ریشه های انکار وحی
فارسی 3284 نمایش |هدف اصلی آفرینش جن و انس، معرفت و محبت و عبادت خداوند است و اینها جز با هوشیاری به دست نخواهد آمد. لذا، پیامبران کوشیدند تا استعدادهای نهفته ی مردم را آشکار و شکوفا کنند و با راهنماییهای وحیانی، آنان را به مقام والایی که خداوند برایشان در نظر گرفته برسانند؛ ولی منکران وحی، چون به آن شناخت و معرفت نورانی حقایق دست نیافتند، ره افسانه زدند و پوینده ی راه جهل و گمراهی و استکبار شدند. اکنون به برخی از ریشه های انکار وحی اشاره می کنیم.
1. پذیرش ولایت غیر خدا
ولایت، تنها از آن خداوند است: «فالله هو الولی» (شوری/ 9) دلیل حصر، ضمیر فصل و معرف به "الف و لام" بودن خبر است. از این دو ویژگی جمله ی مزبور، انحصار ولایت برای خدای سبحان استفاده می شود، و اگر کسی بپندارد که در برابر این ولایت، دارای ولایت و سرپرستی و شأن و مقامی است، پوچ اندیشیده و گزاف پنداشته است: «أم اتخذوا من دونه أولیاء فالله هو الولی؛ آيا به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند خداست كه دوست راستين است.» (شوری/ 9) و ولی او طاغوت است: «و الذین کفروا أولیاؤهم الطاغوت؛ كسانى كه كفر ورزيده اند سرورانشان [همان عصيانگران] طاغوتند.» (بقره/ 257) پیشوا و صاحب اختیارشان شیطان است که به آنان وسوسه های خیالی و توهمی و پوچ و بی ارزش میک ند تا با اهل حق و ولایت راستین، به جدال و ستیز و پیکار برخیزند: «و إن الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم لیجادلوکم؛ شيطانها به دوستان خود وسوسه مى كنند تا با شما ستيزه نمايند.» (انعام/ 121) و جامعه را به سمت ناپاکی و گمراهی و افسار گسیختگی سوق دهند.
2. جهل و غفلت
نادانی و غفلت و خود فراموشی، موجب انکار وحی است. کسی که خود را فراموش می کند، چگونه می تواند یادآور خدا باشد و آنان که خدا را فراموش می کنند، خداوند هم آنان را از یاد خودشان می برد: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون؛ چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او [نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد آنان همان نافرمانانند.» (حشر/ 19) اگر کسی خدا را که نور آسمانها و زمین است، مشاهده نکرد: «الله نور السموات و الأرض» (نور/ 35) سراسر جهان برای او تاریک است.
از این رو، جز خدا را مستقل می شمرد و فقیران را غنی قلمداد می کند و خودبین می شود و سرگرم شهوات نفسانی و حیوانی خویشتن خواهد شد: «قد أهمتهم أنفسهم؛ گروهى [تنها] در فكر جان خود بودند.» (آل عمران/ 154) در جهان بینی این گروه، همه ی هستی و حقایق و معارف و ارزشهای والا، در پدیده های طبیعی و مادی خلاصه می شود و آنان از جهان آخرت به شکل کلی غافلند: «یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون؛ از زندگى دنيا ظاهرى را مى شناسند و حال آنكه از آخرت غافلند.» (روم/ 7)
در این باره، داستانی در قرآن آمده است که بسی جالب و زیبا و شنیدنی است. مردی به دوستش گفت: «فقال لصاحبه و هو یحاوره أنا أکثر منک مالا و أعز نفرا* و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما أظن أن تبید هذه أبدا؛ من از لحاظ ثروت، بر تو برتری دارم و نفراتم نیرومندترند و او که به خود ستم کرده، به باغش گام نهاد و گفت: گمان نمی کنم این باغ هرگز نابود شود.» (کهف/ 34- 35) و باور نمی کنم قیامتی در کار باشد. کم نیستند کسانی که زرق و برق دنیا را پایدار می پندارند و به آنها فریفته و دلباخته می شوند و از آخرت و خدا باز می مانند و غافل می شوند. اینان در واقع، در اوهام و خیالات و خرافات دفن شده اند و هیچ چیزی عامل نجاتشان نیست؛ زیرا همه ی درها و روزنه ها را به روی خود بسته اند و چونان کران و کوران، به زندگی حیوانی ادامه می دهند: «و لقد مکناهم فیما إن مکناکم فیه و جعلنا لهم سمعا و أبصارا و أفئدة فما أغنی عنهم سمعهم و لا أبصارهم و لا أفئدتهم من شیء إذ کانوا یجحدون بایات الله و حاق بهم ما کانوا به یستهزءون؛ به آنان قدرت مالی و امکاناتی دادیم که به شما ندادیم و برای آنان گوش و چشم و دل قرار دادیم؛ اما گوش و چشم و دل به حالشان سود نداشت؛ زیرا آیات خدا را انکار می کردند و سرانجام، آنچه را مسخره می کردند آنان را در میان گرفت.» (احقاف/ 26)
3. تحجر و تعصب
گروهی بی سرمایه ی علمی و بدون آگاهی کافی و بهره ی شایان از دانش و بینش و بی راهنما و کتاب روشنگر، درباره ی خدا با پیامبران و مشاعل هدایت به جدال می ایستند: «و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر؛ برخى از مردم درباره خدا بى [آنكه] دانش و رهنمود و كتابى روشن [داشته باشند] به مجادله بر مى خيزند.» (لقمان/ 20) اینان گرفتار تحجر و تعصبند که نه سراغ دانش و هدایت می روند و نه می دانند که کتاب و میزان چیست و آنچه بر ایشان مهم است، جدال باطل با حق و حقیقت است. اینان، نه پشتوانه ی عقلی دارند که با برهان منطقی سخن بگویند و نه پشتیبان نقلی دارند که با سند معتبر مأثور احتجاج کنند؛ چنانکه خود نیز صاحب عنوان خلافت و ولایت و نبوت و رسالت نیستند تا از ملکه ی علوم و سلطان معارف (یعنی وحی الهی) متنعم باشند. لذا، کلام آنها هیچ پایگاه قابل اعتمادی ندارد. گاهی حق و حقیقت، برای آنان روشن و آشکار می شود، ولی دست از کج اندیشی و کژنگری و کج بحثی بر نمی دارند: «و الذین یحاجون فی الله من بعد ما استجیب لهم حجتهم داحضة عند ربهم؛ و كسانى كه درباره خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله مى پردازند حجتشان پيش پروردگارشان باطل است و خشمى [از خدا] برايشان است.» (شوری/ 16)
در برابر روشنگریهای وحیانی، موضع می گیرند و دست از تعصب و تحجر جاهلانه بر نمی دارند. البته سخن و دلیل و گفتارشان، همه درهم می ریزد و باطل می شود؛ بسان آن کس که می بیند به جانب مرگ و گورش می برند: «یجادلونک فی الحق بعدما تبین کأنما یساقون إلی الموت و هم ینظرون؛ پس از آن که حقیقت آشکار می شد، درباره ی آن با تو (پیامبر) جدل می کردند؛ گویی می نگرند که آنان را به جانب مرگ می برند.» (انفال/ 6) جدال این گروه، برای سرکوبی حق است، نه حق طلبی. فرو رفتن آنان در تعصب و دست نکشیدن از خرافات و اوهام، سبب شده بود که وقتی به حق و حقیقت خوانده می شدند، گویا کشان کشان به میدان اعدام برده می شوند و هر لحظه به مرگ، نزدیکشان می کنند.
4. خود بزرگ بینی و پست بینی دیگران
منکران وحی، خود را بزرگ می دیدند و دیگران را پست و زبون می شمردند، به ویژه که پیروان پیامبران را نوعا تهیدستان تشکیل می دادند؛ تهی دستانی که از دیرباز، ادیان الهی را یار و یاور بوده اند. قرآن کریم بارها موضوع یاد شده را بیان کرده است که برخی موارد آن را اشاره می کنیم:
یکم. «قالوا أنؤمن لک و اتبعک الأرذلون؛ آیا ما به تو ایمان آوریم، در حالی که گروهی فرومایه از تو پیروی می کنند؟» (شعراء/ 111)
دوم. «فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نراک إلا بشرا مثلنا و ما نراک اتبعک إلا الذین هم أراذلنا بادی الرأی و ما نری لکم علینا من فضل؛ اشراف کافر قومش گفتند: به نظر نمی آید، مگر اینکه تو بشری مانند ما هستی و پیروانت را جز فرومایگان ساده لوح نمی بینیم و به نظر نمی آید که بر ما برتری داشته باشید.» (هود/ 27) این آیات، نشان می دهد که یکی از برنامه های پیامبران، حمایت از ضعیفان بوده است و همین کار بر مستکبران و خودبزرگ بینان، گران می آمده است. لذا، از وحی روی بر می تابیدند.
سوم. «إن الذین یجادلون فی ایات الله بغیر سلطان أتیهم إن فی صدورهم إلا کبر ما هم ببالغیه فاستعذ بالله إنه هو السمیع البصیر؛ در حقيقت آنان كه درباره نشانه هاى خدا بى آنكه حجتى برايشان آمده باشد به مجادله برمى خيزند در دلهايشان جز بزرگنمايى نيست [و] آنان به آن [بزرگى كه آرزويش را دارند] نخواهند رسيد پس به خدا پناه جوى زيرا او خود شنواى بيناست.» (غافر/ 56) آنان که تن به جدال باطل و بی دلیل سپرده اند، برای آن است که می خواهند متکبرانه زندگی کنند و خودبزرگ بینی، مانع پذیرش حق و تسلیم در برابر آن است. اینان خود را از حق و حقیقت بزرگتر و فرازمندتر می بینند و در برابر آن کرنش ندارند و خضوع نمی کنند؛ ولی هرگز به بزرگی دست نمی یازند؛ زیرا حق، بزرگ و بالاست.
پس، چنانچه کسی بخواهد با حق هماوردی کند، مغلوب و منکوب و نابود می شود: «بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فإذا هو زاهق؛ بلكه حق را بر باطل فرو مى افكنيم پس آن را در هم مى شكند و به ناگاه آن نابود مى گردد.» (انبیاء/ 18) و بدینگونه لطف خدا از او گرفته می شود و دل او مهر و موم و قفل می شود: «کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار؛ كسانى كه ايمان آورده اند [مايه] عداوت بزرگى است اين گونه خدا بر دل هر متكبر و زورگويى مهر مى نهد.» (غافر/ 35) و هر گاه قلبی قفل شود و بر قفلش مهر و موم زده شود، نه باورهای خرافی و انحرافی از آن دل خارج می شود و نه امکان دارد اخلاق پسندیده و عقاید شایسته را در آن جایگزین کرد. از این رو، خدای سبحان فرمود: «إن فی صدورهم إلا کبر؛ در دلهايشان جز بزرگنمايى نيست.» (غافر/ 56) از اینجا می توان تنها علت سرپیچی مشرکان از دستگاه وحی و جدال با آن را تکبر درونی آنها دانست؛ زیرا هرچند علتهای دیگری برای سرپیچی یاد می شود، لیکن همه ی آنها از ریشه ی طغیان و استکبار می روید و بالنده می شود.
5. ثروت اندوزی
ثروت اندوزی مستکبران و سرمایه داری افسار گسیخته، همواره مانع بزرگی برای قبول وحی و سخن خداوند ایجاد کرده است؛ چنان که قرآن درباره ی قوم حضرت شعیب نبی (ع) چنین می فرماید: «قالوا یا شعیب أصلاتک تأمرک أن نترک ما یعبد ابائنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء إنک لأنت الحلیم الرشید؛ سرمایه داران مستکبر و سرکش قوم شعیب گفتند: اى شعیب! آیا نمازت تو را بر آن مى دارد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردى بردبار و فرزانه اى.» (هود/ 87)
ثروت اندوزی این گروه را از این آیه می توان استفاده کرد؛ زیرا اینان صاحبان ثروتی بودند که تمایل داشتند هوس مدارانه در آن تصرف کنند و شریعت حضرت شعیب (ع)، مانع اسراف و اتراف و ترفه نا به جای اینان بود. استکبار زرمدارانه ی اینان، مانند ثروت زدگی گروهی است که در آیات «و کان له ثمر فقال لصاحبه و هو یحاوره أنا أکثر منک مالا و اعز نفرا* و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما أظن أن تبید هذه أبدا؛ و براى او میوه فراوان بود. پس به رفیقش (در حالى که با او گفتگو مى کرد) گفت: مال من از تو بیشتر است و از حیث افراد از تو نیرومندترم. و در حالى که او به خویشتن ستمکار بود، داخل باغ شد [و] گفت: گمان نمى کنم این نعمت هرگز زوال پذیرد.» (کهف/ 34- 35) و «یحسب أن ماله أخلده؛ مى پندارد که مالش او را جاوید کند.» (همزه/ 3) و «أن کان ذامال و بنین؛ به صرف این که مالدار و صاحب پسران است.» (قلم/ 14) استفاده می شود.
پیامبران، تابع این منطق نیستند که هر جا زر و زور باشد، پیرو آن باشند؛ بلکه آنان با سه مفهوم زر و زور و تزویر، شدیدا مخالف بودند و با صراحت اعلام می کردند که پیروان این منطق، پلیدند و خداوند پلیدی را بر آنان قرار خواهد داد: «کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون؛ خدا پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.» (انعام/ 125) بدین معنا که توفیق را از آنان می گیرد؛ زیرا خود آنان قبلا سبب این کار شدند. خلاصه آنکه انسان کامل، حق محور است و هرگز تکاثر و مانند آن، توان آن را ندارد که مسیر زندگی انسان معصوم را دگرگون کند.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 3 صفحه 137
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها