مسیح شناسی عهد جدید (ریشه های آموزه تجسد)

فارسی 3953 نمایش |

تفسیرى از مطالب پولس
تفسیر مطالب پولس روشنگر دو نکته است: اولا این واقعیت که یکى از مهم ترین طرح هاى مسیح شناسانه عهد جدید آموزه تجسد خدا نیست، هرچند عناصر مربوط به تجسد را شامل مى شود، و ثانیا چگونه مسیح شناسى، که از عناصر گوناگون موجود در سنت و در کتاب مقدس ساخته شده است، هم در واکنش به فشارها و مشکلات آن روزگار و هم به عنوان تبیین فهمى خاص از نجات، شکل گرفت. در رساله هاى پولس، عنوان واقعا مهم براى عیسى، «کایریوس» یعنى خداوند است نه مسیحا. با این همه عیسى «پسر داوود» است (رومیان 1:3)، اما مضمون هاى قومیت گرایانه نامربوط اند و به نظر مى رسد که «کریستوس» تقریبا به یک «نام خانوادگى» تبدیل شده است. در آن موقع کایریوس اهمیت دینى و سیاسى اى را که پولس و نوگرویدگان او در عیسى مشاهده مى کردند، بیان مى کرد؛ زیرا آنان مى بایست وفادارى کامل را تنها به او به عنوان خداوند برخاسته ابراز کنند. آنان در تشرف تعمیدى شان به او به عنوان خداوند اعتراف مى کردند (رومیان 10:9)، آنان در برابر آزار و شکنجه اعتقاد به او را حفظ مى کردند (اول قرنتیان 12:3). مفاد آن براى آنها در اثر آشنایى شان با دیگر مدعیان این عنوان شکل گرفت. آنان خداوندشان را با خداوند قیصر و با خداوندان کیش هاى اسرارآمیز معاصر خود مقایسه مى کردند. آنان نمى توانستند هم از سفره خداوند خود بخورند و هم از سفره خداوندى دیگر (اول قرنتیان، 10:21). برخلاف همسایگانشان که به خدایان بسیار و خداوندان بسیار اعتقاد داشتند، آنان یک خدا و یک خداوند را تصدیق مى کردند (اول قرنتیان، 8:5 ـ 6). خداوند عیسى مسیح تا دست راست خدا ترفیع یافت (رومیان 8:34)، به او نامى داده شده بود که فوق هر نام دیگرى است یعنى کایریوس (فیلیپیان 2:11). کلام خداوند که در گذشته به پیامبران مى رسید، اکنون انجیل مسیح بود (اول تسالونیکیان، 1:8)؛ روز خداوند که پیامبران از آن خبر داده بودند، اکنون روز ظهور مجدد عیسى بود (اول تسالونیکیان، 5:2). از این رو خداى آنان خداى عهد عتیق بود و خداوندشان، عیسى، «نائب خدا» بود. از نظر پولس، عیسى این جایگاه را در نتیجه عمل کردن از جانب خدا براى غلبه بر نیروهاى گناه، مرگ و شر به دست آورد. او «گناه ساخت» (دوم قرنتیان، 5:21)، او «لعنت شد»، او شریعت را نسخ کرد (غلاطیان 3:13)، او خویشتن را فروتن ساخت و تا به موت بلکه تا به موت صلیب مطیع گردید (فیلیپیان 2:8)، تا اینکه انسان ها نجات داده شوند، آشتى داده شوند، مبرا و تأیید شوند، و تا اینکه انسان ها در او خلقت تازه اى باشند (دوم قرنتیان، 5:17). «خدا عیسى مسیح را براى ما حکمت، عدالت، قدوسیت و فدا ساخت» (اول قرنتیان، 1:30). بنابراین خدا او را بى اندازه ترفیع داد و مؤمنان اینک در او زندگى مى کردند. به لحاظ مسیح شناسى مهم است که پولس از ما به عنوان بدن مسیح (رومیان 12; اول قرنتیان، 12) و باشنده در او و از مسیح که در ما زندگى مى کند (غلاطیان 2:20)، سخن مى گوید. اگرچه واقعیت تاریخى مرگ و رستاخیز او مبناى ایمان پولس بود، اعتقاد وى به اینکه مسیح هم اکنون زنده است و با او انسانى جدید خلق شده است، تجربه وى از «زندگى ایمانى» را مى ساخت. مردن و برخاستن مسیح، مردن و برخاستن ما گردید (رومیان 6)، به طورى که زندگى ما زندگى خود مسیح شد و ما عدالت خدا شدیم (دوم قرنتیان، 5:21).
آنچه تاکنون در تفسیر پولس گفته شد مى تواند برچسب کهنه «فرزندخوانده انگار» بخورد، و در واقع نه تنها مستلزم فرزندخواندگى عیسى بلکه مستلزم فرزندخواندگى همه انسان ها در اوست. آن یقینا مستلزم تجسد موجودى اساسا الوهى نیست. اما، علاوه بر این، در نوشته هاى پولس اعتقادى رو به رشد به وجود قبلى این شخصیت که اکنون خداوند مسیحیان است، وجود دارد. البته این اعتقاد در رساله پولس به کولسیان آشکارتر است (خواه آن را خود پولس نوشته باشد یا یکى از شاگردان نزدیکش، در اینجا تفاوتى ایجاد نمى کند). این رساله در موقعیتى نوشته شده که در آن خداوندى مسیح به واسطه اعتقاد به دیگر میانجى ها و موجودات روحانى که در نجات انسان ایفاى نقش مى کردند، تهدید مى شد. نویسنده با استفاده از مفاهیمى که در مورد حکمت الاهى به کار رفته بودند، مدعى است که از لحظه خلقت همواره خداوند کلیسا «انسان دست راستى» خدا بوده است. تمام پرى خدا مفتخر شد به سکونت در او و در میان تعدادى از فرزندان یا مریدان معنوى تقسیم نشد. اگرچه بسط کامل این اندیشه ممکن است به خوبى مرهون مسیح شناسى هاى «گنوسى» باشد که از دیدگاه پولس بى تردید ناقص بودند، سرنخ هایى از این نوع دعاوى را مى توان در برخى نوشته هاى قدیمى تر که بدون شک از آن پولس اند، یافت. اول قرنتیان، 8:6 را تنها با سابقه «حکمت» مى توان درک کرد، و مفهوم چشم پوشى از مرتبه بالاتر قبلى را بدون شک مى توان در دوم قرنتیان، 8:9 و نیز فیلیپیان 2:5-7، یافت. به علاوه رومیان 8:3 از خدایى سخن مى گوید که او را در بدنى مانند بدن گناه آلود ما مى فرستد، و این معنا ظاهرا مستلزم تجسد «پسرخدا» است که از قبل وجود داشته است. در این صورت آیا این در اصل نوعى «مسیح شناسى مبتنى برتجسد الاهى» است؟دو نکته حاکى از آن اند که قضیه این گونه نیست: اولا پولس نه این شخصیت را خدا مى نامد و نه در جایى او را با خدا یکى مى انگارد. درست است که او کار خدا را انجام مى دهد؛ او یقینا کارگزار فوق طبیعى خاص خداست که به خواست خدا عمل مى کند. اما سرانجام او مقام واگذار شده به خود را تحویل مى دهد تا آنکه خدا کل در کل باشد. ثانیا این شخصیت از قبل موجود است نه صرفا به مثابه نوعى موجود الاهى (اگرچه حکمت تجسم یافته به این مفهوم نزدیک است)، بلکه به مثابه «انسان از آسمان» و پسر بودن او براى خدا بر حسب «طبیعت الاهى» بیان نمى شود، بلکه از یک سو به عنوان نتیجه آفرینش و گزینش الاهى و از سوى دیگر انقیاد کامل او در انجام دادن کار خدا و اجرا کردن اراده خدا. در واقع او انسان مثالى و پسر مثالى خداست که در او ما پسران خدا مى شویم و هم ارث با مسیح که حامل صورت انسان آسمان خواهد بود.
به عبارت دیگر، ما به نکته اى باز مى گردیم که پیش از این مورد تأکید قرار گرفت یعنى اینکه از نظر پولس یکى شدن با مسیح و «تجسد» او در مسیحیان محور دین استوار اوست. تنها همین امر است که مسیحیان را قادر مى سازد تا شریعت را پیروى کنند، تنگناهاى اخلاقى شان را چاره کنند و در رابطه اى پیمانى با خدا وارد شوند. هنگامى که پولس مى نوشت: «خدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه مى داد» بعید است که نتیجه اى مربوط به اعتقادنامه نیقیه را در نظر داشته باشد. او به روشنى بیان مى کرد که ابداع رهایى بخش خدا بود که این ابزار نجات را فراهم کرد: «همه چیز از خداست که ما را به واسطه عیسى مسیح با خود مصالحه داد (دوم قرنتیان، 5:18 ـ 19)». هنگامى که پولس با مشکلات رفتارى در کلیساهاى خود دست و پنجه نرم مى کند و هنگامى که با مسیحیان یهودى مسلک و «گنوسى ها» مواجه مى شود، پاسخ هاى او همواره متأثر از نوعى «مسیح مدارى» پردامنه اند، زیرا تنها مسیح همواره صورت حقیقى خدا بوده است همان طور که انسان براى آن آفریده شد، و به عقیده او، تنها در مسیح انسان ها خود حقیقى شان را مى یابند و راه اطاعت واقعى از خدا را یاد مى گیرند. تبلیغ این عقیده اشتیاق سوزان اوست، و بیان او از آن بر حسب مخالفت یا مشکلاتى که وى با آنها مواجه مى شود، تحول مى یابد. او به منظور بیان کردن آن، از آثار دینى یهودى که آنها را همچون متونى مقدس به ارث برده، و از عناوین سنتى مورد استفاده مسیحیان براى ایمان آوردن به عیسى، کمک مى گیرد. او طرحى را مى پروراند که داراى عناصر تجسدى است و شاید مقدار زیادى را مرهون فضاى دینى التقاط گرایانه و بالقوه گنوسى آن روزگار است. اما اساسا آن نمود این واقعیت است که ناتوانى اخلاقى پولس راه حل خود را در عیسى مسیح یافته است یعنى کسى که اکنون به کانون منحصر به فرد تصور او از خدا و پاسخ او به خدا تبدیل مى شود.

نتایج ایجابى و سلبى مسیح شناسى عهد جدید
از این بررسى به ناچار اجمالى مسیح شناسى عهد جدید، نتایج ایجابى و سلبى، هر دو قابل اخذند. در جانب سلبى، ما ملزم به پذیرش آنیم که اولا عهد جدید شواهدى را درباره اینکه مسیحیان اولیه چگونه در برابر عیسى واکنش نشان دادند و چگونه از مفاهیم رایج، به ویژه نظریه پردازى هاى آخرت شناسانه، براى بیان واکنش خود بهره بردارى کردند، در اختیار مسیحیان مى گذارد؛ عهد جدید اطلاعات مستقیما وحى شده اى را درباره الوهیت او ارائه نمى دهد؛ و ثانیا مفهوم خداى تجسدیابنده به معنایى که سنتا پذیرفته شده، برداشتى است از رساله هاى پولس و از خارج آنها استنباط نمى شود و به نظر جان هیک، همین نکته را مى توان با توجه به دیگر اسناد عهد جدید ثابت کرد.

در جانب ایجابى، مى توان تأکید کرد که:
اولا این مسئله بسیار قابل توجه است که عیسى باید چنین پاسخ گسترده اى را از همه گروه هاى مختلف برمى انگیخت: ماهى گیران اهل جلیل و ربى هاى فرهیخته، زیلوت ها و «گنوسى ها»، فریسیان و گناهکاران، یهودیان و غیر یهودیان او به گونه اى همه چیز براى همه انسان ها بود و حصارهاى اجتماعى، سیاسى و دینى را از میان برد. انسان ها از هر نوعى، نجات خود را در او یافتند و به جستجوى مقولاتى براى توضیح دادن او کشیده شدند، و هرگز هیچ مقوله اى را رضایت بخش نمى یابند و همواره شیوه هاى برترى را براى احترام گذاشتن، ستایش کردن و فهم کردن او جستجو مى کنند.
و ثانیا هرچند عیسى همیشه از خداى پدر متمایز است، هم در جایگاه بالاتر و هم در جایگاه زمینى اش، و هرچند او مستقیما به عنوان خدا مورد اعتراف قرار نمى گیرد، با این حال اعترافات مورد استفاده نشان مى دهند که او «نماینده» خداست و کانونى است که از طریق آن خدا براى آنانى که او را تصدیق مى کنند، آشکار مى شود. در مجموع، عهد جدید یکسره مسیح مدار است. ممکن است محتوا و شکل این اعترافات چندان متمایز نباشد ولى کاربرد توأمان آنها به عنوان مقولاتى تفسیرى براى شخص عیساى ناصرى بى سابقه است، و تأثیر این امر آن است که عیسى را همان میانجى یگانه اى مى سازد که از طریق او خدا آشکار مى شود و با اطمینان مى توان به او نزدیک شد.

منـابـع

جان هیک- اسطوره تجسد خدا- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، محمدحسن محمدى مظفر- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386

عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت- قم، موسسه فرهنگی طه- بهار 1382- صفحه 62-39

توماس میشل- کلام مسیحى- ترجمه حسین توفیقى- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب

محمدرضا زیبایی ن‍ژاد- درآمدی برتاریخ و کلام مسیحیت- معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی- مدیریت آموزش و پژوهش- انتشارات اشراق

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد