گزارشها و خوشمزگیهای سید حمیری (سیره نبوی)

فارسی 9540 نمایش |

اغانی

«ابوالفرج» در صفحه 259 جلد 7 اغانی گفته است: احمد بن عبدالعزیز مرا خبر داد و گفت: عمر بن شیبه برای من حدیث کرد و گفت: حاتم بن قبیصه برای من حدیث کرد و گفت: سید از محدثی شنید که می گفت: پیغمبر (ص) در سجده بود که حسن و حسین بر پشت او سوار شدند و عمر (رض) گفت: «خوب مرکبی است مرکب شما.» و پیغمبر (ص) فرمود: «آنها نیز نیکو سوارانی هستند.» سید فورا برگشت و در این باره چنین سرود:
أتی حسن و الحسین النبی *** و قد جلسا حجرة یلعبان
ففداهما ثم حیاهما *** و کانا لدیه بذاک المکان
فراحا و تحتهما عاتقاه *** فنعم المطیة و الراکبان
ولیدان أمهما برة *** حصان مطهرة للحصان
و شیخهما ابن أبی طالب *** فنعم الولیدان و الوالدان
خلیلی لا ترجیا و اعلما *** بأن الهدی غیر ما تزعمان
و أن عمی الشک بعد الیقین *** و ضعف البصیرة بعد العیان
ضلال فلا تلججا فیهما *** فبئست لعمرکما الخصلتان
أ یرجی علی إمام الهدی *** و عثمان ما أعند المرجیان
و یرجی ابن حرب و أشیاعه *** و هوج الخوارج بالنهروان
یکون إمامهم فی المعاد *** خبیث الهوی مؤمن الشیصبان
ترجمه: «حسن و حسین به خدمت پیغمبر آمدند و در دامان او به بازی نشستند.
پیغمبر به آنها فدایتان شوم گفت و نوازش فرمود، و ایشان در خدمت پیغمبر چنین پایگاهی داشتند: بر دوش پیغمبر نشستند و بر گردن او سوار شدند. چه نیکو مرکبی! و چه خوش سوارانی! فرزندانی که مادرشان، بانویی نیکوکار و پاکدامن و نیک سرشت و زیبا و پدرشان فرزند ابی طالب است. چه خوب فرزندانی و چه پسندیده پدر و مادری! دوستان من! درنگ مکنید و بدانید که هدایت غیر از آن چیزی است که شما می پندارید. بدانید که تردید پس از یقین و کوری به دنبال بینائی، مایه گمراهی است. آیا به علی که امام هدایت است و هم به عثمان، امید دارید. این دو مایه امید، سخت با هم مخالفند. و نیز به معاویه و پیروان او که خوارج نهروان را برانگیختند امیدوارید. امام ایشان در رستاخیز، آن فرومایه مؤمن به شیطان است.
«ابن معتز» در صفحه 8 طبقاتش این ابیات را بدون ذکر حدیث آورده است:
أتی حسنا و الحسین الرسول *** و قد برزا ضحوة یلعبان
و ضمهما و تفداهما و کانا *** لدیه بذاک المکان
و طأطأ تحتهما عاتقیه *** فنعم المطیة و الراکبان
«در چاشتگاهی پیغمبر به جانب حسنین که برای بازی از خانه خارج شده بودند، آمد و آن دو را در آغوش گرفت، و در این حد گرامی داشت، که به ایشان «فدایتان شوم» گفت و آنها را بر دوش خود نشاند، چه نیکو مرکبی! و چه خوب سوارانی!» «مرزبانی» نیز 6 بیت از آن قصیده را بدون ذکر حدیث آورده و این ابیات را افزوده است:
جزی الله عنا بنی هاشم *** بإنعام أحمد أعلی الجنان
فکلهم طیب طاهر *** کریم الشمائل حلو اللسان
«خدا در برابر انعام احمد، بهشت برین را از جانب ما، پاداش بنی هاشم قرار دهد. چه همه افراد این خاندان، پاک نهاد و پاک سرشت و خوشخوی و شیرین سخنند.» «امینی» گوید: این قصیده، متضمن احادیثی درباره دو امام سبط حسن و حسین (ع) است که برخی از ابیات آن را بازگو می کنیم:
اتی حسن و الحسین النبی *** و قد جلسا حجره یلعبان
در این بیت اشاره به حدیثی است که طبرانی و هم ابن عساکر در صفحه 314 جلد 3 تاریخش از ابوایوب انصاری آورده است که می گفت: بر پیغمبر (ص) وارد شدم و حسن و حسین در دامان او بازی می کردند، گفتم: «ای پیغمبر خدا! آنها را دوست می داری؟» فرمود: «چگونه دوست ندارم حال آنکه گلهای خوشبوی بوئیدنی دنیای منند.» و از جابر است که گفت به خدمت پیغمبر (ص) آمدم و او حسن و حسین را به پشت داشت و به چهار دست و پا راه می برد و می فرمود: «نیکو شتری است شتر شما و شما نیز خوب سوارانی هستید.» ابن عساکر این روایت را در صفحه 207 جلد 4 تاریخ شام آورده است. و این گفته سید:
اتی حسنا و الحسین الرسول *** و قد برزوا ضحوة یلعبان
و اشعار پس از آن، اشاره به حدیثی است که طبرانی، آن را از قول یعلی بن مره و سلمان آورده است که گفته اند: ما در خدمت پیغمبر بودیم که ام ایمن آمد و گفت: «ای پیغمبر خدا! حسن و حسین گم شده اند.» و آن هنگام، رادالنهار، یعنی چاشتگاه بود. پیغمبر فرمود: «برخیزید و جویای فرزندانم شوید.» هر کسی راهی در پیش گرفت. من نیز از سوئی که پیغمبر می رفت، رفتم و همچنان رفتیم تا به کوه پایه ای رسیدیم و حسن و حسین را دیدیم که دست در آغوش یکدیگر درآورده بودند و ماری که شعله ای شبیه آتش از دهانش بیرون می آمد، بر گرد آنان حلقه زده بود. پیغمبر شتابزده به سوی مار رفت و او نیز روی به پیغمبر آورد سپس خزید و به سوراخی رفت. پیغمبر به جانب فرزندانش آمد و آنان را از هم جدا کرد و دست به صورتشان کشید و فرمود: «پدر و مادرم فدایتان باد. شما در پیشگاه خداوند چقدر عزیزید!» سپس یکی را بر دوش راست و دیگری را بر شانه چپ نشاند. من گفتم «خوشا به حال شما نیکو مرکبی است مرکب شما.» پیغمبر فرمود: «آنها هم خوب سوارانی هستند و پدرشان از آنها بهتر است.» نقل از جامع کبیر سیوطی، آنچنان که در جلد 7 صفحه 106 ترتیب آن آمده است. و «ابن عساکر» در صفحه 317 جلد 4 تاریخش، از عمر آورده است که گفت: «حسن و حسین را بر دوش پیغمبر دیدم، گفتم: خوب مرکبی است مرکب شما.» و در عبارت «ابن شاهین» در «السنه»، چنین است که: «خوب مرکبی زیر ران شما است.» و پیغمبر (ص) فرمود: «آنها نیز خوب سوارانی هستند.»

ارقم

از «سلیمان بن ارقم» است که گفت: با سید از کنار داستانسرائی که بر در خانه «ابی سفیان بن علاء» قصه می گفت، گذشتیم او می گفت: «در روز رستاخیز، اعمال پیغمبر خدا را در یک کفه و اعمال تمام امت را در کفه دیگر ترازوی عدل الهی می نهند و می سنجند و اعمال رسول خدا (ص) بر همه آنها، سنگین تر می آید. سپس فلانی را می آورند و اعمالش را می سنجند آن نیز برتر می آید. سپس آن دیگری را می آورند و اعمالش را وزن می کنند، او نیز گران تر می آید.» سید روی به ابی سفیان آورد و گفت: «به جان خودم سوگند که رسول خدا (ص) بر همه امت در فضل فزونی دارد و این حدیثی حق است. اما آن دو نفر دیگر، در بدیها بر دیگران افزونند، زیرا هر کس سنت زشتی به جا بگذارد که پس از او به کار گرفته شود، گناه آن سنت و عمل کنندگان به آن، در گردن اوست.» سلیمان گفت: «هیچ کس جواب به سید نداد و سید رفت و کسی نماند مگر آنکه وی را دشنام داد.»

ابن کناسه

از «محمد بن کناسه» است که گفت: یکی از فرمانداران کوفه، ردائی عدنی به سید هدیه کرد و وی این شعر را برایش نوشت:
و قد أتانا رداء من هدیتکم *** فلا عدمتک طول الدهر من وال
هو الجمال جزاک الله صالحة *** لو أنه کان موصولا بسربال
«رداء اهدائی شما رسید، دوستی چون تو را همیشه داشته باشم. خدای جزای خیرت دهاد، چه خوب بود که این رداء با جامه همراه بود. والی، تشریفی تمام و اسبی نیکو برای سید فرستاد و گفت: این خلعت از سرزنش ابوهاشم می کاهد و بر مهرش نسبت به ما می افزاید.»

مرزبانی

«مرزبانی» از حرث بن عبدالله بن فضل، مسندا روایت کرده است که گفت: ما در نزد منصور بودیم که دستور داد سید را حاضر آرند. چون آمد، منصور گفت: «قصیده مدحیه میمیه ات را که برای ما سروده ای و با این مصرع شروع می شود «أ تعرف دارا عفی رسمها...» بخوان.. اتعرف دارا عفی رسمها. و تشبیبش را رها کن. سید خواند تا به اینجا رسید که:
فدع ذا و قل فی بنی هاشم *** فإنک بالله تستعصم
بنی هاشم حبکم قربة *** و حبکم خیر ما یعلم
بکم فتح الله باب الهدی *** کذاک غدا بکم یختم
ألام و ألقی الأذی فیکم *** ألا لائمی فیکم ألوم
و ما لی ذنب یعدونه *** سوی أننی بکم مغرم
و إنی لکم وامق ناصح *** و إنی بحبکم معصم
فأصبحت عندهم مأثمی *** مآثر فرعون أو اعظم
فلا زلت عندکم مرتضی *** کما أنا عندهم متهم
جعلت ثنائی و مدحی لکم *** علی رغم أنف الذی یرغم
ترجمه: «این و آن را رها کن و بنی هاشم را ستایش کن که به خدا توسل جسته ای.
ای خاندان هاشم! محبت شما موجب قربت و بهترین دانستنی ها است. باب هدایت به دست شما مفتوح شد و فردا نیز به دست شما مختوم می شود. به مهر شما سرزنشم می کنند و آزارم می دهند، هان هر که مرا در عشق شما سرزنش می کند. خود به سرزنش سزاوارتر است. بر من جز این خرده نمی گیرند که سخت شیفته شمایم. من دوستدار و شیفته و دلبسته محبت شمایم و این گناه من در نزد آنان، چون گناه فرعون، بلکه بزرگتر است. پیوسته مورد خشنودی شما خواهم بود همان طور که همواره در نزد آنان متهمم من علی رغم مخالفان شما، ثنا و ستایش خویش را به پای شما ریخته ام.»
منصور گفت: «می پندارم که در ستایش ما به زحمت افتاده باشی همان طور که حسان بن ثابت در ثنای پیغمبر به رنج افتاد، و من هیچ یک از افراد بنی هاشم را نمی شناسم، مگر آنکه تو را بر گردن او حقی است.» سید تشکر می کرد و منصور درباره او سخنانی می گفت که نشنیدم درباره دیگری این گونه سخن بگوید.
«مرزبانی» در «اخبار السید» به اسناد خود از جعفر بن سلیمان آورده است که گفت: در نزد منصور بودیم که سید درآمد، منصور به وی گفت: بخوان قصیده ای را که در آن چنین سروده ای:
ملک ابن هند و ابن أروی قبله *** ملکا أمر بحله الإبرام
«معاویه و پیش از او عثمان سلطنتی یافتند که ساقط کردن آن آسان نبود.» سید خواند تا به اینجا رسید که:
و أضاف ذاک إلی یزید ملکه *** إثم علیه فی الوری و غرام
أخزی الإله بنی أمیة إنهم *** ظلموا العباد بما أتوه و حاموا
نامت جدودهم و أسقط نجمهم *** و النجم یسقط و الجدود تنام
جزعت أمیة من ولایة هاشم *** و بکت و منهم قد بکی الإسلام
إن یجزعوا فلقد أتتهم دولة *** و بها تدوم علیکم الأیام
فلکم یکون بکل شهر أشهر *** و بکل عام واحد أعوام
یا رهط أحمد إن من أعطاکم *** ملک الوری و عطاؤه أقسام
رد الوراثة و الخلافة فیکم *** و بنو أمیة صاغرون رغام
لمتمم لکم الذی أعطاکم *** و لکم لدیه زیادة و تمام
أنتم بنو عم النبی علیکم *** من ذی الجلال تحیة و سلام
و ورثتموه و کنتم أولی به *** إن الولاء تحوزه الأرحام
ما زلت أعرف فضلکم و یحبکم *** قلبی علیه و إننی لغلام
أوذی و أشتم فیکم و یصیبنی *** من ذی القرابة جفوة و ملام
حتی بلغت مدی المشیب فأصبحت *** منی القرون کأنهن ثغام
ترجمه: «او نیز پادشاهی را به یزید واگذار کرد و این گناه و عذابی بود که بر مردم روا داشت، خداوند بنی امیه را خوار کند که آنان بر بندگان خدا ستم روا می داشتند. اختر بخت و ستاره اقبالشان خفت و خوابید و ستارگان فرو می افتند و بختها به خواب می روند. بنی امیه از ولایت بنی هاشم بناله در آمدند و گریستند و اسلام نیز از بنی امیه گریان بود. بگذار بنالند که روزگاری هم، دولت از آن آنان بود و روزگاری با دولت بر شما پاینده است. اینک شما را در برابر هر ماهی از حکومت آنان، ماهها و در برابر هر سالی از دولت آنان، سالها دولت و حکومت باد. ای دودمان احمد! آن خداوندی که سرپرستی خلق را به شما داد و عطاهای او گوناگون است، وراثت و خلافت را به شما برگرداند و بنی امیه را خوار و زبون ساخت. خداوند عطای خویش را بر شما تمام خواهد فرمود، و شما را در پیشگاه او زیادت و فزونی است. شما پسرعموهای پیغمبرید و از جانب خداوند ذوالجلال بر شما درود و سلام باد. شما وارث پیغمبرید و به ولایت، خویشاوندان پیغمبر سزاورترند. من به فضیلت شما آشنا و دوستدار قلبی و خدمتگزار شمایم. در راه مهر شما آزار می بینم و دشنام می شنوم و خویشاوندانم چنان مرا جفا و سرزنش کردند که به پیری فتادم و گذران روزگار، مویم را سپید کرد.»
راوی گفت: منصور را دیدم که از غذاهائی که در جلوش بود به دهان سید می گذاشت و می گفت: «خدا را شاکر و از محبت و ستایش تو از خاندان پیغمبر متشکریم. خدا پاداش خیرت دهاد! ای ربیع! اسبی و بنده ای و کنیزی و هزار درهم برای سید بفرست و ماهی هزار درهم برای او مقرر دار.»

جاحظ

«جاحظ» از اسماعیل بن ساحر نقل می کند که گفت: من ساقی سید حمیری و «ابادلامه» بودم، سید مست شد و دیدگانش را چنان بر هم نهاد که پنداشتیم به خواب رفته است. در این هنگام دختر زشت روی «ابادلامه» آمد. پدرش او را در آغوش گرفت و رقصاند و خواند:
و لم ترضعک مریم أم عیسی *** و لم یکفلک لقمان الحکیم
«نه مریم مادر عیسی شیرت داده است و نه لقمان حکیم سرپرستیت کرده است.» سید دیدگانش را گشود و گفت:
و لکن قد تضمک أم سوء *** إلی لباتها و أب لئیم
«لیکن مادری بد، تو را به سینه چسبانده و پدری پست پرورشت داده است.»
شیخ طائفه، به طوری که در امالی وی به فرزندش آمده است، به اسناد خود از محمد بن جبله کوفی روایت کرده است که گفت: سید بن محمد حمیری و جعفر بن عفان طائی در نزد ما گرد آمدند. سید به وی گفت: «وای بر تو آیا درباره دودمان محمد چنین بدگوئی می کنی.» که:
ما بال بیتکم یخرب سقفه *** و ثیابکم من ارذل الاثواب
جعفر گفت: «بد نگفته ام، سید گفت: «اگر نمی توانی خوب ثنا کنی دست کم خاموش بمان، آیا خاندان محمد را چنین توصیف می کنند؟. اما تو را معذور می داریم. طبع و کار شاعری و منتهای اندیشه تو همین بوده است. من قصیده ای سروده ام که زشتی مدح تو را از ساحت آنان برطرف می کند.» و آن چنین است:
أقسم بالله و آلائه *** و المرء عما قال مسؤول
إن علی بن أبی طالب *** علی التقی و البر مجبول
و إنه کان الإمام الذی *** له علی الأمة تفضیل
یقول بالحق و یعنی به *** و لا تلهیه الأباطیل
کان إذا الحرب مرتها القنا *** و أحجمت عنها البهالیل
یمشی إلی القرن و فی کفه *** أبیض ماضی الحد مصقول
مشی العفرنی بین أشباله *** أبرزه للقنص الغیل
ذاک الذی سلم فی لیلة *** علیه میکال و جبریل
میکال فی ألف و جبریل فی *** ألف و یتلوهم سرافیل
لیلة بدر مددا أنزلوا *** کأنهم طیر أبابیل
فسلموا لما أتوا حذوه *** و ذاک إعظام و تبجیل
ترجمه: «قسم به خداوند و نعمتهای او. (و انسان مسؤل سخنان خویشتن است) که نهاد علی بن ابی طالب بر پارسائی و نیکوئی سرشته شده است. و او امامی است که بر همه امت برتری دارد. و او قائل و قاصد حق است و به باطل نمی گراید. آنگاه که میدان جنگ نیزه ها را به نمایش می آورد و مردان مرد از رفتن به میدان باز می ایستند؛ او به سوی حریف می شتابد. و شمشیری برنده و کشیده در دست دارد. و به شیری می ماند که از بیشه درآمده و میان فرزندان خود به راه افتاده است. علی مردی است که میکائیل و جبرئیل در شب بدر بر وی سلام دادند. میکائیل با هزار فرشته و جبرئیل نیز با هزار فرشته و پس از این دو اسرافیل نیز که در شب بدر به یاری پیغمبر آمده بودند (چنانکه طیر ابابیل به حمایت از خانه خدا) چون با علی روبرو شدند به وی سلام کردند. و این است نشان بزرگداشت و اعظام نسبت به علی.»
«ای جعفر! درباره علی این چنین باید سخن گفت و مانند شعر تو را باید برای درماندگان و بیچارگان گفت.» جعفر سر سید را بوسید و گفت: «ای ابا هاشم! تو رئیسی و ما پیرو.»
این حدیث را ابوجعفر طبری در جزء دوم «بشارة المصطفی» از شیخ ابی علی ابن شیخ الطایفه و او به اسناد خود از پدرش نقل کرده است.

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 2 صفحه 375، جلد 4 صفحه 123

ابن عساکر- تاریخ مدینة دمشق- جلد 4 صفحه 512، و فی ترجمة الإمام الحسن علیه السلام- رقم 158، 5/ 22، و رقم 61، 5/ 39، و رقم 148

سليمان بن أحمد الطبراني- المعجم الکبیر- جلد 3 صفحه 65 ح 2677، جلد 4 صفحه 156 ح 3990

نسائی- سنن الکبرى- جلد 2 صفحه 40 ح 2335

ابن ماجة- سنن- جلد 1 صفحه 90 [75 ح 207]

مسلم بن الحجاج- صحیح مسلم- جلد 5 صفحه 228 ح 15 کتاب العلم

محمد بن عمران مرزبانی- أخبار السید الحمیری- صفحه 158 - 162

ابن حجر العسقلاني- لسان المیزان- جلد 1 صفحه 489 رقم 1359

شیخ طوسی- أمالی الطوسی- صفحه 198 ح 339

علاءالدین علی بن حسام- کنز العمال- جلد 13 صفحه 662 ح 37685

ترمذی- سنن الترمذی- جلد 5 صفحه 42 ح 2675

احمدبن حنبل- مسند احمد- جلد 5 صفحه 483 ح 18178

نور الدين الهيثمي- مجمع الزوائد الهیثمی- جلد 1 صفحه 168

عماد الدین قاسم طبری آملی- بشارة المصطفى- صفحه 53

ابن معتز- طبقات الشعراء- صفحه 35

ابوالفرج اصفهانی- الاغانى- جلد 7 صفحه 278، 290

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد