ظهور اسلام در مدینه
فارسی 4645 نمایش |در سال هایی که قریش با کوشش فراوان مردمان را از گرویدن به اسلام باز می داشتند و مردم مکه از آزار نو مسلمانان دریغ نمی کردند، در شهر یثرب، پانصد کیلومتری مکه، حوادثی دیگر در جریان بود؛ حوادثی که باید در آینده سرنوشت مسلمانان را روشن کند و مرکز دعوت را از مکه بدان شهر برگرداند.
یثرب واحه ای بزرگ بود و دلیل استعداد کشاورزی از دیر باز گروهی از مردم جنوب بدان جا رفته بودند. این همان شهری است که پس از هجرت پیغمبر بدان جا، مدینة النبی و سپس مدینه نام یافت. یثرب وضع اجتماعی خاصی داشت که با وضع مکه مغایر بود. اختلاف طبقاتی بدان سان که در مکه بود در این شهر دیده نمی شد، چه بیشتر مردم این شهر از بازرگانی سر رشته ای نداشتند و به کار کشاورزی مشغول بودند. آنان هم که به داد و ستد مشغول بودند پیشه ور و یا کاسبکارهای جزء بودند که زندگی در چنین محیطی از آنان ناگزیر است.
یهودیان که در کار کشت و زراعت تجربه فراوان اندوخته بودند، زمین های مرغوب دهکده خیبر و کشتزارهای اطراف شهر را در دست داشتند. مورخان نوشته اند گهگاه بین آنان و عرب های بت پرست شهر نزاع در می گرفت و یهودیان به آنان می گفتند بزودی پیغمبری از نژاد اسرائیل خواهد آمد و سرپرستی ما را به عهده خواهد گرفت و ما بر شما ریاست خواهیم یافت. بدین ترتیب زمینه ظهور پیغمبر در ذهن مردم یثرب آماده بود. از سوی دیگر قبیله های متفرق که در این شهر سکونت داشتند پیوسته با یکدیگر در زد و خورد بودند.
در سال های نزدیک به هجرت، نزاعی سخت بین دو قبیله اوس و خزرج درگرفت.
آن جنگ به یوم بعاث معروف است. در این درگیری مردم بسیاری از هر دو طرف کشته شدند. هر دو قبیله از جنگ به ستوه آمده و خواهان آشتی بودند، اما طبق سنت رایج قبیله ای برای آن که جنگ از میان برخیزد و طرف های درگیر آشتی کنند باید به کسان مقتول خون بها پرداخت شود. مبلغ این خون بها را باید مرد بزرگی که همه ریاست او را بپذیرند تعیین کند. بعلاوه، این داوری را کسی باید به عهده بگیرد که خود در دسته بندی و نزاع شرکت نداشته باشد. یافتن چنین کسی در یثرب ممکن نبود، چه اولا بیشتر رؤسای مهم قبیله ها در جنگ داخل بودند و ثانیا رئیس هیچ قبیله ای حاضر نمی شد خود را از دیگری کمتر بداند.
نوشته اند مردم یثرب می خواستند عبدالله بن ابی بن ابی سلول را مردی نسبتا نیرومند و در جنگ های قبیله ای بی طرف مانده بود به ریاست شهر برگزینند و حتی نوشته اند که تاجی برای او آماده کرده بودند اما در همین ایام مکه حادثه دیگری رخ داد. شیوه پیغمبر (ص) چنان بود که در موسم حج نزد قبیله هایی که برای زیارت آمده بودند می رفت و آنان را به مسلمانی می خواند. سالی، شش تن از مردم خزرج او را دیدند و محمد رسالت خود را به ایشان ابلاغ کرد. آنان چون گفته او را شنیدند، دعوت او را که نوید آشتی و صفا و پرهیزگاری می داد استقبال کردند و گفتند: ما نزد مردم خود می رویم و آنان را از دین تو باخبر می سازیم، شاید به برکت تو جنگ و ستیز از شهر ما برود. اگر تو سبب شوی که ما با یکدیگر متحد شویم عزیزترین کس نزد ما خواهی بود. این شش تن به یثرب برگشتند و مردم شهر را از دعوت محمد (ص) آگاه کردند. بیشتر مردم شهر از این پیشامد خوشحال شدند، چه آنان، با داستان ظهور پیغمبر آشنا بودند و می خواستند با دعوت محمد (ص) به شهر خویش شرفی نصیب آنان گردد و بر یهودیان پیشی گیرند. دیگر این که کسی را به ریاست می پذیرفتند که از جانب خدا بود نه از جانب قبیله. و دیگر این که او از مردم شهر نبود و در جنگ ها و درگیری ها شرکت نداشت.
سال دیگر بهنگام حج 12 تن از مردم مدینه در عقبه با محمد (ص) بیعت کردند. بیعت آنان این بود که به خدا شرک نیاورند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، بر کسی تهمت نزنند، در کارهای خیر که محمد (ص) دستور می دهد از او اطاعت کنند. پیغمبر (ص) مردی را بنام مصعب بن عمیر همراه آنان به یثرب فرستاد تا قرآن را به مردم تعلیم دهد و ضمنا می خواست از وضع شهر و مقدار استقبال مردم از اسلام مطلع شود. سال دیگر (سال سیزدهم بعثت)، در موسم حج، هفتاد و سه مرد و دو زن پس از فراغت از مراسم حج، در عقبه گرد آمدند. رسول خدا با عموی خود عباس بن عبدالمطلب نزد آنان رفت. نوشته اند نخستین سخنگو عباس بود که گفت: ای مردم خزرج! محمد (ص) از ماست و تا آن جا که در توان ما بود او را از گزند مردم باز داشتیم. اکنون او می خواهد نزد شما بیاید. اگر در توان خود می بینید که او را حمایت کنید و شر مخالفان را از او باز دارید چه بهتر وگرنه از همین حالا او را رها کنید. آنان در پاسخ عباس گفتند: سخن تو را شنیدیم؛ اکنون ای رسول خدا آنچه نزد خدای تو پسندیده است بگو! پیغمبر آیاتی از قرآن خواند و سپس گفت: با شما بیعت می کنم که از من همچون کسان خود حمایت کنید. نمایندگان مردم مدینه با او بیعت کردند که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند و با هر که با او به جنگ برخاست جنگ کنند. بدین سبب، این بیعت را بیعة الحرب نامیدند. پس از این بیعت بود که پیغمبر (ص) به مسلمانان اجازه داد تا به یثرب بروند و آنان به آن شهر رفتند و مردم یثرب بخوبی از ایشان پذیرایی کردند. در تاریخ اسلام، آنان که از مکه به مدینه رفتند مهاجران و آنان که در مدینه مهاجران را پذیرفتند انصار نامیده شدند.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 64-58
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها