اقسام خودآگاهی

فارسی 3891 نمایش |

امروزه اصطلاح «وجدان به معنای خود آگاهی» با وجدان به معنای اخلاقی و فلسفی آن متفاوت است. ممکن است این تفاوت از قبیل جزء و کل بوده باشد. یعنی آگاهی به «خود» به طور عموم و وجدان به معنای اخلاقی آن عبارت است از: آگاهی به بعضی از شئون «شخصیت» آگاهی به «خود» به طور عموم تمام شخصیت را مورد توجه قرار می دهد، در صورتی که وجدان اخلاقی پس از آن که انسان موقعیت خود را در مقابل حادثه مفروضی تشخیص داد، وجدان اخلاقی تحریک به سوی بایستگی و یا جلوگیری از نبایستگی و تشویق به شایستگی و اکراه از ناشایستگی را انجام می دهد. ملاحظه می شود در این مورد فقط آن قسمت از «من» مورد آگاهی انسان است که از نظر اخلاقی روش معینی برای خود اتخاذ نموده است.
اما وجدان به معنای فلسفی آن، مطلق دریافت درونی است که از هر دو قسم گذشته کلی تر می باشد. این پدیده به نظر ما شگفت انگیزترین و ابهام آمیزترین نمود روانی است. متفکرین شرقی و غربی در شناخت این حقیقت با اهمیت، تحقیقات فراوانی دارند و عده ای از آنان به محدودیت معلومات خود در پیرامون این حقیقت اعتراف می کنند. از آن جمله الکساندر فرانس در توضیح اصول روان کاوی می گوید: «علت دیگر کمی معلومات ما درباره کنش های هشیارانه خود، آن است که این کنش ها به ما زیاد نزدیکند. ما پیوسته از «خود» های خویش آگاهیم.»
این تعبیر که آقای فرانس درباره علت دشواری درک کنش های هشیارانه خود بیان می دارند، باید مورد تعمل بیشتری قرار بگیرد، زیرا در پدیده هشیاری به «خود» مسئله نزدیکی معمولی مطرح نیست، زیرا تمام فعالیت های روانی ما برای خود نزدیک تر از همه چیز می باشند، در صورتی که ما تا حدودی می توانیم آن ها را بررسی نماییم، بلکه دشواری کار در این است که انسان در حالت «کنش هشیارانه به خود» (علم حضوری) و خودیابی با یک پدیده متضاد رو به رو می گردد که نظیر آن را در هیچ یک از پدیده های جهان طبیعت سراغ ندارد، زیرا در آن حالت که ما «خود» را درک می کنیم، هم نظاره کننده و هم مورد نظاره ایم.
اقسام خودآگاهی با نظر به حقیقت آن
ما می توانیم سه قسم اساسی در خود آگاهی (خودیابی) تشخیص بدهیم:
اول- آگاهی به تمام اجزای درونی و برونی. در این آگاهی، درون ما مانند آینه، تمام اجزای درونی و برونی را در خود منعکس می سازد و با این که نظاره کننده در خود دیدگاه قرارگرفته است، با این حال تمام آن منظره (شخصیت) را که نظاره کننده هم جزیی از آن است، برای خود برنهاده و آن را تماشا می کند. بعضی از مکاتب فلسفی آگاهی به «من» را در همین قسم منحصر نموده اند. این گونه آگاهی به صورت اجمالی اش بسیار ساده و به سهولت انجام می گیرد و شاید حتی معمولی ترین فرد نیز از این حالت خود آگاهی بهره مند باشد. البته فرد معمولی به همان مقدار قناعت می کند که خود را مورد توجه قرار می دهد ولی او نمی تواند بفهمد که فعلا در درون او چه فعالیتی انجام می گیرد.
دوم- آگاهی به «خود» به طور تجریدی. افراد معمولی از این گونه خودیابی بی بهره می باشند ولی با این حال، در افراد فراوانی همین آگاهی به «خود» (خودیابی) مشاهده می گردد. این آگاهی -چنان که بعضی از مکاتب تصور می کنند- آگاهی به اجزای درونی و برونی نیست، بلکه: اولا در این قسم «خود» را به عنوان فرمانده و اداره کننده اجزای درونی و برونی منظور می کنیم و این موضوع غیر از اجزای تسلیم شده به «خود » فرمانده می باشد. آن اجزا که مشمول فرمانبری از انگیزه ها و محرک های گوناگون می باشد و به عبارت روشن تر آن «من» مورد آگاهی قرار گرفته است که از حرکت و سکون و تسلیم به قوانین «عمل» و «عکس العمل» برکنار است.برای توضیح این مطلب باید در نظر گرفت که به قول روانکاوان: «خودهشیار» در هر لحظه می تواند برخلاف بازتاب سخت خارجی و رفتار خودکار، رفتار خود را با موقعیت عرضه شده تنظیم کند، واکنش های خودکار با وضعی یکنواخت به محرک های معینی پاسخ می دهند، بنابراین نمی توانند در موقعیت های خارجی خود را با تغییرات ناگهانی میزان کنند، در صورتی که «خود» استعداد میزان کردن خود را دارد.
این جملات استقلال «خود» را در مقابل محرک های خارجی کاملا تثبیت می کنند و برخلاف سایر غرایز و نیروهای روانی که همیشه مطابق قانون علت و معلول از انگیزه های معین تحریک شده و تغییر می پذیرند، «خود» این خاصیت را دارد که می تواند در مقابل محرک های بیرون از خود، استقلال نشان داده و خود را به طور کامل تنظیم نماید. آگاهی به این «خود» که کاملا خاصیت متضاد با سایر نیروها و پدیده های روانی دارد، غیر از آگاهی به آن نیروها و پدیده ها می باشد.
و ثانیا، اگر هم فرض کنیم که در آگاهی به «من» بدون این که ما توجه داشته باشیم، اجزای برونی و درونی را برای خود بر نهاده ایم، آگاهی دیگری داریم که فقط «من» را به طور مجرد مستقل برای خود بر می نهیم. این آگاهی موقعی است که می خواهیم «من» را در مقابل سایر اجزا به طور مجوع قرار داده و به آن آگاه شویم. مثلا: هنگامی که می خواهیم بدانیم آیا «من» یا شخصیت ما با سایر اجزای درونی و برونی ما دارای تعادل هماهنگی است یا نه، بدون شک در این موقع «من» یا شخصیت در یک طرف و مجموع اجزای درونی و برونی در طرف دیگر قرار گرفته اند و اگر «من» عین سایر اجزا بوده باشد، چنین بررسی امکان ناپذیر خواهد بود، زیرا در این صورت ما به رسیدگی به «اجزای روانی» مشغولیم، نه اینکه دو طرف را به عنوان «من» و سایر اجزا برنهاده و در حال قضاوت می باشیم. این حالت را که در فلسفه «علم حضوری» می نامند، بایستی بغرنج ترین پدیده روانی انسان ها محسوب نموده برای این که « من» در این حالت در عین حال که درک می کند درک می شود، یعنی در آن حال که جنبه فاعلیت دارد پذیرنده این فاعلیت هم برای خودش می باشد، یا با مثال روشن تر آینه ای است که بدون این که در مقایل آینه دیگری قرار بگیرد، خود را نشان می دهد.
تعبیر تناقض در پدیده علم حضوری (خودیابی) از هگل چنین نقل شده است که او می گوید: «عقل، خود را برای خود رها می کند یا خود را رها می کند و این کار بدون تناقض انجام نمی گیرد».
متفکر دیگر از مغرب زمین به نام جرسیلد متوجه اجتماع درک کننده و درک شونده شده و می گوید: «خود، حالت انعکاس دارد و به این معنی که مفعول خود واقع می شود و می تواند هم نقش فاعلی و هم نقش مفعولی را داشته باشد، هم عالم است و هم معلوم، هم مدرک است هم مدرک، در نقش عالم و درک می تواند تصویر جامعی از تمام «شخصیت» را مجسم کند.»
این که جرسیلد می گوید: «خود در نقش عالم و مدرک می تواند تصویر جامعی از تمام «شخصیت» را مجسم کند» صحیح به نظر نمی رسد، زیرا علم حضوری (خودیابی) از مقوله دریافت شهودی ذات است نه از مقوله تصویری (علم حصولی) که ذهن در آن موقع حالت آینه ای دارد و اگر مقصود از آگاهی تنها توجه به اجزای درونی بوده باشد، اتحاد علم و معلوم در این فرض بی معنی خواهد بود. آقای پلاتونف دانشمند روان شناس شوروی «من» را چنین تعریف می کند: «من» پیوستگی و اتفاق وجدان است که روی حافظه بنا شده، یعنی خاطرات و معلومات و تجربیات مکتسبه رادر وجدان نگه می دارد».
در این که یکی از از خواص «من» انسان ها اگاهی به پیوستگی واحدهای حافظه یا آگاهی پیوسته روی حافظه و محتویات آن می باشد جای تردید نیست، اما آیا «من» همین است؟ پس «من» اجتماعی و «من» برتر در اصطلاح روانشناسان و روانکاوان که آن دو هم که از پدیده های درونی ما هستند چه می باشند؟ همچنین تکلیف آن حالت روانی ما که همه پدیده های درونی را برای قضاوت و نظاره برای خود می نهد، چیست؟
سوم- از اقسام آگاهی به «من» آگاهی به «من مخصوص» است. خصوصیت «من» ناشی از رنگ آمیزهایی است که انسان در دروان زندگی درباره شخصیت خود پذیرفته است. این رنگ آمیزی ها از دو قلمرو داخلی و خارجی بهره برداری می کنند. بدون شک انسان دانشمند خود را با رنگ معلوماتی که اندوخته است بر می نهد، همچنین انسان عاشق به پیروزی بر دیگران، «من» خود را با رنگ عشق به پیروزی برای خود مطرح می سازد و انسان با وجدان از پدیده های مربوط به وجدان در«من» خود بهره برداری می کند. همچنین انسان بدبین وخوش بین و... نمودهایی که برای هر یک از «من» ها در طول زندگی ضمیه شده شده و «من» را رنگ آمیزی می کند، اگر به طور صحیح قابل برنهادن بوده باشد و انسان حالت اعتدال روانی داشته باشد، در خودیابی مورد دریافت قرار می دهد. و بالعکس آن فرد از انسان که «من» مخصوص و رنگ آمیزی شده خود را نتواند به طور کامل برای خود مطرح بسازد، بدون شک چنین شخصی به نقض فعالیت یا اختلال روانی مبتلا می باشد.

منـابـع

محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 110-114

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد