بررسی مفهوم شنیدن ندای وجدان
فارسی 3392 نمایش | در بررسی وجدان به موضوعی برمی خوریم که آیا شنیدن ندای وجدان کار دشواری است؟ در سخنان بعضی از متفکران در این باره چنین آمده است؟
«به طور کلی شنیدن ندای وجدان و مخالف با طبع و نهاد سرکش یا روان ناخودآگاه (انکونسیانس) کاری بس دشوار است و فقط درموقع جنگ ها وانقلابات که عنان اختیار و دهنه نهاد انسان آزاد می گردند، ندای وجدان، دیگر به گوش نمی رسد.» (فریدمان)
«یک نوع بیماری بود که دیوانگی زمان انقلاب به شمار می رفت، چیزی بود همگانی که ثابت می کرد اندیشه های قلبی هر انسان با آن چه که بر زبان می راند تفاوت دارد. هیچ کس صاحب وجدانی پاک نبود، هر کس می توانست عادلانه حس نماید که گناهکار است، یک جنایتکار مخفی به شمار می رود، یک تحمیل کننده پنهانی محسوب می شود، کوچک ترین بهانه کافی بود که تصورات انسان را به درون مغاکی از شکنجه سوق دهد، مردم را به استناد تصورات شخصی شان متهم می کردند. این حالت محکومیت قیافه ای ماورای طبیعی دارد که اگر رهایش کنندکنترل نمی باشد.» (باسترناک)
این مسئله یکی از با اهمیت ترین مسائل انسانی است که ما با آن روبرو هستیم و مضمونی که در جملات فوق دیده می شود محسوس همگانی است. این جا خیال بافی معنا ندارد، زیرا آن چه که عیان است، حاجت به بیان ندارد. به نظر می رسد مقصود آقای فریدمان ازاین که «شنیدن ندای وجدان کاری بس دشوار است» این نیست که حقیقتا شنیدن نغمه وجدان برای انسان هایی که از وجدان بهره مند می باشند مشکل است، زیرا در فردی که نطفه وجدان منعقد است، محال است که نغمه شورانگیز او را نشنود. دشواری درشنیدن فریاد وجدان نیست، بلکه دشواری در پیروی از این ندای انسانی–الهی است.
آن چه که فوق العاده حساس و با اهمیت است این است که در حالات غیرعادی مانند بحران های جنگی و انقلابی، وجدان از فعالیت باز ایستاده و عنان اختیار و دهنه نهاد انسانی آزاد و رها می گردد، نیکی ها بد و بدی ها به صورت نیکی جلوه می کنند، جنایت یک کار لازم و تعاون به صورت جنایت در می آید، شخصیت محدود و عوامل بی اساس به صورت محکم ترین محرک در می آیند.
برای توضیح بیشتر درباره این مسئله که قیافه بسیارعجیب انسان را نمودار می سازد مطالبی را متذکر می شویم. موجود انسانی که دارای طبیعت اولی و دارای قدرت برای ساختن طبیعت ثانوی می باشد، موجودی است که از حیث نمودهای درونی کاملا مخصوص و قابل مقایسه با هیچ یک ازموجودات معمولی نیست. انسان هایی هستند که طبیعت ثانوی خود را آن چنان تربیت می دهند که با کمال آرامش و بدون احساس کوچک ترین شکنجه وجدانی به زندگی خود ادامه می دهند و یا این که پدیده وجدانی خود را مانند خصوصیت یک پدیده عضوی، نمود مشخصی و خصوصی برای خود تلقی نموده و در موقع فعالیت های زندگی کوچک ترین حساب و ارزشی برای آن قایل نیستند، چنان که اشپنگلر در درون بعضی از سیاستمداران تشخیص داده است. آنان نه این که وجدان و اصول اخلاقی عمومی را ندارند، بلکه در موقع کار وجدان و آن اصول اخلاقی شخصی فقط از دور تماشا نموده و قدرت دخالت در حرکات شخص سیاستمدار را ندارند و علت این مطلب هم روشن است، زیرا برای چنین شخصی مفهوم بایستگی و نبایستگی غیر از مفهومی است که دیگران از این دو رابطه حرکات انسانی درک می کنند.
خلاصه اکثریت قابل ملاحظه سیاستمداران معمولی به نظریات ماکیاولی حداقل در لباس گفته های اشپنگر ارادت ورزیده اند. نظریات ماکیاولی، وجدان ناپلئون و هیتلر ها را می تواند رام کند. ما با دو گروه اشخاص رو به رو هستیم، یک جنایتکار شقی که جنایت های دلخراش زیادی مرتکب می شود بدون این که کوچک ترین ناراحتی و شکنجه ای احساس کند، از خود راضی و خندان است. در مقابل این افراد، اشخاصی هم پیدا می شوند که زندگانی بدون فعالیت وجدانی را زندگانی نمی دانند، هر مقدار هم بحران های غیرعادی بروز نماید، به جهت استحکام وجدان درآن ها تزلزلی ایجاد نمی گردد.
علی بن البیطالب (ع) مطابق همه تواریخ در مقابل هزاران بحران های اجتماعی که غالبا بر علیه او تمام می شد، بدون کوچک ترین خود باختگی می توانست آن ها را با وجدان خود مقایسه نماید، یعنی به وجدان خود عرضه و آن ها را به طور منطقی تفسیر بنماید و در نتیجه کوچک ترین تزلزلی در ایده وجدانی خود نداشته باشد. او با همان جراحت طوفانی که به حیات نورانی آن بزرگ بزرگان پایان داد وجدان وظیفه ای خود را از دست نداده و فراموش نکرده بود که قاتل او بالاخره انسان است و انسان احتیاج به خوردن و آشامیدن و مرتفع ساختن اضطراب دارد. او همه این ها را توصیه می نمود و از تعدی به زیادتر از کیفر جنایتی که او مرتکب شده بود، جلوگیری نموده وعفو نهایی را هم گوشزد فرمود.
ابوبکر بن ابی الدنیا در مقتل امیرالمومنین (ع) می نویسد: به آن بزرگوار خبر دادندکه ابن ملجم پلید خیلی مضطرب است، حضرت دستور فرمود: اورا آرام کنند (لایهاجن بالرجل ما بقیت) مادامی که من زنده ام، آن مرد به هیجان اضطراب انگیز نیفتد.
سقراط درمرتبه دیگر همچنین ...ولی برای واجدان های انسان های معمولی– همان طور که آقای فریدمان متذکر می شوند- جنگ هاو انقلابات، فوق العاده ضربات سنگینی به وجدان و سایر فعالیت های درونی وارد می سازد. موقعیت نه این که وجدان صدایی ندارد، فریاد نمی کشد یا صدا او به گوش نمی رسد، بلکه قوانین بایستگی ها ونبایستگی ها و شایستگی ها و ناشایستگی ها صورت تشویش پیدا می کنند و وجدان متحیرانه از فعالیت باز می ایستد. درآن هنگام که قوانین و رسوم و آداب به جهت جنگ ها وانقلابات دستخوش اضطراب می گردند، وجدان در تکلیف خود متحیر است نه این که صدایی می کند و به گوش نمی رسد و به عبارت دیگر می توان در موقعیت های غیرعادی مانند جنگ و انقلاب، انسان ها را به دو قسمت عمده تقسیم نمود:
یکی- گروهی از انسان ها که موافق انقلاب و گرداننده جنگ و پیکار می باشند. برای این اشخاص بالنسبه به قوانین و اصول گذشته بدون تردید نظر منفی پیدا شده تا در نتیجه به چنین امر غیر عادی دست زده اند. پس برای آنان نقطه نظر منطقی وجود ندارد که وجدان آن را به عنوان یک اصل مسلم ولازم الاتباع مانند قطب نما نشان بدهد، بلکه ممکن است پوچی مفاهیم و اصول گذشته وجدان این شخص را به سوی جنگ و انقلاب کشانیده است، چنان که سیرت مصلحین حقیقی در تاریخ نشان می دهد.
دوم- دسته ای ازانسان ها هستند که درموقع غیرعادی مزبور اقدامات غیرمطابق با اصول و قوانین گذشته را به عنوان ضرورت برای زندگی تشخیص داده، در نتیجه وجدان را که در گذشته و با قطع نظر از حالت غیر عادی برای تبعیت از اصول و قوانین مقرره فریاد می کشید ازفعالیت باز می دارند. لذا با نظر به مطالبی که بیان شد همواره باید موقعیت اشخاص را خواه درحال عادی و خواه درحال غیر عادی در نظر گرفته، سپس درباره وجدان آن ها قضاوت نماییم.
منـابـع
محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 214-217
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها