شخصیت و اندیشه های الهیاتی شلایرماخر (اعتقاد)
فارسی 5542 نمایش |اعتقاد در عصری جدید
بدین سان تعجبی ندارد که شلایرماخر آثاری نیز داشت که در مجله مهم اوایل نهضت رمانتیک، آتنائوم (1798-1800) به سردبیری برادران شلگل منتشر می گردید. به عنوان مثال، وی اثری با عنوان «فکرآموزه نامه ای عقلی برای بانوان شریف» را، علاوه بر قطعات ادبی بی امضای دیگر، به رشته تحریر درآورد. اولین فرمان الاهی چیست؟ این است: «شما باید دلداده ای جز او نداشته باشید; اما شما می توانید دوستی باشید که در اصول عشق ورزی ادا در نمی آورد، دچار نوسان نمی شود و افراط نمی ورزد.» یا فرمان هفتم تا دهم چیست؟ مضمون آنها این است: «شما نباید به ازدواجی تن در دهید که قطعا گسسته خواهد شد. شما نباید آنجا که خود عشق نمی ورزید، خواهان عشق باشید. شما نباید علیه مردان شهادت دروغ بدهید. شما نباید با سخنان و اقدامات خود درنده خویی آنان را زیبا جلوه دهید. مشتاق فرهنگ، هنر، حکمت و سرافرازی مردان باشید.»
او به راستی الاهیدانی بود که نگرشش به زنان و آزادی آنان، به وضوح با پارادایم قرون وسطایی و نهضت اصلاح دینی، یعنی پدرسالاری و تبعیض جنسی، تفاوت بسیار داشت و به خصوص از طریق زنان، تجربه ای زنده از خصوصیات مسیحیت معنوی و درونی شده داشت. اما این واقعیت را نباید کتمان کرد که شلایرماخر در برلین، سرانجام باشور و حرارت تمام عاشق الئونوره گرونو، همسر بسیار متدین کشیشی در برلین شد. ازدواج این زن، ازدواجی ناموفق بود، و گرچه او نیز عاشق شلایرماخر بود، اما شوهر خود را ترک نکرد، حتی هنگامی که در سال 1802 به توصیه مؤکد مقامات نگران کلیسا، شلایرماخر به شهر کوچک اشتولپ در منطقه پومرانی که جمعیتی در حدود 250 مسیحی اصلاح گرا داشت، تبعید شد. وی در آنجا امیدوار بود بتواند دور از نظر دیگران با الئونوره ازدواج کند، اما آن گونه که سه سال بعد روشن شد، امیدی بیهوده بود. شلایرماخر در اندوه خویش، با ترجمه آثار افلاطون، اعتدال خود را حفظ کرد و خطوط کلی نقدی بر نظریه اخلاقی زمان خویش (نظریه اخلاقی کانت و فیخته) را ارائه داد. پنج سال بعد، در چهل و یک سالگی، با هنریئته فن ویلیش، بیوه بیست ساله یک دوست کشیش که قبلا فوت کرده بود، ازدواج کرد.
او قطعا زن خانه دار خوبی بود، اما شریک زندگی چندان خوبی نبود (زیرا بعدا کاملا تحت تأثیر یک غیب گو و واعظ طرفدار جنبش احیاگری قرار گرفت). شلایرماخر بعدا در یک موعظه در باب خانواده مسیحی، فرمان عقلانی هفتم خود را برای بانوان شریف ابطال کرد، که این اقدام را می توان دعوت به طلاق تلقی کرد. همچنین شلایرماخر درباره کودکان اصلا به نحو سنتی و قدیمی فکر نمی کرد (او خود سه دختر و یک پسر بسیار با استعداد داشت که در اوایل نه سالگی درگذشت و موجب اندوه بسیار وی شد) و این امر، از مضمون فرمان پنجم وی در همان اثر آشکار است: «به افکار شخصی و آرزوهای فرزندانتان احترام بگذارید، که همه آنها ممکن است برای آنان خوب باشد و آنان می توانند زندگی پرشوری را بر روی زمین سپری کنند.» علاوه بر این، شلایرماخر توانست پیشگام آموزش و پرورش مدرن گردد. وی بعدا از طریق طرح ریزی و سازماندهی، نه تنها اثر خود را بر مدرسه های پروس برجای گذاشت، بلکه همچنین یکی از بنیان گذاران دانشگاه برلین و شخصیتی تعیین کننده در تأسیس فرهنگستان علوم برلین بود. او به راستی الاهیدانی بود که به شیوه ای حیرت انگیز و کاملا طبیعی، در کانون زندگی مدرن منزلتی کسب کرد و در شکل گیری آن نقشی فعال ایفا کرد.
اعتقاد شلایرماخر در دوره جدید
شالوده معنوی همه فعالیت های وی، آرمان انسانی گسترده و جدیدی بود. او زمانی «ایمان» خود را این گونه بیان کرد:
1. من به انسانیت نامحدود اعتقاد دارم که پیش از آنکه جامه مرد بودن یا زن بودن بر تن کند، وجود دارد.
2. من اعتقاد دارم که من نه برای مطیع بودن یا عیاش بودن، بلکه برای بودن و شدن زنده هستم; و به قدرت اراده و تعلیم و تربیت برای تقرب بیشتر به نامتناهی، رهایی خود از زنجیرهای آموزش نادرست، و فارغ نمودن خود از محدودیت های جنسیت اعتقاد دارم.
3. من به عشق به خدا و فضیلت، ارزش هنر و جاذبه علم، دوستی میان انسان ها و عشق به وطن، عظمت گذشته و شکوه آینده اعتقاد دارم. اعتقاد به انسانیت نامحدود، قدرت اراده و تعلیم و تربیت، عشق به خدا و فضیلت.
رابطه تدین و انسان مدرن
روح مدرنیته به واسطه شلایرماخر در الاهیات دمیده شد. او تجسم تحول در الگوی قدیم و تأسیس الگویی جدید در الاهیات است. او به تمام معنا انسانی مدرن است که فلسفه جدید را خوب می شناسد و تأیید می کند. او کسی است که نقد تاریخی را تصدیق، و خودش آن را در بررسی کتاب مقدس به کار می برد و نیز ادبیات مدرن، هنر و حیات اجتماعی جدید را تأیید و در محافل رمانتیک شرکت می کند و می کوشد تا از روشنگری فراتر رود. شلایر ماخر اولین کسی بود که در دانشگاه های جدید جایگاهی برای الاهیات به عنوان یک رشته تحصیلی جدید پیدا کرد. او می خواست نشان دهد که دینداربودن با مدرن بودن ناسازگار نیست. در زمان او بسیاری از معاصرانش نظیر فیشته، شلینگ، هگل و هولدرلین از الاهیات به فلسفه روی آورده بودند. آنان به طور قطع دین را کنار نگذاشته بودند، اما آن را در نظام متافیزیکی خود ادغام کرده بودند. بسیاری از دوستان او نسبت به دین نوعی لاادری گری را از خود نشان می دادند. در فضای روشنگری و رمانتیسم کسی یافت نمی شد که بپرسد «دین چیست؟» او اولین کسی است که در این فضا درباره دین پرسش می کند. کتاب درباره دین او همین پرسش را مطرح می کند.
او وظیفه خویش می دانست که به رغم همه ایرادهایی که به آموزه های مسیحی داشت به عنوان یک متفکر انتقادی به روشی کاملا جدید دین را مطرح کند. شلایرماخر جوان از میان معاصران خود عمدتا با فرهیختگان در تماس بود. هنگامی که به مناسبت بیست و نهمین سالروز تولدش، برگزارکنندگان جشن از او خواستند که تا سی امین سالروز تولدش کتابی (درباره این موضوع که چگونه امروزه می توان دین را به شیوه ای نوین عرضه کرد) بنگارد، وی این درخواست را پذیرفت و در واقع، به وضوح تنها گروه های تحصیل کرده و فرهیخته را مخاطب قرار داد (وی معتقد بود که افراد بیسواد را باید موعظه کرد). البته شلایرماخر به خوبی آگاه بود که چهره دین، به ویژه در میان این افراد تحصیل کرده، چقدر مشوه، و میان تصدیق و تکذیب، پذیرش و استهزا، تحسین و توهین در نوسان بود.
بنابراین اگرچه کتاب خود را خطاب به افراد تحصیل کرده نگاشت، اما به طور مشخص آن را بیش از همه خطاب به افراد تحصیل کرده ای نوشت که در زمره تحقیرکنندگان دین بودند; افرادی که یا از آنچه تحقیر می کردند، شناخت اندکی داشتند، یا در اثر پیش داوری، شناخت درستی نداشتند. بدین ترتیب، نخستین اثر مشهور وی، در باب دین، خطابه هایی برای تحقیرکنندگان فرهیخته آن، پدید آمد که در سال 1799، هنگامی که شلایرماخر سی و یک ساله بود، به چاپ رسید. تردیدی نیست که در آن زمان اوضاع به نفع دین و الاهیات نبود.
به طور کلی کسی در صحنه الاهیاتی کلیسا وجود نداشت که همچون شلایرماخر بتواند در آن روزگار پرهیاهوی میان انقلاب و تجدید حیات، یعنی جنبش روشنگری و نهضت رمانتیک، مصرانه، صادقانه و به طور ثمربخش در انظار عمومی این سؤال را مطرح کند که «نظرتان درباره دین چیست؟» بنابراین دلمشغولی شلایرماخر در آستانه قرن جدید این بود: تلاشی شجاعانه و نو برای اینکه دین را پس از عصر روشنگری به میان نسلی که از دین بیزار و دین برایش امری بیگانه بود، بازگرداند و «دین را، که در خطر فراموشی بود، بار دیگر در قالبی پر ارزش متناسب با حیات عقلانی شکوفا شونده عصر مدرن عرضه کند.» به عبارت دیگر، آیا تنها شعر و ادبیات، فلسفه قدسی و علوم تجربی و علوم انسانی می توانستند مشخص کننده قرن امیدوار کننده ای باشند که در حال برآمدن بود. آیا شاعران و پیشگویان، هنرمندان و خطیبان، که پیش از این همواره واسطه میان امر سرمدی متعال و خلایق بودند، «خبرگان دین» نبوده اند؟ آیا «احساس امر قدسی» می بایست صرفا نشانه عوام الناس باشد و نشانه افراد تحصیل کرده نباشد؟ خیر، موضوع دین، موضوعی زنده است; زیرا در اثر تمایل کل بشر پدید می آید و از این رو انکارناپذیر است. اما همه چیز به فهم و برداشت شخص از «دین» وابسته است.
دین چیست؟
دین علم نیست، و در پی آن هم نیست که «مانند مابعدالطبیعه ماهیت عالم را مشخص و تبیین کند.» و نیز دین نه اخلاق است و نه عمل: بدین معنا که دین از راه عمل اخلاقی بر جهان هستی تأثیر بگذارد «تا عالم کائنات را به واسطه قدرت آزادی و اراده الاهی انسان، ترقی و تکامل بخشد.» این بدان معنا نیست که دین ارتباطی با اندیشه و اخلاق ندارد. آنچه «دین» درباره آن است، امری است مستقل، اصیل، استنتاج ناپذیر و بی واسطه. ویژگی خاص دین، تجربه ای اسرارآمیز است که جهان سرمدی آن را برمی انگیزد. از این رو، دین درباره آن بارقه های آسمانی است که هنگام تماس یک روح مقدس با امر نامتناهی ایجاد می شوند، یعنی تجربه ای دینی که «خبرگان دین» در نطق ها و بیانات خود بدان اشاره صریح دارند و آن را به مردم عادی نیز انتقال می دهند. به بیان دقیق تر، دین در پی آن است که عالم را، یعنی کلیت آنچه را که هست و رخ می دهد، به نحوی ژرف اندیشانه در نوعی شهود و احساس بی واسطه تجربه کند. (این مقوله ها برگرفته از فیخته است)
«دین، نه تفکر است نه عمل، بلکه شهود و احساس است; دین، عالم هستی را آن گونه که هست، می نگرد; دین، نگاه تکریم آمیز و احساس خضوع با انفعال کودک وار است تا از تأثیرات بی واسطه عالم وجود، شور و شوق یابد و سرشار شود.» همچنین می توان گفت که دین، آیین دل است: در این آیین، انسان ها در اعماق و کلیت وجودشان، با آن نامتناهی (که در هر متناهی فعال است) مواجه می شوند و در چنبرش گرفتار می آیند و لبریز و متاثر از او می گردند. خیر، دین نه عمل است نه نظر، نه هنر است نه علم، بلکه نوعی «احساس و رغبت نسبت به امر نامتناهی» است. این رابطه زنده با امرسرمدی و نامتناهی، نشانه حالت اصیل هر «من» منفردی است، اما باید آن را برانگیخت. تجربه های دینی، بی شمار و مستلزم شکیبایی است. بنابراین در آگاهی دینی، دو حد و مرز، یعنی فرد و جهان، با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند.
از دیدگاه تاریخی این بدان معناست که:
1- دین، دیگر مانند قرون وسطا یا حتی عصر اصلاح دینی، عزیمت و گذار به چیزی در فراسوی جهان، یعنی گذار به امری فراطبیعی، نیست.
2- و نیز دین، دیگر همچون خدا آیینی و نهضت روشنگری، عزیمت به چیزی در ورای جهان و امری مابعدالطبیعی نیست.
3- بلکه در برداشت مدرن، دین عبارت است از ارتباط صمیمی، شهود، احساس و سکونت امر نامتناهی در امر متناهی. می توان گفت که امر نامتناهی در امر متناهی، و به عبارت دیگر، خدا به عنوان موجود مطلق سرمدی که شرط همه چیز است، تلقی مدرن از خداست و نه (همان گونه که شلایرماخر در ویراست دوم در پایان نکات ضمیمه در باب اندیشه خدا افزود) «برداشت عادی از خدا به عنوان موجودی یگانه در خارج از جهان و در ورای جهان». شلایرماخر همانند کانت، فیخته، شلینگ و هگل با تیزبینی فلسفی هرگونه انسانوار سازی خدا را رد می کند. خدا در تلقی مدرن، اساس نخستین حال و متعالی هر موجود، هر معرفت و هر اراده ای است. این احساس را نباید به یک معنای محدود روان شناختی، یعنی نوعی هیجان رمانتیکی و شورمندانه تلقی کرد، بلکه باید آن را به طریقی جامع و وجودی درک کرد. یعنی بدین گونه که در کانون وجود انسان ها مواجهه با خدا رخ می دهد و این یعنی خودآگاهی بی واسطه دینی (ابلینگ این کارکرد را با کارکرد وجدان در سخنان لوتر مقایسه می کند). شلایرماخر خود بعدا این مفهوم را دقیق تر ساخت و از اصطلاح «تأمل» درباره عالم، که در معرض درک نادرست است، دست کشید و اصطلاح «احساس» را به کار برد; همان گونه که خواهیم دید، در ایمان مسیحی با دقت بیشتر، از دین به عنوان احساس وابستگی مطلق یاد می کند.
معنای «دین مثبت»
حال اگر دین، احساس «وابستگی مطلق» است، در این صورت، آیا یک سگ بهترین مسیحی نیست؟ سخن مزبور، که گئورگ فریدریش ویلهلم هگل، همکار فلسفی شلایرماخر در برلین از سال 1818 و جانشین فیخته، بیان داشت، یکی از بداندیشانه ترین لطیفه ها درباره افکار وی است. این لطیفه اگرچه طعنه آمیز و مغرضانه است (و شلایرماخر جنبه جدلی سخن هگل را نادیده انگاشت)، تأثیری بر موضع شلایرماخر ندارد. سخنی نابجاست; زیرا نه تنها خصیصه کلی و معنوی «احساس» را، بلکه از همه مهمتر، برداشت شلایرماخر از خدا را با تأکیدی که بر آزادی مسیحی در مقایسه با هرگونه بندگی دینی دارد، نادیده می گیرد. بنابراین «وابستگی» مسیحیان در احساسشان نسبت به خدا مانند «وابستگی» سگ به صاحبش نیست. بر عکس، باید گفت شلایرماخر به آزادی درونی انسان اخلاقی (که منشأ نشاط و سرور ابدی است) می اندیشد. افزون بر این، در تک گویی ها نیز آزادی واژه ای کلیدی است. کتاب تک گویی ها دومین اثر مهمی است که شلایرماخر پس از خطابه ها (به عنوان هدیه سال نو در آغاز 1800) منتشر کرد و در آن کوشید دیدگاه دینی خود را درباره زندگی و جهان به صورت «گلچینی شاعرانه از خاطرات ماندنی» بیان کند. شلایرماخر، در تضاد کامل با هگل، پیش از این در خطابه ها قاطعانه با کلیسای دولتی ابراز مخالفت کرده بود. وی، به عنوان یک مسیحی اصلاح گرا، کلیسای دولتی را سرچشمه هر فسادی می دانست. او به پیروی از الگوی فرانسه، شورمندانه خواهان جدایی کلیسا و دولت بود، و در سخنرانی چهارم خود در باب دین در واقع برنامه اصلاح بنیادین کلیسا را به تفصیل بیان کرد که با توجه به آن، جوامع انسانی (از آن نوع که خود او بعدا داشت) می بایست جای گزین جوامع کشیش نشین شود.
هر کس که گمان می کند شلایرماخر در خطابه ها صرفا «الاهیات طبیعی» را مطرح کرده است (الاهیاتی که از زمان کارل بارت، شخصیت های بسیاری از آن ابراز تنفر کرده اند) باید توجه داشته باشد که وی با تأکید تمام، در مخالفت با کل الاهیات عصر روشنگری می گوید که از نظر او چیزی به عنوان «دین طبیعی» وجود ندارد. این امر، در واقع، موضوعی عقلی با جهت گیری اخلاقی خواهد بود، به گونه ای که هر آنچه فراتر از این دین عقلی باشد، به عنوان «خرافه» رد خواهد شد. خیر، از نظر شلایرماخر، این دین طبیعی یا دین عقلانی محصول تصنعی تفکر فلسفی است و فاقد آن حیات و بی واسطگی است که مشخصه یک دین اصیل است. بنابراین از همان آغاز، بخشی از دغدغه شلایرماخر آن است که تنها هنگامی می توان دین را به درستی درک کرد که صرفا «به طور کلی» در نظر گرفته نشود، بلکه به صورت ادیان جداگانه، زنده، عینی و «مثبت» (یهودیت، مسیحیت، اسلام و غیره) لحاظ شود. بدین ترتیب، خطابه ها با تأملی درباره عنصر «مثبت» ادیان پایان می یابد. عنصر مثبت، مفهومی اساسی است. «ذات لایتناهی» فی نفسه و به صورت انتزاعی محض قابل درک نیست. امر نامتناهی را همواره و تنها در امر متناهی می توان درک کرد آن در شکل های گوناگون و بی شماری فیضان و تجلی می یابد. نگرش به جهان همواره نگرشی شخصی است و هیچ یک از این دیدگاه های بی شمار را اساسا نمی توان نادیده گرفت.
از این رو، «دین» باید در ادیان مختلف به خود تفرد بخشد. در نتیجه، هرکس که خواهان درک «دین» است، باید ادیان مختلف را درک کند. ادیان خاصی ممکن است حیات اصیل خود را از دست داده باشند و با دستورالعمل ها، شعارها و باورهای مشخصی برابر دانسته شوند; ممکن است طی تاریخ طولانی خود دچار تحریف و انحراف شده باشند; با این حال، فردیت های اصیل و ناب «دین» هستند اگر و تا آن حد که تجربه امر نامتناهی را در شخص انسان میسور می سازند، و تا آن حد که دیدگاه خاصی را در باب امر نامتناهی، نقطه نظر و بینش محوری و اصلی خود قرار می دهند; دیدگاهی که همه اجزای یک دین با آن مرتبط است.
بدین سان شلایرماخر در خطابه ها جد و جهد فراوانی متحمل می شود تا نه تنها به طور کلی همه پیش داوری های معاصران متجدد خود را درباره دین برطرف سازد، بلکه همچنین آنان را برای قبول عنصر مثبت («امر موهوبی») در همه ادیان آماده سازد. اما در اینجا باید توجه داشت که از نظر شلایرماخر ادیان خاص، به هیچ وجه، در سطح یکسانی نیستند: در اندیشه شلایرماخر حقیقت دین، بیش از همه، در مسیحیت تبلور یافته است. از این رو، مسیحیت کمابیش برترین دین در تاریخ بشر است. مسیحیت نباید از مقایسه با ادیان دیگر بیمی داشته باشد.
در اینجا تنها می توان ابراز تأسف کرد که شلایرماخر درباره ادیان غیر مسیحی (صرف نظر از دین یونانی) آگاهی دقیق تری نداشت. اگرچه وی با تأکید خود بر تجربه دینی، جنبه مهمی از «دین» را نیز آشکار کرده است، اما در سال های بعد هرگز به اندازه، مثلا، هگل، همکار و رقیب بعدی او در برلین، از تاریخ دین آگاهی گسترده ای نداشت. هگل در سخنرانی های خود در باب فلسفه دین، درباره ادیان بشری به شیوه ای کاملا عینی به بحث می پردازد: به عنوان آیین های بزرگ تاریخی روح مطلق که خود را در روح بشری آشکار می کند، از ادیان باستانی (که در آنها خدا به صورت نیرو و ماده طبیعی است) مانند ادیان آفریقا، چین، هند، ایران و مصر گرفته تا یهودیت، دین یونان و روم، ادیان دارای فردیت معنوی و تا مسیحیت که به عنوان عالی ترین صورت دین، همه صور پیشین دین را در خود دارد. با این حال نمی توان انکار کرد که هیچ الاهیدانی نتوانست چنین ترقی را به تاریخ آینده، پدیدارشناسی و روان شناسی دین ببخشد; هیچ الاهیدانی همچون شلایرماخر آن را تا بدین حد اندیشمندانه شکل نداد. اگر سخن از تجربه، به وفور، در مطالعات دینی و الاهیات دیده می شود، این امر اساسا به خاطر اوست. اگر دین دیگر دین شخصی صرف قلمداد نمی شود، بلکه از منظر جمعی به آن نگریسته می شود، این نیز عمدتا نتیجه کار شلایرماخر است. اگر مسیحیت برترین و عالی ترین تفرد دین محسوب می شود و لذا می توان آن را در مقایسه ادیان منظور کرد، این نیز، دست کم در کل، معقولیت خود را در شلایرماخر می یابد.
منـابـع
هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386
محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1382
سایت مرکز گفتگوی ادیان- مقاله شخصیت و اندیشه های شلایرماخر
تونی لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- 1380 ش
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها