آراء و نظام مابعدالطبیعی میرداماد در کتاب جذوات

فارسی 21113 نمایش |

یکی از متنفذترین شخصیت های حوزه فلسفی اصفهان، محمدباقر داماد، مشهور به میرداماد است. او و شاگردش ملاصدرا را باید بزرگترین حکمای این عصر محسوب داشت. او که نواده محقق کرکی و از اولاد خاندان شیعی برجسته ای بود، به بهترین نحو ممکن تحصیلات خود را در همه رشته های علوم دینی به پایان برد. مشهورترین معلم او، شیخ حسین بن عبدالصمد عاملی پدر شیخ بهایی بود که بعدها نزدیکترین دوست و همکار او در دربار صفوی شد. دیری نپایید که میرداماد در کلام، حکمت، فقه و حتی علوم طبیعی و علوم غریبه مرجعیتی برجسته یافت. او در اصفهان شاگردان بی شماری را به محضر درس خود جلب کرد. ملاصدرا، سید احمد علوی مفسر شفا، ملاخلیل قزوینی که حاشیه او بر اصول الکافی شهرت بسیار در ایران دارد، و قطب الدین اشکوری مؤلف تاریخهای عمومی مذهبی و چندین رسائل فلسفی و عرفانی از شاگردان پرآوازه او بودند. میرداماد بیش از هر کس دیگری در احیای فلسفه ابن سینا و حکمت اشراقی در زمینه تشیع و فراهم ساختن زمینه (مناسب) برای اثر جاودان و ماندگار ملاصدرا (یعنی اسفار اربعه) نقش داشته است. میرداماد در احیای آنچه که خود با عنوان فلسفه ایمانی یا حکمت انبیا در برابر فلسفه عقل گرایانه یونانی از آن یاد کرده، جهد بلیغ روا داشته است. پس از ارسطو و فارابی، او به معلم ثالث ملقب گشته است.

آثار میرداماد

آثار میرداماد، چه به عربی و چه به فارسی، که بسیاری از آنها ناقص و ناتمام هستند، به سبک بسیار دشواری نوشته شده است؛ سبکی که بر مشکل فهم متن مزید شده است. این آثار عبارت است از: چندین رساله در کلام؛ تألیفاتی در فقه مانند شارع النجاة؛ الافق المبین در باب وجود، زمان و قدم؛ الصراط المستقیم در باب رابطه بین حدوث و قدم؛ تقویم الایمان درباره وجود، خلقت (حدوث) و علم الهی؛ چندین رساله مهم دیگر درباره حکمت از جمله قبسات، تقدیسات، جذوات و سدرة المنتهی؛ چند تفسیر قرآن مانند امانت الهی؛ حواشی بر کتاب استبصار خواجه نصیرالدین طوسی و (نیز بر) الهیات شفا؛ خلسة الملوک در عرفان؛ و مجموعه ای از اشعار فارسی و عربی از جمله مشارق الانوار که با تخلص اشراق سروده شده است. میرداماد پس از گذراندن عمری در تألیف، تعلیم و مطالعه قرآن، که وقت زیادی برای این کار اختصاص می داد، و فراهم سازی زمینه برای همه حکما و بخصوص ملاصدرا که آرا و اندیشه های او را به منتها درجه کمال اعتلا داد، در سال 1631/1041 در راه میان نجف و کربلا در عراق دار فانی را وداع گفت.
دو ویژگی افکار میرداماد را از سایر حکمای عصر او متمایز می سازد:
ویژگی نخست چگونگی نظم و نسق رسالات اوست و ویژگی دوم مفهوم حدوث دهری است که نقطه عطف و اساسی در آثار او به شمار می رود. اما راجع به نظم و نسق آثار او مانند قبسات و تقدیسات باید گفت که این گونه آثار از جهات بسیاری با کتابهای سنتی اسلامی در باب فلسفه و حکمت که معمولا با منطق آغاز می شوند و سپس به طبیعیات، ریاضیات و الهیات می پردازد، تفاوت دارد. به عنوان مثال در کتاب قبسات ده فصل آن به معانی مختلف حدوث و تقسیمات وجود، انواع سبق، کثرت، استشهاد به قرآن و حدیث، طبایع، زمان و حرکت، نقد منطق، قدرت الهی، جواهر عقلیه، مراتب وجود و سرانجام قضا و قدر اختصاص داده شده است.
دومین خصیصه ممتاز در تفسیر حکمت میرداماد، مربوط به تصور او از زمان است. این پرسش مشهور که آیا جهان حادث است یا قدیم، یکی از موارد مهم منازعه بین فیلسوفان و متکلمان، هم در عالم اسلام و مسیحی و هم در بین یونانیان بوده است. میرداماد با تفکیک واقعیت به سه مقوله زمان، دهر و سرمد، که دو قسم اخیر انواعی از قدم اند، در جستجوی راه حلی برای این مسئله برمی آید. این تفکیک صرفا منطقی یا نظری نیست بلکه هستی شناختی هم هست.
ذات یا جوهر الهی ورای همه تمایزها و کیفیتهاست؛ با وجود این، منشأ اسما و صفات الهی نیز می باشد که هر دوی اینها هم با ذات الهی یگانه و هم از آن جدایند.
میرداماد این رابطه پایدار میان ذات و صفات را که از هیچ سو تغییر نمی پذیرد، (یعنی) صفاتی که بالضروره لازمه تعین ذات هستند، سرمد می نامد. سرمد قدمی در معنای مطلق کلمه و ورای همه ممکنات است. اسماء و صفات که همان صور نوعیه، مثل افلاطونی، یا به اصطلاح اشراقیون رب النوع می باشند، به نوبه خود منشأ عالم تغییر (عالم کون و فساد) هستند. رب النوعها عقول ثابت این عالم اند و هر نوعی در این عالم، طلسم رب النوع خود است. رابطه میان صور نوعیه ثابت و عالم کون و فساد شبیه انعکاس ماه در جوی آب است که تصویر ماه در آن ثابت می ماند اما ماده ای که نور ماه در آن انعکاس یافته یعنی آب، پیوسته در جریان است. میرداماد این رابطه میان ثابت و متغیر را دهر می نامد. و نهایتا، رابطه میان یک تغییر و تغییر دیگر را زمان خواند؛ زمان به معنای کمیت و مقدار حرکت همان گونه که ارسطو نیز قبلا آن را توصیف کرده بود.
بنابراین، چون این عالم به واسطه عالم متوسط رب النوعها حادث شده است، حدوث آن دهری است نه زمانی؛ به عبارت دیگر، این عالم در زمانی که قبل از خلق این عالم وجود داشته حادث نشده است بلکه این عالم مسبوق به دهر است؛ دهری که مقدم بر این عالم است. از این رو، حدوث این عالم، حدوث دهری، ابداع و اختراع است، نه حدوث زمانی، وضع یا تکوین. زمان در ساحت وجود خود دارای واقعیت است، اما در عالم دهر یا عالم رب النوعها، زمان وجود خارجی ندارد. علاوه بر این، عالم جسمانی متغیر در وجود خود متکی به عدم در عالم رب النوع هاست. اگرچه عالم جسمانی در زمان موجود است (لکن) در دهر معدوم است و از مرتبه علوی وجود، که مختص عالم، دهر است، بهره ای ندارد. بلکه مرتبه وجودی آن چیزی بیش از تجسم و تجسد نمی باشد. به همین قیاس، عالم دهر یا عالم رب النوعها در ذات الهی یا در عالم سرمد (دنیای جاودانگی) معدوم است. در ذات الهی نه دهر و زمانی است و نه جسم و رب النوعی؛ خداوند در جلال خداوندی اش تنهاست. بنابراین، دهر در ساحت خود وجود دارد و زمان در ساحت خود. سرمد، علت دهر، و دهر، علت زمان است، و در نهایت امر، ذات الهی علت همه اشیاست؛ حال آنکه در ذات او هیچ چیز را حتی نمی توان گفت وجود دارد.

نظام مابعدالطبیعی میرداماد

جذوات که اینک محتوای آن را به اختصار بررسی خواهیم کرد از آثاری است که در آن میرداماد طرح کامل افکار و آرای مابعدالطبیعی خود را که به رسم معمول با آیات قرآنی، احادیث، و اشعاری از خود او درهم آمیخته، عرضه کرده است. میرداماد در نخستین جذوه (جرقه آتش)، که واژه جذوات جمع آن است، "کتاب وجود الهی" یا نظام وجود را به دو بخش تقسیم می کند که یکی سلسله بدو (تجلی) از ذات الهی و دیگری، سلسله عود به منبع (الهی) است: سلسله اول از ذات الهی تا ماده نخستین یا هیولی، و سلسله دوم از هیولی تا عود به مبدأ همه موجودات گسترش می یابد. علاوه بر این، هر سلسله به سلسله طولی و سلسله عرضی تقسیم می شود.
سلسله طولی نظام بدو یا تجلی (وجود) دارای پنج مرتبه اساسی است:
1. مرتبه عقول محض، انوار قاهره که نخستین مرتبه آن عقل کل، یا به عبارت دیگر نخستین پرتو ساطع از نورالانوار است.
2. مرتبه نفوس فلکیه، انوار مدبره، که نخستین مرتبه آن مدبر فلک اول است، نفس کل نامیده می شود.
3. مرتبه نفوس منطبعه و صور نوعیه افلاک، سیارات، طبایع اربعه، بسایط کلیات و اسطقسات عناصر.
4. مرتبه صورت جسمیه، که همان صورت ارسطویی است و جوهر ممتد و نوعی واحد است.
5. مرتبه هیولیات، از هیولای فلک الافلاک تا هیولای عالم کون و فساد

ترتیب طولی سلسله عود به ذات الهی نیز شامل پنج مرتبه است:
1. مرتبه جسم مطلق و اجسام (نوعیه بسیط) که شامل فلکیات و بسایط کلیات است.
2. مرتبه اجسام مرکبه که از ترکیب بسایط کلیه حاصل آیند و صورتهای نوعیه خود را دارند، مانند معدنیات.
3. مرتبه جسم نباتی که دارای نفس نباتی است.
4. مرتبه جسم حیوانی که دارای نفس حیوانی هستند.
5. مرتبه نوع انسان که دارای نفس ناطقه ای است که از همان جوهر و عقول سلسله (طولیه) بدو می باشد، و ورای این نفوس جز ذات حق چیز دیگری نیست.
هر یک از این مراتب، چه در سلسله بدو و چه در سلسله عود، اعراض متعدد خود را دارند که امتدادهای عرضی هر مرتبه را تشکیل می دهند.

عالم مجردات، عالم غیب یا امر یا ملکوت یا عقل یا حیات یا نور نام دارد، و حال آنکه دنیای اجسام را عالم خلق، شهادت، ملک یا ظلمات می نامند. جوهر ذات انسان چنان از هر دو عالم معجون شده که او کل عالم را در خویشتن دارد؛ او عالم صغیر و جهان عالم کبیر است. عقل آدمی چون خورشید، نفس او مانند ماه و جسم او بسان خاک است؛ و همان طور که افلاک را خسوف و کسوفی است، انسان هم می تواند کسوف و خسوف عقلی داشته باشد؛ به این معنا که زمین جسم او می تواند مانع پرتو خورشید عقل او در تابش به ماه نفس او باشد. مراد از دو سلسله بدو و عود، پدید آمدن انسان است که هر دو سلسله را در خود دارد و از این رو می تواند تا به (اوج) افلاک عروج کند؛ همان طوری که می تواند به سافلترین اعماق وجود نیز تنزل نماید.
عالم کبیر موجود ذی شعوری است که سر آن افلاک برین، قلب آن خورشید و سایر اندامهای آن متناظر با اندامهای انسان است. به رسم تمثیل می توان عالم کبیر را به انسانی مانند کرد که سر او به طرف قطب شمال، سمت راست او به سوی غرب، صورتش به جانب افلاک، پاهایش به طرف جنوب و قسمت چپ او به سمت شرق کشیده شده است.
کلیت این مراتب عالم کبیر و عالم صغیر با هم، کتاب خداوند است که هر موجودی در آن کلمه یا بهتر بگوییم حرفی از آن کتاب است. این حروف و کلمات با قلم الهی که نماد عقل است، نوشته شده است. قلم، حقیقت امور را بر نفس انسان که نور اسپهبدی نام دارد، نقش می کند. به بیان خاص خود میرداماد، قلم، حقیقت اشیای را بر نفس نبی نقش می کند و نبی نیز به نوبه خود، معرفت به حقیقت امور را بر نفس آدمی، و از طریق عقول (مفارقه) بر صفحات (نظام) آفرینش و وجود «نقش می بندد». عقول منحصر به افلاک نه گانه نیست، بلکه همان طور که اشراقیون هم گفته اند، عقول به لحاظ تعداد با کواکب ثابته و با همه افلاک برابری می کنند و (از فلک اعلی) تا فلک قمر امتداد دارند. عقل این فلک "واهب الصور" یا عقل فعال نام دارد که به منطقه تحت القمر افاضه وجود و صورت وجودی می کند.
فلک کواکبه ثابته محل تلاقی انوار فلکی و عقلی و مرز میان مظاهر صوری و غیرصوری است. این فلک هم نفس و هم عقل مختص به خود را دارد بلکه گذشته از آن، هر ستاره این فلک هم دارای نفس و عقل مناسب خود است. همانند سایر افلاک، اینها نیز هم دارای عقل و نفس کلی و هم دارای عقول و نفوس جزئیه اند و انوار آنها تا منطقه تحت القمر ساطع است. عقل فلک شمس، جبرئیل است که فیض او در سراسر افلاک و زمین گسترده است.
میرداماد، پس از بحث در باب سلسله وجود، به مبحث توحید بازمی گردد و سخن خود را با «لااله الا الله» آغاز می کند تا به لاموجود الا هو و لاحق الا هو می رسد. در عرفان حقیقی همه موجودات جز وجود نیستند. میرداماد رابطه میان وجود و تقرر وجود را به رابطه عدد یک با سایر اعداد تشبیه می کند. عدد یک در ظاهر اعداد پیدا نیست، لکن در همه اعداد مندرج است. این رابطه را عقل و نفس درنمی یابند، لکن تأثیر آن در همه جا محسوس است. وجود الهی با وحدت ذاتی خود همه اشیا را احاطه می کند؛ وحدت او (حق تبارک و تعالی) ماقبل، مابعد و همراه دهر و زمان است. وحدت پیش از دهر او، وحدت امر اوست؛ وحدت همراه با دهر او، وحدت عقل کلی است؛ وحدت پس از دهر او، وحدت نفس کلی، وحدت با زمان و وحدت با اسطقسات و ترکیبات است.
میرداماد در باب پیدایش کثرت از وحدت، دیدگاه فیلسوفان مشائی چون ابن سینا را مردود می شمارد که قایل به این بودند که عقل اول با سه رابطه ممکن، کثرت را پدید می آورد: وجوب بالغیر، تعقل ذات الهی، تعقل ذات خود. اما چون در نزد میرداماد تعداد عقول بیرون از دایره حصر است، بنابراین روابط ممکن میان وحدت و کثرت هم (به مراتب) فزونتر از روابطی است که مشائیان قایل شده اند. به همین قیاس، عقول دارای اشراقات و صدورهایی است بسیار بیشتر از مقوله هایی که ارسطوییان مطرح کرده اند و قایل به عقل قاهر و عقل مقهور شده اند. هر فلک و هر جسمی، خواه بسیط باشد خواه مرکب، رب النوعی در عالم امر دارد که تغییرناپذیر است و رابطه آن با انواع خود همانند رابطه نفس آدمی به تن اوست.
میان عالم عقول و عالم محسوس، عالم متوسطی است موسوم به اقلیم هشتم که میرداماد به تبعیت از حکمای اشراقی کهن، آن را هورقلیا، یا عالم خیال منفصل یا عالم برزخ می نامد. خیال انسان، خود چون خلیج (پهناوری) از اقیانوس وسیع کیهانی امتداد می یابد. این عالم بی آنکه در جایگاه خاصی واقع شده باشد، شامل صورتهای مثل افلاطونی همه اجسام مادی است. شهرهای افسانه ای جابلقا و جابلسا در این عالم واقع اند، و معاد جسمانی در قیامت، معجزات و طی الارض کردن در زمان کوتاه، همه در این عالم متوسط اتفاق می افتد که به منزله پلی است که پیش از رسیدن به عالم معنوی ناب باید از آن گذشت.

طریق عود و صعود به عوالم معنا

برای گذر از این پل و سفر بازگشت از طریق سلسله عود، آدمی باید با اسما خداوند و بخصوص با اسم اعظم او، که شامل همه اسما دیگر اوست، آشنا شود. تمامی انبیا و اولیا از اسما، هستی یافته اند و مخلوقات عالم، تأثیر همین اسماست. عالم معنوی، عالم تسبیح نام دارد، زیرا حقایق آن عالم در اسما الله غوطه ورند. بنابراین انسان فقط با ذکر اسما الهی و اتحاد با آنهاست که می تواند دوباره به آن عالم واصل شود. عارفی که به این مقصود نائل شده است، همه آفاق را در عالم معقول و معنوی می بیند؛ در حقیقت او چیز دیگری غیر از خدا نمی بیند. مادامی که انسان در این عالم به سر می برد، حتی اگر نفس خود را از کالبدش انتزاع کند و به تجرید برسد، باز هم در (چنگ) زمان و مکان است. فقط به وقت مرگ و آن گاه که عالم ظلمت را به سوی عالم نور ترک می گوید، از قید وجود خاکی و از قید زمان کاملا آزاد می شود و فقط پس از آن است که به (آستانه) دهر وارد می شود.
سرشت باطنی انسان همیشه میان عالم زمان و بی زمانی (=ازلی) و عالم محسوس و معقول پل می زند. انسان دارای چهار مرتبه ادراکی است: احساس، تخیل، توهم و تعقل؛ مراتبی که میان عالم شهادت و عالم غیب واقع هستند. نفس، حلقه مشترک بین این دو عالم است؛ از یکسو، ادراکات را از عالم محسوس انتزاع می کند و از سوی دیگر، اشراق را، که به هیأت محسوس درآمده، از عالم معقول می گیرد؛ به عبارت دیگر، الفاظ و اسماء جامه های ظاهری حقایق اند.
میرداماد با اهمیت ویژه ای که به نقش رمزی و تمثیلی عددی حروف قایل است، آرا و آموزه های فیثاغوریان و صوفیان نخستین را تکرار می کند. او چنین می نویسد: «بالجمله عالم حرف بر عالم عدد و عالم عدد بر عالم کون و مناسبات عالم حرفی بر مناسبات عددی و مناسبات عددی بر ممازجات و مخالطات عالم کونی منطبق است.» میرداماد علم خواص حروف و ترکیبات آنها را طب الهی می نامد و می گوید که حروف از اصطکاک کواکب با بروج دوازده گانه پدید آمده اند؛ به طور مثال، الف به هنگام عبور مریخ از نخستین منزل برج حمل پدید می آید. او میان بیست و هشت حرف الفبای عربی و تعداد یکسال منازل ماه، تناظری برقرار کرده و در باب چگونگی این تناظر به تفصیل بسیار سخن گفته است.
میرداماد همانند بسیاری از حکمای پیش از خود، در برقراری رابطه میان اعداد، حروف الفبا و افلاک به جستجوی زمینه مشترکی میان کتاب وحی و کتاب طبیعت و نیز میان عالم محسوس و عالم معقول برآمده است. از نوشته های میرداماد به وضوح برمی آید که می توان با استمداد از معانی باطنی قرآن و از راه ادراک تمثیلی حروف و اعداد و تفاسیر حکمی کتب مقدس، هم به (راز) مابعدالطبیعه و هم به (راز) کیهان شناسی پی برد و نیز این حقیقت را دریافت که نه تنها قرآن متناظر با قرآن تدوینی است، بلکه قرآن که رب النوع همه مظاهر یا قرآن تکوینی است، همانا لوگوس یا حقیقت محمدیه است.

منـابـع

سیدحسین نصر- سنت عقلانی اسلامی در ایران- صفحه 377-370

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها