوده که تو می پنداشتی! اما این که خدا به تو رخصت ذکر و عبادت داده همچون رخصتی است که به زن مستحاضه عنایت کرده!
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس *** همچو نافرجام آن چوپان شناس
حمد تو نسبت بدان گر بهتر است*** لیک آن نسبت به حق هم ابتر است
چند گویی چون غطا بر داشتند *** کاین نبودست آنچه می پنداشتند
این قبول ذکر تو از رحمت است*** چون نماز مستحاضه رخصت است
با نماز او بیالودست خون *** ذکر تو آلوده تشبیه و چون
اگر نماز او فقط آلودگی ظاهری دارد، اما عبادت تو آکنده از تشبیهات و توهمات و ذهنیات و عجب ها، عدم اخلاص ها و آلودگی های تو در توی باطن است که لایه های گوناگون دارد.
کان به غیر آب لطف کردگار *** کم نگردد از درون مردکار
خلاصه آن که مولانا نماز نجاست آلود زن مستحاضه، راز و نیاز به ظاهر کفرآلود چوپان و عبادات همه بندگان خدا را در مرتبه ای از آلودگی می داند، اما در عین آلودگی، در بازار دادآفرین، آن را به بهایی همچون بهشت و حوریان خریداری کنند!
تمثیلات فقهی مثنوی (وضو)
روی ناشسته نبیند روی حور *** «لاصلاه» گفت «إلا بالطهور»
در روایات آمده است: «لا صلاة إلا بالطهور»، «لا یقبل الله صلاه بغیر طهور» و «لاصلاه لمن لاوضوءله.»
کسی که طهارت شرعی نداشته باشد، نمازش صحیح نیست; یعنی ساختن وضو شرط صحت برخی عبادات همچون نماز است. دست زدن به کتاب خدا، اسماء الهی و معصومان (ع) به شرط تحصیل طهارت مباح می شود. فقها درباره «طهارت» گفته اند: معنای شرعی آن به کار گرفتن «طهور» است، به شرط نیت. مبنای این حکم (یعنی استفاده از آب به عنوان طهور) آیه شریفه است که می فرماید: «و أنزلنا من السماء ماء طهورا؛ ما، آب را پاک کننده از حدث و خبث فروفرستادیم تا منشأ پاکیزگی و طهارت باشد.» (فرقان/ 48)
البته در شرایط ویژه ای، همچون دسترسی نداشتن به آب، ضررداشتن استعمال آب و مانند آن، استفاده از خاک به نیت تیمم، مجاز است. این حکم فقهی (استفاده از خاک به جای آب) نیز مبتنی بر نصوص است که از جمله آن ها این حدیث است: «جعلت لی الارض مسجدا و ترابها طهورا؛ خداوند زمین را برای من سجده گاه و منشأ طهارت قرار داد.»
مولوی با استفاده از این اصل مسلم فقهی، که شرط ورود به عبادات طهارت است، می گوید: ورود به عالم معنا و ماورا، مشروط به تهذیب نفس و تطهیر دل است. در دل پاکان، استعدادی برای دریافت حقایق نهاده شده که ناپاکان را از آن بهره ای نیست; همچنان که حضرت یعقوب (ع) از سیمای یوسف (ع) شمیم نبوت را می یافت و این دریافت، خاص روشن ضمیرانی همچون حضرت یعقوب (ع)است و برادران یوسف را راهی بدین ریاحین روحانی نبود:
آنچه یعقوب از رخ یوسف بدید *** خاص او بد، آن به اخوان کی رسید؟
حضرت یعقوب (ع) از آن جا که در طلب و طمع و شوق مائده های معنوی و رایحه های روحانی بود، یوسف (ع) را سفره ای گسترده و رنگارنگ می دید. در همین حال، برادران، سفره او را از نان هم تهی می دیدند. ناشسته رویان توان دیدن پری رویان را ندارند و حرامیان را به حریم حوریان راهی نیست:
روی ناشسته نبیند روی حور *** «لاصلاه» گفت «إلا بالطهور»
چه بسا دانشمندی که از دانش خود بی بهره باشد و فقط مشقت پاسبانی نصیب او شود و از کشش ها و جذبه های معرفت محروم باشد.
ای بسا عالم ز دانش بی نصیب *** حافظ علم است آن کس، نه حبیب
و در تقسیم روزی و رزق معنوی، حریم عرشیان از دنس دنیان جداست.
قسمت حق است روزی دادنی *** هر یکی را سوی دیگر راه نی
واقع بینی در امر و نهی ها در مثنوی
مولوی رعایت شرایط سنی و مقتضیات آن را همچون بسیاری دیگر از واقعیت های موجود پذیرفته است. اخلاقی را که او توصیه می کند هرگز آرمانی، که ویژه خواص باشد، نیست. زبان و خطابات او به همه مراتب دیانت سازگار است؛ اوامر و نواهی نابجا را فاقد نتیجه و کارکرد می داند و می گوید: در مقابل هجوم غریزه، باید پاسخی معقول داد. داستان ذیل حاوی چند نکته در این خصوص است:
پدری توانگر از سر ضرورت، دختر زیبا و نوبلوغ خود را به نکاح جوانی درآورد، اما آن جوان، نالایق و بدون اصل و نسب بود و خلاصه آن که کفو دختر نبود و حال آن که:
کفو باید هر دو جفت اندر نکاح *** ورنه تنگ آید نماند ارتیاح
اما ضرورت ها، رعایت همه جانبه مصالح را تحت الشعاع قرار می دهند.
خربزه چون در رسد شد آبناک *** گر بنشکافی، تلف گشت و هلاک
چون ضرورت بود دختر را بداد *** او به ناکفوی از بیم فساد
گفت دختر را: کزین داماد نو *** خویشتن پرهیزکن حامل مشو
کز ضرورت بود عقد این گدا *** این غریب خوار را نبود وفا
احتمال دارد که ناگهان پا به فرار گذارد و همه را ترک گوید؛آن وقت طفل او روی دست تو می ماند و هم بر تو و هم بر آن بچه بی گناه ستم می رود.
گفت دختر: ای پدر! خدمت کنم*** هست پندت دلپذیر و مغتنم
و این توصیه پدر همچنان ادامه داشت، اما از آن جا که زن و شوهر هر دو جوان بودند، ناگهان دختر صاحب حمل شد. پس از مدتی، مخفی نگه داشتن، موضوع آشکار شد، پدر اعتراض کرد که آیا پند و نصیحت های من هیچ فایده ای نکرد؟ دختر پاسخ داد: پدرجان! چگونه می توانستم خویشتن داری کنم، در حالیکه زن و مرد به منزله پنبه و آتشند...
پنبه را پرهیز از آتش کجاست؟ *** یا در آتش کی حفاظ است و تقاست؟
گفت: کی گفتم که سوی او مرو؟! *** تو پذیرای منی او مشو
در زمان حال انزال و خوشی *** خویشتن باید که از وی درکشی
دختر گفت: از کجا بدانم که وقت آن کی است؟ این حالت در مردان پوشیده و بسیار پنهان است. پدر پاسخ داد: هرگاه دیدی که چشم شوهرت کلاپیسه (خمار) شده بدان که وقت آن است.
گفت تا چشمش کلاپیسه شدن ***کور گشته است این دو چشم شوخ من!
یعنی پدرجان، غلبه لذت و شهوت در من به قدری قوی تر است که اگر چشم او فقط خمار شده، گویی چشمان من اصلا فاقد بینایی است! سپس مولوی نتیجه می گیرد:
نیست هر عقل حقیری پایدار ***وقت حرص و وقت خشم و کارزار
استفاده از هزل در مثنوی
اگرچه مولوی را به عنوان یک شاعر می شناسیم، اما شعر او به ویژه مثنوی، سراسر حکمت است. او برای خویش رسالت تعلیم قایل است و می گوید:
بیت من بیت نیست، اقلیم است ***هزل من هزل نیست، تعلیم است
اما مولوی با شجاعت و جسارت و صراحت، داستان ها و تمثیلات هزل گونه ای به کار گرفته است که برهنگی آن ها مانع از بیان آن هاست. او به مصداق آیه شریفه «نسقیکم مما فی بطونه من بین فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربین؛ از میان دو جسم ناپاک (سرگین و خون) به شما شیر پاک می نوشانیم که در طبع همه نوشندگان گواراست.» (نحل/ 66) و از آن جا که کیمیاگر الفاظ و معانی است به سرعت این مفاهیم پست را با کیمیای معرفت و حکمت، به گوهر تبدیل می کند. او فرق عاقل و هازل را در این می بیند که اهل هزل سخنان جدی را هزل می پندارند و به سخره و استهزا می گیرند، اما هنر عاقلان این است که هزل را به دیده جدیت و عبرت می نگرند.
هر جدی هزل است پیش هازلان *** هزل ها جد است پیش عاقلان
در جای دیگر، می گوید: هزل در میان افسانه ها همچون گنج در میان ویرانه هاست و عاقل آن است که در میان ویرانه ها، در جستجوی گنج باشد و توصیه می کند:
هزل تعلیم است آن را جد شنو ***تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
نمونه نتیجه گیری مولوی از هزل را در این ابیات می توان دید:
کنده ای را لوطی ای در خانه برد ***سرنگون افکندش و در وی فشرد
بر میانش خنجری دید آن لعین*** پس بگفتش در میانت چیست این؟
گفت آن که با من ار یک بدمنش*** بد بیندیشد بدرم اشکمش!
گفت لوطی: حمدلله را که من *** بد نه اندیشیده ام با تو به فن!
سپس مولوی نتیجه می گیرد که دوگانگی بین ظاهر و باطن و بین مدعا و عمل، جز مفتضح شدن انسان سودی ندارد.
چون که مردی نیست خنجرها چه سود؟ *** چون نباشد دل، ندارد سود خود
از علی میراث داری ذوالفقار *** بازوی شیرخدا هستت بیار...
گر دلیلت هست اندر فعل آر*** تیغ چوبین را بدان کن ذوالفقار
منـابـع
جلال الدین همایى- مولوى نامه
کریم زمانى- شرح مثنوى- انتشارات اطلاعات
قوام الدین خرّمشاهى- کشف الابیات مثنوى
شیخ حرّ عاملى- المختصر النافع
محمود درگاهى- آیات مثنوى
کلیــد واژه هــا
1 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها