غدیریه ابن حجاج بغدادی (زندگینامه)

فارسی 7054 نمایش |

غـدیـریـه

یا صاحب القبة البیضاء فی النجف *** من زار قبرک و استشفى لدیک شفی
زوروا أبا الحسن الهادی لعلکم *** تحظون بالأجر و الإقبال و الزلف
زوروا لمن تسمع النجوى لدیه فمن *** یزره بالقبر ملهوفا لدیه کفی
إذا وصلت فأحرم قبل تدخله *** ملبیا و اسع سعیا حوله و طف
حتى إذا طفت سبعا حول قبته *** تأمل الباب تلقى وجهه فقف
و قل سلام من الله السلام على *** أهل السلام و أهل العلم و الشرف
إنی أتیتک یا مولای من بلدی *** مستمسکا من حبال الحق بالطرف
راج بأنک یا مولای تشفع لی *** و تسقنی من رحیق شافی اللهف
لأنک العروة الوثقى فمن علقت *** بها یداه فلن یشقى و لم یخف
و إن أسماءک الحسنى إذا تلیت *** على مریض شفی من سقمه الدنف
لأن شأنک شأن غیر منتقص *** و إن نورک نور غیر منکسف
و إنک الآیة الکبرى التی ظهرت *** للعارفین بأنواع من الطرف
هذی ملائکة الرحمن دائمة *** یهبطن نحوک بالألطاف و التحف
کالسطل و الجام و المندیل جاء به *** جبریل لا أحد فیه بمختلف
کان النبی إذا استکفاک معضلة *** من الأمور و قد أعیت لدیه کفی
و قصة الطائر المشوی عن أنس *** تخبر بما نصه المختار من شرف
و الحب و القضب و الزیتون حین أتوا *** تکرما من إله العرش ذی اللطف
و الخیل راکعة فی النقع ساجدة *** و المشرفیات قد ضجت على الحجف
بعثت أغصان بان فی جموعهم *** فأصبحوا کرماد غیر منتسف
لو شئت مسخهم فی دورهم مسخوا *** أو شئت قلت لهم یا أرض إنخسفی
و الموت طوعک و الأرواح تملکها *** و قد حکمت فلم تظلم و لم تحف
لا قدس الله قوما قال قائلهم *** خ بخ لک من فضل و من شرف
و بایعوک بخم ثم أکدها *** محمد بمقال منه غیر خفی
عاقوک و اطرحوا قول النبی و لم *** یمنعهم قوله هذا أخی خلفی
هذا ولیکم بعدی فمن علقت *** به یداه فلن یخشى و لم یخف

ترجمه

«اى سپید قبه که در نجف به خاک رفته اى! هر آنکه تربت پاکت زیارت کند و شفا جوید شفا یابد. بروید و از مزار ابوالحسن رهبر آزادگان دیدار کنید تا به پاداش و تقرب و اقبال نائل شوید. شرفیاب شوید خدمت آن سرورى که، مناجات در پیشگاهش مقبول است و هر کس بدو التجا برد، حاجتش رواست. چون به حریم بارگاهش رسى احرام ببند و لبیک گویان وارد شو، آنگاه گرد مزارش هروله کن. و چون شوط هفتم را به پایان بردى، پشت به درگاه روبروى آن سرور بایست. بگو: درود و صفا، از جانب خداوند درود و صفا بر اهل درود و صفا: اهل دانش و شرف باد. به آرزوى زیارتت از وطن خارج و در حالى که رشته ولایتت را به چنگ مى فشارم، شرفیاب خدمت شده ام. اطمینان دارم که مشمول شفاعتت واقع شده از شراب بهشتیم سیراب و عطش درونم را شفا مى بخشى. چرا که تو دستاویز محکم خدائى و هر کس بدان چنگ زند، نه بدبخت شود و نه از تیره روزى هراسد. هر گاه نامهاى مبارکت بر مریض خوانده شود، شفا یابد و از دردمندى برهد. زیرا مقام و منزلتت پستى نگیرد و نورت تاریک نشود. تو بزرگ آیت حقى که بر عارفان در جلوه هاى ملکوتى ظاهر گشتى. و اینان فرشتگان خداى رحمانند که پیوسته با مهر الهى و ره آورد آسمانى بر مزارت نزول گیرند. همچون سطل آب و جام وضو و هوله که جبرئیل امین برایت هدیه آورد و کس را در آن خلاف نیست. و چون رسول خدایت نامزد کار مهمى نمود، به خوبى و هموارى از پیش بردى.
داستان «مرغ بریان» که «انس» راوى آن است، بر شرف مؤبدت از زبان رسول مختار گواه است. و حکایت «دانه و شاخ و زیتون» که در قرآن آمده از لطف و کرامت خداى عرش آگاهى دهد. و داستان «گروه اسبان» و «غبار فرا آسمان» که در «عادیات» آمده و «شمشیر بران» که سپرها دریده و ناله ها دارد. جوانانى چون شاخ شمشاد بر آنان گسیل داشتى، تا همه را به آتش کشیدند و خاکسترشان بر باد رفت. اگر مى خواستى، همه را در خانه هایشان مسخ و باژگون مى فرمودى، یا مى فرمودى: اى زمین آنها را به کام درکش! مرگ در فرمانت و جانها در قبضه ات، فرمانروا توئى! نه ستم کنى، نه جفا روا دارى. خدایشان از آلودگیها پاک نکند آن گوینده اى که گفت، بخ بخ چه فضل و چه شرفى؟ در «غدیر خم» با تو پیمان بستند، و رسول خدا با سخن خود پیمان را استوار نمود. ولى تو را عقب زدند و سخن رسول خدا را زیر پا افکندند و نه این سخن پیامبر بازشان داشت، که فرمود: این برادر من و خلیفه من است. این سرپرست شماست بعد از من، هر که در دامن او چنگ زند نه از آینده هراسد و نه از گذشته.»
این قصیده قریب 64 بیت است و داستانى دارد که به موقع یاد خواهد شد. قصیده دگرى هم دارد که در پاسخ «ابن سکره» سروده، همان که بر خاندان حق و شاعرشان ابن الحجاج زبان درازى کرده است، ما این قصیده را از نسخه خطى دیوانش که به سال 620 با قلم عمر بن اسماعیل بن احمد موصلى رونویس شده برداشته ایم آغاز قصیده چنین است:
لا اکذب الله ان الصدق ینجینى *** ید الامیر بحمد الله یحیینى
«نه- خدا را- دروغ نگویم. چه راستى راه نجات و نعمت امیر- سپاس خدا را- مایه حیات است.» تا آنجا که گوید:
فما وجدت شفاء تستفید به *** إلا ابتغاءک تهجو آل یاسین
کافاک ربک إذ أجرتک قدرته *** بسب أهل العلى الغر المیامین
فقر و کفر همیع أنت بینهما *** حتى الممات بلا دنیا و لا دین
فکان قولک فی الزهراء فاطمة *** قول امرئ لهج بالنصب مفتون
عیرتها بالرحا و الزاد تطحنه *** لا زال زادک حبا غیر مطحون
و قلت إن رسول الله زوجها *** مسکینة بنت مسکین لمسکین
کذبت یا ابن التی باب استها سلس ال *** أغلاق باللیل مفکوک الزرافین
ست النساء غدا فی الحشر یخدمها *** أهل الجنان بحور الخرد العین
فقلت إن أمیر المؤمنین بغى *** على معاویة فی یوم صفین
و إن قتل الحسین السبط قام به *** فی الله عزم إمام غیر موهون
فلا ابن مرجانة فیه بمحتقب *** إثم المسی ء و لا شمر بملعون
و إن أجر ابن سعد فی استباحته *** آل النبوة أجر غیر ممنون
هذا و عدت إلى عثمان تندبه *** بکل شعر ضعیف اللفظ ملحون
فصرت بالطعن من هذا الطریق إلى *** ما لیس یخفى على البله المجانین
و قلت أفضل من یوم الغدیر إذا *** صحت روایته یوم الشعانین
و یوم عیدک عاشورا تعد له *** ما یستعد النصارى للقرابین
تأتی بیوتکم فیه العجوز و هل *** ذکر العجوز سوى وحی الشیاطین
عاندت ربک مغترا بنقمته *** و بأس ربک بأس غیر مأمون
فقال کن أنت قردا فی استه ذنب *** و أمر ربک بین الکاف و النون
و قال کن لی فتى تعلو مراتبه *** عند الملوک و فی دور السلاطین
و الله قد مسخ الأدوار قبلک فی *** زمان موسى و فی أیام هارون
بدون ذنبک فالحق عندهم بهم *** و دع لحاقک بی إن کنت تنوینی
ترجمه: «و درمانى نیافتى که بدان شفا جوئى، جز اینکه در طلب آمده آل یاسین را هجو گفتى. و سزاى آن ناسزا که نثار اهل حق و رو سفیدان مبارک سیرت نمودى، پروردگارت به دست قدرت این سزا بخشید. فقرى همراه کفر که در میان هر دو سرگردان و نالان بمانى، تا روز مرگ که نه دنیائى مانده باشدت و نه دین. به راستى سخنت درباره فاطمه زهرا، سخن دشمنى سرگشته و لجوج بود. با دست آسیا و آرد جوینش نکوهش و سرزنش کردى. پیوسته گندمت بى آسیا باد. گفتى: رسول خدایش با فقیر مسکینى کابین بست: دخترى مسکین و شوهرى مسکین. دروغ بافتى اى مادر... که شب همه شب حلقه هاى... فاطمه خاتون زنان است، آن که در روز حشر، همه بهشتیان با دوشیزگان سیمتن آهو چشم، کمر به خدمتش بندند. گفتى: امیرالمؤمنین در نبرد صفین بر معاویه ستم راند. و گفتى: فرمان پیشواى مقتدر، به خاطر حق، بر کشتن حسین سبط پیامبر صادر گشت. نه پسر مرجانه در این خونریزى گناهى مرتکب گشت و نه شمر، ملعون و مطرود است. و گفتى: پسر سعد را در حلال شمردن حرمت خاندان نبوت، اجرى فزون و بى کران است. و سپس به عقب بازگشتى و عثمان را ماتم سرا گشتى آن هم با اشعار بى مایه و مبتذل. و از این راه مورد طعن و ملامتى گشتى که بر کم خردان و دیوانگان هم پوشیده نیست. و گفتى: بالاتر از «روز غدیر» اگر روایتش صحیح باشد، روز «شعانین» یهود است. و روز عیدت، روز عاشوراست که شراب و شیرینى تهیه بینى چونانکه نصارى شراب و نان مقدس. در آن روز پیرزنانتان به خانه درآیند. غیر از این است که سخن پیرزنان وحى شیطان است؟ با خدایت به دشمنى برخاستى و از نعمتش بى پروا شدى، و حال آنکه از سطوت الهى ایمن نتوان گشت. پس خدایت گفت: برو بوزینه باش که بر کونش دم روید. و فرمان خدایت با کاف و نون است. و به من فرمود: برو آزاده اى باش که هر آن، رتبه ات بالا گیرد، در پیشگاه ملوک و دربار سلاطین. خداوند پیش از تو، به دوران موسى و هرون جماعتى را مسخ فرمود. به خاطر گناهى که کمتر از این بود، برو به آنها ملحق باش و پیرامون این مگرد که به من ملحق شوى.»
و در قصیده دیگرى از «روز غدیر» یاد کرده و گفته:
بالمصطفى و بصهره *** و وصیه یوم الغدیر

شاعر

ابو عبدالله، حسین بن احمد بن محمد بن جعفر بن محمد بن حجاج نیلى بغدادى از استوانه هاى تشیع و اعیان علماى مذهب و سرآمدى از سرآمدان علم و ادب است.
صاحب «ریاض العلماء» از بزرگان علمایش شمرده، چونان که ابن خلکان و ابوالفداء از اکابر تشیع و حموى در «معجم الادباء» از بزرگان شعراء شیعه، و دیگرى از سران دبیران. در این صورت، قافیه پردازى فنى از هنرهاى او است چنان که دبیرى و نویسندگى از امتیازات فراوانش. با قدمى استوار بر قله هاى علم و دانش بالا رفته، جز اینکه مقام والایش در ادب و شهرت عالمگیرش در نکته سنجى ماهرانه و سخن پردازى شاهانه (تا آنجا که در نسمة السحرش، معلم ثانى شمرده) آوازه علم و دانشش را تحت الشعاع گرفته و پرده بر روى آن کشیده است. ما در اینجا به مقتضاى وظیفه از هر دو جنبه حق او را ادا خواهیم کرد.

پایه علم و دانش

مقام بلندش در علوم دینى و مهارت و کاردانى و حتى شهرتش در مجامع مذهبى بدان پایه بود که مکرر در مرکز خلافت اسلامى آن روز یعنى بغداد، سرپرستى امور حسبیه را عهده دار گشت. این سرپرستى، خود منصبى از مناصب با شکوه علمى بود که عهده دارى و تولیت آن مخصوص پیشوایان دین و رهبران مذهب و اکابر ملت بوده و هم چنان که ماوردى در «احکام سلطانیه» ص 224 یاد کرده، «پایه و اساس مذهب بر آن استوار بوده و پیشوایان صدر اول مباشر این خدمت دینى مى گشته اند.»

حسبه یا امور حسبى

حسبه یا امور حسبیه، عبارت از امر به معروف و نهى از منکر است که به معناى وسیع آن از تمام جهات، در میان مردم عموما، مورد اجرا قرار مى گرفته. از جمله کسانى که در بغداد، قبل از شاعر ما ابن الحجاج، این خدمت با شکوه دینى و علمى را عهده دار گشته، فیلسوف بزرگ احمد بن طیب سرخسى، صاحب تألیفات گرانبهاى علمى در فنون مختلف است که در سال 283 هجرى مقتول شد، و بعد از شاعر ما، عهده دارى آن به فقیه شافعیه و پیشوایشان ابوسعید حسن بن احمد اصطخرى واگذار شد که در سال 328 دار فانى را وداع گفته است، آن چنان که در تاریخ ابن خلکان و مرآة الجنان یافعى و غیر آن دو یاد شده. ماوردى در احکام سلطانیه ص 209 مى نویسد: از شرایط عهده دارى امور حسبیه این است که محتسب: آزاد، عادل، دادگستر صاحب نظر، با برش و کار کشته باشد، در امور دین متعصب و سرسخت بوده منکرات قطعیه اى را که همه مذاهب بر فساد آن اتفاق نظر دارند بشناسد. فقهاء مذهب شافعى، در این معنى اختلاف نظر دارند که آیا محتسب، مى تواند در موارد اختلاف مذاهب عقیده و اجتهاد خود را بر مردم تحمیل کند یا نه؟ ابوسعید اصطخرى معتقد بود که مى تواند، و در این صورت باید گفت که محتسب باید دانشمندى باشد مجتهد و صاحب نظر تا بتواند در مورد اختلاف، راى شخصى خود را ابراز دارد. سخن ماوردى پایان پذیرفت.
رشیدالدین وطواط، درگذشته سال 573 مى گوید: «سزاوارترین کارها که باید مورد توجه قرار گرفته، نظام آن تمشیت یابد و همت بر تأسیس مبانى و درستى تشریفات آن گماشته آید، کارى است که پایه دین و آئین بر آن استوار و مصالح اجتماعى مسلمین بدان برقرار خواهد گشت، و آن تولیت امور حسبیه است، که بدین وسیله منحرفین از جاده حق، براه آمده، فروماندگان وادى فسق و تباهى ادب یافته، بازوى شرع و دین نیرو گیرد و برخوردهاى اجتماعى بر پایه قانون و قاعده و مصالح همگانى انجام پذیرد. شایسته آن است که تولیت این امر، کسى را سپرده آید که به دین دارى موصوف و به حفظ و امانت معروف، از رسوائى و بدنامى دور و از عیب و تهمت بر کنار بوده، پیراهن تقوى و درست کارى بر تن، به راه رشد و صلاح پویا و کوشا باشد.» (نقل از معجم الادباء ج 19 ص 31)
با توجه به اینکه شاعر ما ابن الحجاج، بارها عهده دار این خدمت خطیر اجتماعى گشته، و تصدى این منصب با شکوه، جز با احراز رتبه اجتهاد و وصول به مقام فقه و عدالت ممکن نیست، نیازى به اثبات شؤن نامبرده، و ستایش مقام علمى و اجتماعى او نمى ماند.ابن الحجاج، دو مرتبه در بغداد، متولى امور حسبیه گشت: یک مرتبه در عهد خلیفه عباسى «مقتدر بالله» چنان که از ابن خلکان و یافعى شنیدیم، و بار دگر، عزالدوله او را به این مقام اجتماعى برگزید و آن در دوران وزارت ابن بقیه بود که در سال 362 به وزارت رسیده و در سال 367 رخت از این جهان کشید، موقعى که ابن بقیه در منصب وزارت باقى بود، شاعر ما قصیده اى سروده و در مطلع آن چنین گفت:
أیها ذا الوزیر إن أنت أنصف *** - ت و إلا فقم مع الجیران
«اى وزیر! اگر مى توانى انصاف ده و داد مظلوم بگیر، وگرنه با همه درباریانت از جاى برخیز.»
و در همین قصیده مى گوید:
لیت شعری أ لست محتسب النا *** س فلم لیس تعرفون مکانی
«من که محتسب و بازرس اجتماعى این مردمم، کاش مى دانستم چرا مقام و رتبه مرا نمى شناسید.»

منـابـع

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 127، جلد 7 صفحه 154

اسماعیل بن عمر بن كثیر- تاریخ ابن کثیر- جلد 11 صفحه 378 حوادث سنة 391 ه‏

ابويعلى محمد بن حسين الفرا- الأحکام السلطانیة- جلد 2 صفحه 241،258 باب 20

ابن خلکان- وفیات الأعیان- جلد 2 صفحه 168، 171 رقم 192

أبومحمد عبدالله بن أسعد اليافعي- مرآة الجنان- جلد 2 صفحه 444 وفیات سنة 391 ه‏

یوسف بن یحیی صنعانی- نسمة السحر- مجلد 7 جلد 1 صفحه 205

سید محمد علی روضاتی- ریاض العلماء- جلد 2 صفحه 11، 14

یاقوت حموی- معجم الأدباء- جلد 9 صفحه 229

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد