حقیقت انسان و جایگاه آن در نظام هستی در حکمت متعالیه
فارسی 4912 نمایش |قابل شناخت بودن انسان و ماهیت آن
با روشن شدن معانی و جایگاه مفاهیم معرف انسان در طلیعه مباحثی که پیرامون حقیقت انسان و جایگاه آن در پیش است آنچه اهمیت ویژهای می یابد این مسئله است که آیا اصولا شناخت این حقیقت میسر است؟ در صورت دستیابی به این آگاهی، از چه مقوله ای است و میزان واقع نمایی آن تا چه اندازه است؟ آنچه مسلم است صدرا نیز همچون سایرین اگرچه شناخت حقیقت انسان را به علم حصولی میسر نمیداند چون مستلزم دور و یا تسلسل است، اما راه دستیابی بدان را نیز بسته و ناممکن نمیداند.
امکان شناخت انسان
به عقیده صدرالمتألهین حقیقت انسان که همان نفس ناطقه اش میباشد به دلایلی قابل شناسایی نیست:
1. انسان بر خلاف سایر ممکنات که از ماهیت و مرتبه وجودی خاصی برخوردارند و از اینرو بحث از حقیقت و مبدأ و منتهای آنها آسانتر است، موجودی نیست که هویت خاص و مرتبه وجودی ثابتی داشته باشد، بلکه در وعاء طبیعت به مقتضای حرکت جوهری و اتحاد و یگانگی با بدن دائما در حرکت بوده و از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود، بنابرین مراتب وجودی متفاوتی دارد و در هر آنی از آنات به شیء تازه ای منقلب می گردد و از هر مرتبه اش ماهیت خاصی انتزاع می شود. همچنین وجود انسان منحصر به عالم طبیعت نیست، بلکه عوالم و نشآت خاص قبل از این جهان و پس از آن دارد و در هر نشئه ای صورت و فعلیت متناسب با آن عالم، پس بدیهی است که شناخت حقیقت چنین موجودی که توقف در مرتبه ای ندارد و همواره در تحول و تکامل است بسیار سخت و دشوار بوده و همین صعوبت سبب ظهور دیدگاههای مختلف گردیده است.
2. براساس مبانی هستی شناسی صدرا، اولا، وجود حقیقتی است عینی و متحقق در خارج، حقیقتی بسیط که بر همه چیز عالم سایه افکنده است ثانیا، اصل در موجودیت هر شیء وجود است و ماهیت تابع آن؛ پس حقیقت هر شیء نحوه وجود خاص اوست نه ماهیت و شیئیت آن. ثالثا، حقیقت وجود، حقیقت واحد ذومراتبی است که تمامی وجودات امکانی و هویات تعلقی، شئون و أطوار و تابش و سایه های این حقیقت واحدند.
3. حقیقت انسان، نفس ناطقه است و حقیقت نفس ناطقه که عین هستی است و جز وجود و تشخص چیز دیگری به شمار نمی آید در مرجع ضمیر «من» ظاهر و آشکار می شود، شناخت آنچه که ذات و خود معرفی می گردد، از طریق مفاهیم و صورت ذهنی ممکن نیست، زیرا صورت ادراکی هرچه باشد خود انسانی نیست و با ضمیر «من» نمی توان بدان اشاره کرد، بلکه مفهوم است و تنها با ضمیر «او» یا «آن» می توان از مفاهیم سخن به میان آورد. پس هرگز نمی توان از نفس ناطقه همیشه فعال و دراک که سراپا فعلیت است و ادراک وجود یا صورت ذهنی به دست آورد و با آن مفهوم به حقیقت ذات انسان اشاره نمود زیرا در این صورت ماهیت خود را از دست خواهد داد و من حقیقی نخواهد بود.
با این همه، گرچه انسان به دلایل مذکور بر خلاف سایر موجودات ممکنه عالم هستی، شناختنی نیست اما:
1. انسان را به واسطه صفات، افعال و حالاتش می توان شناخت. به عقیده صدرا انسان در ذات و صفات و افعال مثال حق تعالی است و شناخت حقیقت واجب تعالی جز برای واجب ممکن و میسر نیست. اما شناخت آیات و نشانه ها و مظاهر و تجلیات او ما را به ذات اقدس الهی رهنمون می سازد.
2. اگرچه شناخت حقیقت انسان در قالب علم حصولی ممکن نیست، اما این به معنای به بن بست کشیده شدن همه راهها و بسته شدن کلیه درهای شناخت نیست، چرا که با درک شهودی و فنای عرفانی مساوی با عدم رؤیت می توان به شناخت این حقیقت دست یافت و خویشتن خویش را شناخت. چنانکه می گوید: «بدان که دانش به ذات و حقیقت خویش، جز به حضور ذات خود برای خود ممکن نیست و به دست آوردن این دانش جز به دگرگونی وجود تاریک و ظلمانی نفسانی به وجود نورانی روحانی نه ممکن است و نه می توان تصورش را نمود.» از این رو صدرا هیچ علمی را أوثق و أقوای از علم انسان به خویش ندانسته و آن را أول العلوم و أقدم آنها می داند.
ذو مراتب بودن نفس ناطقه انسان
صدرالمتألهین اگرچه همانند فیلسوفان سلف انسان را حیوان ناطق تعریف می کند و نطق را که فصل منطقی آدمی است به معنای درک کلیات می داند که حکایت از حقیقتی دارد و آن حقیقت فصل حقیقی انسان یعنی نفس ناطقه اوست و خاص انسان می باشد، زیرا علم و ادراک از ویژگیهای موجودات مجرد است و علم چیزی جز «حضور مجرد نزد مجرد» نیست. اما در عالم خلقت انسان فقط نفس ناطقه نیست بلکه مرکب از نفس و بدن است اما نه به نحو ترکیب دو جزء مجزا از یکدیگر. به سخن دیگر اگرچه نفس و بدن در منزلت و مرتبت مختلف با یکدیگرند ولی در حد ذات، حقیقت واحدی هستند که در عین وحدت و بساطت درجات متفاوتی دارند، درست مانند شیء واحدی که دو طرف دارد، طرفی که دائما در حال تحول و تبدل و فنا بوده و فرع است و طرفی ثابت و باقی که اصل است. یک شخصیت و هویت واحدی که در اصل جوهر ترقی می نماید و وحدت شخصیه اش در تمام مراتب محفوظ است. منتها در هر مرتبه کاملتر می شود و هرچه نفس در وجودش کاملتر شود، بدن صفا و لطافت بیشتری یافته اتصال و پیوستگیش به نفس شدت می یابد و اتحاد میان این دو قویتر و شدیدتر می گردد تا جایی که وقتی انسان به مرتبه وجود عقلی رسید و انسان عقلی شد، بدون هیچگونه مغایرتی امر واحدی خواهد بود.
از این روست که صدرا نظر کسانی که حقیقت انسان را همان نفس ناطقه و قوه عاقله او می دانند که مدرک کلیات است و مقامات انسان را همه احوال و عوارض نفس می دانند که از بدو خلقت تا آخر عمر به تدریج در او پدید می آید و بر او عارض می گردد و از نظر آنان بدن و قوای آن نسبت به نفس عاقله چون ابزارهای صناعی است که از آنها بهره می جوید و هیچ مدخلیتی در وجود و حقیقتش ندارند. به عقیده وی نفس ناطقه صورت انسان است و صورت متحد با ماده است و از آنجا که شیئیت شیء به صورتش می باشد و صورت شیء تمام حقیقت شیء است و تمام حقیقت همان فصل اخیر است، و فصل اخیر واجد تمام حقایق مادون خویش است؛ پس صورت انسانی همانند برزخی که جامع دو عالم است آخرین مرتبه حقیقت و معنای جسمانیت است و اولین مرتبه روحانیت، از این رو «باب اللهی» است که به واسطه آن به عالم قدس و رحمت پای می گذارد. و به همین دلیل است که برخی آن را طراز عالم امر می نامند. در نتیجه بدن و قوای نفس چیزی جز مظاهر و آیات و نشانه های خود نفس نخواهند بود پس بدن مرتبه نازله نفس و نفس مرتبه عالی و صاعده بدن است.
تبیین نشات وجودی انسان بر اساس آیات قرآنی
صدرا ضمن ناروا دانستن نظر کسانی که وجود انسان را در حقیقت مرکب از صور طبیعیه و نفوس سه گانه نباتی و حیوانی و انسانی می دانند با تأثیر از آیات شریفه قرآن بر این عقیده است که اگرچه انسان مقامات و نشآت گوناگونی دارد اما از حیث وجودی هویت واحدی است که از پایین ترین منازل هستی آغاز گشته و به تدریج تحول وجودی یافته تا به مرتبه عقول بلکه عقل أعظم و قلم أعلی می رسد و به موطن اصلی خویش باز می گردد. پس ماهیت انسان اگرچه متضمن تمام مراتب و شئونات مادون خویش است اما وحدت جمعیه ای دارد که ظل وحدت الهیه است و آیات شریفه سورۀ انسان: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا* انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا* إنا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا؛ آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود؟! ما انسان را از نطفه مختلطى آفریدیم، و او را مى آزماییم (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم! ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!» (انسان/ 1- 3) اشاره بدان دارد.
آیه شریفه 28 سورۀ بقره «کیف تکفرون بالله و کنتم أمواتا فأحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون؛ چگونه به خداوند کافر مى شوید؟! در حالى که شما مردگان (و اجسام بى روحى) بودید، و او شما را زنده کرد سپس شما را مى میراند و بار دیگر شما را زنده مى کند سپس به سوى او بازگردانده مى شوید.» (بنابراین، نه حیات و زندگى شما از شماست، و نه مرگتان آنچه دارید از خداست) دلالت دارد بر آغاز خلقت و آفرینش انسان از نازلترین مراتب که خداوند در هر مرتبه صورت و ماهیتی، و حیاتی و کمالی بدو عنایت فرموده است و آیه شریفه «هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا؛ او خدایى است که همه آنچه را (از نعمتها) در زمین وجود دارد، براى شما آفرید.» (بقره/ 29) بیانگر مراحل سلوک آدمی از نشآت و مراتب جمادی و نباتی و حیوانی است تا رسیدن به سماء عقلی، چنانکه می فرماید «ثم استوی إلی السماء فسواهن سبع سموات؛ سپس به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چیز آگاه است.» (بقره/ 29) که سبع سموات بنابر نظر اهل حقیقت همان درجات هفتگانه باطن آدمی، یعنی نفس، قلب، عقل، و روح، سر، خفی و أخفی می باشد. پس با تصویری که صدرا از ماهیت انسان ارائه می دهد با مبنا قرار دادن استکمال تدریجی مبتنی بر حرکت جوهری، فاصله گیری وی از قوم به خوبی روشن می گردد.
وجود اجمالی و تفصیلی انسان
صدرا در جای دیگری از اسفار در تبیین رأی خویش می گوید:
از آنچه گفتیم روشن می شود که انسان دارای دو وجود تفصیلی و اجمالی است وجود تفصیلی او با ماده ای جوهری و یک صورت اتصالیه مقداری و صورتی که مبدأ رشد و تغذیه و صورتی که مبدأ حس و حرکت اختیاری و صورتی که ناطقه است، تحقیق می یابد از اینرو در تعریف انسان گفته می شود «انسان جوهر قابل ابعاد نامی حساس مدرک کلیات است» و این اجزاء در وجود مترتب بر یکدیگرند ولی در شرف و کمال بر هم برتری و تفاضل دارند، یعنی هرچه بر مرتبه پایینتر و پست تر مترتب باشد به نحو لطیفتر و بسیطتر بر مرتبه شریفتر و بالاتر مترتب بوده است و از لوازم آن می باشد. و وجود اجمالی انسان که به نفس ناطقه اش محقق می شود همه این معانی به وجه بسیطتر و برتری در او جمع هستند. و علت این اندراج نیز بر اساس این قاعده است که طبیعت هر نوعی از انواع موجودات تا کلیه شرایط نوع أخس و أنقض، جمیع قوا و لوازم آن را به دست نیاورد، به مرتبه نوع أشرف أتم ارتقا نخواهد یافت. بنابراین اصل، حقیقت انسانیه ای که در سیر صعودی به مرتبه انسانیت رسیده و نفس ناطقه به او تعلق یافته ناچارا می بایست واجد مرتبه حیوانی و قوه و شرایط و لوازم آن باشد تا به مرتبه انسانی تشرف یابد اما نه به نحو تفصیل تا لازم آید که انسان در دو قوه مستقل یکی حیوانی و دیگر انسانی وجود داشته باشد بلکه قوه حیوانی با تمام خواص و لوازم خود، فانی و مندک در قوه انسانی است. پس قوه ناطقه عینا همان قوه حیوانی است. که در طریق استکمال به مرتبه ناطقیت رسیده است. و مراد از قوه حیوانی نیز قوه ای است که اعضا و جوارح انسان به واسطه آن مستعد قبول حس و حرکت می شوند.
صدرا در بیان علت اختلاف ماهوی میان حیوانیتی که در انسان است با حیوانیتی که در سایر حیوانات است، با توجه به تنافی میان قوه و فعل چنین استدلال می کند: «هرگاه صورتی به فعلیت تام خویش برسد، به دلیل شدت وجودی که یافته صورت دیگری را نمی پذیرد چون این استعداد پذیرش را از دست داده است؛ اما اگر به فعلیت تام خویش نرسیده باشد بلکه بین فعلیت محض و قوه صرف در تردد باشد بدون شک توانایی پذیرش صورت دیگری را دارد؛ و انسان از آن جهت که ضعیف الحیوانیه است، چنانکه حقتعالی می فرماید «خلق الانسان ضعیفا؛ انسان ناتوان آفريده شده است.» (نساء/ 28) حیوانیت موجود در او ماده و خمیر مایه پذیرش فطرت ثانویه و نشئه دیگری خواهد بود که باقی و فناناپذیر است.»
ثبات ماهیت در تمام مراتب تنزل و ترقی
صدرالمتألهین بر خلاف مرام قوم و نظر جمهور حکما و فلاسفه که ماهیت انسان را مجموع وجودات منحاز از همدیگر و مجتمع با هم می دانند، بر این عقیده است که ذومراتب بودن حقیقت انسان بدین معنا نیست که ماهیت انسان مجموعه ای از وجودات مشخص و أمارات جداگانه ای باشد، بلکه هر معنای معقولی مانند انسان اگرچه ماهیت کلیه ای دارد که قابل صدق بر کثیرین است اما بنابر اصالت وجود، انسان یک حقیقت مستمر و سیال و یک هویت شخصیه واحدی است که از نقص رو به کمال می رود و از تمام این هویت و شخصیت واحد یک ماهیت انتزاع می شود، اگرچه ممکن است از هر مرتبه و مرحله اش ماهیت جداگانه ای نیز انتزاع گردد.
انتزاع ماهیات متفاوت و گوناگون کادح وحدت او نیست زیرا ماهیت حد وجود است و مفهومی است که از وجود تنزل یافته انتزاع می شود و موجود در هر مرتبه و حدی که باشد ماهیت همان حد و مرتبه را خواهد داشت و ماهیت در حد ذات خود مقید به هیچ قیدی نیست، نه توحید و نه تکثیر، نه کلیت و نه شخصیت، نه موجودیت و نه معدومیت، نه معقولیت و نه محسوسیت. و از این رو هم بر کلی صدق می کند و هم بر متکثرات فردیه و طولیه اما این طبیعت مطلقه هرگاه در مادخ خارجیه یافت شود قطعا همراه با کیف و کم و أین و وضع و متی خواهد بود و همه این امور اگرچه زائد بر این ماهیت طبیعه الإنسانیه هستند اما داخل در تشخص و نحوه وجود می باشند. صدرا گمان نادرست جمهور حکما و فلاسفه را ناشی از عدم شناخت و درک صحیح آنان از وجود و مراتب آن می داند و معتقد است وجود انسان بما هو انسان در خارج عین تشخص خارجی است که مستلزم اندازه های کمی و کیفی و امثال آن است، نه اینکه اینها زائد بر وجود خارجی انسان باشند؛ ولی از آنجا که قوم در مشاهدات خود تغییر و تبدل دائمی این امور و بقا و دوام انسانیت را دیده اند حکم به مغایرت وجود این أمارات و ویژگیها، با وجود ماهیت انسان داده اند.
منـابـع
پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها