رابطه نفس و بدن از دیدگاه ملاصدرا

فارسی 4616 نمایش |

نفس و اتصال آن به بدن

نفس (یا ذهن) وجود عقلی بسیط و یکی از صور در علم الهی است. اما اگر او صورتی عقلی در علم الهی است پس چرا با بدن پیوند می یابد؟ اگر او صورت عقلی است پس غیر مادی است، بنابراین چگونه می تواند با بدن که مادی است ارتباط داشته باشد؟ این مسئله در فلسفه ابن سینا نیز مطرح بود. از نظر ملاصدرا ماده چیزی کدر و پایین ترین مرتبه وجود الهی است و اگرچه دارای بهرهای از وجود است اما آن بهره اندک و عبارت است از قابلیت برای وجود اشیائی که به او افاضه می شوند و با او متحد می شوند مانند؛ اتحاد ماده و صورت در وجود و اتحاد جنس و فصل در ماهیت. نفس چون دارای نوعی وجود است، از این رو دارای نوعی شناخت، اراده و قدرت است که اوصاف وجودند و ملازم او هستند. بنابراین ماده بر حسب بهره ضعیفی که از وجود دارد، دارای نوعی آگاهی است. بر اساس این تلقی، ماده یا بدن چیز بیجان و منفعلی نیست که صرفا تحت فشار علت فاعلی باشد بلکه ادنی مرتبه وجود دارای هدف و میل است بنابراین از نظر ملاصدرا کل عالم از وجود با شدت و ضعف تشکیل شده است. وجود دارای سه مرتبه اصلی است: مرتبه عقلی، خیالی (یا مرتبه نفس) و مرتبه طبیعی، که هر سه با هم مرتبطند. همه این سه مرتبه در انسان منعکس شده اند.

وجود نفس در مراتب سه گانه وجود
مسئله ای که در اینجا مطرح می شود این است که چرا نفس صورت عقلی بدن مادی می شود. از نظر ملاصدرا نفس، وجودی در عالم عقل و وجودی در عالم طبیعت و حس دارد. وجودش در عالم عقلی، خالص و بدون پوشش است. اما چیزهایی از خیر برای او می مانند که دستیابی به آنها برای او ممکن نیست جز از طریق نزول او به بدن مادی و کاربرد اندامهای بدنی. از این رو استفاده او از بدن جزئی بی فایده نیست، بلکه حکمت و منفعت آن برای صاحبان عقل قدسی برین و آنهایی که در عرفان خبره اند آن را آشکار است.
ملاصدرا درباره ارتباط میان نفس و بدن می گوید: ارتباط میان نفس و بدن به صورت ملازمت است. البته نه همچون همراهی دو امر اضافی و نه همچون همراهی دو معلول یک علت در وجود که میان آنها ارتباط و وابستگی نیست، بلکه همچون همراهی دو شیئی که به نحوی ملازم یکدیگرند همچون ماده و صورت... به طوریکه هر یک نیازمند دیگری است بدون اینکه دور لازم آید؛ بنابراین بدن نیازمند همه نفس و نه جزئی از آن است و نیاز نفس به بدن نه از حیث حقیقت مطلق عقلیش بلکه به لحاظ وجود متعین و شخصی و حدوث هویت نفسانیش است. بعضی از حالات نفس قائم به بدن است و استعداد بدن شرط وجود و فعلیت این مرتبۀ فرودین نفس است. نفس انسان در آغاز از لحاظ ذات کاملا منفرد و مجرد نیست. زیرا از نظر صدرا دو شیء مادی و مجرد محض را نمی توان با یکدیگر پیوند داد. «بنابراین نفس در آغاز وجود زمانی خود آنگاه که به ماده بدن افاضه می شود، صورتی عقلی (غیر مادی) نیست بلکه مانند صورت حسی و خیالی است.»
همچنین از نظر ملاصدرا این نفس «تا وقتی که نفس است وجود وابسته ای دارد و اگر از حیث وجودش کامل شد و به عقل مفارق تبدیل شد نحوه وجودش تغییر می کند.» و پس از آن ارتباطی با بدن مادی ندارد. ملاصدرا می گوید: «بنابراین نفس انسانی از لحاظ حدوث و تصرف مادی است و از حیث بقا و تعقل روحانی است. تصرف او در اجسام مادی است و تعقل ذات خود و ذات جاعل خود در او روحانی است.»

مفهوم بدن و رابطه نفس و بدن

از نظر ملاصدرا ماده اولی پایینترین مرتبه وجود است. ماده اولی قابلیت محض است و صورت که نفس است و به آن افاضه می شود و آن را به فعلیت می رساند. براساس روانشناسی فلسفی ملاصدرا، وقتی نفس انسان به بدن افاضه می شود ماده بدن به عنوان بدن انسان فعلیت پیدا می کند. وی بدن انسان را انسان جسمانی یا انسان طبیعی می نامد و نفس انسان را انسان نفسانی و عقل انسان را انسان عقلی می خواند. هر سه انسان با یکدیگر ارتباط دارند و هر یک از آنها مجموعه ای از اندامهای ادراکی دارد که جز از حیث شدت و ضعف با یکدیگر تفاوتی ندارند.
چنانکه او خود می گوید این حواس و قوای ادراکی و تحریکی به صورت وجودهای مختلف در ماده بدن وجود دارند، زیرا ماده موضوع اختلاف و انقسام و محل تضاد و تباین است؛ از این رو جایگاه بینایی نمی تواند جایگاه شنوایی باشد و جایگاه شهوت نمیتواند جایگاه غضب باشد و ابزار سکون نمیتواند ابزار حرکت باشد و به همین صورت در عضوی از اعضای بدن انسان، درد حسی لامسه ای مانند باز شدن پیوندی و در عضوی دیگر راحتی لامسه ای همچون التیام حاصل می شود. سپس می بینیم که همه این قوا به صورت موجودات متمایز در عالم خیال و عالم نفس حیوانی وجود دارند و اگر چه در خیال متکثرند اما از لحاظ وضع متحدند و بلکه (در کل) وضع (مکانی) ندارند... پس او دارای حس مشترک واحدی است که می شنود، می بیند، بو می کند، مزه می کند و لمس می کند و هر یک از این حواس را به صورت جزئی دارد، بدون اینکه محل آنها انقسام و تفرق بپذیرد؛ همچون وضعی که در حواس ظاهری هست و نیز شهوت و غضب پیدا می کند و ناراحت و خوشحال می شود بدون اینکه پیوندی باز شود و جدائیی پیوند بخورد. ملاصدرا می گوید که همه آنها در عالم بیرونی حس در جاهای مختلف بدن قرار دارند و در عالم درونی آن، آنها در جاهای مختلف قرار ندارند بلکه در حس مشترک قرار دارند.
وی اضافه بر این می گوید سپس همه آنها را موجود در مرتبه عقل می یابیم به طوری که مبرای از شائبه هر کثرت و تفصیلی و فارغ از شائبه هر تفرقه و اندازه خاص جسمانی یا خیالیند؛ ولی او در عین حال از لحاظ معنی و حقیقت کثیر است و چیزی از او پنهان نیست. پس انسان عقلی، روحانی است و همه اعضای او عقلیند و وجود آنها در انسان از حیث ذات واحد و از لحاظ معنی و حقیقت کثیر است. پس او دارای صورت عقلی، چشم عقلی، گوش عقلی و جوارح عقلی است که همه آنها در جایگاه واحدی که هیچ اختلافی در آن نیست قرار دارند.
ملاصدرا می گوید ولی رابطه میان این سه انسان و قوایشان یعنی قوایی که در بدن و اندامهایش زنده می مانند و انسان طبیعی یا مادی را می سازند سایه و مشابه نفس و قوای او هستند، در حالی که نفس انسانی و قوا و اندامهای نفسانی او سایه و مشابه انسان عقلیند. «پس این انسان طبیعی و اندامها و حالاتش سایه سایه و مشابه مشابه آن چیزی هستند که در انسان عقلی وجود دارد.» وی می گوید که در انسان جسمانی، انسان نفسانی و انسان عقلی موجود است. انسان جسمانی با آنها مرتبط است و بلکه تمثل آنهاست. از این رو برخی از کارهای انسان نفسانی و نیز برخی از کارهای نفس عقلی را انجام می دهد.
از نظر ملاصدرا بر اساس دیدگاهی که آوردیم می توان نتیجه گرفت بدن انسان در نفس و نفس در عقل است. به این معنا که وجود انسانی جامع و مشتمل بر سه مرتبه اساسی است: جسمانی، نفسانی و عقلی. نفس انسانی در مرتبه جسمانی، جسمانی است و بدن و اندامهای جسمانی دارد و در مرتبه نفسانی نفسانی است و دارای بدن و اندامهای نفسانی است. ملاصدرا بدن نفسانی را بدن برزخی می نامد و نفس انسانی در مرتبه عقلی، بدن عقلی با حواس عقلی دارد. این نفس انسانی در درون خود مراتب مختلفی را از حسی به برزخی و از برزخی به خیالی پشت سر می گذارد.

تأثیر تخیل ذهنی بر بدن

از نظر ملاصدرا قوه تخیل قوه ای است که اشیاء حسی را که ماده، شکل و صورت دارند، با امور عقلی که شکل یا صورت ندارند، جمع می کند. به بیان دیگر این قوه، قوه متخیله شناختی یا قوه هوشی دارای شکل، صورت و امتداد، اما مجرد است. به بیان دیگر، خیال مرتبه ای از وجود و آگاهی نفس است که در میان روح یا عقل و بدن قرار دارد و تصورات را در قالب صور حسی ادراک می کند. این مرتبه نفس پنج حس درونی دارد: بینایی، شنوایی، بویایی، لامسه و چشایی. ملاصدرا این قوه نفسانی خیال را مجرد می داند و چنانکه پیش از این اشاره شد این مرتبه نفس را «انسان نفسانی» می نامد. خداوند نفس انسانی را چنان آفریده است که می تواند صور اشیاء را بسازد.
ملاصدرا می گوید خداوند نفس انسانی را چونان تمثلی از ذات و صفات و افعال خود آفرید. زیرا او جل و علا منزه از داشتن نظیر و نه داشتن مثال است. از این رو نفس را چونان مثالی برای ذات و صفات و افعال خود آفرید... و او را دارای قدرت، علم، اراده، حیات، گوش و چشم کرد و به او قدرت و شوکتی چون قدرت و شوکت خالقش بخشید. تا اینکه بتواند هر آنچه می خواهد بیافریند و هر آنچه اراده می کند برگزیند. به هر حال او اگر چه از سنخ ملکوت و عالم قدرت و معدن بزرگی و استواری است از حیث وجود و قوام ضعیف است. ولی نفس انسانی با تقویت خیال می تواند بدنش را تحت تأثیر تصورات ذهنی قرار بدهد. همچنانکه او خود می گوید که یک انسان با تخیل قوی امری منفور می تواند مزاج جسمانی خود را تغییر دهد و با تصور سرما احساس سردی کند. بنابرین نفس متخیل شخص می تواند بدون وساطت ابزاری بدنی کارهایی انجام بدهد.
وی به مثالهای دیگری نیز اشاره می کند: ما در نفس خود می یابیم که هرگاه اراده می کنیم بنویسیم و تصمیم می گیریم، اگر مانعی نبود آن کار را انجام می دهیم و مبدأ اراده همان تصور است و اگر امری مطلوب و شادی آور را تصور کردیم که خواهان دستیابی به آن هستیم، صورتمان سرخ و اندامهایمان هیجان زده می شوند، و هرگاه امر ترسناکی را تصور کردیم که گمان می کنیم رخ خواهد داد رنگ صورتمان زرد و بدنمان مضطرب می شود. هر چند که هیچ یک از این دو امر مطلوب و ترسناک وجود ندارند. همچنین می بینیم که انسان وقتی از روی تخته چوبی [روی زمین] که در مسیر قرار گرفته رد می شود قرص و محکم از آن می گذرد. اما اگر همین تخته همچون پلی روی دره ای قرار داشته باشد با احتیاط از روی آن رد می شود. زیرا سقوط خود را به قوت تخیل می کند و قوه محرکه او به واسطه غریزه اش در تبعیت از تصورات و وابستگی به آنها از آن تصور تبعیت می کند و یا شخص بیمار اگر تخیل قویی از سلامتی داشته باشد چه بسا سلامتی را به دست آورد و هرگاه انسان سالم توهم قویی از بیماری داشته باشد، بیمار می شود.

تأثیر تخیل ذهنی بر امور بیرون از بدن

از نظر ملاصدرا نفس انسانی وقتی به کمال مرتبه وجودی خود رسید می تواند [از طریق قصد ذهنی] مرتبه پایینتر از خود را تحت تأثیر قرار دهد. او می تواند ماده را با تغییر صورت و دادن صورت جدید تحت تأثیر قرار دهد. همچنین می تواند هوا را ابری کند، باران و توفان تندری تولید کند و حیوانات را مقهور آن سازد. دعای او به واسطه اراده قویش در عالم ملک و عالم ملکوت به اجابت می رسد تا آنجا که می تواند بیمار را شفا بدهد و تشنه را در منطقه خشکسالی با بارش باران یا به وجود آوردن چشمه سیراب کند و ابدانی (سنگین) را بالا ببرد که نفوس دیگر نمی توانند. از نظر ملاصدرا همه اینها بدین جهت ممکنند که ثابت شده است ابدان تابع و تحت تأثیر نفوس هستند. ملاصدرا می گوید اگر مزاج انسان تحت تأثیر تصورات و تخیلات ذهنی قرار گیرد اگر آنها تخیلاتی مشترک یا تخیلاتی بسیار عمیق در آغاز طبیعت ابتدایی نفس باشند یا به تدریج بر اثر عادت و نظم عمیق شده باشند در آن صورت تعجبی ندارد اگر برخی از نفوس، قدرتی الهی داشته باشند، و همانطور که بر بدن خود تأثیر می گذارند بر عناصر تأثیر بگذارند. بنابراین هرگاه که مفارقت نفس از بدن بیشتر شود و شبیه مبادی اعلی بشود، قدرت و تأثیر او بر هر آنچه [در مراتب وجود] پایینتر از اوست بیشتر می شود. در مورد پیامبران و اولیاءالله چنین وضعی حاکم است و در مابعدالطبیعه ثابت شده است که ماده تابع و تحت تأثیر نفوسی است که از لحاظ وجودی قویند. این پدیدارها امروزه بخشی از فراروانشناسی دانسته می شوند، اما چرا و چگونه آنها به وجود می آیند؟ فراروانشناسان هیچ پاسخ روشنی برای این پرسش ندارند.
وانگهی تأثیر یک نفس شیطانی قوی می تواند بدن انسان دیگری را از طریق تخیلش برتری ببخشد و آن نفس را منفعل از آن بکند و می تواند با قرار دادن اندیشه قتل کسی یا حیوانی در ذهن شخص که به انجام آن فعل منتهی شود، نفس او را به تباهی بکشاند. این همان است که از آن به «چشم زخم» تعبیر می شود. این را در روانشناسی جدید می توان هیپنوتیزم کردن نامید گو اینکه فن هیپنوتیزم کردن متفاوت است.

نتیجه
دیدگاهی که اخیرا به صورت مشترک هم در روانشناسی نابهنجاری و هم در پزشکی پذیرفته شده است دیدگاه روان تنی است که در عین حال رهیافت کل گرایانه به مسئله نفس و بدن نامیده می شود و از پرسشهای مربوط به سبب شناسی بیماری نشئت گرفته است. بعضی از بیماریها و اختلالات روانی آشکارا به بدن انسان مربوط می شوند و آنها را می توان براساس مفاهیم فیزیولوژی توضیح داد. بقیه آنها اختلالات روانی و رفتاریند که نمی توان به روشنی علت خاصی را در بدن برای آنها نشان داد. آنها ناشی از علل روانشناختی همچون هیجان، اضطراب، احساس دشمنی و کشمکش درونی هستند و ارتباط نهایی میان نفس و بدن را نشان می دهند و مبنای دیدگاه روان تنی یا کل گرایانه را تشکیل می دهند.
بر اساس رهیافت کل گرایانه در پزشکی، هر بیماری بدنی یا روانی، بیماری کل ارگانیسم است. از این رو ارگانیسم را نباید چونان دو هویت مستقل بلکه چونان یک کل روانی زیستی واحد در نظر گرفت. این دیدگاه روان تنی تا حدی سازگار با تلقی ملاصدرا از رابطه نفس و بدن است. در 1998، چهل دانشمند از دانشگاهها و آزمایشگاههای پژوهشی سراسر آمریکا در انجمن سودنبرگ در دانشگاه هاروارد در همایشی سه روزه شرکت کردند که با حمایت مشترک مؤسسه علوم عقلی و دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد برگزار شده بود.
محور این همایش بررسی و ارزیابی اطلاعاتی درباره پدیده ای جالب بود که علم پزشکی جدید را گرفتار کرده بود. در اطلاعات اولیه ای که در این همایش ارائه شد آمده بود که ما در آستانه انفجار شواهد مؤید بر تأثیر معالجه اندک از طریق دعا یا قصد ذهنی هستیم. مسئله ای که برای دانشمندان علم پزشکی مطرح است این است که آیا اساسا برای افراد ممکن است که با تصورات ذهنی یا دعا از دور بر کارکرد فیزیولوژی یک ارگانیسم زنده تأثیر بگذارند. آیا حیوانات چنین تأثیری می پذیرند.
نتایج پژوهشهای هدایت شده، ارتباط متقابل تصورات ذهنی ایجابی یا سلبی، اندیشهها، احساسات و عواطف فردی را با تأثیرات فیزیولوژیک ثابت کرده اند. اما چگونه این ارتباط برقرار می شود. آیا راههای فرعی زیست شناختی خاصی هست که تحت تأثیر دعاها، تصورات و تصاویر ذهنی قرار می گیرند؟ این پرسشها بی پاسخ مانده اند زیرا هنوز فلسفه دو گرایانه دکارت در مسئله نفس و بدن بر این حوزه های شناخت سایه انداخته است. لزوته در مقاله ای که به مؤسسه نفس- بدن هاروارد ارائه کرد می گوید: «ما باید به دنبال فهم ارتباط متقابل میان نفس و بدن باشیم و در برابر وسوسه ارجاع هر چیز به «علم» مشاهده پذیر و قابل اندازه گیری مقاومت کنیم چرا که می بینیم اسلاف ما در دوره روشنگری مرتکب این خطا شدند و در وهله اول موجب گسست نفس و بدن شدند.»
در فلسفه ملاصدرا در باب رابطه نفس و بدن بر اساس فلسفه وجودی او که ماده و ذهن را در یک مرتبه از وجود می داند، حل شده است. هیچ چیز در عالم نمی میرد. در مراتب تشکیکی وجود مرتبه بالاتر مرتبه پایینتر را تحت تأثیر قرار می دهد. همه جهان از حیث وجود، زنده و دارای ارتباط و تأثیر و تأثر متقابل است. بدین جهت او در اندیشه اش، فلسفه، فیزیک و علم النفس را با هم جمع می کند و تصویر جدیدی از عالم به هم پیوسته و در تأثیر و تأثر متقابل ارائه می کند.

منـابـع

پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها