رابطه دین و فطرت بشر
English فارسی 3423 نمایش |در قرآن کریم و آثار قطعی پیشوایان بزرگ دین اسلام دلایل زیادی هست بر اینکه مسئله فطری بودن دین و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده است. قرآن اولین کتابی است که این مسئله را مطرح کرده است و اکنون پس از چهارده قرن می بینیم دانش بشری آن را تأیید می کند. پرسش: چرا قرآن در آیات متعددی می گوید: «ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین؛ آن کتاب، هیچ تردیدی در آن نیست؛ راهنمای پرهیزکاران است.» (بقره/ 2) بیان می کند که قرآن برای با تقوایان، هدایت است. اما سوال این است که مگر قرآن تنها با تقوایان را هدایت می کند؟ یا به پیامبر اکرم (ص) می گوید: «انما تنذر من اتبع الذکر و خشی الرحمن بالغیب؛ تو فقط کسی را بیم می دهی که از یادآوری الهی (قرآن) پیروی کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.» (یس/ 11) در صورتی که پیامبر همگان را بیم می دهد و به حق هدایت می کند؟
پاسخ:
انسان ها دارای دو گونه هدایت هستند؛ یکی هدایت فطری و دیگری هدایت اکتسابی. قرآن می خواهد بگوید که تا کسی چراغ هدایت فطری اش روشن نباشد، هدایت اکتسابی برایش فایده ندارد و به عبارت دیگر تا انسان «انسانیت فطری» خودش را حفظ نکرده باشد، تعلیمات انبیاء برای او فایده ندارد؛ یعنی تعلیمات انبیاء برای اشخاص مسخ شده و کسانی که انسانیت را از دست داده اند سودمند نیست. نمونه ای از انسان محروم از چراغ هدایت فطری: قرآن کریم در سوره ماعون در آغاز می فرماید: «أرایت الذی یکذب بالدین؛ آیا دیدی کسی را که دین را دروغ می پندارد؟» (ماعون/ 1) ابتدا مطرح شدن سخن به صورت تعجب است که کسی انسان باشد و در عین حال، دین را دروغ بپندارد. آن گاه قرآن در ادامه آیات، ویژگی های این انسان را یادآور می شود که چون این انسان از انسانیت خاج شده دین را تکذیب می کند: «فذلک الذی یدع الیتیم؛ این همان کسی است که یتیم را به شدت از خود می راند.» (ماعون/ 2) یعنی نراندن یتیم شرط انسانیت است و فطرت انسانیت، حکم می کند که انسان نسبت به یتیم عاطفه داشته باشد. «و لایحض علی طعام المسکین؛ این کسی است که برای طعام مساکین و تغذیه مردم گرسنه کوشش ندارد؛ تعاون و رغبتی ندارد.» (ماعون/ 3) از این آیات می فهمیم که چنین انسانی با این ویژگی ها در مرحله نخست، انسانیتش را از دست داده است و آدمی که انسانیت را از دست بدهد طبیعی است که اسلامیت و دین را نیز از دست داده است و یک انسان طبیعی و فطری نیست بلکه یک انسان مسخ شده است.
رابطه فطرت و پرستش
هر کسی از دل خود با خدا راه دارد. دری از همه دل ها به سوی خدا هست. حتی شقی ترین افراد در موارد گرفتاری و ابتلا، در وقتی که اسباب و علل به کلی از او منقطع می شود، تکانی می خورد و به خدا التجا می برد. این یک میل فطری و طبیعی است در وجود انسان. پرده گناه و شقاوت گاهی روی آن را می گیرد. در سختی ها که پرده زایل میشود خود به خود این میل تحریک میشود و به هیجان در می آید. شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چه دلیلی بر وجود خدا هست؟ فرمود: آیا تاکنون کشتی سوار شده ای؟ گفت: بلی. فرمود: آیا اتفاق افتاده که کشتی طوفانی شود و در شرف غرق شدن باشد و امید تو از همه جا بریده شود؟ گفت: بلی، یک همچو اتفاقی افتاد. فرمود: آیا در آن وقت دلت متوجه به جایی بود و ملجأ و پناهی می جست و از یک نقطه ای خواهش می کرد که تو را نجات دهد؟ گفت: بلی. فرمود: او همان خداست. امام صادق (ع) خداوند را از راه دل خود او به او شناساند. «و فی انفسکم افلا تبصرون؛ در وجود خود شما (آياتي است) آيا نميبينيد؟» (ذاریات/ 21) این میل و این توجه که در فطرت بشر هست که در مواقع انقطاع اسباب، متوجه قدرت قاهره غالبی فوق اسباب و علل ظاهری میشود، دلیل بر وجود چنین قدرتی است. اگر نبود، چنین میلی وجود پیدا نمی کرد. البته فرق است بین اینکه میلی در وجود انسان باشد و بین اینکه انسان آن میل را کاملا بشناسد و هدف آن را بداند. میل به شیر خوردن از ابتدا در کودک هست، وقتی که گرسنه میشود و این احتیاج در وجودش پیدا می شود این میل تحریک می شود و او را هدایت میکند که در جستجوی پستان ندیده و نشناخته و انس و عادت نگرفته بر آید.
همان میل او را هدایت می کند. این میل خودش خود به خود راهنماست، او را وادار میکند که دهانش را باز کند و در جستجو بر آید، اگر نیافت گریه کند. خود گریه کردن، استمداد و کمک خواستن از مادر است، همان مادری که هنوز او را نمی شناسد و از وجودش اطلاع ندارد. ولی خود طفل هیچ نمی داند که هدف این میل چیست، هدف این گریه چیست، برای چه این میل در وجودش پدید آمده. نمی داند جهاز هاضمه ای دارد و آن جهاز ماده غذایی می خواهد، بدن بدل ما یتحلل میخ واهد. او نمی داند برای چه می خواهد و نمی داند فلسفه گریه اعلام مادر است، همان مادر نشناخته که تدریجا باید او را بشناسد. ما نسبت به میل های عالی انسانیت، میل خداجویی و خداخواهی، میل به دعا و التجا به خدای نادیده، حالت همان طفل نوزاد را داریم نسبت به پستان ندیده و نشناخته، و مادر ندیده و نشناخته. «إنا لله وإناإلیه راجعون؛ ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم.» (بقره/ 156) «ألا إلی الله تصیر الامور؛ آگاه باش که کارها به خدا باز مى گردد.» (شوری/ 53) البته اگر پستانی و شیری که مناسب با معده طفل است نبود، غریزه هم او را به آن طرف هدایت نمی کرد. ارتباط و پیوستگی است بین این میل و آن غذای موجود.
همچنین است سایر میل های وجود انسان. هیچ میلی به عبث در وجود انسان گذاشته نشده، همه میل ها روی احتیاج و برای رفع احتیاج گذاشته شده. انسان در دو حال ممکن است خدا را بخواند: یکی در وقتی که اسباب و علل از او منقطع شود و دچار سختی و اضطرار گردد و یکی در وقتی که روح خودش اوج بگیرد و خود خویشتن را از اسباب و علل منقطع کند. در حال اضطرار و انقطاع اسباب، انسان خود به خود به طرف خدا می رود، احتیاج به دعوت ندارد و البته این کمالی برای نفس انسان نیست. کمال نفس در این است که خودش خود را منقطع سازد و اوج بگیرد. خداوند در قرآن کریم می فرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را جز برای عبادت خلق نکردم.» (ذاریات/ 56) یکی از نظریات در مورد اعمال اخلاقی بشر، نظریه "پرستش" است می گویند آن سلسله از اعمال بشر که با افعال طبیعی متفاوت است و در همه افراد بشر وجود دارد و همه افراد بشر آن کارها را تقدیس و ستایش می کنند و شرافت مندانه و انسانی و ما فوق کارهای طبیعی می خوانند، از مقوله پرستش هستند. یک نظریه دیگر هم درباره طبیعت اینگونه کارهای مقدس بشری هست و آن این است که این کارها از مقوله پرستش است، از مقوله عبادت خداست ولی عبادتی نا آگاهانه. کسی که کار اخلاقی میکند، حتی آن کس که در شعور آگاه خودش خدا را نمی شناسد و به وجود خدا اعتراف ندارد و یا فرضا اعتراف دارد ولی در شعور آگاه خودش این کار را برای رضای خدا انجام نمیدهد و با این کار، خدا پرستی نمی کند، کار اخلاقی او یک نوع خداپرستی و پرستش نا آگاهانه است.
ما خداشناسی نا آگاهانه هم داریم یعنی همه مردم در عمق فطرتشان و در اصطلاح امروز نا آگاهانه خدای خودشان را می شناسند تفاوت افراد مردم در خداشناسی در مرحله آگاهانه است این مطلب اگر دیروز یعنی در قرون گذشته باور کردنش اندکی مشکل بود، امروز باور کردن آن خیلی آسان است یعنی امروز این مطلب به اثبات رسیده که انسان دارای دو نوع شعور است: شعور ظاهر و شعور مغفول عنه، یعنی شعوری که خود انسان از آن اطلاع و آگاهی دارد و شعوری که آن هم خودش نوعی آگاهی است ولی شعور ظاهر انسان از آن بی خبر است و حتی علمای روانکاوی امروز معتقدند که بیشترین قسمت شعور انسان شعور مغفول عنه انسان است و کمترین بخش شعور انسان آن شعوری است که انسان از وجود آن آگاه است مثلا اگر ما به درون خودمان مراجعه بکنیم و محتویات ضمیر خودمان را تفتیش نمائیم، مقداری احساسات، معلومات و اطلاعات، تمایلات، بغض ها و حب ها و این جور چیزها پیدا می کنیم و بعد هم خیال می کنیم غیر از این چیزی نیست و حال آنکه اطلاعات و معلومات و مدرکات و نیز احساسات و تمایلات زیادی در اعماق روح ما رسوب کرده که ما از آنها بی خبر هستیم. در مقام مثال می گویند اگر شما هندوانه ای را در یک حوض آب بیاندازید چقدر از آن از آب بیرون است؟ مقدار کمی شاید نه عشرش را آب فرا گرفته و یک عشرش بیرون است. عینا شعور انسان هم آن قسمتی که آشکار است نسبت به آن قسمتی که مخفی است این جور است. اگر مقصود از پرستش، اعمال پرستشانه انسان باشد یعنی آن کارهایی که انسان به عنوان پرستش انجام میدهد، مثلا نماز می خواند، روزه می گیرد، حج می کند، دعا میخواند، صله ارحام می کند برای خدا، اگر مقصود اعمال عبادی انسان باشد، توضیحش خیلی روشن است: عبادت مثلا یک نوعش نماز است، نماز هم یک سلسله سخن ها و اعمال و نیت هاست: رکوع است، سجود است، قیام است، ذکر و غیره است ولی اگر پرستش، یک حقیقتی باشد که این اعمال که از طرف خدای متعال برای ما معین شده در واقع شکل دادن و قالب ساختن برای آن حقیقت و آن تجلی فطری است که در ما وجود دارد و به عبارت دیگر شکل و قالب و اندامی است که برای ما تعیین کرده و ساخته اند برای یک حقیقت که در ما وجود دارد، حقیقتی که ما چه بفهمیم و چه نفهمیم، چه توجه داشته باشیم و چه توجه نداشته باشیم در عمق فطرت ما وجود دارد، آری اگر پرستش این باشد که همین هم هست تعریفش یک تعریف ساده ای نیست.
در پرستش اموری را تشخیص می دهیم در پرستش، توجه هست، تقدیس هست (تقدیس یعنی حقیقتی را منزه دانستن از هر گونه نقصی و شائبه نقصی، که وقتی می خواهیم آن حقیقت را با تعبیرات، شکل و قالب بدهیم، با لفظ: سبحان الله یا: «سبحان ربی العظیم و بحمده» یا: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» و حتی بالفظ: الله اکبر آن را قالب و شکل می دهیم برتر و منزه از هر گونه نقصی و شائبه هر نقصی و هر نیستی (در عبادت حمد و ستایش به کمالات هست (همان طور که یک بلبل وقتی در مقابل گل قرار می گیرد حالت ستایش گری به خود می گیرد، انسان، آن حقیقت معبود را در عبادت ستایش می کند) در عبادت خارج شدن از محدوده کوچک خودی، خارج شدن از محدوده آمال و تمنیات کوچک، محدود و موقت هست و به عبارت دیگر در عبادت انسان از دایره تمنیات و آمال کوچک خارج میشود در عبادت التجاء هست، انقطاع هست در عبادت استعانت و نیرو گرفتن و کمک خواستن هست در عبادت واقعا انسان از محدوده خودخواهی ها، خود پرستی ها، آرزوها، تمنی ها و امور کوچک پرواز می کند و بیرون میرود معنی تقرب هم همین است وقتی می گوییم نماز میخوانیم قربة الی الله، این لفظ یک تعارف نیست، بلکه یعنی واقعا انسان در حال نماز از این محدوده کوچک پرواز میکند به سوی حق. پس ضرورتی ندارد که ما خودمان را خسته بکنیم و بخواهیم عبادت را یعنی آن تجلی خواست روحی بشر را تعریف بکنیم، ولی همه اینها در عبادت وجود دارد بزرگترین، شریف ترین، با شکوه ترین و با عظمت ترین حالت انسان آن حالت پرستشانه ای است که به خود می گیرد.
آن پرستش آگاهانه است که بعضی انسان ها پرستش می کنند و بعضی نمی کنند نا آگاهانه، همه پرستش میکنند ، بلکه پرستش حقیقتی است که در همه موجودات عالم وجود دارد و موجودی در عالم نیست که پرستنده حق نباشد این، سخن قرآن است که ذره ای از ذرات عالم نیست که پرستنده حق نباشد، همچنانک ه انسانی نیست ولو نا آگاه که پرستنده حق نباشد تنها شما خدا را تسبیح نمی کنید و حمد و ثنا نمی گویید ، همه اشیاء خدا را تسبیح می کنند و حمد و ثنا می گویند در این زمینه آیاتی داریم: «سبح لله ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم؛ آنچه در آسمان ها و زمین است خدا را به پاکى مى ستایند و او مقتدر حکیم است.» (حدید/ 1) «سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم؛ آنچه در آسمان ها و زمین است خدا را به پاکى مى ستایند و او مقتدر حکیم است.» (حشر/ 1) «یسبح له ما فی السموات و الارض و هو العزیز الحکیم؛ او خداى خالق هستى بخش صورتگر است که بهترین نام ها و صفات از آن اوست.» (حشر/ 24) «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض له الملک و له الحمد؛ آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است خدا را تسبیح مى گویند. فرمانروایى از آن او و ستایش مختص اوست و او بر هر چیزى تواناست.» (تغابن/ 1)
آیه دیگر: «و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم؛ هیچ چیزی در عالم نیست، ذره ای در عالم نیست مگر اینکه مسبح و حامد پروردگار است شما انسان ها تسبیح و عبادت و پرستش آنها را درک و فهم نمی کنید.» (اسراء/ 44)، والا هیچ موجودی در عالم نیست که پرستنده ذات حق نباشد. پرستش در منطق قرآن منحصر نیست به پرستش آگاهانه انسان که شاید در بسیاری از انسان ها ناقص ترین اقسام پرستش هاست که مثلا بایستیم رو به قبله، دو رکعت نماز بخوانیم در حالی که روحمان در نماز اصلا وجود ندارد بلکه جای دیگر مشغول کار دیگر است یک خم و راست ظاهری میشویم. فارابی فیلسوف معروف اسلامی جمله ای دارد، می گوید: «صلت السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه و الماء بسیلانه؛ میگوید آسمان که گردش میکند، آن گردش، نماز و عبادت و پرستش آسمان است و زمین که تکان میخورد همین جور، باران که ریزش میکند، آن ریزش، پرستش اوست، آب که جریان پیدا میکند، آن جریان، پرستش و عبادت اوست.» حس اخلاقی جدا از حس خداشناسی نیست، گفتیم می گویند اخلاق از مقوله پرستش است ولی پرستش نا آگاهانه معنی این جمله این است که قلب انسان به حسب فطرت و غریزه خدای خودش را می شناسد.
منـابـع
مرتضی مطهری- فلسفه و اخلاق- صفحه 120-121 و صفحه 116-125
مرتضی مطهری- بیست گفتار- صفحه 236-238
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها