سه سریه پیش از جنگ موته

فارسی 5377 نمایش |

1- سریه غالب بن عبد الله به کدید
صفر سال هشتم هجری بود که پیامبر (ص) غالب بن عبدالله لیثى را که فردى از قبیله بنى کلب بن عوف بود به سریه اى اعزام فرمود. رسول خدا (ص) به غالب دستور داده بودند که بر بنى ملوح در کدید غارت برد، و آنها از بنى لیث بودند. جندب بن مکیث جهنى یکی از شرکت کنندگان در این سریه گفته است: ما بیرون آمدیم و چون به قدید رسیدیم، حارث بن مالک بن برصاء را دیدیم، و او را گرفتیم. او گفت: من آمده ام و مى خواهم مسلمان شوم. گفتیم اگر یک شب در بند باشى و بخواهى مسلمان بشوى، مسئله مهمى نیست، و اگر غیر از این باشد از تو مطمئن خواهیم شد. او را در بند کشیدیم و مردى از خودمان را به نام سوید بن صخر بر او گماشتیم و گفتیم، اگر با تو ستیزه کرد سرش را جدا کن، و به راه افتادیم و نزدیک غروب به کدید رسیدیم و در گوشه اى از صحرا کمین کردیم. یاران من مرا به عنوان پیشاهنگ گسیل داشتند. من بیرون آمدم و خود را بر فراز تپه اى رساندم که مشرف بر ایشان بود، و خود را به بلندترین نقطه آن رساندم و دراز کشیدم. به خدا سوگند گویى هم اکنون است که مى بینم مردى از خیمه خود بیرون آمد و به زنش گفت: من روى این تپه چیز سیاهى مى بینم که صبح امروز نبود، نگاه کن ببین نکند سگها چیزى از ظرف ها را با خود برده باشند. او نگاه کرد و گفت: چیزى از ما کم و کاست نشده است. گفت: تیر و کمان مرا بیاور! زن کمان او را با دو تیر آورد. او تیرى انداخت که به پهلوى من خورد، آن را بیرون کشیدم و کنار گذاشتم و از جاى خود تکان نخوردم. بعد تیر دیگر را هم انداخت که آنهم به من خورد که بیرونش آورده و به کنارى گذاشتم و همچنان از جاى خود حرکت نکردم. مرد به همسرش گفت: اگر حیوانى بود حرکت مى کرد، و حال آنکه هر دو تیر به او اصابت کرد. بعد به زنش گفت: اى بى پدر، فردا صبح به سراغ دو چوبه تیر برو و آنها را بیاور که سگ ها نجوند و نشکنند. بعد وارد خیمه خود شد. شبانگاه دام هاى قبیله اعم از شتر و گوسپند و بز را آوردند و دوشیدند و آب دادند و آنها را کنار آب نگه داشتند. همین که ایشان آرام گرفتند و خوابیدند بر ایشان غارت بردیم. جنگجویان را کشتیم، و زن و فرزند را اسیر گرفتیم، و شتران و بزها را پیش راندیم و آهنگ مدینه کردیم، و چون به حارث بن مالک بن برصاء رسیدیم، او و دوست خود را هم همراه آوردیم. در این هنگام، داد و فریاد آن گروه به اطلاع دیگر خویشان آنها رسیده بود و گروه زیادى که ما را یاراى جنگ با آنها نبود، آمدند و ما را دیدند، ولى میان ما و ایشان مسیلى بود. آنها به طرف ما روى آوردند و خداوند متعال آن مسیل را مملو و انباشته از آب کرد، و سوگند به خدا که ما ابر و بارانى ندیدیم و آب آن قدر زیاد بود که هیچ کس نمى توانست از آن عبور کند. من آنها را دیدم که ایستاده بودند و ما را نگاه مى کردند و ما به دروازه مشلل رسیدیم و از دسترس ایشان بیرون رفتیم و آنها توانایى تعقیب ما را نداشتند. فراموش نمى کنم که فرمانده ما غالب بن عبدالله این رجز را مى خواند: ابوالقاسم نخواست که من و شترم اقامت کنیم، و این سخن راستى است که هرگز دروغ نیست، میان منطقه پر علفى که گیاهان آن فراوان است، و رنگ بالاى آن زرد است همچون رنگ طلا. و سپس به مدینه رسیدیم. گفته شده: تعداد افراد این سریه حدود ده نفر و اندى بود و شعار ایشان: امت! امت! (بمیران! بمیران!) بود.

2- سریه شجاع بن وهب به سى از سرزمین بنى عامر از ناحیه رکبه
در ربیع الاول سال هشتم پیامبر (ص) شجاع بن وهب را همراه بیست و چهار نفر به سوى جمعى از قبیله هوازن که در منطقه سى جمع شده بودند، گسیل فرمود تا بر آنها غارت ببرند. او به راه افتاد، شبها حرکت مى کرد و روزها مخفى مى شد و صبحگاهى به محل ایشان رسید و آنها خود براى غارت بیرون رفته بودند. شجاع بن وهب قبلا به همراهان خود سپرده بود که دشمن را خیلى تعقیب نکنند. مسلمانان مقدار زیادى شتر و بز به دست آوردند و همه را پیش راندند و به مدینه آمدند و غنایم را تقسیم کردند که سهم هر کس پانزده شتر شد، و هر شتر را معادل ده گوسفند شمردند، و مدت این سریه پانزده شبانه روز بود. چند زن را هم اسیر کرده و به مدینه آورده بودند که در میان آنها دخترک زیبایی هم بود.
پس از مدت کوتاهى، گروهى از آن قوم در حالى که مسلمان شده بودند، به مدینه آمدند و با پیامبر (ص) درباره پس دادن زنان اسیر صحبت کردند. آن حضرت در این باره با شجاع بن وهب و یارانش صحبت فرمود و ایشان آنها را تسلیم نمایندگان کردند. ابن ابى سبره گوید: این خبر را به پیرمردى از انصار گفتم و او گفت: دخترک زیبا را شجاع بن وهب براى خود خریده و بهاى او را پرداخته بود، چون نمایندگان آمدند او را آزاد و مخیر گذاشتند و او زندگى با شجاع را برگزید. آن زن همچنان پیش او بود تا اینکه شجاع در جنگ یمامه کشته شد و شجاع از او فرزندى نداشت.

3- سریه کعب بن عمیر به ذات اطلاح در ربیع الاول سال هشتم
پیامبر (ص) کعب بن عمیر غفارى را همراه پانزده نفر به ذات اطلاح گسیل فرمود. وقتی ایشان به ذات اطلاح که از زمینهاى شام است رسیدند، به گروه زیادى برخوردند و آنان را به اسلام دعوت کردند که نپذیرفتند و به مسلمانان تیر اندازى کردند. چون یاران رسول خدا (ص) چنین دیدند، با شدت جنگ کردند و همه ایشان به جز یک نفر کشته شدند که او هم زخمى شده و میان کشتگان افتاده بود، و چون شب فرا رسید به زحمت خود را حرکت داد و گریخت و خبر را براى رسول خدا (ص) آورد. این موضوع بر پیامبر (ص) سخت آمد و تصمیم گرفت تا گروهى را آنجا گسیل فرماید، ولى خبر رسید که آنها به موضع دیگرى رفته اند و پیامبر (ص) موضوع را تعقیب نفرمود.

منـابـع

ابن سيد الناس- عیون الاثر- جلد 2

شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 6

محمود مهدوی- ترجمه مغازی واقدی

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها